مکتب هندی و محمد انور بسمل: استاد پرتو نادری

شعر محمد انور بسمل با مکتب هندی و به گونۀ اخص با سبک و شگردهای شاعری ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بیدل پیوند مشخص واستواری دارد. این امر مارا بر آن می دارد تا در برسی شعر بسمل نگاهی داشته باشیم هر چند فشرده و کوتاه در ارتباط به پیدایی و چگونه گی گسترش این شیوه در حوزه گسترد ۀ زبان فارسی دری.

آن گونه که می‌دانیم سلطان بزرگ غزنه، سلطان محمود که به گفتۀ استادعبدالحی حبیبی می توان او را شهنشاه بزرگ کشور ادب نیز گفت؛ با لشکر کشی‌هاگستردۀ خویش به نیم قارۀهندی نه تنها دین اسلام را به آن سرزمین برد؛ بلکه این امرسبب شد تا زبان و ادبیات فارسی دری، به تعبیر خواجۀرندان حافظ شیراز این قند پارسی به بنگاله نیز برده شود.

ادبیات شناسان بر این باور اند که از درهم آمیزی ویژه گی‌های فرهنگی، اد بی و ویژه گی‌های محیطی و زیستی آن سرزمین با زبان وادبیات فارسی دری، شیوۀ تازه یی درسخن‌سرایی این زبان پدید آمد است که امروزه این شیوه را به نام مکتب هندی یاد می‌کنند. این شیوه بعداً در دوران شاهان مغولی هندی به قلعه های بلندی از زیبایی و کمال دست یافت.

البته اوج گسترش زبان و ادب پارسی دری درهندی به زمان ظهیرالدین محمد بابربیان‌گذار دولت گورگانیان هندی بر می گردد. در دوران گورگانیان هندی زبان و ادب پارسی دری درهندی به چنان اوج و اعباری می رسد که حیثت زبان رسمی دربار را پیدا می کند.صهیرالدین محمد نه تنها جهان گشای بزرگی بود؛ بلکه مردی بود دانشمند، ادیب، شاعر و نویسنده. به هردو زبان ترکی و پارسی دری شعر می سرود. درعلم عروض رساله‌یی دارد و هم واقعات زرمی خود را زیر نام« واقعات بابری» است. پسس از او بازمانده‌گان بافرهنگ اش چون همایون، جلال‌الدین اکبر و جهان‌گیر هرکدام درگسترش زبان پارسی خدمات بزرگی انجام که در نتیجه هندی به یکی از کانون‌ها یا مراگز مهم فرهنگی – ادبی پارسی دری بدل کردند. این امر سبب شده بود که شمار زیادی از شاعران از خراسان بزرگ به دربارگورگانیان روی آورند.

در پیوند به این امرکه چه کسا نی ازنخستین سرود پردازان به شیوه هندیی بوده اند در میان پژوهش‌گران تاریخ ادبیات پارسی دری دیدگاه های هم‌گونی وجود ندارد.

محمد حیدر ژوبل در« تاریخ ادبیات افغانستان» نخستین رگه‌های پیدایی این شیوه را مربوط به دورۀ تیموریان هرات (۹۲۰-۷۷۲ قمری) می‌داند.  به نظر او سلطان حسین بایقرا و وزیر دانشمندش امیرعلی شیر نوابی که متمایل به تصوف و غزل عرفانی بودند، اساسات این شیوه را پایه گذاری کردند که بعداً استادان بزرگی چون صایب، کلیم و بیدل آن‌را به کمال رساندند.هم‌چنان بنا به باور داشت او مسعود سعد سلمان نیزیکی ازنخستین سخنورانی‌ است که ممیزات شیوۀ هندیی دراشعار او به روشنی دیده می‌شود.

اساساً دورۀ تیموریان را می توان پایان دورۀ مکتب عراقی درشعر پارسی دری گفت. در همین دوره است که درکنار شعرمکتب عراقی حرکتی به سوی بیان وزبان تازه‌یی که در نهایت به مکتب هندیی می  رسد، مشاهده می شود. زنده‌یاد مسسعود رجایی در کتاب « طاووس در آیینه خانه» که پژوهشی گسترده‌یی است در پیوند به چگونه‌گی پیدایی مکتب هندی، و یژه‌گی‌های این مکتب و شعر بیدل، به نقل از مقدمۀ دیوان اشعار بابافغانی می نویسد: « تصادفی نیست که وقتی بابافغانی شیرازی (م ۹۲۵ قمری) از شیراز به هرات آمد و به حلقه‌های ادبی راه یافت، شاعران هرات به دو گونۀ متفاوت از او استقبال کردند، برخی به تتبع و پیروی از آن دسته از غزلیاتش پرداختند که حاوی نکات نو و طرزبیان تازه بود و گروهی این طرز او را نپسندیدند و سخت معطونش قرار دادند». پژوهش‌گران شعرهای بابافغانی را به دوسته بخش بندی می کنند، یکی همان بخش غزل های او که به پیروی از گذشته‌گان که همان شاعران مکتب عراقی اند، سروده است که زبان  روشنی دارد. بخش دیگر آن‌ غزل‌های بابافغانی است که از نظر تخیل وزبان پیچیده است که برخی شاعران هرات را در آن روزگارپسند نمی افتد. این تخیل وزبان پیچیده در شعر فغانی در حقیقت همان گرایش اوست به سوی نوجویی و رسیدن به زبان تازه؛ اما ابهام آمیز و پچیده که می توان از آن به نام نخستین سنگ بنای کاخ رازناگ مکتب هندی یاد کرد.

رجایی در کتاب خود این چند بیت را از بابا فغانی به گونه نمونه می آورد که در آن می توان نخستین رگه‌هایی مکتب هندی را مشاهده کرد.

تن نخواهد خواب‌گاه گرم چون گرم است دل

گخنی را زیر پهلو، فرش و دیبا آتش است

می گدازم از حیا تا از تو می جویم مراد

در نهاد بیدلان طرز تمنا آتش است

مرد صاحب دل رساند فیض در موت و حیات

شاخ گل چون خشک گردد وقتی سرما آتش است

*

بندد گرۀ نافه زلخت جگر خویش

دریوزه کن لالۀ راغ است دل ما

در همین حال شمار دیگر از پژوهش‌گران این عرصه اظهار نظرمی کنند که در اشعار امیرخسرو دهلوی وحافظ شیرازی نیز می توان با جنبه های ازمختصات و ممیزات شیوۀهندیی دست یافت. درهمین زمینه ملک الشعرا بهارمی نویسد که از غزلیات جامی با آن همه طول و تفصیل نه به حالت اجتماعی – سیاسی معاصراو می‌توان پی برد و نه به حالات اجتماعی و معتقدات فلسفی وعرفانی شخصی او. زیرا طوری اشعار مزبور پابند به تخیلات شعریه و علاقه مند به مضامین متداولۀ شاعرانه است که جای اظهار فکر وعقیده و شجاعت ادبی و صراحت گفتاربرایش باقی نمی ماند وهمین اصول یعنی علاقۀ شاعربه یافتن مضون نو و تدارک قافیه و توجه به صنعت و هنر نمایی موجب پیدایش سبک پیچیدۀهندیی گردید. این شیوه ازهرات توسط جامی و بابا افغانی به دهلی و دکن و اصفهان سرایت کرد. از گفتۀ ملک الشعربهار می توان نتیجه گرفت که نخستین تخمه‌های مکتب هندی درهرات جوانه زده  وبعد در اصفهان و هندی به ثمر رسیده است.

نتیجۀ دیگر این که هیچ مکتب هنری – ادبی نمی تواند پدید آید؛ هیچ تغییر و گرگونی در هیچ عرصۀ دانش و هنر نمی تواند پدید ایید، مگر آن‌که ریشه در گذشته داشته باشد. این جا می بینیم که مکتب هندی از درون مکتب عراقی سر به در می کند. می توان گفت که پدیدۀ نو از درون یک پدیدۀ کهنه پدید می آید. پس خاست‌گاه هرپدیدۀ نو همان پدیدۀ کهنه است. این قانون تحول است.

مکتب هندی درشعر فارسی دری بر بنیاد چنین واقعیت و قانونی پدید آمده است. این مکتب در دوران شاهان مغولی هندی به گونه یک مکتب نو ادبی چنان دراوج شگوفایی خود قرار داشت و بیدل که خود در تاریخ ادبیات فارسی دری حادثۀ شگفتی انگیز و کم نظیری‌ است، آن را به چنان اوجی از تکامل و زیبایی رسانید که دیگرشعر او چون کوه بزرگی با کوتل‌های فراوانش در پهنۀ تاریخ ادب فارسی دری ایستاده است و تا هنوز چکاد های آفتابی و پرابهام آن، برای ما تسخیر نا پذیر می نماید.

 جای‌گاه بدل در مکتب هندی چنان بزرگ و پر درخشش است که می توان تمامی ویژه گی‌های ابداعی این مکتب را به گونۀ روشن در آثاراو پیدا کرد. از همین جاست که در تاریخ ادب فارسی دری گذشته از دورۀ مکتب هندی می‌توان از دورۀ بیدل گرایی یا عصر بیدل نیز یاد کرد.

کارشناسان عرصۀ تاریخ ادبیات سدۀ هفده تا نیمۀ سدۀ هیجدهم میلادی را ادامۀ مکتب هندی می‌دانند. پس از این دوره تا نیمۀ سده نوزدهم میلادی اندیشه‌ها و شگردهای شاعرانۀ ابوالمعانی میرزاعبدالقادر بیدل است که بر شعر شاعران بخش اعظم حوزۀ زبان فارسی دری تاثیر گذار بوده است. دست کم در افغانستان و آسیای میانه می توان این امر را بدون هیچ گونه تردیدی پذیرفت و اما در ایران وضیعت چنین نبوده است. در ایران شعر صایب تبریزی قلۀ بلند شیوۀهندیی پنداشته می شود. بیدل درایران تا سالیان اخیر شاعرناشناخته یی بود و نخستین پژوهش‌گر و ادبیات شناس ایرانی که در پیوند به شعر بیدل پژوهش‌های انجام داده دکترشفیعی کندکی است. زمانی که نخستین نوشتۀ کندکی زیر نام «بیدل دهلوی» درمطبوعات افغانستان انتشار یافت، بیدل شناسان افغانستان از آن استقبال سردی کردند. ظاهراً چنین به نظرمی آید که کد کنی در پیوند به بیدل نه بربنیاد کلیت شاعری او؛ بلکه بر بنیاد پاره‌یی ازغزل‌هایی که در اختیار داشته داوری کرده است. با این حال کد کنی نتوانست به ساده گی خود را ازجازبۀ ساحۀ مقناطیسی اندیشه و شگرد های شاعری بیدل کنار بکشد؛ بلکه او هم‌چنان در آن سر زمین گسترده به جستجوی بیشتری پرداخت و سرانجام به کشف‌های تازه یی در مورد بیدل دست یافت و به او لقب « شاعر آیینه ها » داد.

در افغانستان دورۀ بیدل گرایی با راه اندازی رشته انجمن های ادبی بیدل، حلقات بیدل خوانی، برگذاری عرس‌های بیدل به همراه بوده است. در این دوره درحلقات ادبی کشوراشعار بیدل شرح و تحلیل شده و شاعران به پیروی ازغزل‌های عرفانی او شعر می سرودند. با این حال بسیاری از پیروان بیدل در افغانستان بیش‌تر به تقلید از شکل، اسلوب و تکنیک بیدل و تصوف او پرداخته اند و از اندیشه های فلسفی ، اجتماعی و او کمتر بهره جسته اند. آن هایی که با آثار بیدل آشنایی‌های به هم رسانده اند، نیک می‌دانند که آثار گران ارج او بیشتر بر پایۀ اندیشه های فلسفی و اجتماعی او استوار است و تصوف بخشی آن را تشکیل می دهد .

هر چند ظرف بیشتر از نیم سد ۀ گذشته شعر فارسی دری در افغانستان از نظر ساختار، تکنیک، زبان و نحوۀ نگرش و تصویر پردازی به موفقیت و نو آوری‌های گسترده یی دست یافته است؛ با این حال هنوز تاثیر بیدل در شعر شماری از شاعران افغانستان به روشنی دیده می شود. به یک مفهوم می‌توان گفت که مکتب هندی درافغانستان یعنی بیدل. حتا امروزه می توان در شعر مدرن افغانستان نیز سایۀ تصویرپردازی  و اندیشه‌های بیدل را دید.

*

در این میان یکی از شاعرانی که به بیدل گرایی در افغانستان شهرت گسترده دارد، محمد انور بسمل است. او در تاریخ معاصر افغانستان جای‌گاه بلند و احترام بر انگیزی دارد. بسمل یکی از علم به دوشان مشروطیت اول به شمار می آید.

در زمستان  ۱۹۰۹  میلادی فهرست نام‌های شماری از اعضای جمعیت سری ملی در جلال آباد به دست امیر حبیب الله افتاد؛ میرغلام محمد غبار از چهل و پنج تن اعضای این جمعیت در کتاب افغانستان در مسیر تاریخ، یاد می‌کند که به دست امیر حبیب الله اعدام یا زندانی شدند. در آن میان نام محمد انور بسمل به شمارۀ سیزدهم آمده است .

گرچه محمد انور بسمل بعد ها به سبب مقام رسمی پدرش ناظر محمد صفر، امین الاطلاعات از زندان رها گردید؛ ولی تا آن زمان دو سال را در سلول‌های نمناک و تاریک زندان شیرپور گذشتانده بود.

بار دوم محمد انور بسمل در دوران شاه امان الله روانۀ زندان شد و این بار به جرم اشتراک برادرش اختر جان در دسیسۀ قتل امان الله خان درقرغه بود. بسمل مدتی را در زندان ماند تا این‌که بنا بر یاد آورهای مولوی محمد حسین یک تن از نزدیکان امان الله خان  از زندان رها شد.  در سال ۱۳۰۸  خورشیدی زمانی که پدر بسمل به نایب الحکومه‌گی قطغن و بدخشان گماشته شد او معاون پدر بود. پس از پایه گذاری انجمن ادبی کابل به سال  ۱۳۱۰ خورشیدی، در زمان نادر شاه بسمل به حیث مدیر آن انجمن به کار گماشته شد.

با این حال گفته می‌شود که بسمل با جریان های فکری ضد نظام نادرشاه مخفیانه رابطه داشت وعقیده بر این است که چنین امری سبب شد تا او همراه با برادر دانشمند و شاعرش محمد ابراهیم صفا بار دیگر در پشت پنجره های زندان قرار گیرد. او مدت ۱۴ سال را در زندان ماند تا این که به سال ۱۳۲۵خورشیدی از زندان رهاشد. پس از این مدت زمانی رییس مرستون بود که درآن زمان دارالعجزه گفته می شد. مدتی‌هم رییس اداری و معین وزارت مالیه بود و سرانجام به روز سوم جدی۱۳۴۰ خورشیدی ازجهان چشم پوشید.

شخصیت اجتماعی – فرهنگی بسمل ابعاد گوناگونی دارد. او یک روشن‌فکر و مبارز است. با جنبش مشروطه رابطه دارد شاعر و ادیب بلند آوازۀ روزگار خود است. در علوم ادبی و اسلام شناسی دست بلندی دارد. به پیروی از بیدل شعر می سراید و عمدتاً کار او غزل‌سرایی‌است. در بعد دیگر بسمل مردی است صوفی مشرب و وارسته.

از چنین مسایل کلی که بگذریم تحلیل و برسی مشخص شعر محمد انور بسمل دو مشکل به همراه دارد. نخست این‌که تا هنوز شعر معاصر افغانستان آن گونه که بایسته است مورد نقد و داوری‌های منصفانه قرارنگرفته است تا بتوان بر بنیاد چنان داروی‌هایی مسایل تازه یی را مطرح کرد.

دو دیگر این که تمام شعرهای که از بسمل در نزد من وجود دارد، همان گزینۀ غزل‌های اوست که آن را انجمن نویسنده گان افغانستان به کوشش محمد امین متین اندخویی به نشر رسانده است که یک صدو هشت پارچه غزل شاعر را دربر دارد.

بدون تردید این گزینه در برگیرندۀ تمامی سرودهای بسمل نیست. انتظار برده می‌شود که باید حجم کارهای بسمل به مراتب بیشتر از این بوده باشد. بسمل سال‌های درازی را در زندان به سر برده است؛ ولی در گزینۀ چاپ شدۀ بسمل نمی توان به شعری دست یافت که بیان‌گر روزهای دشوار زنده‌گی او در زندان باشد. از این مساله که بگذریم می‌توان به چند نکتۀ مشخص زیرین در شعر بسمل اشاره کرد:

اول –  بسمل یکی از پیروان سخت‌کوش و توانای مکتب هندی و خاصاً شگردهای شاعری بیدل است. او با آگاهی و علاقۀ فراوان کوشش می‌کند تا گام‌هایش را برجای پای استادان مکتب هندی بگذارد. او نه تنها می‌کوشد تا شعر خود را از نظرتکنیک، شیوۀ پرداخت و چگونه‌گی بیان با شعرمکتب هندی هم آهنگ سازد؛ بلکه اندیشه و دیدگاه‌های شاعرانۀ او نیز درحوزۀ تفکر و اندیشۀ پیش‌گامان این مکتب سیرمی‌کند.

درغزل‌های محمد انور بسمل کمترمی توان به دیدگاهای فردی و وضعیت سیاسی – اجتماعی روزگار او پی برد. تصویر سازی و پرورش مضمون در شعر محمد انوربسمل بکر و تازه نیستند. ظاهراً چنین فکر می‌شود که او جهان و زمانۀ خود را نه از طریق تجربۀ مستفیم؛ بلکه از روزنۀ شعر شاعران مکتب هندی دیده است.

او درغزل‌های خود همان وزن و قافیه یی را انتخاب می کند که بیدل در آن اوزان و قوافی غزل سروده است. هر چند شاعری را نمی توان سرزنش کرد که چرا در این یا آن وزن تکراری شعر سروده است، برای آن که وزن را می شود مال مشترک همه شاعران خواند؛ اما سخن‌سرایی بسمل بیشتر برنظیره گویی استوار است.

در گزینۀ غزل‌های چاپ شدۀ او تنها معدود غزل‌هایی وجود دارند که در اوزان غزل‌های بیدل سروده نشده اند. بلکه این گزینه بیشترینه در برگیرندۀ غزل‌هایی‌است که به پیروی از غزل‌های بیدل سروده شده است. از این نقطه نظر بسمل را می توان از پیروان تمام عیار بیدل در افغانستان خواند.

دوم – هر چند شعر محمد انور بسمل  از زبان ساده و روان ، تخیل بلند و عاطفۀ ژرف انسانی برخور دار است؛ ولی بسمل بنای پرنقش و نگار شعر خود را با تعبیرها، تشبیه‌ها و استعاره‌های تکراری و کهنه آباد می‌کند که پیش از او در شعر شاعران مکتب هندی باربار تکرار شده اند. چنان که در شعر او چنین ترکیب‌های را می توان به فراوانی دید:

سروخرامان ، خم چوگان ، خاک نومیدی ، شیشۀ دل ، چشم بیدار، مرغ دل، شعلۀادراک، چشم قدح پیما ، لب عقیق ، نهال قد، طاق ابرو، گلشن حسن، سیل اشک، باغ طرب، سرو قد، صحرای جنون، کمند زلف، هلال ابرو، پای شوق، مویی میان، دوعالم دل، تیغ نگاه، خارج آهنگ، بیت ایرو، خاکسترآیینه، تار نگاه ، تیغ ناز، نخل هوس، تار نفس، زنجیرعقل، مکتوب هستی ، دود آه، آهنگ جولان، موی آتش دیده و شماری دیگر ….

سوم – محمد انور بسمل درشعر خود به کار برد ضرب المثل‌ها، کنایه ها، و تعابیرعامیانه توجه داشته و از آن‌ها در پرورش مضامین شعر خود استادانه کارمی گیرد که به چند نمونه اشاره می شود.

هوس پختن:  

خاطر روشن ضمیران از هوس پختن تهی‌است

رنگ کی گیرد به دل هرگز قرار آیینه را

طمع خام :

هر طرف در چمن عشق و هوس گردیدم

نخل امید بری جز طمع خام نداشت

تنگ چشم:

زین خلق تنگ چشم مکن انتظار لطف 

 تار نگه به دید ۀ سوزن چه می کند

چهار – بسمل افزون بر بیدل به دو شاعر توانای دیگر ازمکتب هندی، میرزا مظهر جان جانان و مولینا مخلص کاشی نیز نظر داشته است. چنان که از آن‌ها به نیکویی یاد کرده به پیروی آن‌ها غزل سروده و گاهی‌هم مصراعی از آن‌ها را تضمین کرده است.

مثلاً درنمونه های زیرین:

عمرکردم صرف ضبط عشق چون مظهر؛ ولی

کرد آخر حسن بالا دست او رسوا مرا

*

بسمل از گرمی صحبت به کلام مظهر

آتش افتاد به جان شعلۀ ادراک مرا

به همین گونه ارادت خود به مخلص کاشی را این گونه بیان می کنند :

قصربیت الغزل ازمخلص کاشی‌است بلند

بسمل افتاده از آن بزم به کاشانه جدا

پنجم – بسمل گاه گاهی به شیوۀ عراقی نزدیکی‌های نشان می دهد و به پیروی شماری از غزل‌های حافظ شعرهایی می سراید؛ ولی او در این مورد چندان سخت‌کوشی نشان نمی دهد و نهایتاً خود را پیروی سبک بیدل می‌داند.

نالۀ من از صریر خامۀ بیدل شنو

رقص بسمل عالمی دارد تماشا کردنی‌است

ششم – بسمل به گونۀ کلی در غزل‌هایش دیدگاه عاشفانه وعاظفی دارد که در مواردی با جنبه های از تصوف وعرفان در می آمیزد. با وجودی که بسمل مردی بزرگ سیاسی و مبارز نستوهی بود؛ ولی دید گاه‌های سیاسی و اجتماعی او در سروده هایش باز تابی ندارد.

 خواننده در پشت شبکۀ تصاویرشعر او با یک شخصیت مبارز وآزادی‌خواه رو به رو نمی‌شود. بسمل بیشتر به بیان اندیشه‌ها و عواطف عام انسانی پرداخته است تا مسایل و موضوعات مشخص روزگار خودش.

بسمل سالیان درازی در زندان سیاسی کشوربه سر برده است با این حال در شعر‌های این گزینه وضعیت زندان آن دوران بازتابی ندارد؛ در حالی که شاید بخشی از این شعر‌ها سروده‌های زندان او باشد. او بیشتر علاقه دارد تا به بیان مسایل عام و مجرد بپردازد. به گونۀ نمونه او به شکایت از روزگاری می پردازد که یک روز هم به کام او نگردیده است. البته بیان چنین مسایلی در ادبیات فارسی دری تازه گی ندارد.

سر نزد پرتو خورشید زبام دل ما

چرخ یک روز نگردید به کام دل ما

به همین‌گونه وقتی که او ازغم سخن می گوید از آن غمی که تجربه کرده و حس کرده سخن به میان نمی آورد؛ بلکه از یک غم مجرد سخن می‌گوید. در حقیقت به بیان مفهوم غم نظر دارد تا به بیان یک غم تجربه شده.

بسمل شنیده ایم کلام تو شعر نیست

غم نغمه یی‌است گشته ز تار نفس بلند

بسمل شعر خود را غم نغمه می‌خواند و ما این مساله را از آن جهت می پذیریم و با شاعر هم‌دردی می کنیم که با گوشه‌های از زنده‌گی او آشنایی داریم . اگر چنین آشنایی وجود نمی داشت. این نحوۀ بیان نمی توانست ما را به اندوه تجربه شدۀ شاعر رهنمایی کند. چنین بیانی اندوهی را در خواننده بیدار نمی تواند کرد. برای آن‌که بسمل غم‌های تجربی اش را بیان نمی کند؛ بلکه برای غم شعر می سراید.

با این همه شعر بسمل از مفاهیم بزرگی که انسان را به استقامت و پای‌داری فرا می خواند سرشاراست. او در برابر هیچ مستکبری قامت اش را  خم نمی کند.

قامت بسمل به هرمحراب هرگز خم نشد

تا سجودی پیش طاق ابروی د‌ل‌دار داشت

سجود بسمل یک سجود عارفانه است در برابر طاق ابروی دل‌دار که می تواند همان عشق برتر بوده باشد. بسمل در برابر عشق و حقیقت برتر خم شده و چنین است که به آزاده گی و استواری جاودانه دست می یابد.