اسلام طالبانی دین عصر حجر و افیونی برای ملتها : مهرالدین میشد

ز من بر صوفی و ملا سلامی  –  که پیغام خدا گفتند ما را. ولی تأویل شان در حیرت انداخت – خدا و جبرئیل و مصطفی رااین شعر اقبال مصداق واقعی در جامعهء ما پیدا کرده است؛ زیرا کشور ما در معرض بدترین تخدیر و تحریف ملا های نام نهاد و فتوا های زن ستیز و آموزش ستیز گروه های افراطی مثل طالبان قرار دارد. طالبان از دین تفسیری ارایه داده اند و پیام خدا را آنقدر تحریف کرده اند که جبرئیل و پیامبر را شگفت زده کرده اند. باتاسف که دین اسلام بیش از هر زمانی در معرض توطیهء شیادان تاریخ و فقهای درباری و ملا های مزدور و وابسته به شبکه های استخباراتی مثل طالبان قرار گرفته است. دین دامی شده برای نیرو های قشری و کهنه گرا و نیرو های ارتجاعی از تیپ طالبان و داعش و القاعده تا زیر چتر دین جامعه را تخدیر کنند و دین را افیونی برای دین داران بسازند. اکنون اسلام در افغانستان سکویی شده، برای پرش نیرو های عقب گرا و کور دل و ابزاری در دست شبکه های شیطانی تا این کشور را به قهقرا ببرند. این گروهء قشری و تخدیری باوضع مقررات سخت گیرانه و ضد اسلامی و ضد حقوق بشری بویژه برضد زنان و آموزش آنان جامعهء افغانستان را به عصر حجر سوق داده اند. چنانکه ما امروز شاهد بدترین عقب گرد در عرصهء سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و آموزشی در کشور هستیم.

هرچند شرایط کنونی در افغانستان تازه نیست و هر از گاهی همچو موج های انسان ستیز و جامعه ستیز در  برهه های گوناگون تاریخی این کشور را تهدید کرده است. به گواهی تاریخ هر از گاهی توحید در برابر شرک در نماد فرعون و قارون و بلعمباعور یا زور و زر و تزویر قرار گرفته است؛ اما در این میان بلعمباعور خطرناک ترین و وحشتناک ترین و دهشتبار ترین سیمای شرک بوده که سرنوشت هزاران هزار انسان را در هر برهه ای از تاریخ به گروگان گرفته است. هرچند این شرک سه گانه هریک به ترتیب به شرک سیاسی و شرک افتصادی و شرک اجتماعی انجامیده که هریک بنیاد های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی را تخریب و زمینه را برای استبداد و استعمار و استحمار فراهم کرده است؛ اما شرک اجتماعی به مثابهء ویرانگر ترین ها به شرک فکری و فرهنگی انجامیده است. البته به دلیل این کخ ملا های مزدور و فقهای درباری در طول تاریخ با فتوا های بلعمباعوری در خدمت دربار ها و مراکز توطیه و فساد قرار داشته اند. 

این در حالی است که دین برای هدایت و نجات بشریت آمده است و هدف بنیادی پیامبران حاکمیت توحید و  تامین عدالت در جامعهء بشری است. از همین رو پیامبران منادیان آگاهی و آزادی و عدالت و پیام آوران رهایی و رستگاری برای بشریت خوانده شده اند تا با بهترین و برگزیده ترین رویکرد بشریت را به منزل مقصود برسانند. چنانکه خداوند می گوید، “ تو را جز رحمتى براى جهانيان نفرستاديم “(۱۰۷) این پیام قرآن بزرگ ترین نماد مصالحه و همزیستی مسالمت آمیز و تحمل پذیری است که با پذیرش ارزش های شهروندی خواهان رفاه و سعادت و سرفرازی برای تمام بشریت است. پیامبر در روشنایی این آیت سنگ بنای بزرگ ترین و استثنایی ترین میثاق شهروندی را در مدینه نهاد. میثاقی که بزرگ ترین مردم سالاری را در جامعهء بدوی آن روز به نمایش گذاشت. 

پیامبر در سال 622 میلادی به یثرب که سفر کرد و بنیاد مدینه (شهر ) را گذاشت. این  شهر در شمال ریاض و در میانه نجد قرار داشت. نخستین اقدام پیامبر(ص) در مدینه، ساختن مسجد بود؛ جایگاهی که افزون بر مرکزیت عبادی، مرکزیت فرهنگی، سیاسی و اداری نیز بود؛ و یکی از تکیه گاه‌های اصلی اسلام در میان مسلمانان بود. دومین اقدام آن حضرت، ایجاد یک پیمان عمومی میان مسلمانان مدینه بود. در این معاهده که همه مسلمانان برای اجرای آن متعهد شدند و با رسول خدا(صلی الله علیه وآله) بیعت کردند، حاکمیت برای خدا و رسولش شناخته شد و بخشی از قوانین حقوقی و جزایی اسلام به عنوان قانون تثبیت گردید. سومین اقدام رسول خدا(صلی الله علیه وآله)، ایجاد پیمان برادری میان مسلمانان بود. آن حضرت مسلمانان را با یکدیگر برادر کرد تا نسبت به هم ارتباط و پیوند نزدیکتری داشته باشند. و از میان مسلمانان، علی بن ابی طالب(علیه السلام) را به عنوان برادر خود برگزید. در این میان امضای وثیقۀ شهروندی میان باشنده گان مدینه اعم از مسلمان، یهود و مسیحی از مهم ترین دستاورد های پیامبر به شمار می رود. این سند تاریخی  از ابتکار کم نظیر پیامبر اسلام، در پی‌ریزی پایه‌های اولیه یک نظام قانونی و عرفی (سکولار) در جامعه قبائلی و به لحاظ دینی و فرهنگی، متکثر، پرده بر می‌دارد.* پس از پی بردن به اهمیت این سند، این شگفتی دست می‌دهد که چرا تاکنون آنگونه که شایسته و بایسته است به آن توجه نشده است. سند مزبور، متن کامل قراردادی اجتماعی، سیاسی و دفاعی است که پیامبر در نخستین سال هجرت به مدینه تدوین کرد تا براساس آن، همه قبائل و گروه‌های مختلف شهر از مسلمان، یهودی و مشرک به اختلاف و نزاع بین خود خاتمه داده و در قالب یک نظام واحد سیاسی که بی‌شباهت به دموکراسی شورائی و گفت‌وگوئی نیست، بنای یک جامعه مدنی قانونمند و مبتنی بر آزادی دین و عقیده، برابری، عدالت، مشارکت و مسئولیت جمعی را پی ‌بریزند و به‌سوی تبدیل شدن به یک «ملت» گام بردارند. پیامبر با این کار در واقع بنیاد زنده گی شهری را  بنا نهاد و با امضای معاهدۀ تاریخی با باشنده گان مسیحی و یهودی مدینه، در واقع میثاق شهروندی را به امضا رساند. این نخستین میثاق شهروندی در تاریخ جهان به حساب می رود که بر بنیاد آن تمامی باشنده گان مدینه به نحوی حیثیت شهروند را گرفته و از حق شهروندی برخوردار شدند. بر بنیاد این میثاق تمامی باشنده گان مدینه بدون تفاوت و امتیاز برای دفاع از مدینه در برابر تجاوز مکلفیت مشترک داشتند؛ اما گفته شده که این میثاق در اثر عهد شکنی یهودیان از هم‌پاشید. هرچند روایات ناموثقی حاکی از حمله به فافلهء یهودیان است. ای کاش این میثاق پایدار می ماند و از هم نمی پاشید و امروز ما شاهد نظام مردم سالار در جهان اسلام می بودیم. در این صورت شرق اسلامی پیش از اروپای پس از رونسانس مرجع و مصدر دموکراسی می بود.  باتاسف که این میثاق به مثابهءآفتابی درخشید و زود ازهم پاشید و حکومت نوپای پیامبر قربانی ملوکیت شد. پس از پیامبر نه تنها ادامه نیافت و برعکس راویان که منادیان راستین رسم و راهء پیامبر بودند، از سوی ملوک و سلاطین به حاشیه رانده شدند. فرصت برای  فقهای درباری میسر شد و در خدمت دربار درآمدند. آنان با قارقار قابیلی اسلام محمدی را به اسلام درباری بدل کردند و خرافات و افراطیت دینی به شیوه های گوناگون جهان اسلام را فراگرفت. حکام و سلاطین از اسلام استفادهء ابزاری کردند و ارزش های بالندهء دینی در زیر ساطور فقه سنتی خورد و خمیر شد و عقل اسلامی از صحنهء فعال فقهی و اجتهادی و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی به حاشیه رانده شد. در نتیجه اسلام اسیر قدرت و زبان سلاطین گردید. اسلام ایده ئولوژیک که برای نخستین بار در زمان خوارج چهره بنمود و بعدها به ایده ئولوژی شعوبیه بدل شد. فراز و فرود زیادی را پیمود و بعدها اسلام محمدی شکار ایده ئولوژیک سلفی ها و اسلام سیاسی و اسلام طالبانی شد. 

این بحث بی رابطه به زبان و ایده ئولوژی و قدرت نیست؛ زیرا گفتمان ایده ئولوژی با زبان و قدرت پیوند ناگسستنی دارد. هر ایده ئولوژی بار های فکری گوناگون را در عرض و طول هم حمل می کند. این سبب شده تا افراطیت در هر جامعه ای رنگ و بوی فکری و فرهنگی متفاوت داشته باشد. افراطیت عربی در تیپ القاعده و داعش و افراطیت در جنوب آسیا در تیپ طالبان پاکستانی و طالبان افغانستانی و افراطیت در آسیای مرکزی در تیپ حزب اسلامی ازبکستان و ایغور ها درترکستان شرقی ظهور نماید. برعکس اسلام گرایی در کشور هایی مانند ایران و اندونزی و مالیزی و ترکیه رنگ و جاذبه و افسون دیگری دارد که با تفکر و ایده ئولوژی افراطیت تفاوت دارد. دلیل این رنگارنگی تاثیر پذیری ایده ئولوژی های یادشده از فرهنگ و سنت های محلی و گرایش های قومی و قبیله ای است. اشتراک وجوهء فکری افراطیت در دو طرف دیورند سبب شده تا افکار طالبانی در دو طرف مرز دارای ویژه گی های مشابه باشند. تفاوت های ناچیز میان طالبان پاکستانی و افغانستانی در نحوهء ساختار های متفاوت فرهنگی و سنتی دو کشور است و در عین زمان شباهت های فرهنگی و سنتی در دو طرف دیورند سبب شده تا ایده ئولوژی طالبان پاکستان و افغانستان دارای شباهت های بیشتری باشند. این به معنای آن است که ایده ئولوژی افراطیت اسلامی در افغانستان از اسلام تاثیر پذیرفته و در بستر جامعهء فرهنگی این کشور رشد و در دامن قبیله بال و پر گشوده است. بنابراین ایده ئولوژی طالبان زبان مخلوطی از اسلام و قبیله و فرهنگ جامعهء افغانستان است که در کلیت آن قدرت طالبان و هدف آنان را که رسیدن به قدرت است، برمی تابد. بنابراین در گفتمان ایده ئولوژی زبان و قدرت حرف نخست را می گوید؛ افزون بر دشواری ها و چالش هایی که در ایده ئولوژی است، قدرت محور اصلی آن را شکل می دهد که این وجهه خطرناک ترین بعد ایده ئولوژی را تشکیل می دهد و ساختار های محوری آن را احتوا کرده است. قدرت در عین زمان که قوت ایده ئولوژی را برمی تابد، ضعف آن را نیز برمی تابد. ویرانگری ایده ئولوژی که همانا استدلال گریز و پرسش ستیز است و در بسیاری موارد کوکورانه و احساساتی عمل می کند؛ در ضعف آن نهفته است. جاذبهء قدرت و افزون خواهی های ایده ئولوژیک از جمله عواملی اند که گروه های ایده ئولوژیک را وابسته به شبکه های استخباراتی کرده و این سبب شده تا گروه های افراطی مثل طالبان دچار نوعی از خودبیگانگی و الیناسیون شوند، از آنان استفادهء ابزاری شود و در نتیجه به چوب سوخت جنگ های نیابتی بدل شوند.  

طالبان و افکار طالبانی اکنون چنان به فرنگشتاین مهار ناپذیر بدل شده است که حتا در اندام حامیان و سازنده گان آنان لرزه بوجود آورده است. چنانکه می بینیم، افکار طالبانی آنقدر خطرناک و ناپذیرفتنی است که حتا شناختن آن از سوی سازندهء آن یعنی پاکستان دشوار شده و بررغم تلاش های پیهم سیاسی تا کنون نتوانسته قناعت ایران و روسیه و چین را برای شناخت طالبان قناعت بدهد. نه تنها پاکستان، حتا کشور های حامی و همدرد اخوان و گروه های اخوان المسلمین از شناخت طالبان انکار کرده اند. فاجعهء شناخت طالبان از این هم بزرگتر است. طالبان چنان به اسلام سیاسی ضربه وارد کردند که جسد در گور خفتهء او بوسیلهء گروه های جهادی را از قبر بیرون کردند و با به خاک سپردن نعش اسلام سیاسی درفش سیکولریسم را برتارک اسلام سیاسی به اهتزاز درآوردند و بر پنجمین دوره گسست نظام های سیاسی در کشور بوسیلهء اسلام سیاسی مهر تایید نهادند. طالبان نه تنها به اسلام سیاسی؛ بلکه بیش از همه به اسلام راستین که طالبان کاذبانه منادی آن اند؛ چنان ضربه زدند که حتا دشمنان یهودی و نصارایی آن این چنین آسیب وارد نکرده بودند. طالبان مدعی حکومتی اند که نه تنها با روح دین پیامبر سازگاری ندارد؛ بلکه ریشه در متون اسلامی نیز ندارد و این از جعلیات اسلام سیاسی طالبانی است. این داعیهء کاذبانه دیروز اسلام و مسلمین جهان را قربانی اهداف سلاطین خودکامه و امروز قربانی افراطیت و تروریسم نموده است. به گواهی تاریخ پیشرفت های فکری و فرهنگی عهد رونسانس اسلامی محصول نفی اسلام سیاسی بود. باتاسف که امروز گروه های افراطی بویژه طالبان با سخت گیری های ضد اسلامی، ارزش های اسلام را در پای اهداف استخباراتی زندانی کرده اند. امروز طالبان چنان اسلام را پرپر نموده و پویایی و بالنده گی آن را به زنجیر تحجر بسته اند که در تاریخ کمتر پبشینه دارد. طالبان با تکیه بر دستگاهء اصول متنی عقل زدایانه و برداشت های من درآوردی از قرآن و سنت با تاثیر پذیری از امام حنبل و ابن تیمیه و ابن قیمیه و عبدالوهاب نجدی چنان اسلام را مسخ و تحریف کرده اند که مصداق سخن اقبال لاهوری است. چنانکه در بالا ذکر شده، او با سلام فرستادن به ملا های نافهم و دین ستیز می گوید که تعبیر نادرست آنان از اسلام خدا و جبرئیل و پیامبر را به حیرت افگنده است. در حالی که اسلام طالبانی دین عصر حجر ک افیونی برای ملت ها است و مصداق  واقعی این شعر اقبال لاهوری: “دین کافر فکر و تدبیر جهاد. دین ملا فی سبیل الله فساد” است. یاهو