واصف باختری شعری دارد زیر نام « خوان هفتم و آن گاه … » وقتی این شعر را خواندم ، به یاد هفت خوان رستم افتادم در شاهنامه. به یاد آن نبرد هیجان انگیز رستم با نیروهای اهریمنی و دیو سپید در آن غار مخوف.
1
سپیده پیر روشی فروش دوره گرد
به دوش کوله بار نور
به ره نهاده بود گام
که با صدای آی آی روشنی
ز کوچه های شهر خاوران گذر کند
که نا گهان انار سرخ ماه
ز «چرخ گوشت سای» ابرها گذشت
زتازیانۀ تگرگ
و در سقوط خوشه های واژگان رویش گیاه و برگ
چراغ آرزوی بارور شدن
به چشم نخل های پیر تیر خورده تیره شد
2
چریک آفتاب
سپهبد ستبر سینۀ سپهر
که در کمین ستاده بود
به سوی یاغیان تندر و تگرگ
هزار عمود آتشین فگند
3
پس از گریز یاغیان تندر و تگرگ
که برترین چکاد
سلام گرم آفتاب را پذیره شد
جوانه یی که از تگرگ و باد، تازیانه خورده بود
به شانۀ نسیم سرنهاد و گفت
خوشا خوشا که آفتاب چیره شد
4
سپیده پیر روشنی فروش دوره گرد
به شهر شرق شادمانه پا گذاشت
5
سپیده پیر روشتی فروش دوره گرد
ز کودکان کوچه های شهر شرق
دو سکه خنده می گرفت
به دست شان دو خوشه نور می نهاد
سفالینهیی چند بر پیشخوان بلورین فردا، ص 154- 155.
شعر خوان هفتم و آن گاه… یک شعر نمادین است ک در سالهای تجاوز شوروی در دهۀ شست خورشیدی سروده شده است. شاعر در این شعر با ارائۀ یک رشته از نمادهای که عمدتاً از طبیعت بر گرفته شده اند، می خواهد ما را به وضعیت دردناکی که در جامعه حاکم شده است، آشنا سازد. نام شعر نیز نمادین است. نام شعر یکی از داستانهای هیجان انگیز شاهنامه را در ذهن خواننده تداعی می کند. جهان پهلوان رستم را می بینیم که به جنگ دیو سپید می رود، هفت خوان را پشت سر می گذارد. ستیز او را می بینیم نه تنها با آدمها؛ بلکه با نیروهای جادویی ، با اژدها که می توانند نمادی از شر و بدی باشند. در این شعر از آغاز تا پایان این نماد ها اند که راه می زنند و در برابرهم قرار می گیرند. «سپیده، روشنی فروش دوره گرد» خود نماد پچیده یی است که با آی آی روشنی از کوچههای خاوران گذر می کند. همه چیز زیباست. زنده گی دلپذیر و زیباست که ناگهان «انار سرخ ماه» از « چرخ گوشت سای ابرها» می گذرد و خواننده با نماد پیچیدۀ دیگری در شعر رو به رو می شود. این یک رویداد شوم است که همه خیابانهای زندهگی را در تاریکی فرو می برد. امید بارآوری در چشم درختان پیر تیر خورده، تاریک می شود. یعنی زنده گی و جامعه از پویش می ماند.
که نا گهان انار سرخ ماه
ز «چرخ گوشت سای» ابرها گذشت
زتازیانۀ تگرگ
و در سقوط خوشه های واژگان رویش گیاه و برگ
چراغ آرزوی بارور شدن
به چشم نخل های پیر تیر خورده تیره شد
بعد «چریک آفتاب» را می بینیم که به آوردگاه می آید و بر « یاغیان تندر و تگرگ» هزاران عمود آتشین می افگند. آنها را ازپای در می آورد، راهی جز فرار برای شان نمی ماند. آنگا خورشید بار دیگر برهمه چیز چیره می شود. این امرهمان پیروزی حقیقت است بر دروغ، پیروزی داد است بر بیداد، نقطۀ پایان یک مصیبت اجتماعی است که « پیر روشنی فروش دوره گرد» در هوای رسیدن به آن همیشه در تکاپو و مبارزه بوده است.
چریک آفتاب
– سپهبد ستبر سینۀ سپهر-
که در کمین ستاده بود
به سوی یاغیان تندر و تگرگ
هزار عمود آتشین فگند
همان گونه که گفته شد، این پیر روشنی فروش دوره گرد، نماد پیچیدهیی است. می تواند نماد آزادی و آزادهگی باشد که نمیخواهد به بندهگی و تاریکی تن در دهد. یا هم یک آرمان انسانی است، شایدهم وجدان بیدار جامعه است که نسل ها را به هم با رشتۀ نور پیوند می زند. شعر تا این جا بیان وضعیت است، اما این وضعیت با گذشتن « انار سرخ ماه» از چرخ گوشت سای ابرها، دگر گونه می شود. انار سرخ ماه یک ترکیب تصویری است که می توان آن را دو گونه تعبیر کرد. نخست این که ماه تشبهی است به انارسرخ که بحث چندانی ندارد؛ اما زمانی که این انار سرخ از چرخ گوشت سای ابر ها، می گذرد؛ همه چیز دیگر گونه می شود. ترکیب تصویری انارسرخ ماه، بیشتر از این که ذهن خواننده را به سرخی انار بکشاند، او ماهتاب سرخی را در آسمان می بیند که خود یک حادثۀ هراسناک است. یعنی ماهتاب سرخ است و خونین و چنین است که ذهن خواننده از ماهتاب آسمان به ماه تقویمی کشانده می شود و می رسد به ماه ثور و گذشت این ماه از ابرهای گوشت سای که می تواند بیان همان رویداد خونین ثور باشد که همه چیز را در دریای خونین و زهرناک خود فرو می برد. استبداد و تجاوز بیگانه برهمه جا سایه می اندازد. نخلهای پیر تیر می خورند و چراغ رویش در چشم شان تاریک می شود. از یک نقطه نظر این شعر مقابلۀ نور و روشنایی است در برابر تاریکی، مقابلۀ نیکی است در برابر بدی، مقابلۀ داد است در برابر بیداد. مقابلۀ صلح است در برابر جنگ و در نهایت مقابلۀ اهورا است در برابر اهریمن. در این شعر حرکت انسان ها را نمی بینیم. گویی انسانها در نماد ها استحاله یافته اند وبا استحالۀ نمادهاست که حرکت انسانها و جامعه را در شعر می بینیم!
در داستان هفت خوان رستم، هم با نمادها رو به روهستیم و هم با انسانها. رستم رخش را برای مبارزه و درهم کوبی دیو سپید زین زده است. شش خوان یا شش نبرد بزرگ را پشت سر می گذارد. در حقیقت این شش خوان دامها و بندهای اند که دیو سپید بر سر راه او چیده است. رستم به خوان هفتم، می رسد،به آن غار تاریک که در حقیت فرمانگاه دیو سپید است. دیو سپید برخلاف نام اش نماد تاریکی و بیداد است. دیو سپید تاریکی شب را دوست دارد. زنده گی و تلاش او با تاریکی آغاز می شود. چون خورشید سر از افق بیرون می کند، او در غار مخوف خود به خواب می رود و دیوان دیگر از او پاسداری می کنند. رستم باید به او برسد تا کاوس را و لشکریاناش را که در مازنداران در بند دیوان افتاد اند نجات دهد. کاوس و لشکریان او به وسیلۀ دیو سپید جادو شده و همه گان نیروی بینایی خود را از دست داده اند. آنان به بینایی نخواهند رسید؛ مگر این که قطرههای خون جگر دیو سپید در چشمان آنان چکانده شود. دیوی سپید بینایی را می گیرد و گرفتن بینایی همان ایجاد تاریکی است و تاریکی بیداد است. او بینایی را از مردم می گیرد؛اما قطره قطره خون جگر او بینایی به بار می آورد. این قطره های خون جگر او باید در چشم آنانی که جادو شده اند، انداخته شود. این نکته خیلی باریک است، یعنی نظام های استبدادی، یا حاکمان مستبد و خودکامه تا بر اریکه اند می خواهند بر چشم و گوش مردم مهر زنند؛اما فروپاشی چنین نظام هایی و مرگ چنین مستبدانی خود بینایی و به زیستی است برای مردم. رستم در آن غار تاریک دیو سپید را از پای در می آورد. سینۀ او را می درد و جگر او را بیرون می آورد و با قطرههای خون جگر او چشم جادو شدهگان را بینا میسازد. پیر روشنی فروش دوره گرد در بند پنجم شعر با چهرۀ خندان و پیروزمند روی دستان کودکان که نماد آینده است، دو خوشه نور می گذارد و کودکان هم دو سکه خنده به او می دهند. یعنی روشنایی خود زندهگی با لبخند است و نیک بختی!
سپیده پیر روشتی فروش دوره گرد
ز کودکان کوچه های شهر شرق
دو سکه خنده می گرفت
به دست شان دو خوشه نور می نهاد
در افغانستان دو رویداد خونین به ماه ثور وابسته است، یکی همان کودتای کمونستی است که می شود از آن به نام سرآغاز بد بختی های بزرگ کشور یاد کرد، که زمینۀ تجاوز شوروی سابق بر افغانستان را فراهم ساخت. رویداد دیگر پیروزی مجاهدان است که حکومت را قبضه کردند در حالی که برنامهیی برای حکومت داری نداشتند. تا بودند با هم جنگیدند. شاید هم یگانه برنامۀ شان همین بود. رویداد دوم ابعاد فاجعه را چند برابر ساخت. ثور در تاریخ افغانستان ماه خونینی است.
باختری در شعر« از برزخ تقویم » در برابر این هر دو رویداد می ایستد و آن را نکوهش می کند که نکوهش ثور از این دیدگاه، نکوهش بر تمام پیشوایان این دو رویداد خونین نیز است. این ماه دیباچۀ کتاب شقاوت است و آتش فشان برزخ تقویم!
اردیبهشت ماه که می آید
هر قطره خون که در رگ گلهاست
یک رودبار دلهره و درد می شود
کاین ماه گوییا
تا واپسین صحیفۀ تاریخ
دیباچۀ کتاب شقاوت
آتشفشان برزخ تقویم
و چتری فراز مسند نامرد می شود
همان ، ص 235 .
با این حال تصویری را که واصف باختری از خود می دهد،تک درختی است پیر که هزاران زخم تبر که بر ا ندام دارد. تک درخت پیری که شگوفههایش همان زخمهای خون آلود تبر است. تک درختی که با هر باد موج موج لحظه های زندهگی اش چنان برگهای زردی روی خاک غربت فرو می ریزد. خاکی که از او نیست. او به خاک دیگری پرتاب شده است، همان گونه که الماس کوه نور به خاک دیگری پرتاب شده است و دیگر در خاک های افریقای جنوبی نیست.
با این همه تک درخت پیر جنگلی را که ریشههاش به آن وابسته است، نمی تواند فراموش کند. گویی این تک درخت تمام شکوه آن جنگل را با خود برده است و با عشق آن جنگل نفس می کشد.
درود بر تو ای تک درخت پیر جدا مانده از آن جنگل انبوه، درود برتو ای سنگ جدا شده از کوه ،
درود برتو ای کوه!
پرتو نادری
امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.