پیش از آنکه بکاربرد “جهان بینی” و نقش آن در زندگی انسانها به مباحثه گرفته شود، لازم است تا نخست روی خود اصطلاح “جهان بینی” و مفهوم آن، اندکی مکث گردد. در مسیر تاریخ بشر، جهان بینی به گونه های متفاوت و حتی متضاد ظهور نموده و مبتنی بر اصول پیدایش آن، در هر عصر، از جانب انسانها به معرفی گرفته شده است. زیرا تعبیر انسانها از جهان و محیط ماحول آنها، بر پایه درک و شناخت ایشان بوجود آمده و همگام با تکامل جوامع، معرفت انسانی نیز ارتقاء میآبد. بناءً می توان گفت: جهان بینی، مجموعۀ از سوالات و جواباتی است که مبتنی براصول معین فکری و اعتقادی، درک انسان را از زندگی و جهان او مشخص میسازد.
بدان گونه که رشد و تکامل جامعه، زمینۀ پاسخ یابی را به برخی از سوالات مهیا میسازد . تکامل جهان بینی هم، عرصه های جدید پیشرفت و تحول را میگشاید. بر طبق قواعد قبول شده، دریافت جواب برای سوالات مطروحه می تواند بر پایۀ یکی ازین سه اصل (علم ، فلسفه و یا دین) استوار باشد . ازین میان، اصول فلسفی و دینی، استقامت های معینی را بخاطر ارائۀ جوابات پیشکش مینمایند. یعنی فلسفه و دین، اساساتی را فراهم میسازند تا بر بنیاد آن، مکتب های فکری و ایدولوژی ها، خودرا شکل بدهند. به عبارت دیگر مکتب های فکری و ایدولوژی ها، زادۀ جهان بینی ها هستند.
سؤ استفاده از جهان بینی:
یک نظر بر تاریخ تحولات جوامع، این واقعیت را بازگو مینماید که حوزه های تمدنی مختلف بر استقامت های معین فکری، اتکاء یافته و دید مختص به خود شانرا در قبال جهان ارائه نموده اند. پیشگامان این حوزه ها، از دیدگاه خود به جهان نگریسته و با بالاکشیدن جهان بینی خود، حوزه های تمدنی دیگر را مورد سوال قرار داده اند . ایشان درین مسیر آنقدر جلو رفته اند که در پناه جهان بینی مورد نظر شان، “هویت” خودرا معرفی مینمایند. به این ترتیب همگام با سیر تاریخ، هویت های مختلف در پوشش جهان بینی های از هم متفاوت وارد میدان شدند. تقابل این هویت ها سبب شد تا انسانها، به درگیری های منطقوی و جهانی کشانیده شوند.
ساموئل هنتینگتون(A)، این نه حوزۀ تمدنی را مشخص میسازد: تمدن های غربی، چینائی، اسلامی، هندی، ارتدکس، امریکای لاتین، افریقایی، بودایی، و جاپانی. او با مطرح کردن تیوری “برخورد تمدن ها” در کتابش بسال 1996، احتمال وقوع برخورد در بین جهان غرب و جهان اسلام را به مباحثه کشانید.
اما تحقیقات مؤرخین پیرامون کشمکش ها در میان حوزه های تمد نی، این واقعیت را بازگو مینماید که تمدن ها بصورت خودبخودی با هم تصادم نه نموده اند. بلکه بلند پروازی ها و استفاده جویی های انسانی، تمدن ها را بمقابل همدیگر قرار داده و موجب این همه درگیری ها شده اند. این حالت ادامه داشته و در آینده نیز چنین خواهد بود. زیرا قدرتمندان، جهان بینی را منحیث وسیله، بخاطر برآورده شدن اهداف شان بکار میگیرند.
همان طوریکه مسیحیون اروپائی به دعوت مقامات کلیسا، جنگهای صلیبی را زیر شعار آزاد سازی زاد گاه حضرت عیسی، علیه مسلمان ها به راه انداخته و بسال 1099م بیت المقدس را تسخیر نمودند. امروز پس از ده قرن، بخاطر کاهش شمار مسیحیون در شرق میانه، سیاست گذاران افراط گرای غربی، رسالت ضدیت با فلسطینی ها را به یهودیان واگذار شده و بیت المقدس را منیث پائیتخت کشور آنها به رسمیت میشناسند .حالا دیگر شعار آزاد سازی زادگاه حضرت عیسی از جانب این آقایان بگوش نمیرسد. همین حالت مبین این واقعیت است که انگیزۀ اصلی تهاجمات بر مسلمانان فلسطین، منافع اقتصادی و تسخیر مناطق می باشد .یعنی، استعمال جهان بینی های متکی بر ادیان عیسوی و یهودی در آن منطقۀ استراتیژیک، به غیر از دادن پوشش به امیال تجاوز کارانه، چیزی دیگری در این راستا نمی باشند.
از نظر محتوی، جهان بینی را می توان به دو دسته (معنوی و مادی) شناسایی کرد. زمینۀ اشاعه وترویج این دسته بندی، زمانی به سرعت گسترش یافت که با سقوط نظام مستعمراتی در پایان جنگ جهانی دوم، جهان دو قطبی سر بلند کرد .هر قطب، جهان بینی مشخص و مختص به خودرا پیش کش نموده و به یکی از دو دسته ای فوق الذکر ملحق شدند. درین دسته بندی “سیستم اقتصادی” در محور تفاوت ها قرار گرفت و ایدولوژی های مربوط به سیستم های سرمایداری و سوسیالیزم در برابر هم صف آرایی نمودند.
با شدت گرفتن مناقشات ایدولوژیک درین سالها، “جهان بینی” نیز منحیث وسیلۀ مبارزه علیه همدیگر در میدان رقابت این دو سیستم قرار گرفت .سیستم سرمایداری در پوشش حامی مذاهب، پیروان ادیان را به مقابله در برابر سوسیالیزم ترغیب میکرد .این تبلیغات در برخی مناطق، مانند افغانستان با تمویل، رهنمایی و تجهیز مسلحانه نیزهمراه بود. به ادامۀ این روند، با بالا کشیدن جنگ “کفر و اسلام”، افغانستان به کانون تشنج میان هردو قطب مبدل شد. تا انکه با فروپاشی غیرمنتظرهای اتحاد شوری، گردانندگان سیستم سرمایداری، توجه شان را به استقامت های دیگر معطوف کرده و سرپرستی گروههای نام نهاد اسلامی را به حامیان منطقوی شان سپردند .
با پایان یافتن جنگ سرد، تصویر دشمن نیز عوض شد. حالا برخورد “کفر و اسلام” جای خودرا به مقابله “سکولاریزم “علیه” بنیاد گرایی اسلامی ” داد. به تأسی از طرح این ضدیت، پلان های تعرضی در برابر شماری از کشور های اسلامی به منصۀ اجرا قرار گرفت . همینطور سازماندهندگان “جنگ اعلام ناشده”علیه افغانستان با گروههای خود ساخته و دست پروردۀ خود به مقابله پرداخته و سعی کردند تا این صف آرایی ها را ناشی از تفاوتهای تمدن های شرق و غرب جلوه بدهند .رسانه های غربی، با نام گذاری “برخورد تمدن ها” تلاش کردند تا این برخوردها را طبعی جلوه داده و آنرا ناشی از تصادم “جهان بینی ها” قلمداد نمایند. انها شعار دفاع از”حقوق بشر” را بالا کشیده وجانب مقابل هم، در پناه جهان بینی دینی، خودرا سطر و اخفا نمود .وضع جهان بدتر از گذشته شد و جوامع آرام و بی سرو صدا، دست خوش حملات تروریستی و غیر انسانی شدند. در همه جا، مردم مظلوم و بیگناه، قربانی اعمال جباران و خون خواران گردید.
متأسفانه هردو طرف این برخورد ها، کمافی السابق، با پیش کش نمودن شعارهای دینی و انسان محوری، جهان بینی ها را به عاریت گرفته ولی در عمل، از اسلامیت و انسانیت، فرسخ ها فاصله دارند. به عبارت دیگر، “سؤاستفاده از جهان بینی” که در آغاز این مقال مطرح شده است، همچنان ادامه دارد. یعنی این گفتۀ مولانای بزرگ در رابطه با عملکرد آنها کاملاً صادق است:
“هزار سال رهیست از تو تا مسلمانی
هزار سال دیگر، تا به حد انسانی”
مولانا جلال الدین بلخی