تاجایی که میاندیشم، در شعر معاصرافغانستان کمترشعری توانسته است که به پیمانۀ شعر « لالۀ آزاد» ابراهیم صفا به این همه شهرت گسترده و تاثیرگذاری بزرگ برسد. گویی این لالۀ آزاد نام دیگر ابراهیم صفا است. اگر هیچ شعر دیگری هم که از این شاعر برجای نمیماند، همین شعر بسنده بود تا نام پرشکوه او را در همه روزگاران پرچم افرازد.
میپندارم که « لالۀ آزاد» در پرورش ذوق ادبی شاعران نسلهای بعد از صفا، به گونۀ مشخص پس از آن که این شعر در مضمون قرائت فارسی، شامل برنامۀ آموزشی معارف افغانستان گردید، تاثیرگذاری قابل توجهی داشته است. تا به یاد می آورم کمتر شاگرد مکتب بود که این شعر را درحافظه نمیداشت.
همچنان میشود گفت کمتر پارسی زبان آموزش دیدهیی را در افغانستان میتوان یافت که بخشهای از این شعر را در حافظه نداشته باشد. لالۀ آزاد موسیقی افغانستان را نیز رنگنین ساخته است. آهنگی که بر این شعر ساخته شده، یکی از آهنگهای ماندگار در موسیقی کشور است که از مرزها گذشته است.
در دورۀ ابتدایی مکتب، پس از آن که با این شعر آشنا شدم، لاله در دامنههای کوهستانها در ذهن و روان من مفهوم دیگری پیداکرد. چنان بود که با خواندن نخستین مصراعهای این شعر در هستی یک لالۀ کوهی استحاله مییافتم.
لالۀ آزاد از سرودههای شاعر در زندان است. نمیدانم شاید این لالهیی در زندان به او رسیده بود، شاید هم اندیشههای بلند آزادی خواهانهاش چنان لالهیی در دشت بیکران ذهن او رویید و او را به این گفت وگو واداشته بود!
من لالۀ آزادم، خود رویم و خود بویم
در دشت مکان دارم، همفطرت آهویم
آبم نم باران است، فارغ ز لب جویم
تنگ است محیط آنجا، در باغ نمی رویم
من لالۀ آزادم، خود رویم و خود بویم
از خون رگ خویش است،گر رنگ به رخ دارم
مشّاطه نمیخواهد زیبایی رخسارم
بر ساقه ی خود ثابت، فارغ ز مددکارم
نی در طلب یارم، نی در غم اغیارم
من لالۀ آزادم، خود رویم و خود بویم
هر صبح نسیم آید، بر قصد طواف من
آهو برهگان را چشم، از دیدن من روشن
سوزنده چراغ استم، در گوشۀ این مامن
پروانه بسى دارم، سرگشته به پیرامن
من لالۀ آزادم، خود رویم و خود بویم
ازجلوۀ سبز و سرخ، طرح چمنى ریزم
گشته است ختن صحرا، از بوى دل آویزم
خم مىشوم از مستى،هرلحظه و مىخیزم
سر تا به قدم نازم، پا تا به سر انگیزم
من لالۀ آزادم، خود رویم و خود بویم
جوش مى و مستى بین، در چهرۀ گلگونم
داغ است نشان عشق، در سینۀ پرخونم
آزاده و سرمستم، خو کرده به هامونم
رانده ست جنون عشق، از شهر به افسونم
من لاله ى آزادم، خود رویم و خود بویم
از سعى کسى منّت برخود نپذیرم من
قید چمن و گلشن، برخویش نگیرم من
بر فطرت خود نازم، وارسته ضمیرم من
آزاده برون آیم، آزاده بمیرم من
من لالۀ آزادم، خود رویم و خود بویم
(ادبیات دری در نیمۀ نخستین سدۀ بیستم، ص 203-204.)
صفا در این شعر با استفاده از صنعت تشخیص، از لاله نمادی میسازد، شاید برای خودش، شاید برای همۀ زندانیانی که چشمی به مهربانی نظام حاکم ندارند و آزادی خود را با هیچ سازشی معامله نمیکنند. او با همبندان خود میخواهد آزاده برون آید و اگر چنین نمیشود، میخواهد آزاده بمیرد. آن گونه که از زبان لاله میگوید: آزاده برون آیم، آزاده بمیرم من. همانگونه که انسان آزاد به دنیا میآید و باید آزاده از جهان بیرون رود.
شاید هم لاله نمادی است برای یک جنبش فکری، برای آزادی و آزادهگی. چنین است که این لاله، نگاهی دارد به خود، تواناییهایی خود را میشناسد. اگر رنگی به رخ دارد، این رنگ از خودش است. در برابر همه حادثهها رنگ سرخ دارد، رنگ سرخ، یا سرخ روی بودن خود به معنای رستگاری و سر بلندی است. روی ساقۀ خود ایستاده و نیازی به همیاری بیگانهیی ندارد.
این لالۀ آزاد منت پذیر نیست. همانگونه که آزادهگان به هیچ قیمتی منتی را بر خود نمی پذیرند. چراغ بیابان است و چراغ سرچشمۀ روشنایی است چین است که لالۀ آزاد ضمیر روشن دارد. این همه صفتهای یک انسان برتر و یک انسان آزاده است که شاعر آن همه را به لاله داده است. شاید بهتر باشد گفته شود که شاعر صفات خود یا صفات یاران مبارز خود را به لاله داده و بدینگونه خواسته تا برای آنان و مردم افغانستان پیامی فرستد از آزادی و آزادهگی.
شاید خواسته است بگوید که چراغ آزادی را نمیشود خاموش کرد. سال در سال لاله می روید، به همانگونه نسل در نسل مشعل به دستان آزادی می آیند!
به گفتۀ شفیعی کدکنی، تشخیص یا
Personification
: « یکی از زیباترین گونههای صور خیال در شعر، تصرفی است که ذهن شاعر در اشیا و عناصر بیجان طبیعت میکند و از رهگذر نیروی تخیل خویش بدانها حرکت و جنبش میبخشد و در نتیجه هنگامی که از دریچۀ چشم او به طبیعت و اشیا می نگریم، همه چیز در برابرما سرشار از زندهگی و حرکت و حیات است.»
(صورخیال در شعرفارسی، ص 115.)
صفا در شعر لالۀ آزاد به بهترین گونه از این صنعت استفاده کرده و به لاله خصوصیتهای انسانی بخشیده، خضوضیتهای انسانها آزاده و استوار را، به آنجان داده و آن را صاحب بینش و اندیشه ساخته است که خود گونهیی اسطوره سازی در شعر است. چنین است این جا ما تنها با لالۀ طبیعی روبهرو نیستیم؛ بل با لالهیی نمادین نیز سر و کار داریم، به زبان دیگر با انسان آزادهیی سروکار داریم که در لاله استحاله یافته و با زبان لاله سخن میگوید.
استاد لطیفناظمی نوشتهیی دارد زیرنام « ابراهیم صفا، شاعر دردآشنا و تلخکام». ناظمی در این نوشته به گونۀ گسترده در پیوند به شعر و زندهگی و ابعاد گوناگون شخصت فرهنگی صفا بحث کرده است. در بحشی از این نوشته آمده است: « از جایی که در جامعۀ او تیغ سانسور آخته است و قراولان بر درگاه کمین ساخته، اگر گاهی از بیداد هم سخن میراند با زبان ابهام است و با نماد و رمز. یکی از همین نمادها، لاله است که در سراسر حوزۀ شعر او حکم میراند. لاله نماد عشق، خون، انقلاب و رستاخیز است و این واژه گاهی به معنای قاموسی خویش و گاهی به معنای رمزی در دستگاه تخیل او راه دارد. شعر لالۀ آزاد که معروف ترین سرودۀ اوست و سالها شاگردان مدارس در کتابهای قرائت فارسی مکاتب کشور،خوانده اند و به یاد سپرده اند؛ نمونۀ درخشانی است از باور وی به آزادی و آزادگی.»
میشود گفت که شعر لالۀ آزاد،در کلیت گونۀ آمیزشی است از احساس و عواطف غنایی شاعر با بینشهای اجتماعی و آزادی خواهانۀ او. در ظاهر امر دلتنگی های زندان را با لاله در میان میگذارد و اما در لایۀ درونیتر همانگونه که گفته شد از لاله، نمادی میسازد برای انسان آزاده و آزادی. لاله بر ساقۀ خود استوار است، این استواری بیان استواری انسان است در برابر بیداد. لاله باید با استواری ساقۀ خود در برابر بادها پایدار کند؛ همانگونه که انسان آزاده نیز باید برای آزاد زیستن دشواریها را بپذیرد و تسلیم آن نشود. همانگونه که انسان آگاه و آزاده باید نگاهی داشته باشد به خود و به خویشتن خویش تا برسد به خود شناسی. آزادهگی با از خود بیگانهگی پیوندی ندارد. با از خود بیگانهگی نمیتوان در راه خودی راه زد.
پرتو نادری