بدرود نامه ای بجای برائت طلبی و پوزش خواهی : مهرالدین مشید

          بسیج شوید تا بت های خود ساخته را خود بشکنید

این بار خواستم بدرود نامه ای بنویسم تا با اعلام برائت خواهی از رهبران جهادی و غیر جهادی و پوزش خواهی از مردم مظلوم افغانستان به ندای ملکوتی وجدان خویش پاسخ مطلوب داده باشم و در عین زمان با توجه به شکست ها و ریخت های گرایش های ایده ئولوژیکی طی چهل سال گذشته، از هر گونه ایده ئولوژی گرایی اعلام بیزاری کنم. هرچند این نامه نمی تواند، از دست کمی از مسوءولیت من بکاهد که حتا با چند روز رفتن در رکاب رهبران جهادی چنان غم بزرگ و رنج بیکران را به مردم افغانستان وسیله شدم که هیچ گاهی تاریخ ما را نخواهد بخشید. هرچند ما آرزو های خوب و انسانی داشتیم و هدف ما توسل جستن و پناه بردن به مبارزهء سیاسی رهایی افغانستان و مردمش از انواع ستم و استبداد حکومت های مستبد و دولت های استکباری جهان بود تا باشد که مردم ما سرفراز و کامگار شوند؛

اما هزاران دریغ و درد که همه چیز نقش معکوس به خود گرفت و نه تنها برای رهایی مردم افغانستان کاری از پیش بردیم و برعکس افغانستان و مردمش را به شبکه های استخباراتی کشور های منطقه و جهان وابسته تر ساختیم و آنان را در کام نهنگ استعمار جدید فروتر بردیم. باتاسف فراوان که امروز ما شاهد بدترین و دشوار ترین روز های مردم خود هستیم که کم ترین کاری هم از دست ما برای آنان نمی آید. خواست با نوشتن این نامه حداقل به اشتباه های ایده ئولوژیکی گذشتهء خود اذعان کنم تا آن دلیلی باشد برای اتمام حجت و بازگشت به اندیشه های فراایده ئولوژیک و انسانی که می توانند کلیدی باشند برای گشودن قفل های فولادین دشواری های رنگارنگ و رهایی مردم افغانستان از وابستگی های ذلت بار تا باشد که باری خورشید آزادی و آزاده گی در سرزمینم بدرخشد و درخت آگاهی و عدالت در آن به بار و برگ بنشیند. 

این نوشته در واقع نقد نامهء زنده گی من است که در فراز و فرود زمان چگونگی زیستن من را کلید زده و از گوشه های پنهان آن پردهء ابهام بیرون کرده است تا باشد که زوایه های از زنده گی من در بستر تحولات تاریخی برای خواننده گان عزیز آشکارا شود. بنا بر این خواستم زیر عنوان پوزش خواهی مطلبی بنویسم تا اتمام حجتی شود، بر خودم و سندی باشد بر نسل های بعدی که در انتخاب خود جدی باشند و آگاهانه تر و مسوءولانه تر در زنده گی گام بردارند تا مبادا به سرنوشت حیرت زده و نابسامان ما دچار شوند؛ اما در ذهنم مفاهیم جدیدی خطور کرد که من من را از تنهایی رهانید و با من های دیگری گره زد که در رفتن به قربانگاهء تاریخ با آنان همسو و همسفر هستیم؛ بویژه با آن انسان هایی که  انسانی ترین آرزو های صمیمانه و بی آلایش خویش را صادقانه در تختهء قمار سیاسی مشتی از رهبران خودخواه و تبارگرا و دروغگو و به گفتهء حسن شرق ” پشمینه پوشان پا برهنه” نهادیم و آنان خیلی بیرحمانه آنها را به قربانی گرفتند؛ البته نه تنها زنده گی ما؛ بلکه زنده گی و آرزو های پاک میلیون ها انسان، در سرزمین با آتش کشیده شده ای به نام افغانستان، بوسیلهء آنان به بازی گرفته شد و اکنون از دریچه های ویلا هایی که از خون مردم ساخته اند؛ خیلی بی شرمانه نظاره گر زخم های ناسور و خونچکان آنانی اند که دار و ندار خود را در کاسهء اخلاص برای آنان عرضه کردند. از آن رو ترجیح دادم تا بگویم پوزش خواهی به نماینده گی از نسلی که به گونهء بی‌رحمانه آرزو های آنان به بازی گرفته شد. آنان امروز در سوگ آرزو های خود حیرت زده و سوگوار نشسته اند و  تراژبدی پایان ناپذیر حیات خود را ناگزیرانه به تماشا نشسته اند. این قربانیان با آنکه با حماسه آفرینی ها در برهه ای از تاریخ از آزمون نبرد حق و باطل تاریخ پیروز بدر آمدند؛ اما آرزو های شان در آتش حرص و آز شماری رهبران مزدور و خود فروخته و پیش پا بین بیرحمانه به آتش بدل گرید. آنان اکنون سوگمندانه گذشته های خویش را زیر عینک نقد قرار داده و با قافله سالاران کذاب و کج منزل بدرود گفته اند. شاید خواننده گان عزیز بگویند، پوزش خواهی ناوقت است و پیش از این باید صورت می گرفت تا میان سیاه و سفید خط درشت کشیده می شد و افکار مردم پیشتر روشن می گرديد تا زودتر از تور رهبر  نمایان رهایی پیدا می کردند. در آن صورت توانایی های فکری آنان برای شناخت مشتی رهبران و سیاستگران وابسته و خودخواه و خودفروخته افزون‌تر و تار های مکر و فریب آنان زودتر برچیده می شد. باید یادآور شوم که از گذشته های دور حتا در سال های اوایل تهاجم شوروی در هفته نامه های کوثر و مجلهء قسط و بعد حملهء آمریکا در نشریه های گوناگون مانند نامۀ زنده گی و روزنامۀ آرمان ملی و شماری ساید ها چون آریایی و مشعل و جاودان و ماریا دارو و خاوران و …با زبان متفاوت به این مهم پرداخته و به عواقب ناگوار و احتمال خطر های کنونی آن اشاره کرده ام؛  اما دامنهء پوزش خواهی هیچگاهی اینقدر گسترده و ژرف نبوده است. ممکن دلیلش این باشد، به هر میزانی که دامن فاجعه در افغانستان گسترده تر و عمیق تر و دشنهء زهر آلود استبداد به استخوان های مردم مظلوم افغانستان فروتر برود؛ نیاز به بازنگری افزونتر می شود. در این حال است که خیانت رهبران جهادی و سیاستگران و زمامداران دو دههء اخیر در چشمان انسان درشت تر خودنمایی می کند و برائت خواستن از آنان جدی تر می شود. در عین زمان بار مسوءولیت انسانی و ملی و میهنی و رسالت تاریخی افزون تر و درجهء پاسخگویی نیز افزایش می یابد. بنابراین تاخیر در پوزش نامه را نباید دلیل غفلت انگاری و مسوءولیت گریزی پنداشت؛ بلکه چگونگی و تغییر اوضاع و شرایط به نوبۀ خود فضای افکار را در گسترهء زمان بال پرواز بخشیده و سمت و سوی جدید می دهد.

بنا براین انسان ها در بستر دگرگونی های حوادث رشد می کنند و پرورده و بالنده می شوند؛ از آنها می آموزند و به پختگی می رسند و بالاخره تجربه ها و آموخته های خود را به دیگران منتقل می کنند. آنان در فراز و فرود حوادث خاطره های زشت و زیبای خود را گرامی داشته و هیچگاهی سیر خاطرات گذشته یا علاقه به نوستالوژی را از دست نمی دهند؛ اما هزاران دریغ ودرد که خیانت و جنایت شماری رهبران جهادی چنان خاطره های پرجاذبه و حیرت شکن ما را به چالش کشیده اند که هیچگاهی پرپر شدن آنها را این چنین تصور نمی کردیم. این موضوع آنگاه درد آورتر و غم انگیز تر می شود که چه آرزو هایی به باد رفت که از کودکی ها آن ها را عاشقانه در سر می پروریدیم.

درست بخاطر دارم که سال هفتم آموزشی من در  مکتب شاهء دوشمشیره بود و دانش جویان دانشگاهء کابل برضد لایحهء جدید دانشگاهء کابل دست به اعتصاب زده بودند. این اعتصاب ها بالاخره به تظاهرات محصلان دانشگاهء کابل انجامید و پس از آغاز سال تعلیمی دانش آموزان لیسه های شهر کابل به حمایت از دانشجویان دانشگاهء کابل به محصلان پیوسته و دست به تظاهرات و راهپیمایی زدند. در آن زمان سه گروه چون؛ حزب دموکراتیک خلق متمایل به مارکسیزم و حزب سازمان مترقی یا شعلهء جاوید متمایل به افکار مائوئیستی و نهضت جوانان مسلمان متمایل به اندیشه های اسلامی و متاثر از اخوان المسلمین مصر بیشتر در شهر کابل فعال بودند. هرچند گروه‌های دیگری چون حزب سوسیال دموکراسی به رهبری مرحوم میوندوال و حزب عوامی ملی افغان ملت هم فعال بودند و اما فعالیت های شان چندان چشم گیر نبود. سه گروهء نخستین بیشتر فعال بودند و در میان دختران و پسران لیسه های شهر کابل از نفوذ بیشتری برخوردار بودند. هر یک از گروه‌های سه گانه با بیرق های گروهی شان وارد مکتب ما می شدند و دانش آموزان را برای پیوستن به تظاهرات ترغيب می کردند؛ اما معلمان مانع بیرون شدن شاگردان می شدند و گاهی بر رغم ممانعت معلمان تظاهر کننده گان موفق می شدند تا پس از سخنرانی کوتاه در صحن مکتب شاگردان را با خود همسفر بسازند و با وارد شدن به مکتب دیگر شاگردان دیگری را نیز به تظاهرات بکشانند. این رخداد ها در واقع خط و نشان های جدید فکری را برای دانش آموزان می کشید و در سمت و سو دهی افکار آنان تاثیر گذار بود. هرچند من نخستین تظاهرات ملاها را در سال ۱۳۴۹ در مسجد پل خشتی بخاطر دارم و گفته می توان که آن تظاهرات نخستین جرقه ای بود که گرایش فکری اسلامی را در من رقم زد؛ شاید دلیلش وابستگی من به یک خانوادهء روحانی بود؛ اما تظاهرات بخاطر اعتراض در برابر لایحهء دانشگاه کابل رخدادی بود که بیشتر در سمت و سودهی فکری من اثر گذاشت و من را متمایل به نهضت جوانان مسلمان مشهور به اخوانی ها نمود. در میان هم صنفی های ما کسانی بودند که متمایل به گروه‌های چپی خلق و پرچم و شعلهء جاوید بودند. هرچند ما در دورانی از آموزش قرار داشتیم که آگاهانه انتخاب کردن های ما را زیر پرسش می برد؛ زیرا ما به درجه آی از آگاهی نرسیده بودیم که انتخاب های ما را کلید می زدیم. گفته می توان که انتخاب ما با تاثیر پذیری از خانواده و دوستان و نزدیکان شکل یافته بود. گذشته از اینکه انتخاب های ما چقدر آگاهانه بود و یا نبود؛ هدف اصلی همه رسیدن به زنده گی مرفه و شگوفا در یک افغانستان با ثبات و متحد بود. هر گروهی بر بنیاد اندیشه های  شان خواهان پیشرفت و شگوفایی افغانستان بودند و برای رسید به آن شیرین ترین آرزو های انسانی را در سر می پروریدند. رابطه ها میان هم صنفی های ما خیلی دوستانه بود و در فضای آرام باهم بحث می کردیم و هیچ گاه در پی آزار و اذیت یکدیگر نبودیم؛ اما به این نکته کمتر توجه کرده بودیم که بالاخره در تلک رهبرانی اسیر می شویم که وابسته به شبکه های استخباراتی اند و افغانستان و مردمش را طعمهء چرب و لذیذ کشور های حامی شان می سازند.

رخدادهای سیاسی و نظامی و اجتماعی در افغانستان پس از کودتای داوود در سال ۱۳۵۲ و تهاجم شوروی در سال ۱۳۵۸ و جنگ های تنظیمی در دههء هشتاد و حکومت دور نخست طالبان و بعد حملهء آمریکا در سال 2001 به افغانستان به این حقیقت مهر تایید گذاشت و نقاب از روی رهبران گروه‌های چپ و راست افغانستان به زیر افتاد. در نتیجۀ این حوادث مشت های آنان باز و سیما های شان عریان و عریانتر گرديد. رخداد های یادشده ضربهء سنگینی بر پیکر جامعهء افغانستان وارد کرد و تمامی ساختارها را از هم پاشید و بافت های اجتماعی را از هم گسیخت و بالاخره با حاکمیت طالبان کشور ما به عصر حجر سوق گرديد تا با افتادن در عمق استراتیژی پاکستان اسیر تلک خرس گردید. حوادث بیش از چهل سال گذشته با آنکه درس های خیلی زشت را از خود به یادگار مانده است؛ اما در این میان، هرچند به بهای گزافی تمام شده، درس های خوب و آموختنی را هم برای مردم ما به ویژه برای آنانی به ارمغان آورده است که یارای اندیشیدن و جرات انتقاد مثبت و کارساز را از رهبران گروه‌های شان دارند . اکنون اعضای پیشین گروه‌های یادشده آفات ایده ئولوژی را درک کرده و دریافته اند که این بار فکری در قالب هر دین و فلسفه جز کوله باری از وحشت و دهشت و کشتار و بی‌رحمی چیز دیگری به ارمغان نیاورده است. 

این وحشت و دهشت آفرینی رهبران چپ و راست همگی بویژه اعضای پیشین این گروههارا بیشتر حساس کرده تا با برائت خواستن از رهبران یادشده، راه و رسم فکری ضد ایده ئولوژیک را برای نجات افغانستان بخاطر رها شدن از بن بست کنونی اتخاذ نمایند. این آگاهی مشت کوبنده بر فرق رهبران ایده ئولوژی نگر و افراطی است که از چهار دهه بدین سو مردم افغانستان را به خاک و خون و خاکستر نشانده اند. حاکمیت طالبان در افغانستان در واقع نقطهء اوج چنگ های ایده ئولوژیک زیر پوشش سلام در افغانستان است که فاجعهء انسان ستیزی و آموزش ستیزی و زبان ستیزی و فرهنگ ستیزی آنان در نماد امارت استبدادی طالبان به آسمان ها رسیده است. وابسته های پیشین و پسین به گروه‌های سیاسی و جهادی افغانستان دریافته اند و درک کرده اند که هر حرکت ایده ئولوژیک چه چپ و چه راست، منطقی برای نجات و رستگاری جامعهء ما ندارند. بنابراین حال زمان آن رسیده است که اعضای گروه‌های سیاسی گوناگون افغانستان با یک حرکت فرا ایده ئولوژیک دست بدست هم بدهند و نسخه و راهکار فراگروهی را برای نجات افغانستان ارایه کنند تا باشد که تلافی روز هایی را نمایند که نفهمیده در رکاب نامردان فاسد و خاین و مزدور ناآگاهانه گام برداشته بودند. از سویی هم زمینه را برای بسیج و هماهنگی اقشار گوناگون این کشور فراهم کنند تا کشور از چنگال تروریستان افراطی وابسته به آی اس آی و جنرالان پاکستان رهایی ببخشند. در آن صورت فرصت به محاکمه کشاندن آن رهبران و حواریون آنان فراهم گردد که بیش از چهار دهه بدین سو سرنوشت مردم مظلوم افغانستان را زیر داعیه های دروغین ایده ئولوژیک چپ و راست و میانه و ملی به بازی گرفته اند تا باشد فرق بت هایی را با سنگ نه گفتن بشکنند که خود ساخته بودند تا باشد که بر خود اتمام حجت کنند. بدین ترتیب مجال ساز و کار بشکن بشکن و فروریزی قامت های مردان نامردی را بیناد نهند که در کاخ های ننگین و ویلا های شرم آلود و آغشته با خون مظلومان به سر می برند. یاهو