گزینۀ افغانستان عاری از مداخله بهتر از هر گزینه ای
از اوضاع آشفتۀ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی افغانستان تحت حاکمیت طالبان طوری برداشت می شود که کشور های قدرتمند غربی می خواهند افغانستان را به وزیرستان ضد روسیه و چین و برعکس روسیه، چین و ایران می خواهد افغانستان را به وزیرستان ضد غرب بدل کند. این در حالی است که افغانستان کنونی محصول بازی بزرگ اول است که در نتیجۀ توافق انگلیس و پتر کبیر در سال 1883 زندانی به نام افغانستان ایجاد و عبدالرحمان بحیث زندان بان آن تعیین گردید. حال پرسش این است که
آیا نیاز به چنین پیمان جدید است و آیا غرب و شرق به این نتیجه رسیده اند که افغانستان را بحیث مرز حایل عاری از مداخله به حال خود بگذارند؛ اما از زد و بند های آشکار وپنهانی کشور های شرقی و غربی در افغانستان طوری برداشت می شود که آنها هنوز بر سر یک افغانستان مستقل و عاری از مداخلۀ قدرت ها به توافق نرسیده اند؛ سقوط جمهوریت و تحویلی ارگ به طالبان بیانگر آن است و اکنون ما شاهد یک بازی خیلی پیچیده و مرموز و چندین لایۀ کشور های شرقی مثل روسیه و چین و کشور های غربی در افغانستان هستیم.
شکل گیری این پروژه درواقع پس از فروپاشی شوروی پیشین آغاز شد که منجر به ظهور طالبان و تشکیل آنان بوسیله امریکا، عربستان و پاکستان گردید. بر بنیاد گزارش روزنامۀ انترنشنال هرالد تربیون، کرنیل امام یک افسر سابق در اداره استخبارات پاکستان که برای مدت بیست سال، جنگجویان افغانستان را در داخل وخارج این کشور نخست در جنگ علیه شوروی سابق و بعد درپشتیبانی از طالبان در سال های 1990 برای تصرف افغانستان اداره می کرد. امام یک معمای منحصربه فرد پاکستانی است که زمانى رهبرى جنگ طالبان در افغانستان را بر عهده داشت. امام بوسیلۀ طالبان پاکستانی ربوده شد و پس از نه ماه به خاطر همکارى با استخبارات پاکستان و انگليس بررغم تلاش ها برای نجات اش از سوی یک دادگاه صحرايى، اعدام شد.
کرنيل امام که در زمان حکمروايى طالبان در افغانستان به حيث قونسل سفارت پاکستان در قندهار کار مى کرد، يکى از جمله افرادى بود که مانند نصير الله بابر در ايجاد گروه طالبان و رهبرى جنگ آنها با مقاومت گران افغانستان نقش برازنده داشت. کرنیل امام از نزدیک با ادارۀ استخبارات ایالات متحد امریکا (CIA) به غرض تربیۀ هزاران افغان علیۀ اتحاد شوروی وقت کار کرد و زمانی که شوروی از افغانستان خارج شد، طالبان ظهور کردند. کرنیل امام در سفارت پاکستان در کابل بحیث قونسل مقررشد و طالبان را در اداره کردن افغانستان کمک کرد. چنانکه دگروال یوسف نویسندۀکتاب” حقایق پشت پردۀ جهاد افغانستان ” به افشای نقش آی اس آی و مداخلۀ پاکستان در افغانستان پرداخته که بطور مشخص افشا کننده نقش آی.اس.آی در چگونگی ضرورت ایجاد گروپ خاص زیر نظر آن اداره در بین تنظیمهای جهادی در سال 1985 است که بعدها از افراد تربیه شده در این گروه، هسته اولی و اساسی گروه طالبان را بنام “کمیته اصلاحی طالبان” تشکیل داد. این گروپ شامل 35 تن بود که ملا محمدعمر، جگ ملا ملامحمد، ملا ربانی و ملا دادالله به شمول کرزی شامل آن بودند و آی اس آی از دو گزینۀ کرزی و ملاعمر، ملا محمد عمر را انتخاب کرد.
از اشارۀ نکته های یادشده بر می آید که طالبان پروژۀ دیرینۀ استخباراتی اند و کشور های غربی به کمک پاکستان دست کم از 38 سال بدین سو روی آنان سرمایه گزاری کرده است. لجاجت ملاعمر مبنی بر انکار از تحویلی اسامه سبب خشم امریکا گردید که سبب سرنگونی امارت طالبان شد. از همین رو بود که طالبان الظواهری را در تیر رس طیاره بدون سرنشین آمریکایی قرار دادند تا اعتماد امریکا را دوباره فراهم کنند. این سبب شد که کمک های هفته وار 25 میلیونی به 40 میلیون افزایش یابد. این بار طالبان هوشیارانه تر در برابر غرب با رخ و در برابر کشور های چین، روسیه و ایران با دم بازی می کنند. طالبان توانسته اند تا با بزرگ نمایی داعش آمریکایی ها را به فریب بکشانند و آنان را هر روز بیشتر بدوشند و به همین گونه به بهانۀ کنترول ایغور ها چین و به بهانۀ کنترول داعش ، القاعده و گروههای افراطی کشور های آسیای میانه روسیه و کشور های آسیای میانه را بدوشند. طالبان از این هم پا فراتر نهاده و با عقد قرارداد های استخراج منابع معدنی خواسته اند تا با استفاده از حرص چینائی ها، وابستگی های اقتصادی این کشور را در افغانستان روزافزون بسازند؛ اما بعید به نظر می رسد که طالبان بتوانتد، با رویکرد های کنونی سیاسی دوگانه به حیات خود ادامه بدهند و از اصطکاک قدرت های غربی و شرقی بر سر منافع آنان جلوگیری کنند. کرزی که از نیات آمریکایی ها آگاهی داشت؛ با انتقال تروریستان از جنوب به شمال در زمان وزارت داخلۀ اتمر خواست جنگ را از جنوب به شمال ببرد و راه را برای ورود گروههای افراطی به آنسوی دریای آمو هموار نماید. هرچند او توانست، اهداف راهبردی کلان استخباراتی را به پایۀ اکمال برساند و اما رضایت آمریکایی ها را نتوانست، بدست آورد و بالاخره غنی برای ادامۀ این ماموریت تعیین گردید. بدون تردید طالبان هم با رویکرد کنونی نمی توانند به حیات سیاسی و بقای حکومت خود ادامه بدهند؛ زیرا روسیه، چین و ایران در صدد ضربه زنی منافع آمریکا در افغانستان اند و غرب هم در صدد پیش گیری از برتری جویی های اقتصادی چین و امتیاز طلبی های تسلیحاتی روسیه و ایران است. بنابراین دشوار است تا طالبان دو تربوز را همزمان در یک دست بگیرند.
این در حالی است که آمریکا و هم پیمانانش می خواهند، افغانستان را به کمک پاکستان به وزیرستان جنوبی بدل کنند و شمال افغانستان را بحیث مرکز آن برگزیده اند. در همین راستا است که طالبان حالا مرکز های همه گروههای بیش از بیست گروۀ تروریستی مانند؛ القاعده، داعش، جیش محمد، لشکر طیبه و دیگران را از جنوب به شمال افغانستان منتقل کرده اند. در عین زمان گزارش های موثقی وجود دارد که بر بنیاد پیمان مخفی دوحه آمریکایی ها در چندین ولایت افغانستان حضور فعال استخباراتی دارند و هنوز کنترول فضای افغانستان را در دست دارند. چنانکه هر از گاهی گزارش هایی از حمله های طیاره های بدون سرنشین در افغانستان به نشر می رسد؛ کشته شدن اسامه و شماری فرماندهان طالبان پاکستانی مثال های زندۀ آن است. حکمتیار هم در خطبۀ ناتمام عید خود به آن پرداخت و به طالبان هشدار داد. شگفت آور این که با وجود این لابی گریها او از سوی طالبان اجازۀ خطبه خواندن در جمعۀ بعدی را نیافت.
آشکار است که این وضعیت به میل روسیه و هم پیمانش نیست. روسیه با این حال خواهان یک وزیرستان در افغانستان است که آخرین انتقام خود را از غرب در این کشور بگیرد. ریشۀ این پروژه به زمان سیطرۀ کمپنی هند شرقی می رسد که با امضای پیمان بیطرفی افغانستان در نتیجۀ توافق ملکۀ بریتانیا و پتر کبیر به نبرد خاموش بدل گردید؛ بعدتر انگلیس ها در زمان نادرشاه با انتقال پشتون ها از جنوب به شمال بوسیله محمد گل مهمند به احیای این پروژه مبادرت کرد و کرزی در زمان ریاست جمهوری خود برای تحقق آن برآمد و حالا طالبان زیر نام کانال قوش تیپه در صدد اجرایی شدن آن هستند. آشکار است که گروههای نیابتی هر کدام سهم خود را از این پروژه بدست خواهند آورد.
هرچند روسیه و چین و ایران نخ های دوستی پنهان با طالبان را رشته اند و اما هرسه کشور نگران نفوذ امریکا در افغانستان اند. با این حال سناریو های گوناگونی در افغانستان در حال وقوع است. یکی از سناریو ها این خواهد بود که بالاخره جهانیان از وعدههای فریبندۀ طالبان به ستوه خواهند آمد و در موجی از خشم به آنان نه خواهند گفت و از به رسمیت شناختن آنان بررغم لابی گری های اسلام آباد و دوحه و شماری کشور های دیگر خودداری خواهند نمود. بدون تردید امریکا و روسیه و چین در این زمینه اقدام رسمی نخواهند کرد. در این صورت در موجی از شک و تردید ها دست به رقابت های پیدا و پنهان در افغانستان خواهند زد و طالبان هم از این بازی برای بقای حاکمیت شان سود خواهند برد.
در این صورت به حمایت های رقابتی افزوده خواهد شد و میلیون ها دالر به کیسۀ طالبان واریز خواهد گردید. در این صورت رقابت ها بر سر وزیرستان سازی افغانستان تشدید خواهد یافت که به تدریج اوضاع امنیتی تاجکستان، ازبکستان، ترکمنستان و قرغزستان به دلیل ضعف امنیتی و اقتصادی ناامن خواهد شد. آشکار است که این سناریو حکایت از تشدید رقابت ها و گسترش جنگ در منطقه دارد که پی آمد های ناگوار آن دامنگیر همه کشور های منطقه خواهد شد. بنابراین آشفتگی برخاسته از آن نمی تواند، دیرپا باشد.
گمانه زنی هایی نیز وجود دارد که بالاخره کشور های رقیب به این نتیجه می رسند که بر سر پروژۀ افغانستان سازی وزیرستان تجدید نظر نمایند و افکار جهانی قدرت های بزرگ درگیر در اوضاع افغانستان را وادارد تا از هر گونه حمایت های طالبان دست بردارند و بالاخره رژیم طالبان قربانی این سناریو شود.
اینکه پس از آن افغانستان با چه سرنوشتی دچار خواهد شد. این بستگی به تصمیم قدرت های بزرگ خواهد داشت که آیا بازهم آنان مانند قرن نوزده بر سر یک افغانستان با ثبات، بیطرف و عاری از مداخله به توافق می رسند یا خیر. در این میان نباید پاکستان را دست کم گرفت؛ زیرا این کشور عامل اصلی بحران کنونی است و در آینده هم خواهد بود. انگلیس و روسیه در قرن نوزدهم زمانی بر بیطرفی افغانستان توافق کردند که پاکستان تولد نشده بود. از این رو موجودیت پاکستان مانع اصلی ثبات در افغانستان است. بنا براین احتمال های دیگری نیز وجود دارد که حاکی از تغییر در جغرافیای منطقه است و آن تجزیۀ افغانستان و پاکستان خواهد بود؛ زیرا هر گونه تجزیۀ افغانستان؛ تحزیۀ پاکستان را نیز در پی دارد که ادغام بخشی از افغانستان به پاکستان و یا معکوس آن نیز از پیامد های ناگوار آن خواهد بود.
آشکار است که این روند در موجی از تشدید تنش های قومی و زبانی ادامه خواهد یافت. در این مدت بسیاری از نیرو های مثبت اندیش، آگاه و دل سوز که دغدغۀ افغانستان مستقل و آزاد و شگوفا را دارند و با افکار افراطی و ضد انسانی مخالف اند، سرکوب و نابود خواهند شد. در بستر این سرکوب ها خواهد بود که تصمیم های خطرناکی چون؛ تجزیه در افغانستان قابل اجرا خواهد بود؛ یعنی جهان با تطبیق پروژۀ بالکانیزاسیون جنوب آسیا پس از بالکانیزاسیون بوگوسلاویا و عملی نشدن بالکانیزاسیون خاورمیانه به توافق خواهند رسید.
آیا این تجزیه چقدر به سود کشور های غربی و شرقی خواهد بود و نگرانی های هند، روسیه و چین در قبال این تجزیه چه خواهد بود. این در حالی است که هرگونه تغییر در جغرافیای یک کشور تاثیر حتمی بر تغییر بر جغرافیای کشور هایی دارد که میراث دار منطقه های بحرانی بازمانده از دوران استعمار قرن نوزدهم اند. مانند، تبت میان هند و چین؛ پشتونستان میان افغانستان و پاکستان؛ کشمیر میان هند و پاکستان؛ کردستان میان ایران و عراق و سوریه و ترکیه و تایوان و ادعای پیوستن آن به چین و ادعا های روسیه بر چچنیا و کریمه و غیره. در این ميان رویا های پطر کبیر رسیدن به بحر هند و حس نفوذ طلبی امریکا بر کشور های آسیای میانه در رقابت با چین و روسیه از موضوع هایی اند که از چند قرن بدین سو سرنوشت کشور های یادشده را به چالش کشیده اند. آشکار است که با به صدا درآمدن ناقوس تجزیه در یکی از این کشور ها صدای بشکن بشکن در منطقه های بحرانی را در پی دارد.
این در حالی است که جهان از حالت یک قطبی در محور امریکا در حال تغییر است و با سر بیرون کردن اژدهای سرخ در کنار روسیه صف آرایی های تازه ای در جهان در حال شکل گیری است که در آغاز پس از فروپاشی شوروی قابل تصور بود. اظهارات تاریخی لاوروف در نشست شورای امنیت مبنی بر
احیای روابط بین عربستان سعودی و ایران با میانجیگری چین؛ عادی سازی همکاری بین دمشق و آنکارا. تغییرات مثبت “در دریا” همچنان مشکل فلسطین و تنش فزاینده در منطقه درگیری اعراب و اسرائیل؛ همکاری فعال و توسعۀ روابط با همه کشورهای منطقه در قالب دوجانبه و از طریق سازمان همکاری اسلامی، اتحادیه کشورهای عربی، شورای همکاری کشورهای عرب خلیج فارس؛ پاکسازی افق سیاسی” برای از سرگیری مذاکرات صلح قابل دقت است. وی با اشاره به این که ایالات متحده و اتحادیه اروپا به احیای روابط کمک نمی کنند، بلکه تلاش می کنند “جهان واقعی را با برخی اقدامات نیمه اقتصادی جایگزین کنند”. غرب را مورد بازپرس قرار داد. این گفته های لاروف نشانۀ قامت آرایی های جدید در جهان است که از پایان تک قطبی جهان حکایت دارد.
حملۀ آمریکا بر افغانستان، عراق، سوریه و حالا حمایت این کشور از اوکراین از پی آمد های نامیمون تک قطبی جهان است که از زیر خاک و خاکستر آن حالا چین و روسیه سر بلند کرده اند. نه تنها این؛ بلکه سر بلند کردن کشور های اروپایی مانند فرانسه و آلمان و خستگی آنان از سیطره جویی های آمریکا؛ همه نشانه هایی اند که حکایت از تغییر جهان به سوی چند قطبی شدن واحتمال دگرگونی ها در جهان دارد. بنا براین با وجود احتمال یک سلسله تغییر ها بازهم کشور های منطقه مانند روسیه، هند، ایران، چین و پاکستان با توجه به آسیب پذیری هایی که دارند، خواهان تغییر جغرافیای منطقه، بویژه خواهان تحزیۀ افغانستان نیستند. پس بعید به نظر می رسد که این سناریو شامل حال افغانستان شود. سر دادن شعار های شماری مبنی بر تجزیۀ افغانستان زیر نام خراسان آب در هاون کوبیدن بیش نیست.
با این حال این پرسش مطرح می شود که تحولات آیندۀ افغانستان را چگونه در قطب نمای تغییر جهانی و فروپاشی نظم نوین جهانی می توان پیش بینی کرد. آیا طالبان در آینده تغییر خواهند کرد و فشار های جهانی بر آنان اثر گذار خواهد بود و یا در رهبری طالبان تغییری رونما خواهد گردید. بیش از بیست ماه حاکمیت طالبان چرخۀ معکوس را در این زمينه رقم می زند. چنین تغییر دیر هنگام است و جهان ممکن دیر منتظر نمانند. در این صورت دو احتمال بیشتر وجود دارد؛ نخست اینکه طالبان در نتیجۀ فشار ها و وضع محدودیت های جهانی و قدرتمندی نیرو های نظامی و سیاسی مخالف آنان بالاخره تعویض می شوند؛ دوم اینکه جنگ و مداخله های کشور های متخاصم از افغانستان، وزیرستان می سازد و اين کشور به میزبان جنگ های نیابتی تبدل خواهد شد.
در همین حال طالبان بررغم کم ترین پاسخ دهی به خواست کشور ها، آنان را به تعامل ناگزیری وادار کرده و از آنان حق سکوت می گیرند. این در حالی است که طالبان به نگرانی های جهانیان کم ترین پاسخی نداده اند؛ اما گزارش ها حکایت از دید و بازدید های منظم مقام های استخباراتی امریکا با مقام های طالبان در دوحه و جا های دیگر دارد و حتا گفته هایی وجود دارد که افراد سی آی ای بر بنیاد بخش پنهان توافق نامۀ دوحه در چندین شهر افغانستان حضور فعال دارند و کشته شدن الظواهری نتیجۀ همکاری های مشترک امریکا و طالبان است.
گفته می توان که زد و بند های پنهان استخباراتی با طالبان پس از سقوط کابل جان تازه گرفته است. چنانکه حسن عباس پاکستانی در کتاب” بازگشت طالبان” به سفر همزمان رییس استخبارات چین و امریکا با سفر فیض حمید رییس استخبارات پیشین پاکستان به کابل اشاره کرده است. این نشان می دهد که افغانستان پس از سقوط جمهوریت در محراق توجۀ استخبارات کشور های جهان و منطقه قرار دارد. این تمرکز حکایت از نگرانی های شدید کشور ها در افغانستان پس از حاکمیت طالبان دارد. چنانکه روزنامه واشنگتنپُست در گزارشی به نقل از پنتاگون نوشته است که کمتر از دو سال پس از خروج امریکا از افغانستان، این کشور بار دیگر به مرکز تروریسم و هماهنگی داعش تبدیل شده است؛ اما برادرزادۀ جان اف کنیدی نامزد از حزب دموکرات می گوید که داعش ساخت آمریکا است. همین اکنون شاخه ای از داعش از سوی نظامیان پاکستان تمویل و تجهیز می گردند. در همین حال تنها امریکا در ظاهر نگران گروههای تروریستی در افغانستان نیست؛ بلکه وزیر دفاع روسیه نیز میگوید، گروههای افراطی در افغانستان فعالیتهای خود را در کشورهای همسایه گسترش دادهاند. سرگی شایگو در نشست وزیران دفاع سازمان همکاری شانگهای در دهلی، این گروهها را تهدید اصلی خواند و گفت که آنها اقدام های خود را برای ترویج ایدههایشان در منطقه افزایش دادهاند.
از سویی از وعدههای فریبندۀ طالبان و نگرانی های روزافزون امریکا و از سویی هم روسیه و چین و حتا سازمان ملل طوری بر می آید که طالبان با توجه به میثاق هایی که با گروههای تروریستی دارند؛ از هرگونه سرکوب و مهار آنان عاجز اند و این ناگزیری سبب شده تا آنان در تبانی با آی اس آی با وعدههای فریبنده سرنوشت مردم افغانستان را قربانی بازی های استخباراتی کنند. در ادامۀ این بازی سناریو های گوناگونی ممکن بوقوع بپیوندد که حالا غیر قابل پیش بینی باشد. یکی از سناریو ها به تنگ آمدن مردم در نتیجۀ هماهنگی میان همه نیرو های مخالف نظامی و سیاسی طالبان است که منجر به قیام سراسری برضد طالبان شود؛ آنهم زمانیکه کشور های جهان با حمایت از خواست مردم افغانستان آخرین فشار کشور های متخاصم رقابت بر سر وزیر ستان سازی افغانستان را به زیان سیاست های راهبردی خود تلقی کنند و جهان با یک چرخش تازه و قطب بندی های جدید به یک افغانستان عاری از تروريسم دست بدست هم بدهند. زیرا ده سال جنگ با تجاوز شوروی و بیست سال با امریکا هوای تهاجم و جمله بر افغانستان را در چشمان هر مهاجم شکسته است. حال باید جهان مردم افغانستان را برای تشکیل یک حکومت قانونی و با ثبات کمک کنتد؛ تنها ثبات در افغانستان است که ثبات منطقه را تضمین می کند ؛ آنهم در صورتی که نظامیان تروریست پرور پاکستان بر سر جای شان بنشانده شوند.زیرا ثبات کشور های منطقه و جهان وابسته به ثبات در افغانستان و پاکستان است. بیش از چهل سال ناامنی در افغانستان ثابت کرده که امنیت و ثبات افغانستان چنان با سیاست های تروریست پروری نظامیان پاکستان گره خورده که هر حکومتی را در افغانستان می توانند، بی ثبات بسازند.
دراین تزدیدی نیست که افغانستان سناریو های گوناگون و حتا غیر قاابل پیش بینی را در پیش خواهد داشت؛ اما هر سناریویی که واقع شود، پایدار نیستند و با توجه به رخداد های گذشته بر بی ثباتی افغانستان و منطقه بیشترمی افزاید. بهترین سناریوی این خواهد بود که جهان دست کمک به مردم افغانستان را دراز کند و این مردم را از شر طالبان و حامیان آنان نجات بدهد؛ زیرا طالبان اژدهای مهار ناپذیر و ماموران گوش به فرمان استخبارات پاکستان اند؛ از سوی این اداره موظف شده اند تا افغانستان را به عصر حجر ببرند بنا براین ایجاد هرگونه ثبات در افغانستان تحت حاکمیت طالبان ناممکن است. پنج سال دور نخست و بیست ماه دور کنونی حکومت های طالبانی گواه بر این واقعیت است. یاهو