نیم قرن مبارزات گروههای اسلامی و تبدیل شدن آنها به جنگجویان نیابتی
در اواخر قرن نوزدهم برای نخستین بار جنبش های اسلامی در جهان اسلام بوجود آمدند که هدف آنان هویت بخشی به مسلمانان، بسیج مسلمانان بر ضد استعمار و آشتی دادن اسلام با ارزش های جدید در جهان معاصر بود. این تفکر زمانی بوجود آمد که جهانی شدن به عنوان یکی از جریان های مسلط فکری پدیده های مهم فرهنگی جهان معاصر موضوع هایی چون، فرهنگ و هویت در جامعه های گوناگون را به چالش رو برو نمود. در آن زمان بیشتر کشور های اسلامی تحت سیطره ی کشور های غربی قرار داشتند. جریان های فکری ای چون؛ ناسیونالیسم، سوسیالیسم و پان عربیسم برای مبارزه با استعمار شکل گرفتند؛ اما این جریان ها بجای آنکه مسلمانان را به هویت مشترک اسلامی نزدیک بسازند؛ برعکس بحران هویتی در جهان اسلام را بیشتر دامن زدند و هر روز آنان را از آرمان تشکیل امت واحده ی اسلامی دور گردانیدند.
این ناکامی و شکست، در حدود یک قرن را در بر گرفت تا آنکه اندیشمندان مسلمان برای مهار بحران هویتی در جهان اسلام، نسخه ی جدیدی ارايه کردند و به دنبال احیای تفکر و هویت اسلامی خود برآمدند. هدف اصلی از شکل گیری جنبش های اسلامی، رهایی جهان اسلام از بحران هویتی و دست یابی به هویت اسلامی بوده است.
به دنبال این تفکر برخی از معروفترین احیاگران اسلامی عبارتند از: سلسلههای الموراوید و الموحد در مراکش و اسپانیا (1042-1269)، شخصیت نقشبندیه سر احمد هندی (1564-1624)، جنبش اهل حدیث هند در قرن نوزدهم، واعظانی چون، ابن تیمیه (1263-1328)، شاه ولی الله دهلوی (1702-1762) و محمد بن عبدالوهاب (متوفی 1792)؛ در جهان اسلام ظهور نمودند. در این میان از شخصیت هایی چون، احمد بن حنبل، ابن تیمیه، شاه ولیالله دهلوی، احمد سیرهندی، احمدرضا خان بریلوی، محمد بن عبدالوهاب محمد بن علی سنوسی و محمد احمد، بحیث نخستین احیاگران در جهان اسلام نام برده می شود. در اواخر قرن نوزدهم، سید جمال الدین الافغانی، «یکی از تأثیرگذارترین اصلاح طلبان مسلمان» در آن دوران، به جهان اسلام سفر کرد و از نوگرایی اسلامی و پان اسلامیسم دفاع نمود. محمد عبده، یکی از شرکای سید جمال الدین که از او به عنوان، «تاثیرگذارترین شخصیت» سلفی گری مدرن یاد آوری می شود؛[۱۹] ظهور نمودند. در قرن بیستم، چهرههایی مانند سید رشید رضا و حسن البنا در مصر، ابوالعلا مودودی در پاکستان، مالکوم ایکس در آمریکا و روحالله خمینی در ایران از احیاگران نامدار اسلامی یاد شده است.
محمد رشید رضا، و حامی او حسن البنا، اخوان المسلمین را به مثابه ی نخستین سازمان توده ای مسلمان در سال 1928 تأسیس کردند. بررغم اینکه البنا تحت تأثیر رضا و استخراج نظریه های او از منابع اسلامی بود، با این وجود مایل بود با مفاهیم مدرن اروپایی مانند ناسیونالیسم، مشروطیت و غیره درگیر شود. او نخستین رهبر یک نهضت اسلامی است که به صراحت از حکومت انتخابی در اسلام صحبت کرده است.[۲۰]
در جنوب آسیا، روشنفکران و دولتمردان احیاگر اسلامی مانند سید احمد خان، محمد اقبال، محمد علی جناح با تاسیس مسلم لیک، نظریه دو ملت را ترویج کردند که در نتیجه ی آن پاکستان تشکیل گردید. ابوالعلاء مودودی رهبر بعدی این جنبش بود که جماعت اسلامی را در جنوب آسیا تأسیس کرد. امروز این حزب یکی از تأثیرگذارترین احزاب اسلامی در شبه قاره هند است که سه کشور (پاکستان، هند و بنگلادش) را در بر می گیرد. اصطلاح اسلام گرا و احیاگر اسلامی به یک معنی استفاده میشود.[۱۴][۱۵] جریانهای احیاگر معاصر شامل لیبرالیسم اسلامی است که به دنبال تطبیق باورهای اسلامی با ارزشهای مدرن است که بر اطاعت از شریعت (قوانین اسلامی) و رعایت مناسک تأکید دارد.
در بین اندیشمندان و پژوهشگران مسلمان، درباره تعریف بیداری اسلامی، نظر یکسانی وجود ندارد. آن چه در تعبیر های برخی نوشتهها پیرامون این اصطلاح وجود دارد جریان سیاسی-فکری اسلامی است که از آن در بخش های وسیعی از کشور های اسلامی با واژههایی چون بنیادگرایی اسلامی، اسلامگرایی، رادیکالیسم اسلامی و اسلام سیاسی نام برده شده و به عنوان «اصلاح دینی» و احیاگری نیز تعبیر شده است. افزون بر اینها، در زبان عربی نیز از این حرکت ها با عنوان های اَلصُّحُوهْ الاسلامّیهْ، اَلبَعثُ الاسلامی، اَلتیارُ الاسلامی وَاَلحَرکَهْ الْاِسْلامیهْ یادآوری شده است.
هدف:
هدف از این تلاش ها رسیدن کشور های اسلامی به خود باوری های سیاسی و اجتماعی و استقلال سیاسی و پاسخ گفتن به پرسش های ذیل است: مفاهیم و مبانی نظری هویت، جهانی شدن و جنبش های اسلامی چیست؟و نقش جنبش های اسلامی در تقویت هویت اسلامی در عصر جهانی شدن چییست؟ جنبش های اسلامی درست زمانی ظهور کردند که جامعه های اسلامی در یک محیط بحرانی گسترده بسر می بردند که بیشتر آنها تحت استعمار انگلیس، فرانسه و سایر کشور های اروپایی بوده و بحران هویت، بحران مشروعیت، بحران آشوب و فشار، کشمکش طبقاتی، ضعف نظامی و بحران فرهنگی آنها را تهدید می کرد. 137(احمدي، : 62 ).
هدف از ایجاد جنبش های اسلامی کسب استقلال و خود ارادیت کشور های شان و واکنش ها و پاسخ های مسلمانان به بروز بحران ها بوده است. رهبران جنبش های اسلامی بدین باور بوده اند که دولت های غربی و آمریکا همواره در پی نابودی فرهنگ و هویت اسلامی آنان بوده و آنان هم برای مقابله با اهداف تمامیت خواهانه ی غربی ها، با طرح های مختلف در پی دستیابی به اهداف مورد نظر خود بوده اند. یکی از اهداف این جنبش ها مقابله با طرح آمریکا مبنی بر خاورمیانه ی جدید و طرح بدیل آن خاورمیانه ی اسلامی مبتنی بر آرمان ها و آموزه های اسلامی بود. شماری بدین باور اند که نقش فعال نهضت های اسلامی مانع از تحقق این اهداف گردیده است.
وجه مشترک:
وجه مشترک تمامی بنیانگذاران و رهبران گروههای اسلامی،استکبار ستیزی و مقابله با کفر و الحاد و طاغوت داخلی بود وه مه رهبران آنها از سید جمال الدین تا دیگران برای رسیدن به هدف تاکید بر وحدت اسلامی داشتند. این جریان ها با گروه های القاعده و طالبان و سایر گروههای افراطی و تروریستی سر آشتی نداشته و آنان را فاقد بعد استکبار ستیزی و وحدت اسلامی تلقی می کنند. جنبش های اسلامی از آغاز تا کنون با عبور از دهلیز های دشوار مبارزاتی مراحل گوناگونی را پیموده اند. جنبش های اسلامی از زمان تشکیل تا کنون فراز و فرود های زیادی را پیموده اند و با عبور از پیچ و خم های رخداد ها شکست ها و پیروزی ها را تجربه کرده اند. در این مدت موج های گوناگونی از تحولات را پشت سر گذاشته اند.
خاستگاه:
بسیاری از جنبش های اسلامی پس از پایان نظامهای امپراتوری ها و شکست امپراتوری عثمانی و اشغال کشور های اسلامی بوسیله ی بریتانیا و در شماری هم پس از شکل گیری دولت های ملی شکل گرفتند. این جنبشها توسط متفکران و سیاستمدارانی ایجاد شد که در گام نخست قصد رهایی کشور های شان را داشتند تا با استقرار حاکمیت های مستقل و در کل با تغییر سیاست داخلی و خارجی وضعیت مسلمانان را بهبود بخشند.
مرحله ها یا موج های تحولات جنبش های اسلامی :
اینکه جنبش های اسلامی از آغاز تشکیل بدین سو چند مرحله را سپری کرده اند، در این مورد اختلاف نظر وجود دارد. شماری این موج را پنج و شماری ها هم چهار و شماری هم سه مرحله یاد کرده اند. گروه ی نخست پنج مرحله را نوزایی، مشروطه خواهی، انقلابی، بنیاد گرایی و مدنی عنوان کرده اند. این دسته عبدالوهاب نجدی را بنیادگذار دور نخست تلقی می کنند. این دوره بیشتر فرهنگی بود و نه سیاسی؛ در این دروه بیشتر تلاش می شد تا مسلمانان از اسلام آگاهی درست پیدا کنند؛ اما پس از آنکه این جریان در انحصار سعود و آل سعود درآمد، مورد استفاده ی ابزاری آنان قرار گرفت و به مذهت رسمی عربستان بدل شد.
شماری که از لحاظ تاریخی جنبشهای اسلامی را چهار مرحله ای میدانند و مدعی اند که از آغاز تا کنون چهار مرحله را پشت سر نهاده است. با تاسف باید گفت که هرچند این مرحله ها با شور و شعف بی بدیل اعتقادی و سیاسی سپری شده است؛ اما در ادامه بهار جنبش آنها، از افغانستان تا مصر و عراق و سوریه و پاکستان به خزانی یاسآور شده است. آنانیکه به چهار موج باور دارند، از آن به عنوان دوره های مشروطه خواهی، انقلابی، بنیاد گرایی و مدنی یاد کرده اند. این دسته متفکرانی چون سید جمال الدین افغان، علی عبدالرزاق، رشید رضا و عبدالرحیم طالبوف را به عنوان رهبران دوره ی مشروطه خواهی یاد می کنند. هدف این جریان را پیوند دادن مدرنیسم با اسلام و یا ایجاد زمینه های آشتی میان عقلانیت و اسلام تشکیل می داد.
بر بنیاد باور های اين دسته، موج اول بیداری اسلامی با مبارزات بنیادین سید جمال الدین افغانی و دیگر معاصران او که در پی تغییر وضع موجود دنیای اسلام به وضع مطلوب بودند، آغاز شد. سیدجمال الدین اسدآبادی به عنوان متفکر پیشگام جنبش های اسلامی در دوره معاصر و مصلح اندیشه در مشرق زمین، یکی از چهره های نامداری است که در دوره بحران جوامع اسلامی با درک درست خود از چالش های پیش روی مسلمانان با «مدرنیته غربی» آگاهانه و هوشیارانه برخورد کرد و در تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بیشتر کشورهای اسلامی مشارکت فعال داشت.
موج نخست:
موج نخست بیداری اسلامی افزون بر بهره مندی از آرا و اندیشه های بیدارگران بزرگی نظیر شیخ محمد عبده، اقبال لاهوری، حسن البناء، بشیرالابراهیمی، سنوسی، ملاسعید نورسی، سیدمحمدباقر صدر، علامه مرتضی مطهری و.. به شکل گیری سازمان ها و تشکل های اسلامی فعال و کارآمدی نظیر اخوان المسلمین در جهان عرب، جماعت اسلامی در شبه قاره و تشکل های متعددی نظیر جنبش جوانان مسلمان در افغانستان و فدائیان اسلام در نهضت اسلامی ایران انجامید. رهبران فکری و عملی موج نخست بیداری اسلامی، تبعیت از دستور های بنیادین اسلام و اجرای آن را، راه حل برون رفت از وضعیت موجود آن زمان می دانستند. این تجربه ارزنده، زمینه ساز موج عظیم تری در جهان اسلام شد که به مراتب اثرات عمیق تر، گسترده تر و پایدارتری در سراسر جهان اسلام در پی داشت. تلاش های گفتمانی از طریق قلم، بیان و محاوره های فردی و حرکت های فردی، خود جوش بیدارگرانه توسط اندیشمندان بصورت انفرادی و در قالب سفر، تولید نشریه و کتاب همراه با حرکت های جمعی اعتراضی از رویکرد های این دوره به شمار می رود.
بسیاری از پژوهشگران، نقطه آغاز موج اول بیداری اسلامی را کشور مصر و حمله ناپلئون به این کشور در اوایل قرن نوزدهم می دانند. موجی که به ایران و هند و کشورهای عربی که بیشترین مواجهه با غرب را داشتند سرایت کرد. لذا می توان سلطه سیاسی و اقتصادی و نفوذ و هجمه فکری و فرهنگی غرب علیه جهان اسلام را یکی از مهم ترین علل برانگیختن احساسات اسلام گرایانه دانست.
سید جمال الدین اسدآبادی، علامه محمد اقبال لاهوری، شیخ محمد عبده، عبدالرحمن کواکبی، ابو الاعلی مودودی، آیت الله میرزای شیرازی و حسن البناء از رهبران فکری موج اول بیداری اسلامی به شمار می روند؛ اما حکومت سیاسی از نظر مصلحان این دوره مشخص نشده و در مورد نوعیت حکومت نه نظر خاص و نه هم اتفاق نظر در این زمینه وجود دارد. این بزرگ ترین مشکل موج بیداری نخستین بوده که حتا ابتکار نظر موج های بعدی را نیز در این زمینه گرفته است.
داکترمطهری پیرامون سابقه ی این جریان مینویسد: «از حدود نیمه دوم قرن سیزدهم اسلامی و نوزدهم مسیحی به بعد یک جنبش اصلاحی درجهان اسلام آغاز شده است. این جنبش شامل ایران، مصر، سوریه، لبنان، شمال آفریقا، ترکیه، افغانستان و هندوستان میشود. در این کشورها کم و بیش مدعیان اصلاح پیدا شده و اندیشه های اصلاحی عرضه کردهاند. این جنبشها به دنبال رکودی چند قرنی شکل گرفت و تا اندازهای عکس العمل هجوم استعمار سیاسی در جهان اسلام به شمار میرود.»(3 )گفته می توان که بیداری اسلامی جریانی دو سویه در واکنش به استعمار خارجی و استبداد داخلی بود که مسلمانان به آنها دچار بودند. در واقع افزون بر استعمار، مسایل داخلی و ضعف کشورهای اسلامی نیز در ایجاد و تقویت این جریان مؤثر افتاد.
موج دوم:
موج دوم جنبش های اسلامی که انقلابی و رادیکال بودند، در حکومت های استبدادی ترکیه، مصر و عربستان به پیروزی نرسیدند و در نتیجه ی این شکست متمایل به حکومت های سوسیالستی، ملی گرا و سیکولر شدند. از جمله حرکت های انقلابی اسلامی تنها در ایران به پیروزی رسید. پیروز گروه های جهادی در افغانستان نیز شامل همین مرحله است که این پیروزی با به قدرت رسیدن طالبان نه تنها در افغانستان به شکست انجامید؛ بلکه ضربه ی محکمی به گروههای اسلامی بود که سرخورده گی شدیدی را میان رهبران و اعضای گروه های اسلامی ایجاد نمود. این شکست گویا فاتحه ی گروههای اسلامی موج دوم را خواند و سبب شگوفایی گروههای افراطی و بنیادگرا گردید.
موج سوم:
موج سوم جنبش های اسلامی به افراطبت و بنیادگرایی خطرناک انجامید که گروههایی چون القاعده، داعش و طالبان را در آغوش بیمار خود پرورید. با تاسف در اثر غفلت های موج دوم، این موج به مثابه ی زخم سرطانی در بدنه ی نهضت های اسلامی سبز کرد.
موج چهارم:
موج چهارم جنبش های اسلامی در بستر تحولاتی شکل گرفت که حرکت های افراطی و بنیاد گرایانه زیر چتر اسلام به خشونت های بی پیشینه روی آوردند. این گروه ها در واقع افراطیت، بنیاد گرایی، خشونت و تروریسم را زیر چتر دین بهم گره زدند.
پیش آهنگ این موج داکتر غنوشی رهبر حزب نهضت اسلامی در تونس و مرسی از حزب اخوان المسلمین در مصر گردید. این دو حزب در هر دو کشور از طریق مبارزات مدنی و انتخابات قدرت را بدست آوردند؛ اما جنبش اخوان در مصر در نتیجه ی انعطاف ناپذیری و عدم پاسخگویی به خواست های مصریان با واکنش و تظاهرات روبرو گردید و بالاخره در برابر کودتای السیسی رئیس ستاد ارتش مصر برکنار و زندانی و در زندان وفات نمود. او از ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۵ نمایندهٔ پارلمان مصر بود.[۳][۴]
غنوشی که ناظر بر اوضاع مصر و کشور خود بود. وی پس از شکست حزب النهضت در دور دوم انتخابات، با حرکتی بی پیشینه سیاست را از دین جدا شمرد و مداخله ی دین در حکومت را مورد تردید قرار داد. موج چهارم در حالی در کشور های اسلامی جان گرفت که در کشور هایی مثل، مصر، تونس، بحرین، یمن، اردن، عربستان، لیبی، سوریه و حتا ترکیه حکومت های استبدادی و ریاستی حاکم بودند و شماری از آنان پس از خود حکومت را به فرزندان خود واگذار می کردند.
زمامداران خود کامه در حالی چرخ استبداد را بر شانه های مردم شان حرکت می دادند که فقر، بیکاری و ده ها دشواری دیگر سیاسی و اجتماعی مردمان این کشور ها را تهدید می کرد.
موج های گروه های اسلامی از نظر دیگر دانشمندان:
شماری مرحله های تحول گروههای اسلامی را سه مرحله ای چون؛ انقلاب فرهنگی و سیاسی، انقلاب اسلامی ایران و موج انقلابهای (و جنبشهای ضدنظام) منطقهای و جهانی فرهنگی و سیاسی می خوانند. به نظر این گروه در قرن نوزدهم میلادی جهان اسلام با اشغال و استعمار کشورهای اسلامی رو به رو شدند و در نتیجه ی این مداخله ها تجزیه و برخی در شکستی سخت رو به ضعف نهادند. با افزایش رفت و آمد بین جهان اسلام و غرب چرایی عقب ماندگی مسلمین به سؤالی جدی در اذهان نخبگان این جامعه ها بدل شد. پیشرفت، رفاه عمومی، نظم و پیشرفت در غرب این پرسش را در افکار مسلمانان بوجود آورد که برای رهایی از این وضعیت چه باید کرد.
در پاسخ به این پرسش، عده ای غربی شدن و پناه به دیگری و عدهای دیگر بازگشت به اسلام و احیای سنتهای مذهبی مانده از زمان پیامبر را به عنوان راه حل برگزیدند. گروه دوم آغازگران جریان بیداری اسلامی بودند. این جریان در دهه 70 و 80 میلادی با روندی افزایشی رو به رو شد. روند بازگشت به دین در جهان با الهیات رهایی بخش در مسیحیت و ایجاد و احیای جنبشهای مذهبی در جهان اسلام همزمان واقع شد. جنگ اعراب و اسراییل در سال 1973، پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1979 و ترور انورسادات در سال 1981 مصادیقی از بیداری اسلامی در این دو دهه است.
اندیشه و آرای متفکرانی چون سید جمال الدین افغانی، رشید رضا، سید حسن البنا و کمی پیشتر خمینی سر فصل این جریان بودند که عرصه نظری و عملی بیداری اسلامی را در هم میتنیدند. پیروزی انقلاب اسلامی ایران نقطه عطفی در فراز و نشیب این جریان بود.هرچند پس از انقلاب ایران، پیروزی گروه های جهادی افغانستان فصل جدیدی را بر روی گروههای اسلامی گشود و شور و شعف زیادی را آفرید؛ اما درگیری های گروهی در افغانستان نقطه ی عطفی در مبارزات مردم افغانستان و گروههای اسلامی بود که دستاورد های گذشته را با خاک یکسان کرد.
این دسته دانشمندان موج دوم بیداری اسلامی را انقلاب اسلامی ایران و تحولات برخاسته از آن تلقی می کنند و موج سوم بیداری اسلامی هم موج انقلابهای( جنبشهای ضدنظام) منطقهای و جهانی فرهنگی و سیاسی است. این دسته اندیشمندان بهار عربی و تحولات برخاسته از آن را محصول موج سوم می خوانند.
بهار عربی :
در اوایل سال 2011 خاورمیانه و شمال آفریقا با تحولاتی رو به رو شد که از سوی کارشناسان خارجی به دلیل سرعت و انفجاری بودن آن به سونامی تعبیر شد. این سونامی در یکی از مراکز مهم تمدنی تاریخ بشر که محل ظهور سه دین یهودی، مسیحیت و اسلام است؛ رخ داد که افزون بر این دارنده منابع عظیم انرژی است و برای غرب از لحاظ ژئوپولیتیکی بسیار مهم است.
از مهم ترین ویژگی های موج سوم بیداری اسلامی در منطقه، وجه اسلامی آن بود. این موج، بیش و پیش از هر چیز در قالب روندی قابل تحلیل است که از سیدجمال الدین اسدابادی به عنوان یک بیدارگر اسلامی آغاز شد. این موج، بیش و پیش از هر چیزی در جستجوی راه حلی اسلامی برای دشواری های کشورهای اسلامی بود.
آنچه در بیداری اسلامی و به ویژه موج سوم آن نمود پیدا کرده، حرکت مسلمانان به سمت مقابله با نظام سلطه و حکومتهای وابسته آن و اصلاح یا جایگزینی آن با یک حکومت مبتنی بر اصول اسلامی و مردم سالاری بود. موجی که حکومتهای دستنشانده استبدادی را گرفته و بسیاری از آنها را به سرنگونی کشاند. نخستین جرقههای این موج بیداری اسلامی با قیام مردم تونس علیه حکومت دیکتاتوری زینالعابدین بن علی زده شد و دیری نگذشت که بخش زیادی از منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا غرق در این جنبش گردید. وقوع انقلابهای مردمی در کشورهای عربی و آفریقا و سقوط حکومتهای دیکتاتوری حسنی مبارک در مصر، معمر قذافی در لیبی، زینالعابدین بنعلی در تونس، خاندان ال خلیفه در بحرین، خاندان آل سعود در عربستان سعودی، علی عبدالله صالح در یمن و… باعث ایجاد یک تغییر جدی در ساختار سیاسی امنیتی منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا گردید.
طوریکه در بالا یاد آوری شد، با شکست حزب آزادی و عدالت به رهبری مرسی در مصر و شکست حزب نهضت به رهبری غنوشی در مصر بهار عربی دوباره به خزان یاس آلود بدل گردید و آرزو های میلیون ها مسلمان برای تحقق آزادی و عدالت زیر چتر نظام اسلام گراها ناگفته پرپر گردید.
مولفه های موج بیداری اسلامی:
با همه فراز و فرود ها هر سه موج یاد شده دارای ویژه گی و مولفه های منحصر به فردی بودند که آن را از سایر جریان های سیاسی جدا می نماید.
نخستین مؤلفه در بیداری اسلامی مردمی، عمومی وخودجوش بودن آن بود که همه مردم، گروه های سیاسی، قومی و مذهبی از آن حمایت کردند؛ دومین مولفه در تحولات و حوادث منطقه،اسلامی بودن آن بود که روح و ماهیت این خیزشها را دینی و اسلامی نشان داد که در آخرین تحلیل به توده های مردم امید تازه بخشید و بیداری عمومی مردم را کلید زد و سومین مؤلفه بیداری اسلامی، ماهیت استکبارستیزی و ضد آمریکا و ضداسرائیل این قیام ها بود. با آغاز موج بیداری اسلامی در کشورهای منطقه مساله فلسطین نیز به عنوان زخمی کهنه بر پیکر جهان اسلام دیگر بار با جدیت و تاکید در کنار خواسته های ملل مسلمان در کشورهای منطقه مطرح شد. بنابراین، ویژگی اسلامی، ضداستکباری و ضداستبدادی و طاغوتی موج سوم بیداری، این جریان را نیز در زمره موج های بلند بیداری اسلامی در قرن معاصر قرار داد.
نشیب و فراز های جنبش بیداری اسلامی:
از آنچه گفته آمد، در طول دوران جنگ سرد، گروه ها و متفکران اسلامی بیشتر با رقيب ايديولوژيک اصلی خود، مارکسيسم در رقابت بودند؛ اما در موضع گيری های ضدسرمايه داری، عوام گرايی و عدالت اجتماعی اتفاق نظر داشتند. اين نکته را در نظریه های سوسياليستی محمود طه در سودان، موضع ضد سرمايه داری سيد قطب و چپ گرايی اسلامی حسن حنفی در مصر، مارکسيسم اقتصادی علی شريعتی در ايران يا ديدگاه توزيع گرای محمدباقر صدر در عراق می توان درک کرد.
باور ها بر این است که اسلام گرايی سال های دهه های ١٩٨٠ و ١٩٩٠ از نوعی عوام گرايی چپ برخوردار بود و امروز ناظر گرايشی از عوام گرايی ليبرال نو درميان اسلامی ها و پسا-اسلامی ها هستیم. به عنوان نمونه در انديشه های خيرت الشاطر رهبر اخوان المسلمين مصر، رجب طيب اردوغان در ترکيه يا «سلفی های کوستا» – (4) شاهد نوعی چرخش هایی هستيم که به بازتوزيع ثروت و حمايت اجتماعی علاقه ای ندارند بلکه «سعادت و رفاه» را از راه کارآفرينی های فردی می جويند که از آن به عنوان «اسلام گرايي نو» می توان یاد کرد. این در حالی است که طرفداران اسلام گرايی درطول سال های اخير بیشترین خسارت های اقتصادی، جغرافيايی- سياسی و فيزيکی را به قدرت های غربی وارد کرده اند؛ اما اين مبارزه برای مسلمانان رهايی بخش نبوده و برای فقيران، به حاشيه رانده شده گان و محرومان دستاوردی نداشته است؟ اسلام گرایان حتا از جریان های مسیحیت رهایی بخش هم عقب مانده اند. دلیل آن این است که هدف اسلام گرايان اسلامی کردن سياست و اقتصاد جامعه است، مسيحيت رهايي بخش هرگز قصد مسيحی کردن سياست و اقتصاد را نداشته؛ بلکه خواست آن دگرگونی جامعه به نفع محرومان بوده است. مسيحيت رهايی بخش برخلاف اسلام گرايی، جنبه ابراز هويت فرهنگی به معنای حفظ خود دربرابر «ديگری» سلطه گر غربی را نداشت. اين مسيحيت رهايی بخش بيشتر مهر خود را بر گفتمان های بومی توسعه، عقب ماندگي و وابستگی ای مي زد که در آن زمان به صورت بحث های شديد در آمريکای لاتين جريان داشت.
جريان های پسا- اسلامی کنونی:
جريان های پسا- اسلامی کنونی؛ که برخاسته از بستر ناکام موج های بیداری پیشتر اند، برخلاف اسلام گرايی قديمی دوران جنگ سرد که جنبه ضد سرمايه داری، عوام گرايی، توزيع گرايی و عدالت اجتماعی داشت و از نظر اجتماعی محافظه کار، از لحاظ سياسی اقتدارگرا و از جنبه ايديولوژيک انحصارگرا بود؛ در صدد آن اند تا به عیب های اقتدار و انحصارگرايانه اسلام گرايی حمله کنند و از فراگيری، تکثرگرايی و حقوق شهروندان (به عنوان نمونه «اصلاح طلبان» ايران، حزب «النهضه» تونس، حزب عدالت و توسعه ترکيه تا سال ٢٠١٠) بپردازند؛ اما آنان به رغم گرايش های تکثرگرا، پسا- اسلامی ها مانند اسلامی های جديد منطق سرمايه داری را پذيرفته، حمايت اجتماعی را در چنگ نوسان های بازار رها کرده و هيچ تعهد برنامه ريزی شده ای را درمورد برابری و عدالت به عهده نمی گيرند. به گونه ی مثال، حزب های عدالت و توسعه و النهضه و ديگران با تجارت محوری، خصوصی سازی و رفاه گرايی شهری عدالت اجتماعی را نمی توانند در جامعه تامین کنند.
دشوار ها:
از آنچه گفته آمد، اسلام گرا ها نتوانستند، توانایی های دین را در یک حکومت اسلامی به گونه ی درست مدیریت کنند یا اینکه مدیریتی در کار نبوده و هر گونه مداخله ی دین در حکومت به فاجعه ی افراط و تفریط می انجامد. نظریه پردازان اسلام گرا نتوانسته اند تا کنون روی ساختار یک حکومت به توافق برسند.
ایران:
کشور هایی مثل ایران ولایت فقیه و استبداد فردی را زیر نام حکومت اسلامی بر مردم ایران تحمیل کرد. خمینی پیش از آن که به قدرت برسد، نظریه ولایت فقیه را طرح کرد تا اسلام را تنها برنامه سیاسی مطلوب و مشروع بازنماید که باید به دست فقیه اجرا شود. اما هنگامی که به قدرت رسید، دریافت که فقه سنتی، دست فقیه را در عمل میبندد و با طرح مطلق بودن ولایت فقیه، راهی برای رهاشدن از چارچوب فقه و شریعت یافت. در نظریهولایت مطلقه، فقیه بیش از آنکه بر اساس فقه اسلام عمل کند، بر پایه تشخیص خود از مصلحت نظام فرمان میراند و «حق دارد» مصلحت نظام را بر احکام اسلام مقدم دارد و «ضرورت» به او اجازه میدهد از «احکام اولیه» دست بردارد و به «احکام ثانویه» بیاویزد.[۷]
مصر:
حزب آزادی و عدالت در نتیجه ی اختلاف میان گروههای هم پیمان خود نتوانست به خواست های مردم مصر در رابطه به نقش زنان در جامعه و موضوع های حقوق بشری پاسخ روشن بدهد. مرسی پس از به قدرت رسیدن در مصر دست به یک سلسله کار هایی زد که خشم مردم این کشور را برانگیخت. وی تحت فشار گروههای سلفی و تندرو هم پیمان خود در تناقض با قانون قوه قضاییه، عبد المجید محمود دادستان کل را برکنار کرد و طلعت عبدالله را به جایش گماشت. این از یکسو، دخالت صریح قوه مجریه در قوه قضاییه قلمداد شد، و از سوی دیگر خصومت قوه قضاییه با دولت اخوان المسلمین را بیشتر کرد.
با شدت گرفتن اعتراضات وزیران امور داخله، امور خارجه، دفاع، محیط زیست، گردشگری، دادگستری و برنامهریزی مصر و همچنین نخستوزیر دولت مرسی یکی پس از دیگری استعفا کردند. اختلاف اساسی میان مرسی و مخالفانش بر سر قانون اساسی واقع شد. مرسی با اعلام قانون اساسی موقت در واقع نخستین میخ بر تابوت دولت اخوان المسلمین زد. پس از اعلام این قانون در 23 نومبر 2012 مخالفان سکولار و لیبرال در اعتراض به این سند در میدان تحریر تجمع کردند و اسلامگراها در حمایت از آن در برابر کاخ ریاست جمهوری گرد آمدند، جایی که محمد مرسی در برابرشان ظاهر شد و به مخالفان خود به شدت تاخت. این زمانی بود که مخالفان او زیر چتر یک ائتلاف تازه به نام “جبهه نجات ملی” بایکدیگر متحد شده بودند.
قانون اساسی که توسط مجلس موسسان مصر نوشته شده بود، مخالفین مدعی بودند که حقوق یکسان شهروندی در آن لحاظ نشده است. انتخابات بر سر قانون اساسی در مصر برگزار شد؛ اما از سوی بسیاری از مخالفان او رد شد. در آن زمان دو نظریه در مصر وجود داشت: یکی بازسازی رژیم سابق، اما با رهبری اخوان المسلمین و دیگری تشکیل نظامی براساس فرمول ها و قواعد دمکراتیک و حقوق بشر. عدم توافق روی اين دو نظریه سبب آشفتگی اوضاع شد تا آنکه السیسی با کودتای نظامی در 3 جون 2013 حکومت مرسی را سرنگون و خودش را زندانی کرد.
تونس:
به همین گونه دولت نوپای تونس به رهبری راشد الغنوشی در مارچ 2012 در نتیجه ی ایجاد شکاف میان اسلامگراها و سکولارها به ویژه بر سر حقوق زنان دچار اختلاف گردید. با شدت گرفتن اختلاف ها رهبران النهضه تعهد دادند که قوانین شریعت را وارد قانون اساسی تازه نکنند. در دسامبر 2013 در پی اعتراض های سراسری و «گفتوگوهای ملی» حزب اسلامی النهضه از قدرت کنار رفت تا جای خود را به یک دولت تکنوکرات بدهد. النهضه بهعنوان یکی از قدرتمندترین احزاب سیاسی جهان عرب و یکی از اصلیترین نیروهای دموکراتیزاسیون تونس، خبر از یک تحول تاریخی داد. النهضه از خاستگاه سیاسی خود، بهمثابه یک حزب اسلامگرا عبور کرد و آغوش خود را بهسوی هویت [جدید] مسلمانان دموکراسیخواه گشود. این سازمان به تمام فعالیتهای خود در زمینههای دینی و فرهنگی پایان داد و تنها بر سیاست تمرکز کرد.
این حزب اعلان کرد که ارزشهای اسلام همچنان اقدامات ما را –بهمثابه مسلمانان- هدایت میکند. بههرحال، دیگر ما مجادله های ایدئولوژیک پیشین در مورد اسلامیسازی یا سکولاریزاسیون جامعه را ضروری یا حتی مربوط تلقی نمیکنیم. دغدغه امروز مردم تونس بیشتر از جایگاه دین، ساختن یک نظام حاکمیتی است که دموکراتیک و دربرگیرنده باشد و آرزوی آنان برای داشتن زندگی بهتر را محقق کند. النهضه بهعنوان عضو اقلیت دولت ائتلافی تونس، در پی یافتن راهحلهایی است که دغدغه همه شهروندان و ساکنین کشور هستند.
رهبران النهضه تاکید کردند که تکامل النهضه باید گواهی بر آن باشد که اسلام در حقیقت با دموکراسی سازگار است و جنبشهای اسلامی میتوانند نقشی حیاتی و سازنده در گذارهای موفق دموکراتیک ایفا کنند. النهضه به صراحت ابراز داشت که برخلاف خواسته اسلامگراها، شریعت اسلامی در قانون اساسی جدید تونس، منبع اصلی قانون گذاری نیست. به موجب این سند، اسلام دین رسمی است، اما در آن تأکید شده که “تونس یک حکومت مدنی است که بر اصل شهروندی، اراده ملت و دست بالای قانون استوار است”. همچنین بر این تأکید شده که زن و مرد از حقوق برابر برخوردارند و دولت وظیفه دارد که سهم مساوی زنان و مردان در شوراهای انتخابی را تضمین کند.
راشد غنوشی، رهبر حزب نهضت که همزمان یک عالم برجسته دین است، انعطاف پذیری اسلامگراها در این ارتباط را این گونه توجیه کرد که “شریعت باعث تفرقه بین تونسیها میشود و اسلام آنها را متحد میکند. این نظریه ی غنوشی گویا فاتحه ی اسلامگراییِ ساختگی و ایدئولوژیای را خواند که دین و سیاست را قوی تر از صرف احکام کلاسیک اسلامی در هم آمیخت. این غنوشی در حالی دست به تصمیم متهورانه زد که بر رغم وجود سیالیت میان دوگانه سیاست و مذهب در قرون پیشین اسلامی، جنبشهای اسلامگرا از جمله اخوان المسلمین ایده آلهای سرسختانهای را ترسیم و وضع کردند.
پایان ناکام، سرخورده گی ها و شکست:
بالا گرفتن موج اعتراض های روز افزون در ایران، شکست گروه های جهادی در افغانستان، شکست مرسی در مصر و شکست غنوشی در تونس و از همه فاجعه بار تر ظهور گروه های افراطی و تروریستی زیر نام اسلام در کشور های اسلامی و به قدرت رسیدن طالبان در افغانستان نه تنها نشانه ی آشکار سرخورده گی و بی پاسخی گروههای اسلام گرا به خواست توده های میلیونی مسلمان جهان برای تحقق آزادی و عدالت اجتماعی بود؛ بلکه ناتوانی گروه های اسلام گرا در سراسر جهان را برای تشکیل یک حکومت پاسخگو به اثبات رساند. هرچند دلایل زیادی وجود دارد که از ناتوانی اسلام گرا ها برای پاسخ دهی به خواست مردم پرده بر می دارد؛ اما دلایل زیر از مهم ترین مواردی است که میتوان به آنها اشاره کرد.
دلایل شکست ها:
نخست این که جنبشهای اسلامگرا راه حل معنادار اجتماعی و اقتصادی ارایه ندادند. آنان تنها با شعار هایی چون، “اسلام راه حل است” و “قرآن قانون اساسی ما است” بسنده کرده و راه حلی مبتکرانه برای سیاستگذاری عمومی به منظور حل مشکلات آرایه ندادند. مشکلاتی چون افزایش فقر، بیکاری گسترده، نظام آموزشی شکست خورده و فساد همه گستر بومی و داخلی هرچه بیشتر کشور های اسلامی را فراگرفت. اسلام گراها چون، حزب عدالت و توسعه در مراکش همانند اخوان المسلمین در مصر بدون آنکه طرح های جدیدی بریزند، برعکس از سیاستهای اقتصادی ساخته شده توسط تکنوکراتهای دولتی تحت فشار نهادهای مالی بین المللی پیروی کردند.
علت دوم شکست این که احزاب اسلامگرا برای تطبیق دادن خود با سیاست دموکراتیک و تبدیل شدن به بخشی از آن به جز مورد تونس شکست خوردند. این استدلال که میگوید اسلامگرایان هرگز فرصتی منصفانه برای اداره کردن امور کسب نکردند تا اعتبار دموکراتیک خود را اثبات کنند، دیگر معتبر نیست. در مصر، اخوان المسلمین در صدد تثبیت قدرت خود و تسلط بود و نه بسط کثرت گرایی و در عمل در راستای حذف بازیگران سکولار مبادرت ورزید کسانی که از یک دولت مدنی حمایت میکردند، امری که بهانه را به دست ارتش داد تا دولت مرسی را سرنگون سازند.
علت سوم اینکه اسلامگرایان هم چنین نشان دادند که در برابر سیاست مادی وسوسه میشوند و این موضوع آنان را اغوا میکند و در برابر آن مصونیت ندارند. در جایی که آنان تبدیل به گروههای اپوزیسیون قانونی میشدند با قدرتهای اقتدارگرا همکاری میکردند و حتی با انان ائتلاف میکردند و یا خود را با آلودگیهایی در میآمیختند که در ظاهر مدعی بودند خواستار برانداختن آن هستند. در مصر، پس از سقوط حسنی مبارک در فبروری ۲۰۱۱ میلادی، اخوان المسلمین با ارتش همکاری کرد و در مقابل، تمام بازیگران سیاسی دیگر را تحقیر کرد و نادیده گرفت.
در مراکش حزب عدالت و توسعه بیش تر از آن که حکومت را به انجام اصلاحات تشویق کند سعی کرد تا روابط خوبی با نهاد پادشاهی برقرار کند که از طریق آن از منابع تازه تر بهره مند میشد. پس از پیروزی در انتخابات ۲۰۱۱ میلادی، آن حزب در گفتمان مذهبی خود تلاش کرد تا اصول اسلامی ای چون نصیحه (توصیه و نصیحت حاکم) و اطاعه (اطاعت کردن به مثابه فضیلت) را احیا کند؛ اما در مقابل، اصول محوری که پیش تر مدعی تحقق بخشیدن آن شده بود از جمله دفاع از حقوق بشر و آزادی بیان در حاشیه قرار داده شدند. اسلامگرایان در حال حاضر در دام تقسیمات و اختلافات ژئوپولیتیک و درگیریهای فرقهای گیر افتادهاند، امری که سبب لکه دار شدن دو ادعای شان مبنی بر قرار گرفتن آنان مافوق “مدرنیته پسا استعماری کثیف” و ارائه رویکردی ناب و موفق از “استقلال” شده است.
بازگشت:
بازگشت اسلام گرا هایی مانند داکتر غنوشی به روند های دموکراتیک به معنای دور نگهداشتن اسلام از سیاست، از یک طرف این واقعیت را آشکار می سازد که مداخله ی دین در حکومت مانع آزادی های دموکراتیک و تحقق ارزش های حقوق بشری است و از سویی هم چرخش اروپایی ها را در قرن پانزدهم برای جدایی دین از سیاست در خاطره ها تداعی می کند که با این رویکرد توانستند به شگوفایی های اقتصادی و پیشرفت های سیاسی نایل آیند. این به معنای نفی انتقاد های کلانی نیست که نظام های سرمایه داری زیر چتر شعار های بلند و بالای آزادی های بیان و رسانه ها، دموکراسی و دفاع از حقوق بشر چه بلایی را بر سر انسان این کشور ها بوجود آورده است.
بزرگ ترین مشکل اسلام گرا ها بی توجهی به پراکسیس یا عملکرد اجتماعی آنان است که معنای «وحدت نظریه و عمل» را می رساند. بحث بر سر پراکسیس رابطه با پراتیک اجتماعی دارد. پراتیک یعنی مداخله انسان در واقعیت در تمام حیطه های جامعه بشری و طبیعت و یا تمام درگیریهای انسان با واقعیت، است. هرچند پراتیک اجتماعی به مثابه ی ( کنش متقابل گرایی نمادین) برای این عنصر و نه برای آن عنصر هستی شناختی و یا اجتماعی نقش تعیین گرایانه قایل نیست، بلکه در یک مدل تحلیلی تمام عناصر موجود در یک پراتیک اجتماعی تاثیرگذار و نه تعیین کننده هستند.
گروههای اسلامی نیاز به یک بازگشت و تجدید نظر فکری جدی در مسایل گوناگون سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دارند حال زمان این رسیده است که اسلامگرا ها با توجه به ظهور و تشکل گروههای افراطی و تروریستی زیر چتر اسلام و اعمال وحشت و دهشت آنان زیر نام اسلام باید کارنامه مبارزانی غنوشی ها را برای پذیرش یک حکومت مردم سالار و مورد قبول همه در نظر بگیرند و از آشتی ناپذیری های حزب مرسی و وضع محدودیت هایی که حقوق بشری و خواست های واقعی جامعه ی مصر را دست کم گرفت، درس های آموزنده بگیرند. این زمانی ممکن است که زنجیر های دینی دست وپای حکومت را نبندد و عقلانیت را جریحه دار نسازد؛ بلکه فرصت های خوب را در یک موکراسی معنا دار، برای آشتی همه ارزش های مدنی در سطح ملی و جهانی با دین فراهم بسازند. اگر بناباشد پسا- اسلام گرايی به عنوان يک برنامه آينده ای داشته باشد؛ آنهم نه تنها برای نجات مسلمانان؛ بلکه برای نجات بشریت. درست این زمانی ممکن است که بدون عنوان کردن اسلام رهایی بخش در تقابل با مسیحیت رهایی بخش؛ برنامه و راهکار هایی عرضه کند و به این حقیقت اذعان نماید که براساس آن، در همه ی ادیان میتوان بهره ای از حقیقت و نجات پیدا کرد؛ بدین ترتیب همه ی ادیان جهان راه نجاتی را برای پیروان خود فراهم می آورند؛ نه تنها این بلکه؛ به آزادی های فردی و برای تامین عدالت اجتماعی به محرومان و به حاشيه رانده شده گان بپردازد تا باشد که اين جريان تبديل به نوعی دموکراسی اجتماعی پسا- اسلامی شده و نيز ايده آل های «چپ اسلامی» را احيا کند؛ البته بدون آن که از پيوستن به دموکراسی تکثرگرا چشم بپوشد. تنها با این رویکرد ها است که اسلام گرا ها می توانند، رویای شکست خورده اسلام سیاسی را به حقیقت بدل کنند. یاهو