به حیواناتمان آهن داده بودیم؛ که از گاوها سیاست دوشدیم:استاد نصرالله پرتو نادری

روزی، جوانی کتابی برایم داد و گفت: شعرهای خودم است. شاید در انجمن قلم سرخورده بودیم. راستش تا آن روز نه با نام «مقصود حیدریان» آشنا بودم و نه هم چیزی از این جوان خوانده بودم.

نیاز به برگ‌گردانی کتاب نبود، نام کتاب به نظرم خود یک کتاب آمد. تا کنون چنین نامی تامل برانگیزی بر کتابی ندیده بودم. هدفم در کشور خودمان است.

 وقتی بر پیشانی کتابی بخوانی «به حیواناتمان آهن داده بودیم که از گاوها سیاست دوشیدیم»، آیا می‌توانی در پیوند به چنین نامی درنگ نکنی و یکی و یک بار بپردازی به برگ‌گردانی کتاب!

در نام کتاب رابطۀ موصولی یا حرف ربط «که» سرچپه نوشته شده است که نام کتاب را بیش‌تر تامل برانگیز می‌سازد. من حس خودم را می‌گویم که این نام اعتراضی است در پیوند به سیاست‌های که منطق آن از گلوگاه تفنگ بیرون می‌آید و هر گروهی جنگ و کشتار خود را توجیه می‌کند.

هرچند شاعر در این نام‌گذاری نگاه به سرزمین خود دارد؛ اما این نام، یک نام تعمیم‌پذیر است. 

 سرزمینی که حیوانات آن آهن می‌خورند، یا به حیوانات آن آهن می‌دهند، پس سیاست در آن سرزمین سیاست گاوی است. اتفاقاً دو رویداد خونین سیاسی درافغانستان در ماه ثور رخ داده است. باری یکی از بزرگان سیاست کشور گفته بود: ما کاه می‌خوریم؛ اما شیر هستیم، شیر.

این جا شاعر جوان از حیواناتی سخن می‌گوید که ما خود درآخور آنان به جای کاه، آهن می‌ریزیم. اشاره به حیوانات خانه‌گی دارد. حیوانات به ظاهر اهلی.

سرزمین شگرفی است که شیرش کاه می‌خورد و حیوانات خانه‌گی‌اش آهن.

این سرچپه‌گی نظام زیستی است. وقتی به حیوانات خانه‌گی آهن می‌دهیم و به شیر کاه در این صورت سیاست خود را از گاو می‌گیریم. از گاو سیاست می‌‌دوشیم. 

وقتی به حیواناتمان آهن می‌دهیم، گاو به منبع سیاست بدل می‌شود. سیاست آمده از گاو سیاست راه‌گشا نیست؛ بلکه سیاست گم‌راه کننده است.

گاو در میان مردم نماد بی‌خردی است. روایتی است که ابن سینا گفته بود که از گاو می‌ترسم!

پرسیدند چرا؟

گفته بود: هم بی‌خرد است و هم مسلح!

نکتۀ دیگر این که مردم  کسانی را که هشیاری چندانی نداشت باشند به طعنه می‌گویند: مگر شیر گاو خورده‌ای؟

سیاستی که منبع آن گاو باشد، سیاستی است که با خرد سیاسی سروکاری ندارد و چنین سیاستی، بی‌خردی سیاسی را در جامعه گسترش می‌دهد. رابطۀ موصولی یا حرف ربط « که» که این جا سرچپه نوشته شده است، بیان‌گر چنین سیاستی است.

حیدریان، در این کتاب بیست پارچه شعر بلند خود را آورده است و افزون بر آن در برگ‌های آخرین کتاب 9 شعر از کوتاهه‌های شاعر که گاهی دوستان، چنین شعرهایی را به نام هایکوواره یاد می‌کنند، نیز آمده است.

من این جا در این نوشتۀ کوتاه به کوتاهه‌هایی حیدریان می‌پردازم. بررسی شعرهای بلند شاعر را می‌گذارم به بعد؛ اما پیش از آن باید بگویم که شعر معاصر افغانستان در دو دهۀ گذشته از هم‌گونی‌‌های زبانی، هم‌گونی‌هایی در مضمون و در حس و نگاه شاعرانه، رنج برده است. جُنگ‌هایی را دیده‌ام که اگر نام شاعران را از پایان شعرها برداری و آن را به نام یک شاعر نشر کنی، تردیدی در میان نخواهد بود که شعرها سرودۀ یک شعرنیستند.

از این نقطه نظر مقصود حیدریان زبان، حس، نگاه و تصویرپردازی مشخص خود را دارد که فردیت شاعر در شعرش همین است.

این هم کوتاهه‌هایی آمده در کتاب « به حیواناتمان آهن دادیم که از گاوها سیاست دوشیدیم».

1)

دریاچه‌یی

بلند بلند می‌خندد

آهی

از رودخانه جاری‌ست

دریاچه ایستاست، پوینده‌گی ندارد. به آب‌های آزاد راهی ندارد. پس آزادی را نمی‌شناسد. با سکوت و در خود ماندن و در خود پیچیدن، عادت کرده است. چنین است که خروشنده‌گی دریا برایش خنده آور است. از همان گونه خنده‌هایی که ناصر خسرو می‌گوید:

خنده از بی‌خردی خیزد چون خندم

چون خرد سخت گرفته است گریبانم

آه کشیدن دریا، بیان‌گر درد بزرگ اوست. وقتی می‌بیند که دریاچۀ پا به زنجیر بر او می‌خندد و نمی‌داند که مفهوم زنده‌گی خود همان پوینده‌گی همیشه‌گی است.

2)

تشنه بودیم

رگ‌های زمین را

به سمت ما بریده‌اند

به تشنه‌گان آب می‌دهند؛ اما برای ما رگ‌های زمین را بریده‌‌اند. از رگ‌های زمین خون جاری می‌شود. زمین مادر است. تشنه‌گی ما را با خون مادر یعنی خون سرزمین مان فرو می‌نشانند. بیان‌گر چند نسل جنگ و خون‌ریزی و تفنگ دادن به دست کودکان.

3)

زمین زخمی

به خون نیاز دارد

آدم‌ها را به خاک بسپارید

طنز تلخی را در این کوتاهه حس می‌کنم که سخن بسیاری در آن نهفته است. به زخمیان خون می‌دهند؛ اما این جا از زمین زخمی چنان خون رفته است که باید آدم آدم برایش خون داد، نه قطره قطره.

زمین زخمی، همین سرزمین زخمی است، همین وطن است که این همه رویدادهای خونین پشت به پشت آمدند و به بهانۀ درمان این زخم خوردۀ تاریخ را به بهانۀ درمان زخم‌های تازه زدند و بیش‌تر و بیش‌تر زخمین و خونینش ساختند.

4)

زمین،

 روی دیگرش را نشان داد

چاه‌ها را سربریدند

آبروی جهان ریخت

روی دیگر نشان دادن، بیان‌گر خشم برکسی یا بی‌زاری از کسی یا کسانی است. وقتی می‌گویند: ناگزریم مساز تا روی دیگر خود برایت نشان دهم، مفهومش این است که دیگر نمی‌توانم در برابر تو از خود گذشته‌گی داشته باشم.

 این سخن امروزه چنان مثلی بر زبان مردم جاری‌ست. یعنی تا حال خوبی‌های مرا دیده بودی، بعد از این باید بدی‌های مرا ببینی!

زمین از دست فرزندان خود یعنی انسان‌ها چنان به تنگ آمده است که می‌خواهد روی دیگری خود را به ما نشان دهد. نمی‌خواهد دیگر ما را در آغوش خود بپذیرد. سر بریدن چاه‌ها خود پایان زنده‌گی‌ست. انسان دشمن زمین است.

5)

ریشه‌هایت بر تو هجوم آوردند

در شاخه‌ات

هیچ گنجشکی پر نکشید

همه چیز دگر گونه شده است، اما روزگار به مانند شب قدر نیست که به باور مردم درختان ریشه‌ها شان به آسمان شود و شاخه‌هاشان بر زمین؛ بلکه روزگار چنان تلخ است که دیگر پرنده‌یی بر شاخه‌یی پر نمی‌زند. گویی درختان همه زنده به گور شده‌اند. این درخت می‌تواند نماد کشور باشد.

6)

در که باز شد

شب

از پله‌ها پایین رفت

خانۀ در بسته خود زندان است. چه انسان‌هایی که در پشت درهای بسته پوسیده‌اند. دروازه‌ همیشه به روی زندانیان بسته است. باز شدن در رسیدن آزادی است. آزادی که بالا بیاید و در را بگشاید شب می رود به پایین. دورانش به پایان می‌رسد. شب تاریک است، نماد دل‌تنگی و اسارت.

7)

در گورهامان

بغض کردیم

چشمه‌ها پدید آمدند

بیدل در توصیف اجزای طبیعت در بیرات، زمانی که به توصیف چشمه‌های معدنی آن دیار می‌پردازد، از آب جوشان و داغی می‌گوید که چنان فواره‌هایی به هوا پرتاب می‌شوند، او عشق را علت جوشنده‌گی و گرمای چنین چشمه‌هایی می‌داند.

دل گرمی مگر در خاک خون شد

که با اين شعله جوشيد و برون شد

بفرما از کجا اين گرمی اندوخت

که آتش مي‌توان زين آب افروخت

رگ سنگی به نيش ناله خون ريخت

خروشی سر بر آورد و جنون ريخت

که اين آب جنون جوش شرر زاد

گداز سعی مجنون است و فرهاد 

چشمه‌ها؛ اما در افغانستان، انفجار بغض‌های مرده‌گان‌اند. در سرزمینی که انبوه انبوه جوانانش با هزار آرزوی که در دل دارند، کشته می‌شوند این درد و ناآمیدی حتا آنان را در زیر خاک نیز آرام نمی‌گذارد. بغض می‌کنند، بغض‌های‌شان می‌ترکند و چشمه‌ها سر می‌زنند. 

پرتو نادری