در روزگاران قدیم جوانی بود به نام سلسال فرزند جهان پهلوان در بامیان و شاهمامه (شهمامه) دختر زیباروی مهلقا دختر میر بزرگ بند امیر بامیان. این دوجوان در زیبایی در دنیا نظیر نداشتند و شاهمامه بهحدی زیبایی داشت که همگان پیر و جوان، زن و مرد شبها و روزها از قشنگیها و طنازیهای او حکایه میکردند و دختران جوان افسوسها میخوردند که چهرههای آنها به مانند شاهمامه میبود. از جانب دیگر شهمامه که در میان هفت پردۀ حریر با ناز و نعمت فراوان بزرگ شده بود و به گفته مردمان چنان زیبایی داشت که یک رخ او آفتاب و رخ دیگرش چون مهتاب میدرخشید، چنان به سلسال دل داده بود که نه شب خواب داشت و نه روز آرام. دوستان و خواهرخواندههایش میگفتند که ای شاهمامه تو به این زیبایی و به این بزرگی که دختر یکدانه و نازدانۀ میر هستی هیچکس به جز از سلسال نمیتواند به تو برابر باشد. همانگونه که تو زیباستی و محبوب همهگان میباشی سلسال هم فرزند جهان پهلوان بامیان است و در پهلوانی و غیرت و شجاعت کسی نمیتواند با او برابری نماید. میگویند دل را به دل راه است همان عشقی را که سلسال دربارۀ شاهمامه داشت،
شاهمامه نیز از دل و جان عاشق سلسال شده بود. روزها سپری شد و ماهها پی هم گذشت بالآخره سلسال طاقت نیاورده و طاقتش طاق شد و به خانوادهاش گفت که میخواهد شاهمامه را برایش به زنی بگیرند، در هریک روز و دو روز خواستگارها به خانه پدر شاهمامه دقالباب کرده و طلبگاری میکردند ولی میر «بند امیر» موضوع را به تعویق میانداخت. درقدیم معمول چنان بود که بعضی شرایط را به دامادها میگذاشتند، خصوصاَ وقتی که پدر دختر چندان رضایت نمیداشت شرایط بسیار مشکل را پیش میکرد، چنانکه میر بند امیر شرایط زیر را به سلسال پهلوان چنین گذاشت:
– سلسال باید بر دریا بندی اعمار نماید که دیگر در زراعت مردم بامیان خرابی رخ ندهد و آب در بند ذخیره گردد تا در وقتهای خشکسالی مردم آب داشته باشند؛
– پلنگهای وحشی که از سالها به این طرف موجب آزار مردم میباشند، یکسره از بین برده شوند و دیگر مردمان آزادانه به دشتها و کوهها گردش نمایند؛
– اژدهای دوسرۀ بزرگ که چهل دختر را به نفس آتشینش فروکشیده است، کشته شود تا مردم از بلای آن نجات یابند.
اگر شرایط سهگانهٔ بالا را سلسال پهلوان به سر رساند بعداَ میتواند به شاهمامه دست یابد و ازدواج کند.
از قدیمالایام این فکر به ما رسیده است که میگویند عشق اول در دل معشوق پدید میآید گ:
عشق اول در دل معشوق پیدا میشود
تا نسوزد شمع کی پروانه شیدا میشود
وقتیکه شرایط بالارا شاهمامه میشنود پریشان و غمگین
میشود به همان اندازه این شرایط که بر سلسال مشکل به نظر میخورد، در نظر شاهمامه ناممکن میآید و شبها و روزها دعاها نثار سلسال میکند تا از شرایط سخت کامیاب برآید و به وصل او برسد.
از دیگر طرف سلسال که پیکر آهنین و بازوی قوی و دارای پنجههای قویتر از شیر داشت به تعمیر بند آغاز می کند، صخرهسنگهای بزرگی را از کوه سرازیر میکند و تا سه سال تمام بند را آماده ساخته و قابل استفاده مینماید. تمام اهل قریه و ده بر او آفرینها و شادباشها میگویند و آوازه در کل بامیان میافتد که یک شرط میر بند امیر برآورده شد و دیده شود که شرایط دیگر به چه شکل به جا آورده میشود.
سلسال که در تیر زنی و صید حیوانات شهرۀ آفاق داشت، هیچ تیر او هرگز خطا نمیرفت چند ماه را به کشتن پلنگان وحشی که موجب آزار مردمان میشدند مصروف شد و مردم بامیان را از شرشان رها کرد.
آوازه در افتاد که سلسال پهلوان شرط دوم میر بند امیر را به جا آورد، وقتی که این آوازه به گوش شاهمامه رسید از نهایت خوشی در هیجان آمد و اشکها ریخت، اما منتظر آن است که نتیجۀ شرط سومی را بشنود. زیرا اژدهای خونخوار دختران زیاد را بلعیده و کسی نمیتواند حتی به طرف جایی که قرار دارد از ترس و وحشت نظر اندازد. وعدۀ وصل چون شود نزدیک
آتش عشق تیزتر گردد
آن چنان غمی را که شاهمامه میخورد، سلسال مثل او نیست و به فکر آن است که چهطور اژدهای دوسره را دو شق کند و چشمانش را پاره سازد و قصور دختران زیبای بامیان را بگیرد و مردم را از شر او برهاند و بالاخره به وصال معشوق دلبندش برسد و اورا در آغوش عاشقانه
بکشد. سلسال شمشیری را که در درۀ آهنگران ساخته شده و فولاد آبداده بود، اگر به سنگ میزد سنگ را دو شق میکرد، به دست گرفت و جانب اژدهای دوسره شتافت، چون سلسال در جلدی و چابکدستی آیتی بود، با مهارت زیاد اژدهای دوسره را که سالها مردمان بامیان از دستش داغها دیده بودند از پای درآورد.
آوازۀ بردن شرایطش اولتر از همه به گوش شاهمامه رسید و شاهمامه از بس که خوشحال بود نمیدانست که چه کند او در حالت هیجان بود و در فکر وصال جانان افتاد.
همچنان آوازۀ کامیابی سلسال در شهر و دیار بامیان پیچیده و در هرجای و هرمکان حکایه و داستان قهرمانیاش ورد زبانها شد.
سلسال گفت که از پوست اژدها به روز عروسی قصر شاهمامه را فرش کنند و از پوست پلنگ رامشگران بامیان پوستینچههای زیبا ساخته به روز عروسی هنرنمائیها کنند. گفت که به روز عروسی دوشیزگان مهلقای وطنش، منگیها و کوزهها را با خود به بند برده همه مصارف و ضروریات آب را درآن روز از بند نوساختهاش آماده سازند. حالا زمانی رسیده که سلسال روی سرخ در میان مردم قرار دارد، شرایط میر را به درستی انجام داده و منتظر آن است که عروسی برگذار شود و همانطور همه اهل قریه و شهر در آرزوی دیدن عروسی شاهمامه و سلسال میباشند. دختران قشنگ و شوخ و شنگ بامیان مصروف تهیۀ لباسهای سرخ و زرد، جوانان مصروف تیاری بزکشی، پهلوانان در فکر پهلوانی و کشتیگیری، صیادان در فکر آوردن گوشتهای لذیذ آهوان وحشی و پیران در فکر دیدن عروس و داماد و به یاد جوانیهای خود میافتند و
هرکس منتظر آن است که این جشن عروسی را از نزدیک تماشا نماید. مردم شهر به این فکر افتیدند که جمله دکانهای شهر و اطراف آن تزئین گردد و یادگارهایی به نام این دوجوان دلداده آباد نمایند. خداوند این دو دلداده را در میان مردم بامیان چنان محبوب ساخته بود که همه مردم بامیان سلسال را در حسن اخلاق و نیکوکاری و شجاعت و مردانگی و صفات خوب میشناختند، همچنانیکه شاهمامه چه در زیبایی و چه در حسن اخلاق در قلب همشهریانش جای داشت.
مردم شهر موضوع عروسی را نگذاشتند که در خانههای عروس و داماد صورت بگیرد بلکه پیشنهاد کردند که در دو جانب بند دو رواق بزرگ و مجلل آباد میکنند که یکی آن برای عروس و دیگرش به داماد باشد. اقارب عروس همه با یکدل و یک جهت نقشۀ رواق شاهمامه را کشیدند و رواق را در نهایت زیبایی با شکوه خاص تعمیر و مزین ساختند.
دوستان و اقارب سلسال همچنان با احساس پاک، رواقی را تهیه داشتند که مثل اورا هنوز کسی در استحکام و زیبایی به خاطر نداشت.
همگان گفتند که ما مردم به جای اینکه دو جشن بگیریم یک جشن بزرگ برپا میداریم و روز عروسی را به روز نوروز معطل میسازیم که آغاز بهار است و نیز آغاز زندگی عروس و داماد میباشد که به فال نیک خواهیم انجام داد. روز موعود رسید دختر میر «بند امیر» که در زیبایی در جهان نظیر نداشت با لباسهای زیبا و قشنگ و آویختن زیورات لعل و الماس و زمرد در گردن، گوشوارههای لعل آبدار مزین با طلاهای سفید، مرواریدهای بند دست و دهها آرایش دیگر به جایی که اقاربش تعمیر کرده بودند، برده شد. از جانب دیگر سلسال داماد قهرمان لباس فاخرۀ شاهی به بر کرده،
چون کوه با هیبت زیاد جانب رواقش که دوستان و اقاربش آباد کرده بودند با متانت آهسته آهسته قدم میگذاشت تا آنکه به جایش قرار یافت.
آن روز عجیبی بود صدای کبکهای زری و پرندگان خوش الحان به گوشها میرسید، آهوان وحشی حیوانات و دیگر جاندارها به حالات مختلف مشاهده میشدند و تو گوییکه همه منتظر آن اند که در جشن حصه بگیرند و شاید خداوند در دل آنها این خوشی را الهام کرده باشد
که هریک به ذات خود در حالت سعی و جدیت مشاهده میشدند. شنگهٔ اسپان بزی چنان در فضای بند میپیچید و انعکاس میکرد که صدای اسپ به صدها آواز تبدیل و به گوشها میرسید و از شنیدن آن آوازها مردم به شور میآمدند. امروز چنان روزی است که محشری برپا شده و هرکس در فکر دیدن وصل دو دلدادۀ بامیانی میباشند که یکی در دلاوری و شجاعت و دیگری در صورت و سیرت ورد زبانها است.
رواج مردم بامیان بود که در اتاق عروسی پردههای ابریشم سبز را میآویختند و در مقابل اتاق داماد پردۀ ابریشمی سرخ را میگذاشتند. و بعد از این که هرکدام درجایی خود قرار میگرفتند پردهها را دور میکردند و عروس و داماد یکدیگر را دیده باهم نزدیک میشدند. روز نوروز که فردا باشد فرا میرسید و شب همه شب مردم بامیان در تدارک وصل کردن هردو دلداده میباشند. فردا رسید آوازها از هرطرف شنیده میشد، خوشیها و خندهها در میان دوستان دیده میشد و همه کوه و دشت و صحرا و حیوان و انسان به فکر آن بودند که اینک روی دو دلدادۀ مشهور را که آوازۀ شان در اقصی نقاط جهان پخش و از جابلقا به جابلسا رسیده بود ببینند و از دیدن آن لذت ببرند.
پردههای هردو رواق توسط موظفین دور گردید، یکباره همه مردمان مات و مبهوت شدند زیرا دیدند که دو بت بیجان است و بس. همگی حیرتزده شدند و تمام مردم در آن حال در سکوت افتادند.
مردم بامیان با دیدن مجسمههای این دو عاشق و معشوق ترسیدند و واهمه برایشان غالب آمد و ناگزیر هریک به سجده و عبادت آغاز کردند و بعد از آن این بتهای سرخ و سبز عبادتگاه مردم شد و نامهای شاهمامه و سلسال و داستانشان تا امروز باقی ماند. مجسمههای سرخ و سبز این دو دلدادۀ بامیانی بعد از آن که مردم آنهارا پرستش میکردند آهسته آهسته معتقدین زیاد پیدا کردند و به راستی زمانی که نور خورشید صبحگاهان بر آنها میتابید نورهای سرخ و سبز به تمام اطراف و اکناف منطقه نور میبخشید و چون لعل آتشین و آبدار منطقه را گلگون نشان میداد و از نور سبز، شهر و دیار سبزینه معلوم میشد و فضای بامیان فضای جنتنشان میشد و مردمان از گوشه و کنار جهان به آنجا میرفتند و در این اواخر آن بند و معبدهای سرخ و سبز هزاران نفر سیاح را به خود جلب میکرد. گرچه آنها به مراد و مقصود نرسیدند و قسمت ازلی آن بوده ولی
خداوند ما و شمارا به مقاصد و آرزوهایمان برساند.
نوت: استفاده از نوشته استاد خلیلالله خلیلی از کتاب «عیاری از خراسان».
دکتور عنایتالله شهرانی
هفتم فبروری 2005م, بلومینگتن اندیانا
————-
اقتباس از کتاب: حکایات و روایات
اثر دکتر شهرانی
چاپ قاهره