شعارهای قومی دشمنی با وحدت ملی و پایداری حکومت رو به زوال طالبانی: مهرالدیسن مشید

از واگرایی های سیاسی تا اشتباه ی راهبردی و تاریخی

افغانستان با افتادن در کام تروریسم و زیر سیطره ی گروه‌های تروریستی زیر چتر حاکمیت طالبان شرایط حساس و سرنوشت سازی را پشت سر می گذارد؛ نه تنها در این کشور حکومت قانونی و حاکمیت قانون وجود ندارد؛ بلکه همه چیز به بن بست رسیده و حیات سیاسی و اجتماعی مردم افغانستان بیش از هر زمانی مختل و شرایط زنده گی برای آنان در زیر سیطره ی طالبان هر روز دشوارتر می گردد. با تاسف که در همچو شرایط دشوار و آزمونی شماری مخالفان نظامی و سیاسی طالبان بجای تمرکز روی برنامه های راهبردی و استراتیژیک؛ برعکس سرگرم زهر پاشی های قومی و سر دادن شعار های قومی اند و شماری هم داد از حکومت فدرالی و عده ای هم طبل تاجک بودن را در سینه ها کوبیده و دم از خراسان بزرگ می زنند. این شعار ها در شرایط کنونی جز خبط راهبردی و اشتباه ی تاریخی چیز دیگری تلقی نمی شوند؛ زیرا این شعار ها نه تنها رسیدن به خواست های یاد شده را ممکن؛ بلکه برعکس دشوارتر و ناممکن تر می سازند.

زیرا که این شعار ها وحدت ملی را آسیب پذیر و بقای طالبان را توجیه می نماید. بنابراین منطقی تر این خواهد بود که نخبگان جامعه ی افغانستان، وابسته به اقوام و مذاهب گوناگون راهی را در پیش بگیرند که نخست شرایط و زمینه را برای رسیدن به خواست های بالا فراهم کنند. زیرا بدون آماده شدن شرایط، سر دادن این شعار ها جنبه ی احساساتی و معنای آب در هاون کوبیدن را دارد.

در این تردیدی نیست که طالبان یک گروه ی تروریستی و متشکل از شبکه های گوناگون و جناح های مختلف اند و نماینده گی از هیچ قوم و تباری نمی کنند. هرگونه پیوند دهی آنان به قوم و تباری نه تنها باعث تقویت سربازگیری آنان از آن قوم می شود؛ بلکه بزرگ ترین اشتباه ی تاریخی را در پی داشته و بقای این گروه ی تروریستی را تضمین و زمینه را برای سربازگیری این گروه از یک قوم خاص بیشتر فراهم میکند. پررنگ بودن یک قوم در ساختار رهبری و تشکیلاتی گروه ی طالبان یک گزینه ی استخباراتی و توطیه ی آشکار برضد مردم افغانستان است و دلالت به قومی بودن آن ندارد. در این تردیدی نیست که شبکه های استخباراتی بیرونی در پیوند به گزینش قومی طالبان اهداف روشنی داشته و دارند؛ اما این در واقع یک توطیه است، برضد یک قوم و در نهایت بر ضد سلامت افغانستان. با تاسف که گروه ی طالبان بنا بر ساختار بیمار استخباراتی آن هنوز متوجه این اشتباه ی حود نشده و می‌خواهند از آن استفاده ی ابزاری کنند.

شبکه های استخباراتی دست اندر کار ساخت و ساز طالبان در سطح منطقه و جهان می دانند که بیشتر گروه‌های تروریستی اهداف راهبردی ندارند که بقا و وحدت مبارزاتی و حکومتداری آنان را تضمین کند. از این رو تلاش می کنند تا به گروه‌های تروریستی مورد نظر شان به گونه ی کاذبانه وجه ی ملی و دینی بدهند. در حالیکه می دانند، این گروه ها پای بندی و احترام حتا به ارزش های قومی و دینی خود هم ندارند. حکومت بیش از دو سال طالبان در افغانستان این واقعیت را به اثبات رسانده است.
طالبان تا کنون هیچ انعطافی از خود نشان نداده اند که در آینده بتوان به یک افغانستان کثرت گرا و مورد قبول همه ی مردم این کشور امیدوار بود. در چنین حالی چه باید کرد تا یکه تازی ها و سیطره جویی های طالبان بر زنان و مردان افغانستان کاهش یابد و چراغ امید به زنده گی آنان بتابد. حال بر آگاهان و چیز فهمان و سیاستگران افغانستان است که بجای سر دادن شعار های قومی و فدرالی برای رفتن به جنگ طالبان؛ برعکس در راستای خنثا سازی آن دست به کار شوند؛ زیرا نجات افغانستان از چنگال تروریسم تنها زمانی ممکن است که در گام نخست بر این توطیه پیروز شد. پیروزی بر این توطیه نه تنها راه را برای وحدت ملی؛ بلکه در دراز مدت زوال و فروپاشی درونی طالبان را نیز شتاب بیشتر می بخشد. آنانیکه آگاهانه و ناآگاهانه با شعار های قومی و فدرالی به جنگ طالبان می روند و از بام تا شام طبل نفاق قومی و زبانی را می کوبند. بیش از آنکه اندک ترین دستی برای رهایی افغانستان از چنگال تروریسم بجنبانند؛ برعکس با دامن زدن به اختلاف های قومی و زهر پاشی های زبانی آب را در آسیاب طالبان و حامیان استخباراتی آنان می ریزند.

همچو رویکرد های سیاسی در شرایط حساس کنونی نه تنها با مصالح و آرزو های مشترک مردم افغانستان همخوانی ندارد؛ بلکه بیشتر از یک اشتباه ی نابخشودنی تاریخی است؛ زیرا افغانستان نخست از همه برای نجات از تلک تروریسم نیاز به وحدت نظر و عمل و در کل وحدت ملی دارد؛ البته وحدتی که بتواند، بدیل مطلوبی را در برابر طالبان در سطح داخلی و در سطح های کشور های منطقه و جهان ارايه کند. با تاسف که روند وحدت ملی در افغانستان از چندین دهه بدین سو تخریب شده و اکنون بحیث یک خلای جبران ناپذیر در جامعه ی افغانستان قابل درک است.

هرچند بحث بر سر وحدت ملی یک بررسی جامعه شناسانه و مردم شناسانه بوده، که نمیتوان آنرا جدا از تحولات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه به بررسی گرفت. با این حال رسیدن به وحدت ملی نیاز به شناخت عمیق از جامعه، فرهنگ، تاریخ و ویژه گی های ملی و دینی مردم افغانستان را دارد. گفتنی است که‌ در اصل نظامهای سیاسی نقش سازنده را در سمت و سو دهی ملت ها به سوی تامین وحدت ملی دارند. با تاسف که موجودیت فرقه های گوناگون قومی و مذهبی در افغانستان و بی تفاوتی حکومت های گذشته و عدم پیشرفت سیاسی سبب شده که وحدت ملی و جامعه ی ملی در این کشور تحقق پیدا نکند. از سویی هم روابط عادلانه سیاسی بر پایه صداقت و تصمیم های ملی راه مناسبی برای نیل به وحدت ملی بوده که حکومات های گذشته هرگز آنرا رعایت نکرده اند. این عوامل دست به دست هم داده و امروز فرهنگ ملی، اقتصاد ملی، زبان ملی، جامعه ملی و وحدت ملی به حلقه ی گم شده ای در افغانستان بدل شده است و در نتیجه مولفه های وحدت ملی چون؛ برابری، تنوع فزیکی، آزادی عقیده، آزادی بیان، توزیع یکسان منابع، تنوع مذهبی و تنوع زبانی در این کشور ناشناخته مانده است. رنجی را که مردم افغانستان از پنج دهه بدین سو متحمل شده اند و امروز زیر چماق و کیبل طالبان افتاده اند؛ همه ریشه در نبود ارزش های یاد شده دارد.

حال چگونه ممکن است، با شعار های قومی و اختلاف برانگیز گروهی به جنگ حاکمیتی رفت که کشور های جهان با آن بدون به رسمیت شناختن تعامل آشکارا دارند و از کمک های کشور های جهان زیر چتر سازمان ملل برخوردار است. این پول ها در حالی به افغانستان سرازیر می شود که بیشتر آن بوسیله ی انجو های دست کاری شده ی طالبان حیف و میل می گردد. تنها تعامل سیاسی جهان با طالبان نیست که این گروه را فربه ساخته و روابط خود با جهان را از لحاظ سیاسی در حال پیشرفت تلقی میکند؛ بلکه مخالفان نظامی و سیاسی طالبان مورد حمایت هیچ کشوری قرار ندارد. در همین حال انتونیوگوترش منشی عموم سازمان ملل در گزارش سه ماهه ی خود نشست های مخالفان طالبان را بی نتیجه خوانده و همچنین حمله های مسلحانه برضد طالبان قلمرو در دست آنان را تهدید نکرده است. هرچند این گزارش بر موارد نقض حقوق بشری از سوی حاکمیت طالبان انگشت انتقاد گذاشته و با اشاره به بازداشت های زنان از محرومیت زنان و دختران افغانستان از آموزش و عدم پیشرفت در این مورد ابراز نگرانی کرده است؛ اما با اشاره به اختلاف های فزاینده ی داخلی طالبان تلاش های آنان را در تحکیم حوزه‌های سیاسی، امنیتی و اقتصادی موثر دانسته است.
از سویی هم جنگ در اوکراین و فلسطین بر میزان آن اختلاف میان بلاک شرق و غرب افزوده و این اختلاف برگ برنده در دست طالبان شده است. این سبب شده که کشور های روسیه و ایران و بویژه چین با توجه به بهره برداری از معادن لیتیوم و مس افغانستان در تصمیم گیری های سازمان ملل به سود طالبان عمل کنند. این موضعگیری نه تنها پای تصمیم گیری های جهانی در مورد آینده ی افغانستان و توجه به مخالفان نظامی و سیاسی طالبان را خدشه دار گردانیده؛ بلکه داعیه ی مردم افغانستان را برای داشتن یک حکومت ملی و قانونمند نیز زیر پرسش برده است.

پس با این حال چگونه می توان به جنگ هیولای طالبانی رفت. این در حالی است که مخالفان نظامی طالبان تا حال موفق به داشتن جغرافیایی در افغانستان نشده اند و زمامداران و رهبران گروه های سیاسی و نهاد ها و سازمان های گوناگون چنان پراگنده و متفرق اند که کوچک ترین امیدی برای جمع شدن آنان در زیر یک چتر وجود ندارد. زمامداران پیشین با توجه به سیاست های جاده صافکن برای طالبان و بالاخره تحویلی ارگ برای آنان و رهبران گروه های جهادی و سیاسی با توجه به کارنامه های خیانت بار  و فساد آلود و انحصار گرایانه ی شان، درک کرده اند که مورد نفرت و انزجار بی پیشینه ی مردم افغانستان قرار دارند و از لحاظ وجدانی احساس شرم و خجلت می کنند. این احساس هم مایه ی امیدواری و دلگرمی طالبان و سردی حمایت بیرونی ها از زمامداران و رهبران گروه‌ها شده است. این وضعیت هم به سود طالبان و بر ضد مردم افغانستان است و به شدت آرزوی آنان را برای رویارویی با طالبان و داشتن یک حکومت قانونی به یاس بدل کرده است.

از گفته های بالا فهمیده می شود که افغانستان با یک بن بست سیاسی به پیشینه رو برو شده که نظیر آن را در پنج دهه ی اخیر نمی توان مشاهده کرد. بن بستی که حکایت از موجودیت یک خلای بزرگ سیاسی دارد که نه حکومت طالبان و نه گروه‌های سیاسی افغانستان قادر به پر کردن آن هستند. با توجه به این‌ جغرافیای پراگنده گی های کشنده ی سیاسی این پرسش در افکار جان می گیرد که پس چه باید کرد تا این بن بست شکسته شود. آنانی که عقل سلیم دارند و برای یک لحظه هم فکر کرده اند که در شرایط حساس کنونی سر دادن شعار های قومی جز اینکه بیشتر مردم افغانستان را شق کند، چه دردی را دوا می کند یا اینکه چقدر می تواند دشنه ی استبدادی طالبان را کند نماید و راه را برای افغانستانی باز کند که همگان در آن آزادانه و بدون تبعیض و بی هراس نفس بکشند.
پیش از همه اکنون نیاز به بستری است که خواست هایی چون؛ نوعیت نظام و حتا تجدید نام  در آن قابلیت اجرایی پیدا کند. این در صورتی ممکن است که ما در گام نخست صاحب یک نظام قانونی و کثرت گرا شویم. بنابراین نخست باید کشور را از چنگال تروریسم رهایی بخشید. بنا براین افغانستان پیش از همه نیاز به تلاش هایی دارد که کشتی در گل فرو رفته ی آن را به سوی ساحل نجات بکشاند و بعد از آن فضا برای انتخاب های بعدی هموار شود. در این میان هرچه باشد، نجات افغانستان از حاکمیت تروریستان و شر تروریسم و جایگزینی آن به یک نظام قانونی و بعد انتخابی از نخستین اهداف انسانی و معقول مردم افغانستان به شمار می رود. این حکومت می تواند، سکویی باشد برای رسیدن به خواست های گوناگون قومی و مذهبی و حتا فدرالی. این حکومت می تواند، در فضای آزاد و دموکراتیک مردم افغانستان را به همه خواست های شان از تغییر نام به خراسان تا نظام فدرالی کمک کند.
پس رسالت فرد فرد باشنده گان این سرزمین است تا نخست از همه تلاش های شان را برای ساختن چنین نظام متمرکز بسازند. زیرا شعار ها و حق خواهی های قومی و مذهبی هم در فضای حکومت یاد شده بازار و خریدار دارد و ممکن معقول هم باشد. بنابراین سر دادن شعار های قومی و فدرال خواهی ها ودخراسان خواهی ها در شرایط کنونی جز آب ریختن بر آسیاب طالبان و دشمنان مردم افغانستان، مفهوم دیگری ندارد. این شعار ها شگاف های قومی و مذهبی را ژرف تر و مردم افغانستان را از داشتن یک نظام دلخواه ی سیاسی بیشتر محروم می سازد. از این شعار ها بیشتر کسانی سود می برند که دشمنان سوگند خورده ی مردم افغانستان اند.

در این تردیدی نیست که تاجک خواهی و خراسان خواهی نه تنها تاجک ها را از زیر سیطره ی طالبان رهایی نمی بخشد و احتمال رسیدن به سرزمینی خراسان بجای افغانستان به صفر تقرب می دهد؛ بلکه همه فرصت ها را نیز از میان می برد که در آینده ها می تواند، چشم انتظار خوبی برای مردم افغانستان باشد. هرگاه شایعه ها به حقیقت بپیوندد و ملاهبت الله به دلیل نزدیک بودن نام خراسان به دوره ی اسلامی نام افغانستان را بوسیله ی فرمانی به خراسان تبدیل کند و حتا از این هم یک گام پیش بگذارد و فرمان فدرالی بودن افغانستان را صادر کند. آیا این تصمیم ها در شرایط کنونی چیزی را تغییر خواهد داد و درد بی پایان مردم افغانستان را درمان خواهد کرد. بدون تردید تصمیم های یاد شده هیچ چیزی را تغییر نمی دهد. بنابراین تا زمانیکه در افغانستان یک تغییر بنیادی بوجود نیاید و یک افغانستان کثرت گرا و حکومت دارای قانون و مورد قبول همه ی مردم این کشور در افغانستان تشکیل نشود. هیچگاهی ممکن نیست تا با اصلاحات سطحی و تغییر نام ها مشکل افغانستان حل شود. بنا براین چقدر بهتر خواهد بود که نخبگان و چیز فهمان غیر پشتون و حتا پشتون انرژی خود را بجای صرف شعار های غیر عملی صرف برنامه های خوب و راهبردی نمایند که بالاخره افغانستان را از فاجعه ی کنونی نجات بدهند. از سویی هم زندانی که به نام افغانستان در نتیجه ی تفاهم روسیه ی تزاری و حکومت شاهی بریتانیا در قرن نوزدهم تولد یافت. حالا از لحاظ تاریخی و جیوپولیتیک تجزیه ناپذیر است و کشور های منطقه و جهان تمایل به تجزیه ی آن ندارند؛ زیرا که هر گونه تغییر در جغرافیای افغانستان تغییرات جغرافیایی منطقه را در بر دارد. از این رو تیوری تجزیه ی افغانستان ناممکن است.

بنابراین سر دادن شعار های قومی فقط طالبان را فربه می سازد و حتا حق بجانب بودن آنان را توجیه و حیات سیاسی طالبان را طولانی می سازد. نه تنها این؛ بلکه بدتر از آن به اکثریت پشتون های مخالف طالبان احساس منفی داده و آنان را در رکاب طالبان می کشاند. این رویکرد ضعف ها و کمبودی های طالبان را پنهان کرده و حتا از فروپاشی زود هنگام آنان پیش گیری می کند. زیرا طالبان متشکل از شبکه ها و جناح های ناهمگون اند و پس از پایان جنگ و در حال استقرار،  تضاد منافع آنها را از هم می پاشد. چنانکه هر روز اختلاف میان جناح های طالبان، بویژه جناح ملاهبت الله و شبکه ی حقانی و جناح ملابرادر آفتابی تر می شود و تقسیمات کرسی ها و اعطای القاب هایی چون امیرالمؤمنین به ملاهبت الله و خلیفه به سراج الدین حقانی و معاونیت به ملابرادر نتوانست، شکستگی درونی آنان را پنهان کند. این تضاد ها پای ملایعقوب را به میدان رقابت کشانده است. چنانکه مایکل سمپل معاون پیشین فرستاده اتحادیه اروپا برای افغانستان در مصاحبه با افغانستان اینترنشنال، گفته‌است که نظام طالبان در حال فروپاشی است و حمله ناراضیان و قتل هبت‌الله آخندزاده دور از انتظار نیست. وی افزوده که در صورت حذف ملا هبت الله بر‌سرجای نشینی او دیدگاه واحدی در میان طالبان وجود ندارد و شاید ملایعقوب وارد صحنه شود.

نه تنها این گفته ی سمپل؛ بلکه حضور کم رنگ حقانی در نشست های وزیران و نشست های او با افراد خود اش و همچنان نشست های سری ملابرادر و ملا ذاکر با افراد اش همه گویای اختلاف های درونی طالبان است که نمایانگر خشم آنان نسبت به اقتدار روزافزون ملاهبت الله است. دیر و یا زود تضاد منافع جناح های گوناگون طالبان بر نارضایتی های آنان افزوده و به درگیری تمام عیار داخلی میان آنان بدل خواهد شد. سر دادن شعار های قومی، از شکننده گی درونی زود هنگام طالبان پیشگیری کرده و درجه ی بی اعتمادی شماری پشتون ها را نسبت به طالبان کاهش می دهد. 

بنابراین شعار های قومی نه تنها به نظام در حال فروپاشیدن طالبان جان دوباره می بخشد؛ بلکه داعیه ی ملی مردم افغانستان را که مبارزه ی مشترک برای دست یابی به یک نظام قانونی و مشروع و کثرت گرا و تمثیل کننده ی وحدت ملی است، نیز زیر پرسش برده و از تحقق آن جلوگیری می کند. اینکه شماری از افراد سرشناس پشتون بنا بر کوتاه بینی های سياسی در برابر جنایات و تضاد های قومی و زبانی طالبان سکوت کرده اند‌. این سکوت را در یک استقرای فکری نمی توان شامل حال همه پشتون ها کرد؛ اما شعار های قوم گرایانه اکثریت پشتون های خاموش را برای حمایت از طالبان ترغیب می کند. اشتباه کرزی و غنی در مورد طالبان را نباید در یک استقرای ذهنی قومی تلقی کرد و جرم جاده سازی ها بالاخره تحویلی ارگ به طالبان را به همه پشتون ها نسبت داد.

از آنچه گفته آمد، ضرر و خطر شعار های قومی چه در کوتاه مدت و چه در دراز مدت کمتر از خطر حکومت طالبان نیست. حکومت زن ستیز و آموزش دشمن طالبان بنیاد های نظام اداری، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی افغانستان را فروپاشید و این کشور را به بهشت امن تروریست های خطرناک بدل کرده است؛ اما شعار های قومی گرایانه کینه و نفرت اقوام را بر ضد یکدیگر بیشتر کرده و بنیاد های حکومت طالبان را به گونه ی غیر مستقیم استحکام بیشتر می بخشد. پس طالبان و کسانیکه با شعار های قومی به بهانه ی مخالفت با طالبان به جنگ اقوام می روند؛ هر دو به داعیه ی ملی و خواست های معقول  و مشروع مردم افغانستان یکسان صدمه وارد می کنند. البته با تفاوت اینکه طالبان برای محو ارزش های ملی زن ستیزانه و فرهنگ ستیزانه و سیطره جویانه و آفتابی و آشکارا عمل می کنند؛ اما گروه های دیگر چه آنانیکه پشتون ستیزی را گسترش می دهند و چه آنانی که تاجک ستیزی و هزاره ستیزی و ازبک ستیزی را دامن می زنند و با نفرت پراگنی های قومی بنیاد های هم زیستی و زمینه های رسیدن به وحدت ملی را در کشور تخریب می کنند. پس نخستین با شمشیر افراطیت دینی حق داشتن حکومت مشروع و قانونی را از مردم افغانستان گرفته اند و دومی ها هم با یک توطئه ی مرموز نفرت پراگنی های قومی، رسیدن به داعیه ی ملی و وحدت ملی را ناممکن گردانیده اند و در کل به گونه ی غیر مستقیم برای بقای حاکمیت طالبان جاده سازی می کنند.

این گفته ها به معنای نفی مبارزه و سکوت در برابر استبداد طالبان نیست؛ بلکه مبارزه ی موثر و کارساز با حاکمیت استبدادی طالبان یک وجیبه ی ملی است و بی تفاوتی در برابر آن گناه است. اما این مبارزه زمانی معنا پیدا می کند که با سازمان دهی دقیق راه اندازی شود که اقشار گوناگون را بر ضد طالبان بسیج نماید و حتا قدرت این را داشته باشد که بدنه طالبان را از وجود نه تنها پشتون ها؛ بلکه ازبک ها و تاجک ها نیز خالی نماید و بدنه ی خاموش قوم پشتون و سایر اقوام را در یک محور ملی بر ضد طالبان بسیج نماید. البته محوری که راس آن از وجود مهره های سوخته و سیاستگران فاسد و ناکام و معامله‌ گر دوران جمهوریت و پیش از آن پاک باشد و در صورت ضرورت در قاعده ی محور از آنان استفاده شود. زیرا آزموده را آزمودن خطا است و اعتماد برافراد یادشده نه تنها اشتباه ی راهبردی که بزرگ ترین اشتباه ی تاریخی است. یاهو