عبور از پله های مدارا و همه پذیری تا رسیدن به اقتدار و شکوه ی ملی
کثرت گرایی، همدیگر پذیری و مشارکت سیاسی از سرمایههای بالنده و سرشار معنوی در یک جامعه بوده که با ایجاد فضای تفاهم و همدلی های صادقانه و صمیمانه زمینه را برای تفاهم ملی و مشارکت سیاسی واقعی و بصورت کل برای ترقی و شکوفایی هرچه بیشتر یک جامعه فراهم می گرداند. مدارا، همدیگرپذیری و سازگاری از سرمایههای معنوی و پربار یک جامعه بوده که با ایجاد فضای تفاهم و همدلی های صادقانه و صمیمانه زمینه را برای تفاهم ملی و مشارکت سیاسی واقعی و بصورت کل برای ترقی و شکوفایی هرچه بیشتر یک جامعه فراهم می گرداند. همدیگر پذیری و مدارا و مشارکت سیاسی از راس تا قاعده در جامعه ی جنگ زده و به خشونت کشیده شده ی
افغانستان که دارای بافتی از اقوام گوناگون با تفاوتهای بارز فرهنگی، زبانی، قومی و مذهبی است؛ بحیث یک نیاز مبرم به شمار می رود. جنگ های دوامدار و خشونت های کنونی زیر چتر ابریشمین امنیت طالبان در افغانستان سبب شده تا این کشور بیش از هر جامعه ای در جهان نباز مبرم به ترویج فرهنگ همدیگرپذیری، شکیبایی و مشارکت سیاسی داشته باشد. با توجه به پیشرفت های فناوری و شیشه ای شدن جهان رابطه میان افراد در سراسر جهان چنان نزدیک شده که گویی جهان به “دهکده ی کوچکی” بدل شده است. پیشرفت ها در حوزه های گوناگون انسان ها را به یکدیگر وابسته گردانیده و روز تا روز دامنه ی این وابستگی افزونتر می شود. این وابستگی های روز افزون سبب شده که انسان امروزی بیشتر از هر زمان دیگر نیاز مبرم به پذیرفتن افراد جامعه، البته در راستای مشارکت سیاسی وسیع با تمام تفاوتها، اختلاف نظریات و دیدگاهها دارد. با تاسف فراروان که پس از حاکمیت طالبان در افغانستان نه تنها همدیگر پذیری و مشارکت سیاسی در این کشور به صفر تقرب کرده؛ بلکه در کل فضای مجازی و رسانه ای به سکوی حمله و دشنام برضد یکدیگر بدل شده است.
هرچند اصطلاح های همدیگر پذیری، کثرت گرایی و مشارکت سیاسی از آفریده های عصر جدید است؛ اما جلوه های گوناگون آنها را در فرهنگ ها و تمدن های گذشته می توان یافت. شماری از نویسندگان غرب عقیده دارند که اصطلاح های یاد شده ریشه در یونان باستان دارد و جان مایه های دیروزی آنها را به لحاظ کاربردی و تطبیق و ضد توتالیتر بودن آنها، بهتر از امروز تلقی می کنند. این دسته از نویسندگان که یونان باستان را ایده آل زندگی سیاسی تلقی می کنند، ضمن انتقاد از روند کنونی تجربه ی غرب در حوزه فرهنگ، سیاست، حقوق بشری و دموکراسی به طور ناامید کننده ای از “موضوع انحطاط” در عقلانیت غرب سخن می گویند. شماری از دانشمندان به احیای جان مایه های کثرت گرایی و مشارکت سیاسی در فرهنگ و تمدن اسلامی نیز اشاره کرده اند.
حكما و دانشمندان زيادی چون فارابی، ابن سينا، غزالی، قطب الدين شيرازی، ابن خلدون، ابن رشد و… به مبحث طبقه بندی علوم عصر خويش پرداخته، و تا حدودی جايگاه دانش سياسی را مشخص كرده اند؛ كه بر بنیاد افکار آنان مدل هایی قابل ارایه اند. به گونه ی مثال وجود مؤلفه هایى چون حاکمیت، قانونمندى، بوروکراســى، شــهروندى، مالیات ســتانى، ملی ســازى، اقتدار و مشروعیت، اســتفاده از قدرت غیر شخصى، قلمرو ســرزمینى معین و کنترل انحصارى ابزارهاى خشــونت، از جمله ویژه گی های دولتهاى مدرن اســت که در آراء و اندیشه هاى سیاسى ابن خلدون بصورت واضح بازتاب یافته است.
به همین گونه ابن رشد مبنا و جایگاه دانش سياسی را مورد بحث قرار داده و یافته های پژوهشی او نشان می دهد که او طرفدار دخالت حکمت عملی در جزییات زنده گی مدنی و اجتماعی است. او از عقل فلسفی دراستنباط های فقهی بهره برده و در عين حال اعتبار فقه (سياسی) را نيز ميپذيرد. ابن رشد وفادارترين فيلسوف مسلمان به سنت ارسطويی است. او ميكوشد تا ميان حكمت يونان، به ويژه فلسفه و اخلاق ارسطو و آموزش های دينی و اسلامی ارتباطی نزديك برقرار نمايد. ابن رشد در بسياری از آثار خود از سعادت و خوشبختی آدمی در پرتو احراز فضایل نظری و عملی سخن گفته است و كمال انسان را بيش از هر چيز در كمال عقل او ميداند. به باور ابن رشد، كار اديان آن است كه مردم را با فضايل عملی آشنا كنند، و وظيفه ی فلسفه اين است كه فضایل نظری را تعميم دهد (احمدي طباطبايي، :1384 119-118).
ابن رشد حكمت عملى را در جزئيات زندگى مدنى وارد ميكند. بنابراين، او نه فقه را جايگزين مطلق حكمت مدنى در جوامع دينى ميكند، و نه عقل فلسفى را از حضور در استنباط فقهى باز میدارد. به نظر ابن رشد، چون حكمت و شريعت یاری کننده ی يكديگر اند. بنابراین فلسفه ی مدنى، هم به عنوان يك نظام دانايى مستقل براى جامعه شريعتمدار و هم براى تأويل و تأثير در اجتهاد فقيهانه ضرورت است. ابن رشد مطلب اول را بيشتر در رساله ی «تخليص السياسة افلاطون» و نکته ی دوم را در «بدايةالمجتهد و نهاية المقتصد» توضيح داده است. (فيرحي، :1383 82). در یک جامعه زمانی مدارا و همه پذیری نهادینه می شود که پیش از همه یک سلسله ارزش ها چون؛ تحمل پذیری، کثرت گرایی، مشارکت سیاسی در تار و پود افکار مردم آن را پیدا کند. بیرابطه نخواهددبود تا نخست از همه در مورد اصطلاح های یاد شده اندکی روشنی افگنده شود.
تحمل پذیری:
تحمل پذیری در واقع سنگ بنای یک جامعه برای همزیستی های مسالمت آمیز است. از همین رو است که بردباری و همپذیری یکی از بزرگترین سرمایههای اجتماعی در وجود افراد یک خانواده و جامعه بهشمار میرود. تقویت این فرهنگ در میان مردم افغانستان که سال های زیادی از خشونت های سیاسی و امنیتی و اجتماعی را تحربه کرده اند؛ یک ضرورت حیاتی بوده است. جامعه ی جنگ زده و به خشونت کشانده شده ی افغانستان بیش از همه به همدیگر پذیری و تحمل پذیری نیاز دارد. زیرا جنگ ها و ناامنی های به ارث مانده از گذشته در موجی از خشونت های آموزشی و تبعیض زبانی و قومی طالبان بیش از هر زمانی جامعه ی افغانستان را ورشکسته نموده است.
هرچند این ورشکستگی تازه نیست و ریشه ی پیشینه دارد. مردم افغانستان پس از تهاجم شوروی ناامنی ها، مهاجرتها، اختلاف های گروهی، قومی و مذهبی و خشونتهای خانوادگی را تجربه کرده اند و با تاسف که گراف آن هنوز هم سیر صعودی را می پیماید. این به معنای آن نیست که گویا بساط همدیگر پذیری در افغانستان جمع شده و امیدی برای تحمل و همدیگر پذیری را در جامعه ی افغانستان باقی نمانده است. در هر حالی برای یک افغانستان عاری از مشکلات امنیتی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اختلاف های داخلی به همدیگر پذیری ها نیاز است تا از راس هرم تا قاعده یعنی از حکومت تا مردم تمامی قدرت و توان خود را برای تقویت مدارا و همدیگرپذیری به کار ببرند. در غیر آن، هیچ راهی برای حل اختلاف ها و دشواری های گستردهی کنونی در جامعه ی افغانستان وجود ندارد. درست این مهم زمانی برآورده می شود که طبق تعریف یونسکو: احترام، پذیرش تنوع فرهنگی و ارج نهادن به دیگران بهمعنای تحمل و مدارا در افغانستان به فرهنگ پایا بدل شود. در این صورت است که توجه به دیگران، ارزش قایل شدن به تفاوتها، بیاعتنایی در برابر فاصلهها و تفاوتها، ارج نهادن به تواناییهای دیگران و فرصت دادن برای آنان، تحمل موفقیت و بخل نورزیدن نسبت به مقام دیگران، پرهیز از تعصب، احترام به تفاوتهای فردی و جنسیتی، عدم تلاش برای بدنام کردن دیگران، پرهیز از توهین به دیگران، در روح و روان مردم افغانستان جان تازه پیدا میکند.
شاید شماری تحمل پذیری را به نحوی گردن نهادن زیر تیغ ستم طالبان تلقی کنند و با توجه به وضعیت کنونی تحمل پذیری را نفی نمایند. این برداشت موضوع تحمل پذیری در عرصه های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی را مطرح می کند از راس نظام تا قاعده ی جامعه را در بر می گیرد. در این صورت نخست از همه طالبان باید به همه پذیری های سیاسی و زبانی و قومی تن بدهند تا روح تحمل پذیری در شهروندان افغانستان جان بگیرد. تحمل پذیری ها و همدیگر پذیری های سیاسی در واقع کلید همدیگر پذیری ها در یک جامعه است که دریچه های تحمل پذیری میان افراد جامعه از راس تا قاعده میسر می سازد. بنابراین جامعه ی افغانستان نخست از همه به همدیگر پذیری های سیاسی نیاز دارد تا فرصت برای مشارکت گسترده ی سیاسی در کشور فراهم گردد. با تحقق و گسترش فرهنگ همدیگر پذیری است که نهال کثرت گرایی یا پلورالیسم در جامعه ی افغانستان به بار و برگ می نشیند.
کثرت گرایی:
کثرت گرایی یا پلورالیسم به مکتبی گفته میشود که «حقیقت»، «نجات» و «رستگاری» را منحصر در یک تفکر، دین، فرهنگ و اجتماع نمیداند؛ بلکه همهٔ این مؤلفهها را اشتراکی بین همۀ مکتبها میداند. از این نظر هیچ دینی بر دین دیگر برتری ندارد و پیروان هر آئینی در صراط مستقیم هستند و همۀ آنها از نجات، حقیقت و رستگاری برخوردار اند. کثرت گرایی یا پلورالیسم به رسمیت شناختن کثرت و تنوع اندیشه ها و کردارها در درون حوزه ها یا گفتمان های اجتماعی در برابر یگانه انگاری است که تنها یک نوع اندیشه و کردار را بر حق و سایر اندیشه ها را ناجایز می داند. مفهوم کلی کثرت گرایی به سه سطح متمایز امّا مربوط به هم تقسیم می شود: روش شناختی؛ اجتماعی ـ فرهنگی؛ و سیاسی. می توان هریک از این مقوله ها را به اجرای کوچک تری تقسیم کرد. مهم ترین نمود کثرت گرایی در عالم سیاست، فرهنگ و دین است. در عرصه ی سیاست حاکمیت و دیدگاه ی تک حزبی را نفی می کند و به جای حاکمیت بخشیدن به یک حزب یا یک دیدگاه سیاسی، احزاب متعدد با دیدگاه های گوناگون در جامعه امکان ظهور پیدا کرده و قانون از این چند صدایی ها حمایت می کند. در عرصه های فرهنگی، هم حامی گرایش ها و سیاست های فرهنگی گوناگون بوده و هم امکان فعالیت های آنها را فراهم می سازد. کثرت گرایی دینی در واقع زمینه ساز آشتی و تفاهم و گفتمان ادیان بوده و هر نوع انحصار و حق مداری یک دین بر دین دیگر را رد می کند. یعنی باورمندی به جای اعتقاد به صراط مستقیم به صراط های مستقیم که هریک آدمی را به سوی رستگاری رهنمون می شوند، در انسان بارور می سازد. کثرت گرایی پدیده ی جدید در جهان نیست؛ بلکه این پدیده در هر عصری که در میان هر نسلی موجود بوده است. در طول تاریخ جامعه ای را نمی توان یافت که به طور مطلق کثرت گرا یا یگانه انگار باشد، در هر جامعه ای مراتبی از این دو گرایش به چشم می خورد، و در حوزه ای کثرت گرایی را جایز و در حوزۀ دیگر ممنوع تلقی می شود. در جوامع کوچک تر، به ویژه در جوامع ابتدایی و یا در میان قبایل مستقل و جدا افتاده گرایش یگانه انگار حکمفرما بود. افراد آن به یک نوع عقیده و عمل باور داشتند و عدول از آن سبب خروج فرد از اجتماع می گردید.
کثرت گرایی در واقع کلید گشایش مشارکت سیاسی در یک جامعه است و زمینه ی حضور فعال گروه های سیاسی را نه تنها در انتخابات های پارلمانی و ریاست جمهوری؛ بلکه حضور گروههای گوناگون در یک حکومت را نیز ممکن می سازد. تحمل پذیری و کثرت گرایی جاده ساز مشارکت سیاسی بوده و این مشارکت زمینه ساز مشارکت های گسترده ی فرهنگی، مدنی و اجتماعی در یک جامعه است. در فضای این مشارکت است که همدیگر پذیری و کثرت گرایی هرجه بیشتر به با بار و برگ می نشاند.
مشارکت سیاسی:
مشارکت سیاسی یک پدیده ی معاصر است و از پیشینه ی چندانی برخوردار نیست. هرچند در اندیشه ی سیاسی ارسطو برای همه مردم حق برگزیدن دادرسان، به عنوان یکی از ارکان اصلی دموکراسی پذیرفته شده، اما مشارکت سیاسی به معنای آنروزی آن در یونان باستان هم وجود نداشت؛ زیرا او با قبول خلقت نابرابر انسانها به لحاظ طبیعی و اعتقاد به این که «غلام» به طور طبیعی «غلام» خلق شده است و «غلامی» حق اوست، یکی از اساسیترین ارکان مشارکت سیاسی مردم، یعنی داشتن حق مساوی در تعیین سرنوشت خود را نفی میکند.
مشارکت سیاسی به مفهوم امروزی آن یعنی دخالت و همکاری مردم و نهادهای مردمی در پیدایش و ایجاد مراکز قدرت، چگونگی اعمال قدرت، گزینش افرادی که اعمال کننده حاکمیت و قدرت اند. این ها همه شامل ضوابطی مشوند که قدرت در چارچوب آنها شکل اجرایی را پیدا می کند. عنصر اساسی در مشارکت اجتماعی و سیاسی، یعنی آگاهی و رغبت به قصد بهبود و بهسازی زندگی اجتماعی است. براین اساس مشارکت، شرکت فعالانه ی انسانها درحیات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و بطور کلی تمامی ابعاد حیات و به معنای سهمی در چیزی یافتن و از آن سود بردن است.
گرچه پس از قرن شانزدهم میلادی و به دنبال فرو پاشی نظام سیاسی کلیسا و ورود نظریه قرارداد اجتماعی به مباحث سیاسی و تأکید متفکران عصر روشنگری بر دخالت مردم در تعیین سرنوشت خود، بحث مشارکت سیاسی و جامعه مدنی وارد ادبیات سیاسی مغرب زمین شد؛ و بر پایه آموزههای عصر روشنگری و نظریه قرارداد اجتماعی مشارکت سیاسی به معنای درگیر شدن فرد در سطوح مختلف فعالیت در نظام سیاسی با اجتماعی شدن سیاست رابطۀ نزدیکی پیدا کرد؛ اما با تاسف که بسباری از جامعه های شرقی، بویژه کشور های اسلامی و به خصوص افغانستان تحت حاکمیت طالبان از نعمت مشارکت سیاسی به کلی محروم شده اند.
مشارکت سیاسی یعنی آن دسته فعالیتهای ارادی و اختیاری که اعضای یک جامعه در آن مشارکت میکنند تا به وسیلة ی آن در انتخاب حاکمان و سیاستمداران شرکت کنند و به طور مستقیم یا غیر مستقیم در سیاستگذاریهای عمومی مشارکت میکنند. این زمانی در یک جامعه تحقق عملی پیدا میکند که به گفته ی استوارت میل، همه افراد ملت با آن مشارکت داشته باشند. مشارکت به گفته ی ” آلن پرفیت”مورد مشورت قرار گرفتن قبل از تصمیمگیری است و بر این اساس همکاری و همیاری، همبستگی، انطباق، سازگاری، پذیرش، انقیاد، شیفتگی از عناصر مهم مشارکت سیاسی به شمار می رود. از این رو تشویق به مشارکت و تسهیل در فرایند تحقق آن همواره مورد توجه مصلحان اجتماعی بوده است و آن را فرایندی می دانند که در خلال آن، استعدادهای افراد از طریق همکنشی با دیگران متبلور شده و به “خودیابی” و در نتیجه مسئولیتپذیری نایل میآیند.
مشارکت سیاسی به گونه های مستقیم و غیر مستقیم صورت می گیرد. مشارکت مستقیم از طریق دخالت در تعیین سرنوشت وانتخاب ونظارت بر نظام سیاسی حاکم بر خود به صورت رأی دادن در چارچوب احزاب فراگیر صورت می گیرد؛ اما مشارکت سیاسی غیرمستقیم، راهکاری برای دخالت مردم در امور سیاسی است به طوری که در این سیستم سیاسی، فعالیتهای حزبی اولویت اول را داراست. در این سیستم، نظام سیاسی و دولت حاکم بر آن، برآمده از رای مستقیم و انتخاب رهبر سیاسی کشور به وسیله مجلس میباشد، مانند انتخاب رئیس جمهور در آمریکا و چین.
همدیگر پذیری، کثرت گرایی و مشارکت سیاسی در واقع پله های نردبانی اند که با پیمودن آنها یک جامعه نه تنها به وحدت ملی و وفاق ملی؛ بلکه به توسعه ی فرهنگی و سیاسی و ترقی و شگوفایی های اجتماعی نیز نایل می آید. با عبور از کوه و کتل های یادشده است که مدارا و همه پذیری در حوزه های گوناگون سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در یک کشور حاکم می شود. مدارا و همه پذیری کلید گشایش دشواری های گوناگون در یک جامعه بویژه در جامعه ی افغانستان است که بیشتر از پنج دهه جنگ و ناامنی ها آسایش و آرامش آن را از بین برده است و وحدت ملی، تفاهم ملی، ثبات سیاسی آن را از بین برده و اکنون در جال تعصب طالبان آموزش ستیز، انسان ستیز و قبیله گرا زیر نام اسلام افتاده است. هرچند قبیله گرایی بیماری خطرناک در یک جامعه است که همه چیز را در چشمان قبیله گرا سیاه و سفید نشان می دهد و مدارا و همه پذیری از فرهنگ و زنده گی آنان فرار کرده است. هرچند مدارا و همدیگر پذیری در معنای واقعی و ایده آل آن در جهان وجود ندارد و کوتاهی ها و کاستی های آن را در هر کشوری، بویژه در کشور های غربی می توان به وضوح دید؛ اما با تفاوت اینکه تخطی ها از اصول مدارا و همدیگر پذیری در دنیای شرق شکل سخت افزاری و در دنیای غرب شکل نرم افزاری را دارد؛ اما هرچه باشد، افغانستان و مردم آن به مدارا و همه پذیری نیاز مبرم دارند؛ هر طوری که باشد، باید پله های دشوار آن را بپیمایند تا به وحدت ملی، تفاهم ملی و ثبات سیاسی نزدیک شوند. هرچند وحدت ملی، تفاهم ملی و ثبات سیاسی هر یک دارای مولفه های جداگانه اند. مثلی که وحدت ملی از مولفه های اقتدار و امنیت ملی است. به همین گونه فرهنگ ملی، اقتصاد ملی، زبان ملی، جامعه ملی، اراده ی ملی، قدرت ملی و زبان ملی از مولفه های وحدت ملی است. اتحاد ملی در یک جامعه زمانی تحقق عملی می یابد که افراد جامعه در پیوند به مفاهیم یاد شده بدون هر گونه تبعیض و تفاوت به اجماع کامل برسند.
حال پرسش این است که در کشوری به نام افغانستان با داشتن اقوام و مذاهب گوناگون چگونه میتوان گام برداشت تا بتوان به فرهنگ ملی، اقتصاد ملی، زبان ملی، جامعه ملی و بالاخره وحدت ملی دست یافت. زیرا که هرگونه توسعه اقتصادی و سیاسی و فرهنگی در افغانستان به شناخت دقیق از جامعه ومردم آن را داشته و با توجه به ویژگی های ملی، دینی و فرهنگی این کشور باید در هر عرصه محتاطانه گام برداشت تابتوان نخست از همه یک بستر فرهنگ مدارا و همدیکر پذیری را در این کشور جنگ زده و به تاراج رفته در کام تروریسم بوجود آورد و دست کم به یک تفاهم ملی در حوزه های گوناگون سیاسی، اجتماعی و فرهنگی نزدیک شد.
برای پیمودن کوه و کتل های وحدت ملی نخست از همه باید اسلام را جدا از دموکراسی لیبرال با دموکراسی مشارکتی آشتی پذیر گردانید؛ البته دموکراسی ایکه بدور از دخالت اسلام سیاسی با توجه به درون مایه های فرهنگی کشور اراده ی ملی را در افغانستان تمثیل نماید. این زمانی ممکن است که مفاهیم دموکراسی در غرب را با تحلیل جدید قابل تطبیق در کشور کرد و گامهای ابتدایی را به سوی رفتن به طرف دموکراسی فراهم ساخت. همزمان به آن توسعه برنامه های اقتصادی و سیاسی را در افغانستان مساعد و اذهان را برای پذیرش مفاهیم عناصر متشکله وحدت ملی و تطبیق آنها در جامعه افغانی به هدف رسیدن به مدارا و همدیگر پذیری آماده کرد. هرچند در کشوری مانند افغانستان که مولفه های قدرت، ملت و وحدت ملی در آن خدشه دار گردیده، امری ساده نیست.
کشور های دیگر نیز این فراز و فرود ها را پیموده اند؛ اما بالاخره به منزل مراد رسیده اند. مردم افغانستان هم می توانند با استفاده از تجارب آنان با دشواری های کنونی غلبه حاصل کنند. هر کشوری برای عبور از بحران مولفه های قدرت از نقطه یی آغاز کرده و ما از کجا باید آغاز کنیم تا بتوان پس از گذارتحلیلی راه های رسیدن به قدرت ملی، منافع ملی، توسعه و رفاه متوازن اقتصادی ای نایل آییم که متکی بر اصل عدالت تامین کننده ی منافع و وحدت ملی باشد.
پیشرفت های تازه به تازه در حوزه های گوناگون سبب افزونی عناصر جدید شده و با اضافه ی عناصر و مولفه های جدید، عناصر و مولفه ها خود دچار دگرگونی می شوند. مولفه های مدارا و همدیگر پذیری، کثرت گرایی و مشارکت سیاسی نیز از تحولات یاد شده مستثنا نبوده و برای درک اساسی آنها مولفه های آنها باید تازه به تازه تعریف شوند. گاهی ورود عناصر جدید به گونه ی مثال در تعریف ملت قابل رویت نبوده و تنها نتایج عملی آنها قابل رویت و مشاهده میباشند. از همین جهت جامعه شناسان به این باور اند که برای درک بهتر همچو مقوله ها باید مولفه های آنها را تعریف کرد، تا از طریق اینها به مفاهیم اصل مقوله هاپی برد، به گونه مثال مقوله ملت محصول دوران تجدد ومدرنیتی است که دارای سه رکن اساسی میباشد؛ مانند، عقلانیت یا خردگرایی، آزادی فردی وتکنوکراسی درمظاهر تکنالوژی. درواقع این سه مفهوم مولفه هایی اند که هرگونه پیشرفت وتوسعه مفاهیم نامبرده ازلحاظ عملی درتکامل معنی ملت نقش اساسی را بازی می کتد. به همین ترتیب فرهنگ واقتصاد ازجمله عناصری اند که در تشکل وتکامل ملتها در جهت وحدت ملی شان نقش بارزی دارند.
وحدت ملی:
وحدت ملی زمانی در یک کشور بوجود می آید که پیش از همه فرهنگ مدارا، کثرت گرایی و مشارکت سیاسی در آن به بلوغ برسند. در این صورت است که فرهنگ ملی، اقتصاد ملی، زبان ملی، جامعه ملی، اراده ی ملی، قدرت ملی و زبان ملی به مثابه ی مولفه های وحدت ملی جایگاه ی واقعی خود را در جامعه پیدا می کند. برای رسیدن به وحدت ملی مولفه های یاد شده را بدور از تنوع زبانی و تعصب های قومی باید غنامند و بالنده ساخت. به گونه ی مثال، برای رسیدن به زبان ملی ناگزیر به سراغ زبانی در یک جامعه رفت که دارای قابلیت و ظرفیت و برجستگی است و ظرفیت ملی شدن را دارد.
در حوزه ی فرهنگی هم چنین است؛ زبان وهنر دو عنصر مهم فرهنگ میباشد. برای رسیدن به هر نوع وحدت ملی ما نیاز شدید به غنای ارزش های زبانی و هنری داریم تا با دست یابی به زبان ملی و هنر ملی بتوان فرهنگ ملی را ایجاد کرد و ازین طریق یکی از عناصر مهم در تشکل ملت را از غنامندی بهره ور گردانید. در عرصه اقتصاد هم همینطور، برای ایجاد اقتصاد متوازن در کشوربایست اقتصاد دولتی و بازار آزاد را در جهت منافع عامه رشد و توسعه داد تا بتوان به اقتصاد ملی دست یافت. به گونه مثال توسعه و احداث شاهراه ها و اتصال شهر ها و شهرکها به مرکز و ایجاد مارکیت های بزرگ در سطح کل کشور روند تاثیر پذیری فرهنگها بالای یکدیگر را سرعت میدهند. این روند خود به خود زمینه را برای بالنده گی های فرهنگی فراهم نموده و در نتیجه فرهنگ ملی قدرت قامت آرایی پیدا میکند.
واضح است که هرگونه حرکتی در یک جامعه نمیتواند جدا از حرکت جهانی باشد. این در حالی است که جهان میل به سوی تحمل پذیری، کثرت گرایی و مشارکت سیاسی دارد. هر نوع کوتاهی در برابر روند های یاد شده نه تنها به معنای بازماندن از قافله ی پیشرفت است؛ بلکه روابط سیاسی، اقتصادی و فرهنگی با کشور های جهان را نیز با دشواری روبرو می کند. بنابراین هر کشوری ناگزیر است تا خود را با حرکت جهانی همگام بسازد. این در صورتی ممکن است که تصمیم گیریها در ساحات گوناگون سیاسی، فرهنگی و اقتصادی سیر صعودی را بپیماید و هم گام با جریان جهانی باشد تا اقتدار ملی و وحدت ملی در روشنایی فرهنگ ملی، حداقل با فرهنگ فرامرزی بجای مخالفت از در آشتی پیش آید.
از آنچه گفته آمد، مدارا، کثرت گرایی و مشارکت سیاسی حیثیت کلید هایی را دارند که قفل های موانع بر سر راه ی رسیدن به اقتدار ملی، اقتدار سیاسی و وحدت ملی را می گشایند. افغانستان جنگ زده و افتاده در کام تروریسم با توجه به تنوع زبانی و فومی بیش از هر کشوری نیاز جدی برای پیمودن کوه و کتل های تحمل پذیری، کثرت گرایی و مشارکت سیاسی را دارد تا هرچه زودتر بستر های سیاسی، فرهنگی و اقتصادی در راستای سیاست ملی، اقتصاد ملی، اقتصاد ملی و … در این کشور شکل بگیرند. در چنین بستری است که فضای لازم در حوزه های گوناگون برای رشد ارزش های مردم سالاری در افغانستان فراهم می شود و رسیدن به اقتدار سیاسی، اقتدار ملی، وحدت ملی و … در سایه ی ارزش های ماندگار تحمل پذیری، کثرت گرایی و مشارکت سیاسی فراهم می شود. اینجا است که با ایجاد محوریت سالم در جامعه عناصر متشکله وحدت ملی چون زبان، قوم، فرهنگ، اقتصاد و تکنولوژی و غیره مجال بالنده گی را پیدا میکند و زمینه ساز ایجاد محور ملی می گردد. اینکه افغانستان تا کنون نتوانسته به چنین محوری دست یابد. دلیلش این بوده که عناصر یاد شده در نتیجه ی جنگ ها و تهاجم خارجی ها در افغانستان از بالنده گی بازمانده و برعکس تضاد های گروهی، قومی و زبانی افزایش یافته است. تضاد های یاد شده پس از حاکمیت طالبان بصورت سرسام آوری در افغانستان افزایش یافته و هر روز بیشتر از روز دیگر تیغ از دمار مردم این کشور بیرون میکند. امروز ما شاهد دردبار ترین آشفتگی های اجتماعی و گسست های قومی و زبانی در افغانستان میباشیم؛ نفاق ملی بجای وفاق ملی، اختلاف ملی بجای وحدت ملی، ناباوری ملی بجای تفاهم ملی در تار و پود جامعه ی ما به گونه ی زخم سرطانی خانه کرده است. باتاسف که این زخم های کشتده سال های زیادی سعادت، رفاه، خوشبختی و شگوفایی های سیاسی و اقتصادی مردم افغانستان را به قربانی خواهد گرفت. یاهو 6-24