پارهیی از مثلهای عامیانه در مثنوی معنوی
1. امانت را خاک خیانت نمیکند.
این مثل را زمانی به کار می برند که کسی بر امانت کس دیگر خیانت کند. یعنی خاک هم به امانت کسی خیانت نمیکند و تو خیانت کرده ای.
خاک امین و هرچه در وی کاشتی
بی خیانت جنس آن برداشتی
دفتر اول ، ص 24.
2. با ماه نیشنی ماه شوی، با دیک نشینی سیاه شوی.
این مثل را در مورد تاثیر پذیری انسان از همنشینانش میگویند. انسان از دوست نیک کردار نیکی و از دوست بد کردار کردار بدی میآموزد.
همنشین مقبلان چون کیمیاست
چون نظر شان کیمیای خود کجاست
دوفتر اول، ص 133.
همنشین اهل معنی باش تا
هم عطا یابی و هم باشی فتا
دفتر اول، ص 35.
کاذبی با صادقی چون شد روان
آن دروغش راستی شد ناگهان
دفتر اول، ص 341.
3. پشت هر تاریکی روشنی است. یا میگویند آخر شب سیاه سپید است.
بعدی نومیدی بسی امیدهاست
از پس ظلمت بسی خورشیدهاست
دفتر سوم، ص 527.
4. از زیر چکک برخاست، زیر ناودان نشست. یا میگویند از زیر باران گریخت، زیر ناودان رفت.
این مثل را زمانی به کار می برند که کسی از مشکلی فرار کند؛ اما با مشکل بزرگتری گرفتار آید.
بس گریزند از بلا سوی بلا
بس جهند از مار سوی اژدها
دفتر اول، ص 45.
5. آش با مصلحت شور نمیشود. یا میگویند: اگر کسی پیدا نشد با تاقین خود مصلحت کن!
این مثل را زمانی به کار میبرند که کسی بدون مشوره با دوستان و نزدیکان خود کاری را انجام داده و برایش نتیجه منفی به بار آورده باشد.
مشورت ادراک و هشیاری دهد
عقلها مر عقل را یاری دهد
دفتر اول، ص 53.
مشورت در کارها واجب شود
تا پشیمانی در آخر گم شود
دفتر اول،ص 53.
6. چاه کن در چاه است.
این مثل را در مورد کسانی به کار میبرند که برای دیگران دام میتنند؛ اما خود در دام خود گیر میماند.
در فتاد کاندر چهی کو کنده بود
زانکه ظلمش سوی او آینده بود
هر که ظالمتر چه اش با هولتر
عدل فرمودست بدتر را بتر
ای که تو از ظلم چاهی میکنی
از برای خویش دامی مینهی
دفتر اول،64-65.
بهر مظلومان میکندند چاه
در چه افتادند و میگفتند آه
دفتر سوم، ص402.
7. دنیا را از عینک خود میبیند. یعنی انسان بداندیش دیگران نیز بداندیش میانگارد.
پیش چشمت داشتی شیشه کبود
زان سبب عالم کبودت مینمود
گر نه کوری این کبودی دان ز خویش
خویش را بد گو مگو کس را تو بیش
دفتر اول، ص 65.
8. هرچه را که کاشتی میدروی.
یعنی هر کنشی واکنشی دارد. چه نیک باشد چه بد.
هیچ گندم کاری و جو بردهد
دیده ای اسپی که کره خر دهد
دفتر اول ص،81.
چون بکاری جو نروید غیر جو
قرض تو خواهی ز که خواهی گرو
دفتر ششم، ص 1063.
8. غریب ( فقیر) چه باشد که گپ او باشد. یا میگوند به گپ غریب کسی پیاز هم میده نمیکند.
ور گدا گوید سخن چون زر کان
ره نیابد کالۀ او در دکان
دفتر اول، ص117.
9. به سبب یک کیک کسی پوستینی را نمیسوزاند.
هیچ گاهی نمی خواهد به سبب بدکارهای یک تن گروه مردم را آزرده سازد. یا کس نمیخواهد که رابطه هایش را به خاطر یک تن با دیگران برهم زند.
بهر کیکی نو گلیمی را مسوز
وز صدای هر مگس مگذار روز
دفتر اول، ص143.
بهر کیکی نو گلیمی سوختن
نیست لایق از تو دیده دوختن
دفتر اول اول،241.
جان چه باشد کش گزینم بر کریم
کیک چه بود که بسوزم زو گلیم
دفتر پنجم، ص906.
10. چاقو دستۀ خود را نمیبرد.
این مثل را هنگامی به کار میبرند که کسی از سوی خویشاوندی خود یا دوست خود متهم به خیانت شود. یعنی همان گونه که چاقو نمی تواند دستۀ خود ببرد، خویشاوند و دوست صادق هم نسبت به دوست خود خیانت نمیکند.
کی تراشد تیغ دستۀ خویش را
رو به جراحی سپارد این ریش را
دفتر اول، ص 159.
11. خر هم که در کان نمک بیفتد، نمک میشود.
این مثل موارد کاربرد گوناگونی دارد. مثلاً وقتی انسان نااهلی با انسانها خوش کردار نشست و برخاست کند آرام آرام خوی و رفتار نیک پیدا میکند یا برعکس آن.
هیزم تیره حریف نار شد
تیرهگی رفت و همه انوار شد
در نمکدان چون خر مرده فتاد
آن خری و مردهگی یک سود نهاد
دفتر دوم، ص263.
12. سک عو عو میکند، مسافر به راه خود میرود.
یعنی انسان باید کار خود را پیگیرد و هدف خود را دنبال کند، نه این که پشت گپ مردم بگردد.
گفت از بانگ و علالای سگان
هیچ واگردد ز راهی کاروان
یا شب مهتاب از غوغای سگ
سست گردد بدر را در سیر و تک
مه فشاند نور و سگ عوعو کند
هرکسی بر خلعت خود میتند
دفتر ششم،ص1042.
13. گوشت خر و دندان سگ. گاهی هم میگویند: کلۀ خر و دندان سگ.
این مثل را زمانی به کار میگیرندکه دو انسان نا اهل و بد اخلاق روی مسالۀ با هم در گیر شوند و به جنگ و نزاع برخیزند. یکی دیگری را از میان بردارد.
ریش بد را داروی بد یافت رگ
مر سر خر را سزد دندان سگ
دفتر اول، ص 178.
در مصراع نخست این بیت هم چنان به این مثل اشاره شده است که میگویند: درد بد را دوای بد.
پرتو نادری