افغانستان وارد نقطۀ عطف جدید و آبستن نیم قرن رخداد های خونین تر
با توجه به سیاست های استعماری قدرت های بزرگ در قرن نوزدهم و بیستم و میراث های ناتمام آن در جهان سوم که در هر مقطع آبستن رخداد های جدید شده و رخداد های زنجیره ای خونین تر از گذشته را رقم زده است. حوادث پنج دهه ی افغانستان بر این سخن معروف مهر تایید می گذارد که ” قدرت های استعماری به هر بهانه ایکه یک کشور را مورد مداخله ی نظامی و سیاسی قرار می دهند،
حداقل نیم قرن باید در آن کشور دست به ماجراجویی و حادثه آفرینی ها بزنند تا به هدف خود نزدیک شوند. این به معنای رسیدن به هدف نهایی نه، بلکه؛ بستر سازی برای یک فاجعه ی دیگر و بردن یک کشور به نقطه ی عطفی دیگر است که افغانستان تحت حاکمیت طالبان نمونه ی آشکار آن است. باتاسف که افغانستان اکنون پس از پنجاه سال جنگ های خانمان سوز و ویرانی های وحشتناک و از هم گسیختگی های شدید اجتماعی و گروهی به سمت و سویی روان است که نه تنها از ژرفنای سیاست های تهاجمی و مداخله گرانه ی قدرت های خارجی؛ بلکه از افتادن این کشور به یک پرتگاه ی سیاسی و خلای بزرگ سخن می گوید که حکایت از سرآغاز رفتن افغانستان به رفتن به دهلیز حوادثی است که پیمودن آن دست کم پنجاه سال دیگر را در پی دارد.
افغانستان پس از فروپاشی جمهوریت و سقوط آن بدست طالبان، خاطره های فروپاشی جمهوریت محمد داوود بوسیله ی کودتای حزب دموکراتیک خلق در خاطره ها تداعی می کند و بیانگر این واقعیت دردناک است که افغانستان پس از پشت سر گذاشتن رخداد های خونین در نتیجه ی تجاوز شوروی، جنگ های داخلی گروه های جهادی، حاکمیت دور نخست طالبان و حمله ی امریکا و سرنگونی جمهوریت بار دیگر وارد نقطه ی عطف جدید شده است.
هرچند افغانستان در یک قرن اخیر نظام های شاهی مطلقه، شاهی مشروطه، جمهوریت، جمهوری سوسیالیستی، جمهوری، دولت اسلامی، امارت اسلامی و جمهوری اسلامی را تجربه کرده است؛ اما جمهوری محمد داوود و جمهوری دور غنی نقطه های عطفی در تاریخ افغانستان اند که سقوط هر دو افغانستان را آبستن تحولات دردناک و غم انگیز گردانیده است. جمهوری داوود بوسیله ی کودتای حزب دموکراتیک خلق با حمایت شوروی سرنگون گردید. داوود تلاش کرد تا با سرعت تمام برنامه های اقتصادی دوران صدارت خود را در زمان جمهوریت خود عملی کند؛ هرچند اصلاحات اقتصادی ثبت داوود مورد توجه ی مردم افغانستان قرار گرفت؛ اما این اصلاحات بنابر نبود اصلاحات سیاسی انقدر جا نیفتاد و در نتیجه جمهوری مطلقه ی او به دل های مردم راه پیدا نکرد. با آنکه مردم افغانستان چندان به جمهوریت داوود علاقمند نبودند و نسبت به حضور حزب دموکراتیک خلق در کنار داوود شاکی بودند؛ اما سرنگونی آن بوسیله ی حزب دموکراتیک خلق خشم مردم برضد کودتا گران خلقی و پرچمی را به همراه داشت و بعد تجاوز شوروی به افغانستان خشم سراسری مردم افغانستان را برضد این حزب و برضد شوروی برانگیخت. به دنبال این کودتاه هزاران شهروند افغانستان بی خبر از وابستگی های رهبران گروههای جهادی به استخبارات پاکستان و ایران و سایر کشور ها در اطراف آنها بسیج شدند. این وابستگی ها سبب شد که هزاران مبارز صدیق و جان برکف افغانستان ناخواسته به جنگجویان نیابتی بدل شوند. این فاجعه در واقع زمانی آغاز شد که کمک های کشور های غربی به گروههای جهادی آغاز شد و بریژینسکی مشاور امنیت جیمی کارتر به تورخم رفت و با فیر مرمی با گفتن الله اکبر گویا طبل جهاد با شوروی را به صدا درآورد.
رویدادهای مهم سیاست خارجی در دوران ریاست وی شامل عادی سازی روابط با جمهوری خلق چین (و قطع روابط با جمهوری چین در تایوان)؛ امضای دومین معاهده محدودسازی تسلیحات استراتژیک (SALT I) با اتحاد جماهیر شوروی؛ میانجیگری در توافقنامه کمپ دیوید بین مصر و اسرائیل؛ سرنگونی محمدرضا شاه پهلوی و آغاز انقلاب ۱۳۵۷ ایران؛ تشویق ایالات متحده به مخالفان در اروپای شرقی و حمایت از حقوق بشر به منظور تضعیف نفوذ اتحاد جماهیر شوروی؛ حمایت از مجاهدین افغان در برابر جمهوری دموکراتیک افغانستان تحت حمایت شوروی و در نهایت ضدیت با نیروهای اشغالگر شوروی در طول جنگ شوروی و افغانستان؛ و امضای معاهدات توریخوس-کارتر که از کنترل ایالات متحده بر کانال پاناما پس از سال ۱۹۹۹ صرف نظر میکند بودهاست.
سفر برژینسکی به تورخم در واقع سرآغاز خوش خط و خال بود که بعد ها آرزو ها و رویا های شیرین مردم افغانستان را با خاک یکسان کرد. دلیل این فاجعه سرازیر شدن کمک ها و هزاران جنگجوی داوطلب به پشاور نبود؛ قسمت زیاد آن بر می گردد به رهبران جهادی که توانایی های مدیریتی آنان نسبت به پیش آمد های افغانستان کوچکی می نمود. این کوچکی ها خورد نگری ها نه تنها استقلال مبارزاتی مردم افغانستان را زیر پرسش برد؛ بلکه آن را وابسته به خارجی ها نمود.
هنگامی که شوروی به افغانستان حمله کرد، آمریکا و متحدان عرب به طور فعال جوانان افراطی عرب را به مشارکت در جهاد افغانستان علیه ارتش سرخ تشویق کردند. ثروت و نیروی انسانی کشورهای عرب از یک سو و جنگافزار و فناوری ایالات متحده از سوی دیگر یکجا به افغانستان سرازیر شد و با همکاری مجاهدین افغانستان، موفق شدند تا مقاومت سختی را در برابر شوروی به وجود آورند. در اوایل سال ۱۹۸۰، اسامه بن لادن رهبر القاعده، و فارغ التحصیل از دانشگاه شاه عبدالعزیز جده، فعالیتهای جهادی خود را آغاز کرد، اسامه در افغانستان و پاکستان سالها ساکن بود و هزاران جوان افراطی عرب را با همکاری عبدالله یوسف عزام جذب کرده و به جهاد افغانستان فرستاد.
پس از خروج شوروی از افغانستان در ۱۹۸۸ آمریکا به طور ناگهانی خود را از مجاهدین افغان جدا کرد. در نتیجه، سبب شد تا افغانستان تحت سلطه اسلامگرایان افراطی قرار گیرد، و به مکان امن برای اسامه مبدل گردد تا مبارزه خشونتآمیز علیه آمریکا را آغاز کند. در دهه ۱۹۹۰، القاعده به گمان رسانهها، حملات یازده سپتامبر را نیز پیریزی کرده بود.
جنگ های وحشتناک گروهی در کابل و تبدیل شدن این شهر به کربلای تاریخ، در نتیجه ی مخالفت حکمتیار و حزب وحدت با حکومت مجاهدین به ریاست استاد ربانی بربنیاد فیصله ی پشاور پیامد این وابستگی ها بود که در آتش زدن آن نظامیان پاکستان و سپاه پاسداران ایران دست قوی تر داشتند. این وابستگی های دردناک برای نیم قرن افغانستان را در کام فاجعه فرو برد و زیر چتر گروههای جهادی آغاز شد و با راندن آنها و وارد کردن طالبان بجای آنها ادامه یافت تا آنکه پس از حادثه ی یازدهم سپتمبر طالبان سرنگون شدند و پس از تشکیل دولت موقت و اداره ی انتقالی جمهوریت به رهبری کرزی در افغانستان برقرار گردید.
در اوایل همه چیز خوب به نظر میرسید. اما پس از حمله ی آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ اوضاع تغییر کرد. بعد از ۲۰۰۶، طالبان دوباره سازماندهی شد و نیروهای بینالمللی در افغانستان با شورش شدید طالبان روبرو شدند. همچنین، القاعده که بعد از حملات آمریکا بر مواضع آن یک گروه فلج شده محسوب میشد خود را متمرکز ساخت و حملات تروریستی را به منافع آمریکا و متحدان منطقهای آن ادامه داد.
تا پایان دوره دوم حکومت بوش آشکار شده بود که ایالات متحده قادر نخواهد بود تا شورشیان طالبان را سرکوب کند. در زمان حکومت اوباما، جنگ آمریکا در افغانستان به تدریج پیچیدهتر شد و گزینههای دیگری مانند گفتگو نیز در نظر گرفته شد. امریکا در سال ۲۰۰۸ گفت و گو ها با طالبان را آغاز کرد که به نحوی به رسمیت شناسی این گروه بود. طالبان را تنها این رویکرد آمریکا فربه نکرد؛ بلکه کرزی از درون با ارایه ی کمک های مالی و ایجاد پایگاه ها در لوگر به تقویت طالبان پرداخت و با ارتکاب خیانت ملی در تقویت و گسترش و انتقال طالبان به شمال در زمان وزارت داخله ی اتمر، نقش پدر سالار تروریستی را ایفا نمود. کرزی با تقلب سازمان یافته غنی را به قدرت رساند تا پروژه ی ناتمام او را تمام نماید. غنی هم با تحویلی ارگ به طالبان وظیفه ی خود را تمام کرد. این بازی های کرزی و غنی به گونه ای خشم آمریکا را نیز برانگیخت. از همین رو بود که آمریکایی ها پس از کشتن اسامه علاقمندی شان را به جنگ افغانستان از دست دادند تا آنکه با روی کار آمدن ترامپ، رویکرد تهاجمی اولیه او به افغانستان نیز در نهایت نتیجهای حاصل نکرد، و در نهایت توافق صلح بین طالبان و ایالات متحده در غیاب حکومت و مردم افغانستان انجام شد. پس از پیمودن این همه فراز و فرود ها و در نتیجه ی دست بازی ها از درون و بیرون طالبان دوباره به قدرت رسانده شدند.
اکنون افغانستان با دوباره حاکم ساختن طالبان وارد مرحله ی تازه شده است. سناریوی به قدرت رساندن طالبان در دور دوم در افغانستان به نحوی شکل کودتا برضد جمهوریت را داشت. این کودتا از بسا جهات همان کودتای حزب دموکراتیک خلق در برابر جمهوریت داوود را در افکار تداعی میکند. باور ها بر این است که کودتای نخست توطیه ی آشکار برضد مردم افغانستان بود که پنجاه سال افغانستان را به کام حوادث خونین فرو برد و بعید نیست که کودتای طالبان خطرناک تر از کودتای نخستین است. بیرابطه نخواهد بود تا شرایط وتفاوت های آن زمان را با زمان کنونی مورد بحث قرار دهم تا با مقایسه آنها به عمق و گسترش پی آمد های فاجعه ی کنونی اندکی پی برد تا در سایه و روشن آنها رخداد های آینده را پیش بین شد.
تفاوت ها و تضاد های شرایط دیروز و امروز
۱- کودتای هفت ثور ۱۳۵۷ که منجر به سرنگونی داوود و بعد تهاجم شوروی به افغانستان شد؛ نوعی وحدت و همگرایی ها را در میان مردم بوجود آورد که بررغم گرایش های گروهی و قومی و مذهبی در مخالفت با رژیم و شوروی باهم متحد بودند. گفته می توان که بررغم تلاش های منفی شماری گروه ها در آن دوره در برابر تهاجم شوروی به نحوی وحدت ملی بوجود آمده بود. مردم افغانستان بنا بر علاقه ایکه به آزادی افغانستان داشتند، بدون هر گونه در نظر داشتی یک پارچه و متحد برضد مهاجم و حکومت دست نشانده ی آن متحد بودند. این جاذبه ها بود که شوروی را وادار به خروج از افغانستان نمود.
با تاسف که سقوط جمهوریت غنی پی آمد های برعکس را داشت. افغانستان نتیجه ی سیاست های قوم گرایانه ی کرزی و غنی به جزیره های قدرت و به گروه های قومی و زبانی بدل شدند و این اختلاف ها با به قدرت رسیدن طالبان به اوج اش رسیده است. حالا ما شاهد بدترین و شدید ترین اختلاف های گروهی و قومی و مذهبی در افغانستان استیم. باور ها بر این است که این اختلاف ها نتیجه ی توطیه های نیم قرن گذشته است و شاید نیم قرن دیگر رفاه و آسایش مردم افغانستان را به گروگان خواهد گرفت. در حالی به این اختلاف ها زیر نام تاجک و پشتون و خراسان خواهی و پشتونسنان خواهی دامن زده می شود که همه می دانند، این سر و صدا ها یک توطئه برضد مردم افغانستان است؛ زیرا افغانستان محصول بازی بزرگ قرن نوزدهم در نتیجه ی توافق روسیه ی تزاری و انگلیس بوجود آمده و تجزیه ی آن به شمال و جنوب نه از لحاظ داخلی و نه هم از لحاظ جهانی ممکن است. این تجزیه زنجیره ای از تجزیه در سراسر کشور های منطقه بنا بر موجودیت کرد ها میان عراق، ایران، سوریه و ترکیه؛ بلوچ ها میان افغانستان، ایران و پاکستان؛ تبت میان هند و چین و کشمیر میان هند و پاکستان را در بر دارد. خراسان خواهان و لر و بر خواهان بدانند که این تبلیغات خصمانه آب در هاون کوبیدن و توطئه برضد رفاه و آسایش این سرزمین است.
۲ – سقوط جمهوریت غنی نه تنها همگرایی های دیروزی را به واگرایی های خطرناک بدل کرده؛ بلکه جبهه گیری های کشور های جهان و کشور های همسایه را در پیوند به افغانستان و مردم آن نیز پیچیده و دگرگون کرده است. دیروز ایران و پاکستان بنا به هر دلیل راهبردی که بود، از مبارزات مردم افغانستان در برابر رژیم حمایت می کردند؛ اما امروز این دو کشور به نحوی از طالبان حمایت می کنند و مخالفان آنان تحت فشار ایران و پاکستان قرار دارد. در سطح کشور های بزرگ نه آمریکا و نه روسیه و چین از مخالفان حکومت طالبان حمایت نکرده اند. در حالیکه در گذشته آمریکا و متحدانش و چین از گروههای مخالف تهاجم شوروی حمایت می کردند.
۳- دشمنی های پاکستان و ایران در برابر مردم افغانستان دیروز مخفی بود و اما حالا آشکارتر شده است. هرچند این دو کشور تروریست پرور با سیاست های دوگانه یعنی هم از داعیه ی مردم افغانستان و هم از دولت های دست نشانده و ضد مردمی در این کشور حمایت کرده اند؛ اما هیچگاهی به مردم افغانستان صادق نبوده اند. حمایت های این دو کشور بود که طالبان به قدرت رسیدند و اکنون هم رابطه میان آنان به گونه ی دوگانه در حال هرچه بیشتر نزدیک شدن است.
۴- توطیه ی دیروز دشمن بزرگ پنداری و حمایت از گروه های جهادی به گونه ی آشکارا بود؛ اما توطیه ی امروز خیلی زیرکانه و خطرناک تر است؛ زیرا که هرگونه بازی با حکومت های تروریستی و گروههای تروریستی خطرناک است و این بازی ها کم تر برنده و بیشتر بازنده دارد.
۵- پس از سقوط جمهوریت داوود مخالفان به زودی توانستند، صاحب یک قطعه جغرافیا برای مقابله با رژیم در داخل افغانستان شوند؛ اما در سقوط اخیر که حالا از آن پنج سال می گذرد؛ مخالفان نتوانسته اند، جغرافیایی در داخل برای مقابله با طالبان داشته باشند. از سویی هم مخالفان آنروز باوجود اختلاف ها در برابر رژیم متحدانه عمل می کردند و حالا مخالفان طالبان نه تنها پراگنده اند؛ بلکه مخالفان طالبان گروه های گوناگون اند که باهم اختلاف دارند. بویژه حضور داعش نه تنها مبارزات برحق مردم افغانستان برضد افراطیت را به دشواری روبرو میکند؛ بلکه زنجیره ی جنگ های نیابتی آینده را طولانی نیز می سارد که بازگو کننده ی جنگ های فرسایشی در آینده است.
۶ – در دور نخست مردم افغانستان برای دفاع از افغانستان زیر چتر اسلام بدون در نظر داشت تمایل های گروهی، سیاسی، قومی و مذهبی در برابر کودتاه چیان و حامی خارجی آنان متحد و یک دست عمل کردند؛ اما امروز برعکس شده و افراطیت و تندروی طالبانی نوعی اسلام گریزی را به بار آورده و دین و ارزش های آن را تا سطح افیون ملت ها تقلیل داده است. در کل اسلام ستیزی جای اسلام گرایی را گرفته و شکست اسلام سیاسی را به نمایش گذاشته است. کار بجایی رسیده است که متفکران و هواداران اسلام سیاسی دیروز چون داکتر غنوشی، سروش و دیگران با رویکردی متهورانه هر گونه مداخله ی دین در حکومت و سیاست را نادرست خواندند.
۷ – در سقوط جمهوریت نخست گروه ی افراطی مارکسیستی طرفدار مسکو و دشمن اسلام در افغانستان به قدرت رسید که هدف نخست این گروه را سرکوب دینداران تشکیل می داد. در مقابل کشور های غربی رقیب شوروی پیشین با استفاده از فرصت از اسلام سیاسی حمایت کردند؛ زیرا مقام ها و استراتژیست های غربی درک کرده بودند که تجاوز شوروی توده های میلیونی مسلمانان جهان را برضد شوروی پیشین بسیج میکند. زمانیکه شوروی از هم پاشید و پس از آن غرب اسلام گرایی را به مثابه ی کمربند سبز خطرناک تر از کمونیسم عنوان کرد و حمایت های شان را از گروه های جهادی افغانستان گرفتند. اما در سقوط جمهوریت دوم طوری است که جهانیان زیر چتر تعامل سیاسی به نحوی از طالبان حمایت میکنند. این در حالی است که با حاکمیت طالبان بیش از بیست گروه ی تروریستی به شمول القاعده و سایر گروههای خطرناک تروریستی جابجا گرديده اند و زیر چتر حمایت طالبان به آموزش افراد خود مصروف اند. چنانکه گزارش هایی از آموزش پهپاد بوسیله ی حمزه فرزند بن لادن در کندز به نشر رسیده است.
۸ – علل و عوامل زیادی چون موضع گیری های مبهم و رازآلود کشور های جهان و منطقه در برابر طالبان وجود دارد که پیش آمد های شرایط سقوط جمهوریت اخير را نسبت به جمهوریت داوود پیچیده و حتا خطرناک نشان میدهد.
آنچه خطرناک تر از همه است، دورنمای سقوط جمهوریت اخير نه تنها خطرناک؛ بلکه مرموز و پیچیده است که حتا دست بازیگران از رسایی بر آن کوتاهی می کند. از حضور سنگین گروه های تروریستی در افغانستان طوری برداشت می شود که جهان تصمیم گرفته تا مانند سال های دهه ی هشتاد قرن بیست که پشاور به مرکز فعالیت اسلام گرا های جهانی چون، بن لادن، عبدالله عزام و ده های ديگر بدل شد؛ این بار تصمیم گرفته اند تا افغانستان را برای راه اندازی جنگ های نیابتی آینده به مرکز گروههای افراطی تبدیل نمایند. بنابراین در پشت رخداد های افغانستان آینده های خطرناک را می توان پیش بین شد که در میدان رقابت های آمریکا و متحدان او با روسیه و چین؛ نقش نیابتی را بازی خواهد نمود. هرچند روسیه و چین آشکارتر از طالبان حمایت می کنند؛ اما آمریکا با حمایت های مالی طالبان از کمک کننده گان درجه یک این گروه به شمار می رود. هرچه باشد، اوضاع افغانستان در حال آبستن حوادثی است که بیشتر شباهت به سال های دهه ی هشتاد قرن بیست را دارد و گمانه زنی ها بر این است که سرنوشت مردم افغانستان برای چند دهه ی دیگر به بازی گرفته خواهد شد.
۹ – بعید نیست که در عقب سخت گیری های طالبان در رابطه به زنان و منع آموزش دختران، اهداف استخباراتی نهفته باشد؛ زیرا طالبان در حال تبدیل کردن افغانستان به یک قرارگاه ی نظامی اند و برای تبدیل شدن آن به یک اردوگاه ی بزرگ نیابتی نیاز است تا زمینه های کامل آن فراهم شود. این زمانی ممکن است که افغانستان از وجود افراد جیزفهم و آگاه خالی شود و دروازه های اداره های دولتی و مکتب ها بر روی زنان و دختران بسته شود. طالبان در تبانی با شبکه های استخباراتی به این کار اقدام کرده اند. پروسه ی تخلیه که هنوز هم به شدت ادامه دارد، در واقع مقدمه ها و زمینه سازی ها برای تبدیل شدن افغانستان به یاغی ستان است که دورنمای یک افغانستان خطرناک را در حافظه ها تداعی میکند.
۱۰ – کمک های دیروز برای رزمنده گان ضد شوروی پنجاه سال برای مردم افغانستان فاجعه آفرید و بعید نیست که کمک های میلیون ها دالری به طالبان دهه های دیگری فاجعه بیافریند.
زمانیکه حوادث دهه ی هشتاد میلادی و داستان حمایت های نظامی و سیاسی کشور ها در ذهن مردم افغانستان تداعی می شود و اغاز بازی های استخباراتی آن زمان در ذهن انسان خطور می کند انسان یک باره تکان می خورد که چگونه مردم افغانستان با تبدیل شدن به جنگجویان نیابتی قربانی یک توطئه ی بزرگ زیر نام جهاد با شوروی شدند. مردم افغانستان قربانی اشتباه های خود خواسته ی رهبران و فرماندهان جهادی و غیر جهادی شدند که در این میان خیانت ها و فساد های بزرگ و مافیایی کرزی و غنی و جاده سازی آنان برای به قدرت رسیدن طالبان درشت تر است. اینکه حیمی کارتر چگونه مناسبات آمریکا با چین را عادی ساخت و سپس به خاطر دشمنی ایکه با شوروی داشت، با کمک عربستان سعودی و پاکستان مجاهدان مسلمان را در افغانستان بر ضد شوروی مجهز کرد. این یک بعد قضیه بود و اما اینکه در پشت این کمک ها چه برنامه های خطرناک پنهان بود. این سخن بوش رئیس جمهور وقت آمریکا در حافظه ی انسان تداعی می کند که در پاسخ به این پرسش که چگونه آمریکا بیشترین پول را به رهبر گروهی میدهد که هر روز برضد آمریکا شعار های توهین آمیز می دهد. او در پاسخ می گوید، هرقدر بیشتر دشنام میدهد، پول بیشتر برایش بدهید. این سخن در آنروز شگفت آور بود؛ اما امروز ثابت شد که قدرت های بزرگ اهداف خود را زیر نام کمک به جهاد افغانستان دنبال می کردند. حمله ی امریکا به افغانستان و بعد به عراق و حمایت از سوریه و نابودی آثار چند هزار ساله و فروپاشی دو قدرت رقیب اسرائیل در منطقه و در گام بعدی دست برداشتن از حمایت دولت جمهوری افغانستان و واگذاری آن به طالبان، همه بخشی از یک برنامه ی کلان بود که سرآغاز یک برنامه ی تازه را به نمایش گذاشته است.
هرچند به قدرت رساندن طالبان در واقع احیای پروژه ی نخست طالبان است؛ اما این پروژه به مراتب متفاوت تر از دور اول است. موجودیت اختلاف روزافزون در میان طالبان و حضور ده ها گروه ی خطرناک تروریستی در افغانستان در موجی از بازی های استخباراتی و استبداد سیاسی و انحصار قدرت، خود بیانگر این حقیقت است که در میان طالبان ریزرف ها و هسته هایی وابسته به شبکه های استخباراتی گوناگون موجود اند که زیر چتر بدترین انحصار قدرت و تاراج معادن و سایر دارایی های عامه بر مردم حکومت می کنند. مثلی که واگذاری قدرت برای طالبان یگ پروژه بود که به گفته ی خود آنان از آن بی خبر بودند؛ وقوع حوادث زنجیره ای در نتیجه ی اختلاف درونی طالبان هم از وقایع غیر قابل پیش بینی اند که حالا طالبان از آن آگاهی ندارند. این بیانگر این حقیقت است که طالبان یک پروژه ی استخباراتی و سرآغاز هسته گذاری ماجرا هایی اند که طی چند دهه ی آینده در افغانستان باید. در پروژه ی نخست هدف ضربه زدن به شوروی بود که به منجر به فروپاشی آن کشور گردید. در محراق پروژه ی جدید رقابت با روسیه و چین و تا حدودی ایران قرار دارد. پروژه ی جدید تفاوت هایی دارد که در کنار صدور تروریسم و تمرکز گروه های تروریستی از سراسر جهان به افغانستان، در عین زمان تخدیر کشور های آنسوی دریای آمو بویژه کشور های متحد روسیه و چین و ایران است. رهایی بشیر نورزی پادشاه ی فروش و تاجر هروئین از گوانتانامو دلیل آشکار این بازی است. مقام های کشور های یاد شده بار ها افغانستان را به مثابه ی منبع تروریسم و مواد مخدر، خطری جدی به کشور های منطقه خوانده اند. شاید پرسیده شود، در صورتیکه چنین است، چگونه شده تا کشور های یادشده با طالبان دارای تعامل سیاسی بهتر از دیگران اند؟ دلیلش این است که کشور های یادشده با آگاهی از نفوذ و موجودیت مراکز استخباراتی کشور های غربی در افغانستان و کمک های میلیون ها دالری انها به افغانستان زیر نام کمک های بشری، رابطه ی طالبان و آمریکا را تنگاتنگ تلقی می کنند و در این زمینه نگرانی های جدی دارند. البته این نگرانی ها جنبه ی استراتیژیک و راهبردی دارد و برای پیش گیری از راهبردی شدن و طولانی شدن آن تلاش میکنند. کشور های اقمار شوروی پیشین که از نیم قرن بدین سو شاهد تحولات افغانستان و کشور های همجوار آن پس از فروپاشی شوروی استند و هنوز زخم های برخاسته از کمک های غرب به گروههای جهادی، التیام نیافته است. آنان به شدت نگران اوضاع افغانستان اند و آینده خود و کشور های منطقه را با توجه به گروه های تروریستی افغانستان خطرناک تلقی کرده و آینده ی ناگواری را طی ده های آینده در منطقه به شمول تجزیه ی روسیه پیش بین اند. یاهو