دامن زدن به اختلافات ؛ توطیۀ بین المللی برای بقای تروریسم : مهرالدین مشید

وفاق ملی پادزهری برای مقابله با تروریسم

افغانستان پس از پنج دهه ناامنی ها و بی ثباتی های دوامدار، در موجی از توطیه های پر خط و خال و در ضمن خطرناک و اوجی از فقر، بیکاری و وحشت، اکنون نه تنها با اژدهای تروریسم دست و‌پنجه نرم می‌کنند و بهای فساد، جنایت و خیانت زمامداران و رهبران گروه‌های سیاسی چپ و راست را می پردازند؛ بلکه بدتر از آن چنان درگیر نفاق و اختلاف بی پیشینه ی ملی شده اند که هیچ گاهی مردم این کشور چنین شرایط دشوار و خطرناک را سپری نکرده اند. هرچند اختلاف میان گروه‌های سیاسی و مذهبی افغانستان پیشینه دارد؛ اما این اختلاف پس از

حاکمیت طالبان چنان ژرف و گسترده شده در تار و پود جامعه ی افغانستان راه پیدا کرده که از هم گسیختگی های خطرناک قومی، زبانی و مذهبی را به بار آورده است. از ژرفنا و گسترده گی این اختلاف ها و بویژه هیزم ریزی شماری ها به آتش نفاقرزیر چتر قوم و زبان فهمیده ممی شود که در عقب این هیاهو دستان نیرومند یک توطیه ی سازمان یافته دخیل است که شماری را خواسته و ناخواسته یا آگاهانه و ناآگاهانه به دنبال خود کشانده است. با تاسف نفاق افگنی زیر پوشش قوم و زبان میان شماری از گروه ها و افراد چنان ناموسی شده که هر گونه انتقاد از آن در راستای وحدت ملی و وفاق ملی کفر قومی و زبانی تلقی می شود. این در حالی است وفاق ملی تنها پادزهری برای مقابله با تروریسم و ریشه کنی گروه های تروریستی از افغانستان است.

ممکن با توجه به واقعیت های عینی و شرایط کنونی افغانستان که نفاق قومی و زبانی و تضاد های گروهی و سیاسی به گونه ی بی پیشینه ای در آن زبانه می کشند، عنوان بالا برای بسیاری ها نامطلوب، محافظه کارانه و غیر قابل عملی تلقی شود؛ اما در پشت این همه تضاد ها و اختلاف های به ظاهر آشتی ناپذیر یک حقیقت انکار ناپذیر وجود دارد که همانا رهایی افغانستان از کام تروریسم و نابودی گروه‌های تروریستی در این کشور است که تنها پادزهر و گره گشای این معضل وحدت همگانی و وفاق ملی است؛ زیرا تروریسم زیر چتر آدرس های گوناگون به نحوی در تار و پود اقوام گوناگون رخنه کرده است که از تشدید اختلاف های قومی و زبانی قوت می گیرند. بنابراین رفتن به جنگ تروریسم به تنهایی ناممکن است و باید برای مبارزه با آن فراقومی و فراگروهی عمل کرد. آنهم تروریسمی که نه تنها نقاب ابریشمین دین را به بر کرده؛ بلکه بدتر از آن با سوزن عصبیت قومی چنان بخیه شده که حتا ارزش های دينی را تا سطح ارزش های قبیله تقلیل داده است‌. بنابراین مقابله با تروریسم پنهان شده در شیشه ی اسلام و لاک قومیت نخست از همه نیاز به ایجاد یک جبهه ی ملی دارد که نقاب اسلام و قوم را از سیمای تروریسم  بردارد و وفاق ملی و وحدت همگانی اقوام و مذاهب را به گونه ی واقعی تمثیل نماید.

وحدت و وفاق ملی یکی از ضرورت های حتمی جامعه می باشد که در مواجهه با تهدید ها و چالش های گوناگون درونی و بیرونی بهترین راهکاری است که می توان اتخاذ نمود. حرف بر سر وفاق ملی سخن بر سر وحدت و یکپارچگی ملی است که هرگونه انحصار گرایی های زبانی و قومی را نفی کرده و با اصل اختلاف در جامعه نه تنها سازگار است؛ بلکه وجود وفاق را مستلزم قبول اصل اختلاف در جامعه می داند؛ زیرا اختلاف یک امر طبیعی، فراگیر و همگانی است و «وفاق» زمانی معنا پیدا می کند که اصل اختلاف را پذیرفت. یک جامعه زمانی توسعه و پیشرفت می کند و از بحران فروپاشی رهایی می یابد که از دیدگاه های گوناگون و افکار مختلف برخوردار باشد؛ البته طوری که اختلاف ها سبب شق و فصل کردن جامعه نشود و برعکس گره گشا بوده و افراد جامعه را با یکدیگر وصل کند؛ البته بر مصداق این گفته که جرقه ی حقیقت از میان تضاد های فکری بدرخشد. یعنی در عین زمان که اختلاف داریم تا رسیدن به حقبقت یکدیگر را صادقانه دوست داشته باشیم. در این صورت دامن انتقاد گسترده و نه تنها دشمن انگارانه، گروه گرایانه و انحصار گرایانه تلقی نمی شود؛ بلکه توسعه و پیشرفت جامعه را نیز تضمین می کند، اما زمانی که از اختلاف ها استفاده های ابزاری شود؛ بویژه زمانیکه اصول های اجتماعی و قبول شده ی همگانی جامعه را هدف قرار بدهد و بجای پیشرفت جامعه و  وفاق ملی، نفاق ملی را به بار اورد. در این صورت باید از آن خودداری کرد و بعد در وقت مناسب به آن پرداخت.  

وفاق ملی روندی است که باید به گونه ی طبیعی در جامعه تحقق پیدا کند. از این رو قانون نمی تواند، متضمن حفظ وفاق ملی شود؛ زیرا دلایل زیادی وجود دارد که قانون نمی تواند، متضمن تحقق وفاق ملی شود؛ بلکه برعکس نقض قانون در نتیجه ی اختلاف دیدگاه ها، کوتاهی قانون از برخورد با مفاسد درون صبغه ای، ضعف اخلاقی و مدیریت اختلاف ها از جمله مواردی اند که اصل خدمت گذاری دولت به مردم را به مثابه ی اصل بنیادین وفاق ملی با مشکل روبرو می سازد. یک جامعه زمانی می تواند به وفاق ملی برسد که از «بهره مندی عادلانه و منصفانه» قدرت، ثروت و منزلت برخوردار و به اصول و ارزش های اخلاقی مشترک بویژه اخلاق سیاسی و هویت اجتماعی منسجم و واحد ( چیستی و کیستی) رسیده باشد. در اینصورت منافع ملی و جمعی بر منافع شخصی و گروهی و قومی سنگینی پیدا میکند و قدرت تصمیم گیری مردم برای تعیین سرنوشت شان در فضای سالم افکار عمومی بلندتر می رود.

این نه تنها به معنای دست کم گرفتن فساد، خیانت و ستم نابخشودنی زمامداران و سیاستگران شیاد و فاسد و خاین نیست که خود را در میان اقوام گوناگون پنهان کرده اند؛ بلکه نفی کلی کلان روایت هایی نیز نیست که در نتیجه ی رخداد های تاریخی در یک جامعه رسوب کرده و پذیرفتن و نپذیرفتن آن به موضوع ناموسی میان اقوام گوناگون در یک کشور شده است. به گونه ی مثال شماری ها در مورد نام افغانستان انتقاد دارند و آن را بیانگر هویت یک قوم و نه هویت ملی باشنده گان این سرزمين تلقی میکنند یا اینکه شماری ها زیر نام خراسان طبل تجزیه و فدرالی شدن افغانستان را  از بام تا شام می کوبند. در مورد نخست باید گفت، در شرایط کنونی که افغانستان زیر چکمه های ستم حاکمیت طالبان بسر می برد، تحقق این موضوع ناممکن است. هرچند تغییر نام افغانستان به خراسان که بیشتر هویت ملی را بر می تابد، یک امر ناممکن نیست؛ اما باید شرایط آن را فراهم کرد. این زمانی ممکن است که در افغانستان یک حکومت ملی بوجود آید تا عدالت سرزمینی را در آن تحقق ببخشد. در این صورت ممکن است که از طریق پیشنهاد به شورای ملی یا مجلس بزرگ ملی و یا بازپرسی همگانی نام این کشور به رای گذاشته شود. بنابراین مطرح کردن و داغ ساختن این موضوع در شرایط کنونی از یک سو رسیدن به وفاق ملی را خدشه دار گردانیده و از سویی هم سبب تقویت جبهه ی تروریسم می شود؛ زیرا این تبلیغات سبب تقویت تروریسم و قربانی شدن یک قوم در پای تروریسم می شود.

اینکه شماری ها خواهان فدرالی شدن و یا تجزیه ی افغانستان اند و با توجه به حوادث تاریخی و نفاق های دوامدار یک پارچه بودن این کشور را ناممکن می دانند. این می تواند یک داعیه باشد و هرکس حق دارد داعیه ای داشته باشد؛ اما باید روی جنبه های عملی شدن آن باید فکر کند و سود و ضرر آن را سره و ناسره کند. مطرح کردن این موضوع در شرایط کنونی با توجه به حاکمیت طالبان و بافت های قومی در شمال و جنوب، بازهم زمینه را برای سربازگیری از یک قوم فراهم می سازد که داعیه ی بزرگ ملی را که همانا وفاق ملی برای سرنگونی طالبان است، به شدت متضرر می سازد. هرچند بالکانایزیشن افغانستان موضوعی بس مهم و نه تنها یک موضوع ملی که بین المللی هم است؛ زیرا در برابر این موضوع هم مقاومت در داخل و هم در بیرون از کشور قرار دارد. برای رفع دشواری های داخلی جه فدرالی  و چه تجزیه بازهم ممکن است که از طریق شورای بزرگ یا همه پرسی همگانی عمل کرد؛ اما تجزیه ی افغانستان بالکانایزیشن کشور های منطقه را از عراق تا ایران، ترکیه، سوریه، پاکستان، هند و چین را در پی دارد. این می تواند، عامل بازدارنده ی بین المللی آن باشد.

هرچه باشد، افغانستان نخست از همه به یک حاکمیت ملی نیاز دارد و هر نوع فعالیت نظامی، سیاسی و فرهنگی در این زمینه نه تنها کارساز نیست و برعکس صفوف طالبان را در محور قومیت تقویت کرده و برعکس بر اختلاف میان مخالفان طالبان بیشتر می افزاید  روند وفاق ملی را به عقب می اندازد. بنابراین هرگونه شعار های قومی و زبانی معنای آب ریختن در آسیاب طالبان را دارد و کسانیکه این عمل را انجام می دهند نه تنها قربانی یک توطیه ی بزرگ ملی و فراملی اند؛ بلکه زمینه های کار های فکری و فرهنگی را نیز از میان می برد و زمینه ی پژوهش های علمی را برای شناسایی های عناصر خورده فرهنگی چون اصالت های زبانی، قومی و قهرمانان قومی و ملی پژوهش های بی‌طرفانه ی علمی نمایند.

هر کس حق دارد که در مورد پیشینه ی هویت های ملی و قومی و شخصیت های تاریخی خود تحقیق کند و کارنامه های زشت و زیبای آنان را سره و ناسره نماید تا خاستگاه ی فروملی، ملی و فراملی آنان را آشکارا بسازند؛ البته بدون آن‌که هویت، زبان و قهرمانان اقوام دیگر را بر دیگران تحمیل کند. با تاسف که رخداد های تاریخی و تهاجم های بزرگ و کشتار های جمعی بوسیله ی چنگیز در بلخ، هرات و بامیان در سطح منطقه آنقدر گسترده بوده که اصالت های قومی و موجودیت همیشگی یک قوم را در یک ولایت زیر پرسش برده است. چنانکه پژوهش ها روی دی ان ای نشان داده که یک شخص در اصل ازبک یا ترک بوده و بعد بنابر مهاجرت ها در نسل پشتون یا تاجک ظاهر شده است و در حقیقت هیچ نژاد و قوم خالصی در جهان وجود ندارد. بنابراین ما بجای اتفاق برای دامن زدن به نفاق ملی، برعکس اتفاق کنیم که هر قوم حق دارد که در مورد استقلال سیاسی، زبانی و هویتی خود تحقیق کند تا از پیشینه های تاریخی خود آگاه  آگاهی یافته و پسینه های تاریخی خود را با دقت تمام پیش بین شود. با تاسف که برعکس بیشترین انرژی های فکری ما صرف نفاق افگنی و دامن زدن به تضاد های گروهی، قومی و زبانی می شود که به جز فروریزی بنیاد های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و بالاخره از هم پاشی جامعه ی بیمار، جنگ زده، فقیر، محروم از آموزش و افتاده در کام تروریسم افغانستان پی آمد دیگری ندارد. از عمق و گسترده گی این توطیه فهمیده می شود که دستان نیرومندی آن را یدک می کشند. این همه تراژدی ها در کشوری رخ می دهد که از نیم سده بدین سو در آتش تهاجم نیرو های خارجی و جنگ های گروهی در اوجی از فقر و تنگدستی می سوزد و حالا تحت حاکمیت طالبان بدترین اختناق سیاسی، فرهنگی ‌و اموزشی و برتری جویی های قومی و زن ستیزی های وحشتناک را تجربه می کنند.

از آنچه گفته آمد، رسیدن به وفاق ملی در جامعه ی افغانستان که از پنج دهه بدین سو بنیاد های آن تخریب شده و هنوز هم دستخوش توطیه های گوناگون داخلی و خارجی ها است، چندان امری ساده نیست و باید کوه و کتل های زیادی را پیمود تا به سکوی وفاق ملی تمکین نمود. چنانکه ما به گونه ی بیرحمانه ای شاهد تخریب و ویرانگری هرچه بیشتر کاخ وفاق ملی نه تنها از درون بوسیله ی اشخاص و گروه ها؛ بلکه بوسیله ی خارجی ها هستیم که از طریق عمال خود در افغانستان عمل می کنند. با تاسف که رویکرد های قومی و قبیله گرایانه ی طالبان نه تنها بنیاد های وفاق ملی را متضرر گردانیده؛ بلکه اختلاف های قومی و گروهی را به شدت دامن زده است. فاجعه بارتر اینکه شماری به سان دایه های شیرین تر از مادر به نام دفاع از قوم و زبان وفاق ملی را بیشتر از طالبان تخریب میکنند. اوضاع سیاسی و اجتماعی افغانستان حکایت از آن دارد که هنوز تراژدی های بی پایانی به استقبال مردم این کشور قرار دارد. این در حالی است که‌ وفاق ملی یکی از ضرورتهای حیاتی جامعه است که در نبود آن جامعه در سراشیبی سقوط دردناک قرار میگیرد. برای پیش گیری از یک فروپاشی بزرگ باید دست به دست هم داد و نخست از همه برای نجات افغانستان از چنگال تروریسم و گروه‌های تروریستی دست به کار شد. درست این زمانی ممکن است فراتر از روابط شخصی، گروهی و قومی دست به دست هم داد و این کشتی افتاده در گرداب تروریسم را به ساحل نجات برد. یاهو

بوقوع بپیوندد.