محمد ناصر نصیب« بخش نخست» : استاد پرتو نادری

محمد ناصر نصیب را از همان دوران جوانی می‌شناسم. درست از‌ همان روزی که منتخب اشعار او را از بساط یکی از کتاب فروشان دوره‌گرد در شهر کابل خریدم.

آن روزها به دنبال شعر سرگردان بودم. چه در برگ‌های میانی مجله‌ها، چه در بساط کتاب‌فروشان دوره گرد و یا هم در غرفۀ فروش کتاب‌ها، مجله‌ها و روزنامه‌ها.

«منتخب اشعار نصیب» به سال 1345 نشر شده است. در آن روزگار هنوز گزینه‌های شعری زیادی در افغانستان نشرنشده بودند. تنها «آخرین ستاره» از محمود فارانی، «ستاک» از بارق شفیعی، «نهال» از عبدالحی آرین‌پور، «امواج هریوا» از رضا مایل و «منتخب اشعار» از ضیا قاریزاده نشر شده بودند. 

به سال 1344 خورشیدی زمانی که گزینه‌یی از شعرهای چاپ ناشدۀ محمد ناصر نصیب به مناسب روز استرداد استقلال کشور شایستۀ دریافت جایزۀ ادبی وزارت اطلاعات و فرهنگ گردید به هدایت محمد عثمان صدقی وزیر اطلاعات و فرهنگ، بخشی از آن گزینۀ شعری را مدیریت کتب و جوایز وزارت اطلاعات و فرهنگ زیر نام «منتخب اشعار نصیب» به چاپ رساند.

با شعرهای آمده در این منتخب اشعار و گزینۀ شعری «گلهای کهسار» که به سال 1365 خورشیدی به وسیلۀ وزارت امور اقوام و قبایل به نشر رسیده است، می‌توان گفت که ناصر نصیب عمدتاً شاعری است غزل‌سرا. بخش بیش‌تر آفرینش‌های شعری او در قالب غزل سروده شده‌اند. با این حال او در انواع شعری دیگر چون مثنوی، قصیده، قطعه و دوبیتی نیز شعر سروده و غزل‌های شماری از شاعران را تخمیس کرده است. ظاهراً از نظر آرایه‌های ادبی، زبان و نگرش شاعرانه شعرهای نصیب در تمامی انواع ، هم‌سنگ یک دیگراند.

در ولسوالی بهسود ولایت میدان وردک دهکدۀ قشنگی وجود دارد به نام« کلان دیار راقول». ناصر نصیب به سال1307 خورشیدی در همان دهکده چشم به جهان گشود. پدرش محمد حسین طیب‌زاده مرد آگاه و با نفوذی بود. فرزندان را به فراگیری دانش فرا می‌خواند. پدر، نصیب را به مکتب فرستاد و او آموزش‌های ابتدایی را در همانجا در زادگاهش به پایان آورد. بعداً در مدارس سنتی به آموزش علوم ادبی پرداخت. صرف، نحو، بدیع،بیان، عروض و به همین‌گونه منطق و علم فقه را نزد آموزگاران محلی فرا گرفت.

این که چرا و چگونه کسی به هنر شاعری راه می‌یابد و به تعبیری چگونه می‌شود که او را با الهۀ شعر پیوند و دیداری پدید می‌آید، سخنانی فراوانی وجود دارد.

ناصر نصیب از تاثیر گذاری طبیت زیبای زادگاهش بر ملکۀ شعری خود سخن می‌گوید. چنان که او هوای بهسود را بسیار روح افزا و خیال انگیز بیان کرده است.

او در پیوند به این اثرگذاری در مقدمه‌ای که بر منتخب اشعارش نوشته است، چنین می‌گوید: «در روزگار طفلی وقتی که تعلیمات دورۀ ابتدایی را تعقیب می‌کردم برای حفظ و ضبط دروس مکتب از سیر و گردش و مشاهدۀ مناظر زیبای طبیعی مستفید می‌بودم. در نزدیکی قریۀ که در آن زیست دارم وادی قشنگی موجود است و آن را به نام “کدیلک” می‌خوانند. خیلی دوست داشتم ساعت‌ها را در آن جا سپری کرده در برابر آبشار بایستم و از مناظر مقبول آن محظوظ شوم.

چون محیط سر سبز بهسود کیف‌آور و نشاط‌بخش است، انگیزه‌یی در خود احساس می‌کردم که مخیله‌ام را در ادای وصف طبیعت تحریک می‌نمود، از این رو جملات چندی را با هم تر کیب می‌کردم. نخست به سرودن اشعار محیطی پرداخته و با زمزمۀ آن معشوف می‌شدم.»

نصیب به سال 1325خورشیدی در مکتب « راقول» شغل معلمی یافت و بیش‌تر از سه دهه این شغل شریف را ادامه داد. شاید نصیب نخستین آموزگاری است که با چنین آموزش‌هایی به گونۀ رسمی در مکتب زرقول به آموزگاری گماشته شد.

به قول خودش:

دانش آموز معارف به نخست

کس چو من نیست درین خطه پدید

چنین است که توصیف میهن، دانش و عرفان و مقام آموزگار در شعرهای او جای‌گاه گسترده‌یی دارد:

اگر من خوشه‌چین خرمن دانش نمی‌بودم

کجا بر می‌گزیدم پیشۀ آموزگاری را

ملت‌ها پیوسته در تلاش آنند تا قله‌های بلند و بلندتری دانش و معرفت را تسخیر کنند و زنده‌گی در رفاه و کامگاری به سر برند. چون جهل تاریکی است و در تاریکی رفاه و سعادتی نمی‌تواند رنگ گیرد.

دانش میراث جمعی همه انسان‌هاست و اما این آموزگارانند که این دانش را چنان مشعلی از نسلی به نسل دیگری می‌رسانند. اگر آموزگار نمی‌بود جهان در تاریکی باقی می‌ماند. قومی که آموزگار و رهبر ندارد در بی‌راهه راه می‌زند و نمی‌تواند به افتخاری برسد.

نصیب سربلندی هر قومی را وابسته به آموزگان آن قوم می‌داند .

اقوام سر بلند ز نام معلم است

بالاترین مقام مقام معلم است

چون ارتقای قوم، ز فضل و هنر بود

شهباز روزگار، به دام معلم است

چنین است که او مردم و نسل جوان را که آینده از آن‌هاست و به شخت دیگر آینده خود آن‌هاست، به سوی معارف فرا می خواند.

بیا بشتاب جانان در معارف

بود نفع فراوان در معارف

اگر آیندۀ رخشنده خواهی

نما تشویق طفلان در معارف

وقتی این شعر های نصیب را خواندم ذهنم دوید به آن روزهای که در ولسوالی گیزاب ارزگان در یک مکتب ابتدایی آموزگار بودم. تاج محمد وردک والی بدخشان در دوران جمهوریت داود، مرا در نخستین سال شغل آموزگاریم، به گونۀ جزایی از بدخشان به آن جا تبدیل کرده بود. او مرا ضد جمهوریت داود تشخیص داده بود و باید هم به گوشۀ دوری می‌فرستاد که فرستاد.

شرایط دشواری بود؛ با این حال یکی از شیرین‌ترین دوره‌های زنده‌گی من همان سالی بود که در گیزاب آموزگار بودم. کودکان معصوم، ساده که گویی دروغ گفتن را یاد نداشتند. محتاج به آموزش و رهنمایی بودند، چقدر آموزش برای چنین کودکانی لذت‌بخش است!

می‌توانم درک کنم که نصیب با چه عشق، شور و علاقه‌یی کودکان زادگاهش را آموزش می‌داد.

از شعرهای او می‌توان دریافت که همه چیزش را بر سر آموزش کودکان کرده بود. او در شعرهایش از آسایش روانی خود سخن می‌گوید. به‌تر از آسایش روانی دیگر چه چیزی می‌تواند برای انسانی وجود داشته باشد. چقدر سعادت‌مند آن‌هایی که در زنده‌گی به آسایش روانی دست می‌یابند. نصیب از شمار چنین نیک‌بختانی است.

عمری بشد که خدمت میهن نموده‌ام

یعنی که در محیط به دانش فزوده‌ام

شادم که وقت من نشده رایگان ز دست

در ها به روی طفل معارف گشوده‌ام

آرمان من همیشه بود ارتقای ملک

خدام صدق کیش وطن را ستوده‌ام

همواره بهر رفعت میهن ز اشتیاق

پروانه‌سان تپیدم و غافل نبوده‌ام

هستم نصیب شمع رۀ اعتلای قوم

گوی قدامت از همه اقران ربوده ام

پاره‌یی از شعر‌های ناصر نصیب، بیان‌گر آن است که او در غوغای مدرسه و شور وهلهلۀ کودکان مکتبی حتا خودش را نیز فراموش کرده است. نگاری که شاید به او چشمی داشته است و یا آن نگار را به شاعر تعلق خاطری بوده است، روزی در رهگذاری با تعجب از شاعر می‌پرسد که چرا برف پیری این همه زود بر بام هستی تو باریده است؟ در میانه پاسخ شاعر چیست؟

پرتو نادری