به یونسی عزیز و به همه بی‌سرپناهان سرزمینم؛از کابل تا نرخ تا بدخشان ؛بخش دوم: استادپرتو نادری

 که آسمانه‌یی جز اسمان ندارند!

(مثلث مهربانی)

بعد شنیدم که دوست من«یونسی» هی میدان و طی میدان از هفت کوه سیاه و جنگل و دریا گذشته و رفته است تا آن سرزمین های دور. شنیدم که در اتریش، کوهستانی‌ترین کشور اروپایی زنده‌گی می‌کند. زنده‌گی برایش گوارا باد! من کوه و کوه‌‌نشینان راهمیشه دوست داشته ام. یونسی عزیرم! آن کوهستان‌ها برایت گوارا و گشایش آور باد!

یونسی، شعر را با لحن خاصی می‌خواند  که گاهی مرا سرشار از خنده می‌ساخت. نمی‌دانم چرا همیشه بر می‌خاست چنان تندیسی از شکوه و زیبایی می‌ایستاد و دست می‌افشاند و بلند بلند می‌خواند:

« نادری» رخت سفر بند و برو جای دیگر

غیر رسوایی در این شهر چه نامی داری

این‌جا شعر «پناه باد» را که در همان روزهای اتاق‌ پالی سروده بودم، به «یونسی» عزیز اهدا می‌کنم و به همه بی‌سرپناهان سرزمینم. بی‌پناهانی که هر نظامی می‌آید آنان را بی‌پناه‌تر می‌سازد. این شعر را به بی‌پناهان سرزمینم اهدا می‌کنم که آسمانه‌یی جز آسمان ندارند! «یونسی»! پس از آن که تو رفتی، من پیش‌رفت بزرگی کردم دیگر در کوچه‌ها و پس کوچه‌های کابل به دنبال«اتاق» سرگردان نبودم؛ بلکه به دنبال«خانه»یی سرگردان بودم، از اتاق نشینی به هم‌سایه نشینی رسیدم. هنوز وضعیت برای من تغیر چندانی نکرده است. 

شهر دیگر برای من خانه‌یی نداشت، چه کاری می‌کردم. من نیز مانند تو هی میدان و طی میدان راه زدم، از جنگل‌ها و تپه های گذشتم رسیدم به بیرون شهر، به آب‌گیر قرغه؛ اما از آن نتوانستم بگذرم و مانند تو در دامنۀ کوهی پناه گرفتم؛ اما نه در دامنۀ کوهای اتریش؛ بل در دامنۀ کوه‌های پغمان. 

 آخرین چیزی را که می‌خواهم برایت بگویم این است که من باور دارم و تو هم نیز باور داشته باش که این سرزمین، این مادر من و مادر تو این همه نامهربان نخواهد بود، می‌دانم این جا در کابل یا بدخشان و یا هم در نرخ وردک برای من و برای تو، دو متر مربع زمین خواهد داد تا آرام بخوابیم، بی‌آن که کرایه‌یی بپردازیم و بی‌آن که روی شیشۀ میتر برق اتاق کرایی خود، کاغذی بچسپانیم تا گردش آن را نبینیم. 

باور دارم روزی این مثلث مهربانی از کابل تا نرخ و بدخشان شکل خواهد گرفت و به گفتۀ آن شاعر بزرگوار ما دو باره کبوتران گمشدۀ خود را خواهیم یافت!

هرچند به مهربانی مادر شکی ندارم ؛ اما می‌ترسم تا مادر آغوش مهربانی‌اش را به سوی من و تو بگشاید، مبادا باندهای مافیایی و زالو‌های خون آشام نشسته بر آورنگ، مادر را بفروشند و گورستان‌ها را نیز به آیین بازار آزاد به حراج بگذارند! بعد ما گورستان تا گورستان روی شانه‌های خویشاوندان و دوستان خود سنگینی کنیم!

بسترم بر دوش

می‌شتابم درخم هر کوچۀ دل‌گیر

با نیاز خفته در چشمم

خسته و خاموش

کس ز درد من نمی‌داند

کس نیاز خفتۀ چشمان تبدارم

در نگاه من نمی‌خواند

کس نمی‌داند که من در هر قدم آرام

همچنان در خویش می‌سوزم

بسترم بر دوش

می‌شتابم در خم هر کوچۀ دل‌گیر

از درون جاده‌های روشن پر نور

گونه‌هایم زرد

سینه‌ام پر درد

با غم و اندوه تنهایی خود همراه

در سراغ یک اتاق کوچک متروک

بسترم بر دوش

من دورن کوچه و پس‌کوچه های شهر

یک پناه باد می‌خواهم

ای دریغا روزها بگذشت

بسترم بردوش

می‌شتابم در خم هر کوچۀ دل‌گیر

خسته و خاموش

پرتونادری