احوال اقبال از زبان کلیوال : داکتر صبورالله سیاه سنگ

انجنیر سلطان‌جان کلیوال شینواری شاعر، نویسنده و مترجم سخت‌کوش افغان پس از برگردان رباعیات عمر خیام، پنج‌صد رباعی اقبال لاهوری – از دو مجموعۀ “ارمغان حجاز” و لالۀ طور” – را با پرداز دل‌نشین به پشتو درآورده است. او در سرآغاز زحماتش می‌نویسد:

«با سپاس و صمیمیت، پیشکش به همه دانش‌مندان، شاعران و هنرمندانی که آدم‌ها را به وادی محبت فرامی‌خوانند، به انسان و انسانیت عشق می‌ورزند، دل‌های سرشار از مهر و تهی از کین دارند و در سراسر زندگی لحظه به لحظه به نیکویی می‌اندیشند و برای اقدام عملی دست به کار می‌شوند”. (سنبلۀ ۱۳۹۹/ جنوری 2021)»

گرچه اقبال نیاز به بازشناسایی ندارد، در تاریخ صد سال پسین شرق، هر جا سخن از آزادی به میان آید، نام او می‌درخشد، زیرا اقبال در آستانۀ سدۀ بیست با آرمان آزادی‌خواهی همه تاب و توانش را بر راه اندیشه گذاشت: از شعر و نامه تا سلسلۀ سخن‌رانی‌ها و برگردان‌ها به فارسی، اردو و انگلیسی

از همسایگان و دوردست‌ها، کمتر کسی به اندازۀ علامه اقبال با همچو حسن نیت، به مردم افغانستان دل‌بستگی داشت. البته، پس ازسرزمین ما، ترکیه و فلسطین را با همان چشم نگاه می‌کرد. به بیان شاعر، “دلی دارم درون سینۀ خویش: تپیدن‌هایش از تو”. برای همان تپیدن‌ها بود که برخی گمان می‌بردند ریشۀ شجرۀ اقبال از افغانستان آب می‌گیرد.

عبدالهادی داوی نویسنده و سرودپرداز مبارز کشور درین زمینه می‌آورد: «یکی از دوستان مهاجر و مجاهد بنده به نام محمد سلیم از نواب‌زادگان ختک، در اثنای غزای استقلال ما با یک دستۀ مسلح ختک به افغانستان آمده بود. روزی در اثنای صحبت، ذکر داکتر اقبال و تعریف او را کرد و گفت: “اقبال از منظر نژادی افغان است”. در سنۀ ۱۳۰۰ [1921] وقتی که به سفارت لندن مقرر شدم، از راه هندوستان آن روز عازم بمبئی بودم. سردار محمد اسماعیل خان – برادر سردار عبدالقدوس خان اعتمادالدوله – نمایندۀ حکومت افغانستان نزد حکومت هند غفرالله لهما یک روضویه (garden party) به شرف بنده داده بودند. در آن ضیافت داکتر محمد اقبال هم تشریف داشتند. در آخر احتفال، بنده از ایشان پرسیدم: “داکتر صاحب! شما افغان هستید”؟ یک جواب “نه” بسیار تند که با کمی آزردگی هم آمیزش داشت، با سرعت و قطعیت از قعر باطن شان سر زد. بنده از سوال خود پشیمان شدم. بعدها این رباعی را ساخته بودند:

“نه افغانیم و نه ترک و تتاریم/ چمن‌زادیم و از یک آشیانیم/ تمییز رنگ و بو بر ما حرام است/ که ما پروردۀ یک نوبهاریم” مفهوم رباعی فوق با ابیات ذیل رحمان بابا چقدر مشابه است: “بی له عشقه که می عیب که می هنر دی/ ما غوڅ کړی دی له ځانه بل پیوند/ زه عاشق یم سر و کار می دی له عشقه/ نه خلیل، نه داؤدزی یم، نه مهمند» (صفحۀ ۲۹، بحث “اصلاح جوانان”، آثار اردوی اقبال، جلد اول، موسسۀ انتشارات بیهقی، دلو ۱۳۵۵)

به گمان زیاد، نخستین کسی که پخش اندیشۀ اقبال در افغانستان پرداخته، جاودان‌یاد عبدالهادی داوی پریشان است. بعد از وی، قیام‌الدین خادم، سید راحت زاخیلی، عبدالله بختانی خدمت‌گار، گل پاچا الفت، عبدالحق بیتاب، سید رسول رسا، محمد ابراهیم خلیل، خلیل‌الله خلیلی، حمزه شینواری و شمس‌الدین مجروح در بررسی و برگردان سرودها و نوشته‌های آن فرزانه نقش داشته اند.

از لای آثار و نیز از چند نامۀ اقبال به دوستان، مخصوصاً از یادداشت مختصرش عنوانی خلیل خالد ترکی برمی‌آید که او به ریشه‌یابی سوابق تاریخی پشتون‌های افغانستان، میراث‌های فرهنگی زبان پشتو، اشعار خوشحال ختک و احمدشاه بابا، کارنامۀ شیرشاه سوری، تمدن موجوده و آیندۀ نسل افغانی دل‌چسپی فراوان داشته است. از همین‌رو، حضور اقبال در افغانستان از دیدگاه‌های مختلف سیاسی، دینی، فرهنگی و هنری اهمیت زیادتر می‌یابد، مثلاً:

محمد داوود اولین رئیس جمهور افغانستان مشهورترین بیانیۀ خود در ۲۶ سرطان ۱۳۵۲ [هفدهم جولای 1973] را با چهار مصراع اقبال آراست: قبای زندگانی چاک تا کی؟/ چو موران آشیان در خاک تاکی؟/ به پرواز آ و شاهینی بیاموز/ تلاش دانه در خاشاک تا کی؟

داکترمحمدحسن صدراعظم نظام جمهوریت، تخلص “شرق” را در ۱۳۲۹ [1950] خورشیدی – به پیش‌نهاد آدم درمل و نیک محمد عزیزی – با دیدن عنوان کتاب “پیام مشرق” برگزید.

در عرصۀ موسیقی، نخستین هنرمندی که از دهۀ ۱۳۴۰ [1960] تا امروز نزدیک به بیست قطعه شعر فارسی و اردوی اقبال را خواند، داکتر صادق فطرت ناشناس است. برخی از پارچه‌های پرآوازۀ او چنین اند:

دیده گشا بهار شد/ مانند صبا خیز و وزیدن دگر آموز/ حسرت جلوۀ آن ماه تمامی دارم/ به بحر رفتم و گفتم به موج بی‌تابی/ چون چراغ لاله سوزم در بیابان شما/ هوس منزل لیلی نه تو داری و نه من/ نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد/ صورت نپرستم من، بت‌خانه شکستم من/ ز شاعر نالۀ مستانه در محشر چه می‌خواهی/ خضر وقت از خلوت دشت حجاز آید بیرون/ گلزار هست و بود نه دیوانه وار دیکهـ/ کبھی اس مکاں سے گذر گیا/ کبهی اے حقیقت منتظر

استاد واصف باختری می‌گفت: اقبال با وجود مطالعات عمیق آثار بزرگانی چون سنایی غزنوی، جلال‌الدین محمد بلخی، نظامی گنجوی، حافظ شیرازی، خاقانی شروانی، بیدل دهلوی و بهزاد هروی و نیز با سرایش اشعار فارسی، هنگام اقامت کوتاه مدت در کابل، غزنی و قندهار با میزبانان و مخاطبین افغان یا به اردو یا انگلیسی صحبت می‌کرد یا از ترجمان کمک می‌گرفت. دلیل آن واضح نیست: آیا او تنها در افادۀ اندیشه به شکل منظوم مهارت داشت و در اظهار نظر شفاهی به قبول خطر تن نمی‌داد یا نگران بود که مبادا در بیان مدعا به نثر دچار اشتباهات لفظی گردد؟ علت هرچه بوده باشد، از وی سخن غیرمنظوم به فارسی شنیده نشده است.

داکتر ظهوراحمد اعوان افغانستان‌شناس پرآوازۀ پاکستان، در برنامۀ افتتاحیه برای گشایش “خانۀ فرهنگ اسلامی جمهوری ایران” در پشاور ضمن اشاره به عظمت آن علامۀ بزرگ گفت: “داکتر محمد اقبال که اضافه از %۶۵ اشعارش به فارسی است، نمی‌توانست یک کلمۀ فارسی بر زبان بیاورد”. (Dawn, Peshawar, July 12, 2002)

داوری مطلق‌گرایانۀ داکتر اعوان پرسش‌انگیز است. چرا شاعر غزل زیرین – با چیرگی بر لفظ و معنا در بافت سخن – نتواند “یک کلمه فارسی بر زبان بیاورد”؟

چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما

ای جوانان عجم جان من و جان شما

غوته‌ها زد در ضمیر زندگی اندیشه ام

تا به دست آورده‌ام افکار پنهان شما

مهر و مه دیدم نگاهم برتر از پروین گذشت

ریختم طرح حرم در کافرستان شما

فکر رنگینم کند نذر تهی‌دستان شرق

پارهٔ لعلی که دارم از بدخشان شما

می‌رسد مردی که زنجیر غلامان بشکند

دیده‌ام از روزن دیوار زندان شما

حلقه گرد من زنید ای پیکران آب و گل

آتشی در سینه دارم از نیاکان شما

این‌ها به کنار، افکار و عقاید اقبال چنان و چندانی که در ایران، افغانستان و ترکیه تفسیر و ارزیابی شده، در زادگاه و خاست‌گاه زبان مادری خودش نشده است. نقش تاریخی، سیاسی و فرهنگی وی در هند و پاکستان به گزینش و بازخوانی انگشت‌شمار چند غزل و آهنگ به آوازهای لتا منگیشکر، مهدی حسن، جگجیت سنگهـ، نصرت فتح‌علی خان، زبیده بیگم، راحت فتح‌علی خان، سردارعلی تکر تقلیل داده شده است.

در مقایسه با همچو برخورد جفاکارانه که روح اقبال سزاوارش نیست، کار شایستۀ انجنیر سلطان جان کلیوال اهمیت زیاد می‌یابد، زیرا در راستای گسترش پیام آزادی و بیداری به خوانندگان زبان و ادبیات پشتو خدمت ماندگار کرده است.

رباعیات انتخابی از سوی مترجم جوهر فلسفۀ “خودی” اقبال” را در سه بخش به نمایش می‌گذارد: آگاهی تهداب بیداری است و بیداری مایۀ روشن‌گری. آمیزۀ این سه عنصر روح انسان را به سوی گسستن زنجیرهای هرگونه وابستگی رهنمون می‌شود و تا چکاد آزادی می‌رساند. سعی انفرادی با آن‌که فاقد سودمندی نیست، حاصل و ساحۀ نفوذ محدود دارد، اما اگر به تلاش همگانی انگیزۀ همبستگی داده شود، ثقافت و تهذیب شرق اصالت خویش را به جهانیان نمایان خواهد ساخت، زیرا آفتاب هر روز از مشرق طلوع می‌کند.

می‌گویند: علامه اقبال به بعضی از وعده‌های ملاقات، محافل، مجالس و بزم‌ها به موقع حاضر نمی‌شد. وقتی علت تاخیر در آمدنش را می‌پرسیدند، او جواب شوخی‌آمیزی آماده داشت: “اقبال همیشه دیر می‌آید و حکمت همین است”.

به امید موفقیت‌های مزید کلیوال گرامی، برایش آیندۀ سرشار از خوشی همراه با دستاوردهای دیگر می‌خواهم و چاپ و پخش برگردان کنونی را به فال نیک می‌گیرم، زیرا نگذاشت که ما چشم به راه بنشینیم و اقبال یک بار دیگر دیر آید.

کانادا، دهم اکتوبر 2021