
دسمبر 1984 بود. تایر جیپ حامل [عبدالقادر] ذبیحالله – یکی از فرماندهان برجستۀ جمعیت اسلامی – روی ماین رفت و او کشته شد. همرزمانش شک کردند و گفتند کار افراد گلبالدین حکمتیار است. از میان احزاب سنی پشاورنشین، بنیادگرایان حکمتیار حتا در برابر غیرخودیهای همدیارش کینه داشت.
در هزارستان جناحهای اهل تشیع که از سوی ایران پشتیبانی میشدند، به جای جنگ با شورویها، درگیریهای خونین درونی داشتند. Alex Alexiev در پژوهشی نوشت: “بسیاری از احزاب سیاسی افغانستان زیادترین توان شان را صرف جنگ با همدیگر میکنند و دچار فساد و قوموخویشبازی هستند”.
پس از پنج سال نبرد، اتحاد شوروی دلیلی برای نگرانی از یورش همآهنگ به شیوۀ جنگ ویتنام نداشت. نیروی مقاومت پراکنده بود و چون توان رویارویی با آتش سنگین را نداشت، موضع تدافعی میگرفتند.
یکی از دشواریهای شوروی در آن زمان، بالا گرفتن مصرف مواد مخدر در میان سربازانش بود. اعتیاد با طولانی شدن جنگ – هم در ارتش و هم در افکار عمومی – مایۀ نارضایتی و فرسایش میشد. نیروی مقاومت نیر عین معضله را داشت.
سال 1985 از نگاه تأثیرگذاری مهم بود، زیرا سنگینی دو روداد جهانی، بر جنگ افغانستان سایه انداخت: (1) میخاییل گرباچوف به قدرت رسید. او خواهان گشایش برنامۀ گستردۀ اصلاحات اجتماعی بود، ولی نمیخواست که قوای مسلح شوروی را به خود دشمن سازد. از همین رو، برای یک سال تمام، به ارتش سرخ آزادی داده شد تا در افغانستان چنانی که میخواهد بجنگد. (2) رونالد ریگن فرمان داد: ایالات متحده متعهد است تا از مقاومت افغانها “با تمام امکانات موجود” پشتیبانی کند.
مردم امریکا که به جنگهای تدافعی با جنبشهای کمونیستی خو گرفته بودند، دیدند که خودِ شوروی در افغانستان گرفتار نیروهای رزمی ضد حاکمیت کمونیستی شده است. وضعیت شگفتانگیز بود، زیرا در جنگهای عرب و اسراییل، کشورهای اسلامی همیشه به حمایت شوروی چشم میدوختند. با پخش گزارشهای افغانستان در رسانههای امریکا، “سربازان الله” که قبلاً ناشناخته بودند، به خاطر رویارویی با اتحاد شوروی، ستایش همگانی را برانگیختند. گویی جهان غرب نخستین بار متحد واقعی خود را یافته بود. (کمکهای امریکا به مجاهدین در 1985 از نیممیلیارد دالر فراتر رفت، زیرا بیشتر از مجموع کمکهای سالهای گذشته بود.)
شورویها سلسلۀ حملات تهاجمی برای نابودی پناهگاههای مجاهدین را از جنوری 1985 آغاز کردند. تا آن زمان، ارتش افغانستان نیز توانایی یافته بود تا در بسیاری از این حملات همگام یا حتا در خط مقدم باشد.
با باز شدن راهها در بهار، نیروهای شوروی با FROG7 که بمبهای خوشهیی میپراکند، به درۀ میدان در جنوب کابل حمله کردند. در ماه می، قوای مشترک شوروی و افغانستان، درۀ کنر را هدف گرفتند تا در بریکوت به داد گارنیزیون محاصره شده برسند. عملیات تعرضی موفقانه بود و آنان پس از تأمین دوبارۀ نیروها و یورش نظامی، به پایین دره برگشتند.
در جون 1985 نیروهای احمدشاه مسعود در تاریکی از میان میدان ماینزار راه گشودند و وارد قرارگاه پیشغور شدند، سپس با یورش ناگهانی گارنیزیون پیشغور را تصرف کردند. در جریان درگیری، یک جنرال و یک دگروال افغان کشته و پنج دگروال دیگر اسیر شدند. از مجموع پنجصد زندانی، صدوسی تن – عمدتاً افسران – به قسمت بالایی دره انتقال یافتند.
این ماجرا انگیزۀ آغاز نهمین عملیات تهاجمی از سوی شورویها به پنجشیر گردید: هدف نهتنها گرفتاری مسعود، بلکه رهایی زندانیان اسیر نیز بود. نیروهای زیادی با چرخبال در پشت خطوط مجاهدین پیاده شدند و تهدیدکنان گفتند که همه در بنبست گیر مانده اند. آنها خیلی زود اسیران را یافتند، ولی پیکر بیجان شان را. مجاهدین ادعا داشتند که قربانیان زیر بمبارانهای شوروی کشته شده اند، ولی این گفته چندان باورکردنی نبود.
در روزهای پایانی تابستان 1985، شورویها عملیات بزرگ دیگری را به سمت خوست راهاندازی کردند. جنگ در کوهها درگرفت. در این عملیات، سازگاری کمنظیری میان گروههای مقاومت رخ داد: چهارصد تن از اعضای حزب اسلامی گلبالدین حکمتیار، افراد عبدالرب رسول سیاف را از محاصرۀ قوای دولتی نجات دادند.
شورویها به خوست رسیدند و رو به جنوب به سوی ژوَره که به نام “شبکۀ بزرگی از تونلهای مجاهدین” شناخته میشد، پیش رفتند. مقاومت در شروع شدت گرفت، اما تا اواسط سپتامبر، عملیات کمکم فروکش کرد. مجاهدین دستهدسته به روستاها میرفتند و ضمن تاراج کردن پایگاههای دولتی، آمادۀ شبخون زدنها به نیروهای شوروی هم بودند.
در گزارشی از Jan Goodwin – همسفر مجاهدین – آمده است: “انضباط در میان جنگجویان آزادیخواه عجیب بود: در مسیرهای خطرناک یا آواز میخواندند یا بلند میخندیدند. هرچه به دشمن نزدیکتر میشدیم، جوش و خروش اینان زیادتر و تندتر میشد.
در زمستان، مجاهدین افزون بر تهیۀ تدارکات زیادتری مانند مواد غذایی، پاپوش، کمپل، دوربین، نقشه و رادیو، تجهیزات جدید و راکتهای SA7 با راکتهای چینی 107mm و 122mm برای انداخت به داخل شهر کابل که بُرد بیشتر از سلاح توپخانه داشتند، به دست آوردند.
ندای جهاد در سراسر جهان اسلام طنین انداخت و جوانان مسلمان از تونس تا اندونیزیا روانۀ افغانستان شدند تا به “سربازان الله” بپیوندند. حضور جنگجویان داوطلب – به اندازۀ کمکهای تازۀ امریکا – برای مجاهدین اهمیت داشت.
اینسو، بیش از چهارهزار سرباز کماندوی هوایی در خوست فرود آمدند و هشتهزار سرباز موتوریزه از درههای گردیز سرازیر شدند. چون ژوره حدود سه کیلومتر از مرز پاکستان فاصله داشت، جنگندههای شوروی برای اجرای بمباران یا آتش گشایی، بارها حریم فضایی پاکستان را نقض کردند.
در نتیجه، پایگاه نمادین ژوره که گزارشگران و نمایندگان کشورهای دیگر، به شمول یک عضو کنگرۀ امریکا، را میزبانی میکرد، در بهار 1986 به دست شورویها و “جمهوری دموکراتیک افغانستان” افتاد.
شورویها از مغارههای ژوره، دهها تُن مهمات از جمله هژدههزار ماین را به دست آوردند و چهار تانک مجاهدین را یا از کار انداختند یا به غنیمت گرفتند. در دفاع خونین که از این تپه به آن تپه و از یک به تونل دیگر ادامه مییافت، تقریباً یکهزار مجاهد کشته شدند.
در تابستان 1986، مسعود چند گروه رزمی پنجشیر را برای اجرای عملیات با خود به شمال برد. نیروهای هوایی شوروی تا بدخشان او را تعقیب کردند و در نقطۀ معینی پیاده شدند. مجاهدین کماندوهای پیاده شده از چرخبال را جادرجا نابود کردند.
در مسیر بازگشت به جنوب، مسعود پایگاه دولتی فرخار را نیز به خاکستر نشاند و سهصد نفر تن از نیروهای دولتی را کشت یا اسیر گرفت.
گرباچوف به جنرالهایش یک سال وقت داده بود تا جنگ را پایان بخشند. نبرد نهتنها خاموش نشد بلکه آتشینتر دنباله یافت. او روز بیستوهفتم فبروری 1986 در کنگرۀ حزب کمونیست گفت: “ضد انقلاب و امپریالیسم، افغانستان را به زخم خونین تبدیل کردهاند”. (برگهای 262 تا 270)
Afghanistan
A Military History
Da Capo Press, NY., 2002