با رفتن عزیزان ما زنده می‌مانیم : استاد نصرالله پرتو نادری

با رفتن عزیزان ما زنده می‌مانیم و اما زنده‌گی نمی‌کنیم. هرچند در ظاهر خوش و شادمان هم که باشیم، باز هم آتشی غمی در دل ما روشن است. عزیزانی که به سفر مرگ می‌روند دیگر بر نمی‌گردند. آن گونه که در این دو بیت رودکی امده است.

ما همه خوش خوریم و خوش خسبیم

تو در آن گور تنگ تنهایی

نه چنان خفته ای که برخیزی

نه چنان رفته ای که باز آیی

خواب مرگ، بیداری ندارد و سفر مرگ را برگشتی نیست. خیام به مانند رودکی از مرگ به رفتن بی‌برگشت تعبیر می‌کند.

ای آن‌که نتیجهٔ چهار و هفتی

وز هفت و چهار دایم اندر تَفْتی

می خور که هزار باره بیشت گفتم

باز آمدنت نیست، چو رفتی رفتی

شیخ فریدالدین عطار در پاره‌یی از چهارگانی‌های خود از کوتاهی زنده‌گی و بی‌وفایی زنده‌گی مویه می‌کند. او در این چهارگانی همین مفهوم آمده در شعر رودکی را این گونه بیان کرده است.

بی روی تو در ماه سیاهی آمد

مرگت به جوانی و پگاهی آمد

خفتی نه چنان نیز که بر خواهی خاست

رفتی نه چنان که باز خواهی آمد

عطار این جا به مانند رودکی و خیام، مرگ را خوابی می‌داند که بیداریی در پی ندارد و به همین گونه مرگ را سفری می‌داند بی‌برگشت.

گاهی خیام با گونه‌یی از حس بدبینی اندوه جهان را چنان بیان می‌کند که انسان را از آمدنش به این جهان پشیمان می‌سازد.

چون حاصل آدمی در این دیر دو در

جز درد دل و دادن جان نیست دگر

خرم دل آن که یک نفس زنده نبود

و آسوده کسی که خود نزاد از مادر

واقعیت همین است که حاصل زنده‌گی چیزی نیست، جز انتظار آمیخته با درد و رنج برای جان دادن و رسیدن به مرگ. خیام در این رباعی زنده‌گی را ادامۀ درد و رنج می‌داند و می‌پرسد اگر چشم کسی به این درد و رنج، یعنی به این جهان باز نشد چه زیانی کرده است؟

رودکی مرگ را پیوسته چنان سایه‌یی در کنار زنده‌گی می‌بیند. سایه‌‌یی که می‌خواهد هر آن بر تو هجوم ‌برد. گاهی نه مجال یک دهن خنده می‌دهد و نه هم مجال یک لحظه دیدار دوست را.

نا رفته به شاهراه وصلت گامی

نایافته از حسن جمالت کامی

ناگاه شنیدم ز فلک پیغامی

کز خم فراق نوش بادت جامی

در این چهارگانی رودکی از تقدیر و کج‌رفتار‌ی‌های روزگار شکایت دارد. هشدار می‌دهد زنده‌گی به رایگان از دست مده!

خیام نیز از رفتار روزگار چنین شکایت دارد. تصویری که از مرگ ارائه می‌کند، همان دشمن کینه‌جو‌یی است که در کمین‌ زنده‌گی نشسته است.

هر یک چندی یکی بر آید که منم

با نعمت و با سیم و زر آید که منم

چون کارک او نظام گیرد روزی

ناگه اجل از کمین در آید که منم

این رباعی مفهوم گسترده‌یی دارد. واژۀ «هر یک» همه‌گان را در بر می‌گیرد. از تهی‌دستان تا بالا دستان با هر جلوه‌‌یی که به میدان می‌آیند و هنوز نفسی به مراد دل نکشیده‌اند که مرگ از کمین‌گاه بلند می‌شود و گوهر زنده‌گی‌ آنان را تاراج می‌کند.

پرتو نادری