وحشت دوران : بانو شفیقه نادی

    غبار وحشتی پیچیده دنیا

   امیدزندگی ختم هست جهان را

  به سو گر بی  بینی  بنده ها را

  سرای غم گرفته خوشی ها را

کسی نیست چون خوشحال به روزگارش

کسی نیست غرق، به وجدو  وصالش

خدایا این جهان ماتم سرا شد

غریب ومسکین ونادارتباه شد

نباشد قدرتی با  زور ستزد

نباشد پای از غم ها گریزد

باحال مظلومان اشکی بریزند

نباشد دستی با غم ها ستزند

نباشد لقمه نان در دست آنها

اگر نان هست نباشد آب آنجا

سراسراین جهان وحشت سرا شد

به وحشت زندگی مردم تباه  شد

به دوران زندگی این قصه ها شد

که این بود واقعیت افسانه ها شد

شعرمذکور ازجمله اشعار سروده شده انیجانب شفیقه نادی می‌باشد 

    غبار وحشتی پیچیده دنیا

   امیدزندگی ختم هست جهان را

  به سو گر بی  بینی  بنده ها را

  سرای غم گرفته خوشی ها را

کسی نیست چون خوشحال به روزگارش

کسی نیست غرق، به وجدو  وصالش

خدایا این جهان ماتم سرا شد

غریب ومسکین ونادارتباه شد

نباشد قدرتی با  زور ستزد

نباشد پای از غم ها گریزد

باحال مظلومان اشکی بریزند

نباشد دستی با غم ها ستزند

نباشد لقمه نان در دست آنها

اگر نان هست نباشد آب آنجا

سراسراین جهان وحشت سرا شد

به وحشت زندگی مردم تباه  شد

به دوران زندگی این قصه ها شد

که این بود واقعیت افسانه ها شد

شعرمذکور ازجمله اشعار سروده شده انیجانب شفیقه نادی می‌باشد