
آدم چقدر خسته و دلگیر میشود
تسلیمِ ناشیّانهی تقدیر میشود
وقتیکه با خیالِ خودش حرف میزند
در چارراهِ وسوسه تکفیر میشود
یکباره در سکوتِ خودش میرود عمیق
بعدن به قابِ خاطره تصویر میشود
یک روز هم غرورِ ترا میزند به سنگ
یکروز پیشِ چشمِ تو تحقیر میشود
هر روز روی جاده کمی راه میرود
هر روز در عبورِ خودش پیر میشود
بلغم، دوباره خون و کمی سرفه و سکوت
شاید برای زندهگی تفسیر میشود
جاویدفرهاد