آمـد بهــــار و بوی نگارم نمی رسد
عطر طرب به روح فگارم نمی رسد
مردم به انـتظار و کسی یاد ما نکرد
دستی دعا به سـوی مزارم نمی رسد
آل و عیالم هرکـه گر فتار خویش شد
جز آه و اشک کس به کنارم نمی رسد
صــد جام باده از سبوی ساقیان مست
یک شمــه ئ به رنج خمارم نمی رسد
آب و هوای جنــت و دیـــدار حوریان
با ناز و با کر شــــمهء یارم نمی رسد
زهد ء هزار زاهــــد مکذوب و با ریا
بر صدق و راستـــی قمارم نمی رسد
این ملک غیر با همه جاه و جلال آن
بر خاک کوچه های دیارم نمی رسد
صد نو بها ربــــی( ظفر) آید اگر بباغ
هر گز به نیش قامت خارم نمی رسد