پیری رسید و دست عصا را گرفته ام
تمکین و عجز و ذکر خدا را گر فته ام
ایام نو جوانی به عیش و طرب گذشت
نادم شـــــدم ز کرده صفا را گر فته ام
گسترده ام سجــاده و خوانم نماز نفل
با اشک و ناله دست دعا را گرفته ام
موی سفید و روی سیاه گریه میکنم
چشـــــم پر آب آه و نوا را گر فته ام
نومید گر چه نیستم از در گه ی خدا
با آنــکه از شـــباب خطا را گرفته ام
عاشـــق بدون گریـه مداوا نمی شود
با قــطره های اشک دوا را گرفته ام