نورالدین سلیم جهانگیر (فرمانروایی ۱۶۰۵-۱۶۲۷) با لقب کامل: «السلطان الاعظم والخاقان المکرم، خسرو گیتی پناه ابوالفتح نورالدین محمد جهانگیر پادشاه غازی» چهارمین پادشاه سلسله گورکانیان هند یا امپراتوری مغولی هند است. جهانگیر وارث امپراتوری پدرش اکبرشاه(فرمانروایی:۱۵۵۶-۱۶۰۵) شد که از وی به عنوان بزرگترین پادشاه تاریخ هند نام برده میشود و گستره حکومتش از شهر قندهار در مغرب تا شهر داکه در بنگال شرقی در مشرق و از سرینگر (کشمیر) در شمال تا سرحد شهر احمد نگر در جنوب امتداد داشت. جهانگیر شاه به علم و هنر و ادب بیش از سیاست علاقه داشت و امور کشور عملا در دست همسرش نورجهان بود.
اکبر پادشاه بزرگ سلسله گورکانی و همسرش ملکه جودا پس از سالها انتظار برای داشتن پسری که وارث تاج و تحت باشد به درگاه شیخ سلیم چستی (۱۴۱۸ – ۱۵۷۲ میلادی) از صوفیان بزرگ آن دوره، دعا میکنند و پس از مدتی صاحب پسری میشوند که او را «سلیم» نام مینهند. سلیم در ۲۰ سپتامبر ۱۵۶۹ میلادی در درگاه شیخ سلیم در روستای سیکری در نزدیکی اگره متولد شد که بعدها توسط اکبر به شهر فاتحپور سیکری تبدیل شد.
اکبر انتظار داشت پسرش به بهترین نحو تربیت شود از این رو از چهار سالگی سلیم را نزد بزرگترین معلمان زمانه همچون «عبدالرحیمخان خانان» فرستاد تا به آموختن فارسی، ترکی، عربی، اردو، تاریخ، ریاضیات، جغرافیه و سایر علوم بپردازد. پس از سالها آموزش سلیم به دربار پدر باز میگردد و برخلاف انتظار همه ازجمله پدر، به عشق دخترکی به نام «انارکلی» رقاصه دربار مبتلا میگردد. قدرت عشق فراتر میرود و راز آنها آشکار شده و سبب پیدایش شکافی عظیم بین پدر و پسر میشود.
اکبرشاه از هیچ کاری برای دور کردن این دو از یکدیگر فروگذار نمیکند ابتدا با زندانی کردن انارکلی سعی در دور کردن او از شاهزاده دارد. ولی سلیم، با آگاهی از محل اختفای انارکلی او را آزاد میکند. سپس اکبر تصمیم به قتل انارکلی میگیرد. لذا به فرمان شاه او را ربوده و در چاهی زنده به گور میکنند و بدین ترتیب انارکلی میمیرد و این عشق ناکام میماند شاهزاده سلیم به خاطر علاقه زیادش به انارکلی شعر زیر را در حسرت دیدار او میسراید و بر روی قبر وی حک میکند و در زیر نام شاعر را “سلیم مجنون” میگذارد:
تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را
آه گر من باز بینم روی یار خویش را
سلیم که اکبر روزگاری آن همه آرزوی تولدش را میکرد، علیه پدر شورید. در سال ۱۶۰۰ وقتی که اکبر در یک لشکرکشی پایتحت را ترک کرده بود، سلیم خود را پادشاه خواند. اکبر به سرعت بازگشت و قدرت را در دست گرفت و فکر کرد بجای تاج و تخت عنوان خسرو را به او بدهد. سرانجام پس از ۵ سال اکبر مرد و شاهزاده سلیم پس از ۸ روز از مرگ پدر در ۳ نوامبر سال ۱۶۰۵ میلادی، به پادشاهی رسید و به نام جهانگیر فرمانروا و پادشاه سلسله گورکانی در هند شد. و تا ۱۶۲۷ به مدت ۲۲ سال حکمروایی کرد.
جهانگیر در ماه می۱۶۱۱ با زنی به نام مهرالنسا ملقب به نور جهان ازدواج کرد که بیوه شیر افغان حاکم بنگال بود. میرزا غیاث الدین شخصی بود که با خانوادهاش در دورهٔ اکبر، (سلطنت ۱۴-۹۶۳ ه.ق) به هند رفت و در دربار او به کار اشتغال ورزید و در مدت کوتاهی پیشرفت کرد و عهدهدار فعالیتهای مهمی شد. پیشرفت او در دوره جهانگیر چنان بود که به عالیترین مقام اداری کشور یعنی به منصب صدارت عظمی دست یافت. ملکه نورجهان زنی بذلهگو، باهوش و زیبا بود و جهانگیر را سخت شیفته خود کرد. طوری که نقشی تعیین کننده در دربار پیدا کرده و باعث نفوذ بسیاری از ایرانیان به دربار امپراتوری گورکانی شد.
با وجود دو شکست نظامی در دهه ۱۶۲۰ و جدایی قندهار که مسئولیتش متوجه نورجهان بود از محبوبیت او نزد شاه کاسته نشد. او در هشتم فوریه سال ۱۶۲۷میلادی، کودتای محبت خان فرمانده پادگان دهلی را برضد شوهرش، سرکوب، و توطئه گران را به بند کشید. هنگام کودتا، جهانگیر در بستر بیماری بود و محبت خان در نظر داشت که پس از پیروزی کودتا، «خرّم» پسر نابینای شاه را بر تخت بنشاند و خود، صاحب اختیار هند شود؛ حال آن که «اورنگ زیب» پسر دیگر جهانگیر به قدرت دست یافت.
برادر نورجهان به نام آصف خان، در دربار جهانگیر، وزیر اعظم بود. در دوران سلطنت جهانگیر، قدرت واقعی میان آصفخان و خواهرش نور جهان تقسیم شده بود و دختر وی به نام ارجمند بانو بیگم (که بعدها ممتاز محل نام گرفت)، همسر پسر جهانگیر به نام شاهزاده خرم (که بعدها شاه جهان نام گرفت) یعنی پسر عمه خود شد.
جهانگیر به عنوان کسی که زنجیر عدالت داشت مشهور است او زنجیری متصل به زنگ را از درون قصر به بیرون آویخته بود تا هر که عدالتخواهی دارد آن را به صدا درآورد. افزون بر آن او از مادر نصب هندو راجپوت را داشت و از پدر نصب مسلمان، پس مورد احترام هر دو گروه بود. جهانگیر در احیای شریعت اسلام میکوشید و رهبر مذهبی آئین جین را کشت و معبد هندوها را تخریب کرد. جهانگیر در امر تصویرسازی و کتابت آثار جاویدان پارسی کوشا بود و مرقع گلشن که نمونه کاملی از نفاست و تابناکی است و آلبوم معروف جهانگیر که از شاهکارهای هنری ممتاز این دوره است و اکنون در موزيم برلن نگهداری میشود.
جهانگیر نویسنده خوبی بود و به طبیعت عشق میورزید. او به رسم گذشتگانش کتابی فراهم کرد به نام توزک جهانگیری که زندگینامه خود اوست. او به جمعآوری نقاشیها و آثار خطی نفیس علاقهمند بود که اکنون زینت بخش موزههای جهان هستند. همچنین نسخه تجدید نظر یافته لغتنامهای پارسی که به فرهنگ جهانگیری شهرت دارد. توسط جمالالدین حسین بن فخرالدین حسن اینجوی ، ملقب به عضدالدوله، به جهانگیر عرضه شد. این کتاب صرفاً محتوی لغاتی است که آنها را فارسی میشناسیم، برای هر لغت شواهد شعری آوردهاست و از بهترین و دقیقترین فرهنگهای زبان فارسی بهشمار میزود.
جهانگیر در سال ۱۶۲۷ به دلیل زیاده روی در شرابخواری درگذشت. او را در شاهدرا باغ در حومه لاهور به خاک سپردند. جهانگیرشاه چهار پسر به نامهای خرّم، خسرو، دارا شکوه، و اورنگ زیب داشت. که از این میان اورنگ زیب بجای پدر بر تخت نشست که شایستگی بیشتری داشت و با فساد و خودسری دولتمردان مخالف بود.
همانگونه که گفته شد ، نورالدین محمد ، چهارمین پادشاه از بابریان هند و بزرگترین پسر اكبرشاه. وی در هفده ربیعالاول نوصدوهفتادوهفت در فتحپور در نزدیكی آگره بهدنیا آمد. مادرش، مریم الزمانی، هندو و از خاندان راجپوت بود. وی پس از ازدواج، سلیمه سلطانبیگم نامیده شد . پیش از به دنیا آمدن جهانگیر، هیچیك از فرزندان اكبر شاه زنده نمیماندند و شاه برای زنده ماندن جهانگیر به دعا و همت شیخسلیم چشتی متوسل شده بود؛ ازاینرو، پس از بهدنیا آمدن شاهزاده در منزل شیخ، او را سلیم نام نهاد و به حرمت نام شیخ، شاهزاده را شیخو بابا نامید. سلیم از چهار سالگی به مكتب رفت و در هشت سالگی منصب ده هزاری گرفت. در نوصدونود، بَیرامخان تربیت او را عهدهدار شد. سلیم نزد معلمان یسوعی (ژزوئیت ) نیز درسهایی آموخت. نخستین بار در نوصدونودسه با دختر راجا بِهگونْته/ بهگوان داس ازدواج كرد و ده سال بعد، وی با زنانی از ملیتها و مذاهب مختلف ازدواج كرد.
علاقه شدید اكبرشاه به سلیم مانع از شركت سلیم در توطئههای درباری علیه پدر نشد. در هزارويک، در پی بیماری شدید اكبرشاه، سلیم به مسموم كردن پدرش متهم گردید و از این زمان به بعد مناسبات آن دو سخت تیره شد، چندان كه درهزاروهشت، اكبرشاه مدتی سلیم را بهسبب رفتار ناشایست و زیادهروی در شرابخواری نزد خود بار نداد. وی در هزارونو سلیم را برای سركوب امیران رانا امرسینگ (رانا، عنوان راجاهای چَتْور)، به شمالغربی هند فرستاد، اما این مأموریت به دلیل تنپروری سلیم انجام نشد. پس از آن سلیم، به سفارش اطرافیان و با استفاده از دوری اكبر از آگره و درگیری او با دكنیان، به قصد تسخیر آگره به آنجا رفت، اما مادربزرگش، او را از این كار بازداشت.
اندكی بعد سلیم به اللّهآباد رفت و اعلام استقلال كرد. در منابع دوره جهانگیر، علت واقعی عصیان جهانگیر بر پدرش ذكر نشده، اما به گفته بزمیانصاری – شاید سبب این خصومت، دلبستگی زیاد شاهزاده به زنی بهنام انارگلی بوده است كه به روایتی به دستور اكبر به قتل رسید. در هزاروده، سلیم بار دیگر به آگره لشكر كشید اما با مقابله اكبر روبهرو شد و بدون درگیری به اللّهآباد بازگشت. اكبر، برای جلب رضایت سلیم، بنگاله و اُریسه را به اقطاع به او داد، اما سلیم راضی نشد و همچنان در اللّهآباد ماند. با شدت گرفتن اختلاف میان پدر و پسر و گرویدن بسیاری از درباریان به سلیم، كه او را جانشین اكبر میدانستند، اكبر از وزیرش، ابوالفضل علامی خواست تا برای سامان دادن اوضاع به آگره بیایید. سلیم كه از ابوالفضل در بیم و از بیاعتنایی او، به خود ناخرسند بود، از نَرْسِنگ دیو، راجای شهر بندیله، خواست تا ابوالفضل را هنگام عبور از بندیله به قتل برساند. راجا، ابوالفضل را در هزارويازده كشت و سرش را نزد سلیم فرستاد. اكبرشاه از این كار ناراحت شد و تا مدتها سلیم را نبخشید، ولی سرانجام با میانجیگری حمیدهبیگم (مادر اكبر) و چند تن دیگر او را به دربار پذیرفت و بار دیگر وی را برای سركوب رانا فرستاد،اما سلیم این بار نیز موفق نشد و در فتحپور متوقف گشت و به دستور اكبر به اللّهآباد رفت و باز به خوشگذرانی پرداخت .
در هزارودوازده، سلیم با شورش پسرش، خسرو، روبهرو شد. خسرو به اكبر پناه برد و اكبر كه از رفتار ناعادلانه سلیم با مردم اللّهآباد و زیادهروی او در مصرف افیون و شراب ناخرسند بود، دستور داد او را زندانی كنند و برای مدتی وی را از استعمال افیون منع كرد. سلیم ده روز طاقت آورد و سرانجام با وساطت برخی زنان دربار رهایی یافت .
با شدت گرفتن بیماری اكبر، نزاع بر سر جانشینی او بالا گرفت. خاناعظم (خسري خسرو) و راجامان سینگ (خسري سلیم و پدرکلان خسرو)، از خسرو حمایت كردند ولی سرداران اكبرشاه، سلیم را شایسته این مقام میدانستند. با درگذشت اكبر در هزاروچهارده، سلیم جانشین او شد و با عنوان ابوالمظفر، نورالدین جهانگیر، پادشاه غازی، ملقب به جنت مكانی، در آگره بر تخت نشست. وی ابتدا به نزدیكانش و كسانی كه او را همراهی كرده بودند مناصبی داد، سپس احكام دوازدهگانهای صادر كرد كه یكی از آنها منع شرابخواری بود.
بعدها این احكام نادیده گرفته شد. در آغاز حكومت جهانگیر، خسرو كه خود را جانشین اكبر میدانست و از حمایت برخی از درباریان با نفوذ نیز برخوردار بود بر او شورید. در هزاروپانزده، خسرو به پنجاب و از آنجا به لاهور رفت، اما عاقبت او را دستگیر كردند و به جهانگیر سپردند. به دستور جهانگیر ، اَرْجَن، رهبر گروهی از سیكها، كه خسرو را یاری داده بود، دستگیر و كشته شد. این عمل اختلاف میان مسلمانان هند و سیكها را تشدید كرد و در سدههای بعد نیز بر مناسبات مسلمانان و سیكها آثار منفی گذاشت. در همین هنگام، جهانگیر درگیر مسئله قندهار شد. در اوایل هزاروشانزده، هنگام بازگشت جهانگیر از كابل به آگره، طرفداران خسرو به وی حمله كردند، اما او كه از قبل از این توطئه آگاه شده بود، جان بهدر برد و چون خسرو را مقصر میدانست تا حدی او را از بینایی محروم كرد. ظاهراً برخی از درباریان نزدیك جهانگیر، از جمله میرزابدیعالزمان ملقب به آصفخان (متوفی هزاروبيست ويک)، در این توطئه دست داشتند. جهانگیر در سال چهارم و پنجم سلطنتش با حاكمان دكن و ادیپور درگیر شد. میرزا عبدالرحیم خان خانان، سپهسالار جهانگیر ، برای سركوب ملك عنبر (فرمانروای دكن) اعزام شد ولی شكست خورد و احمدنگر به دست ملك عنبر افتاد. مهابتخان نیز برای سركوب رانا امرسینگ به اودیپور رفت ولی او هم توفیقی نیافت .
در هزاروبيست جهانگیر با مهرالنساء، معروف به نورجهان ، خواهر آصفخان ، ازدواج كرد.
نورجهان پس از ازدواج با جهانگیر، با كمك برادرش آصفخان، زمام همه امور را به دست گرفت، به طوری كه جهانگیر از سلطنت نامی بیش نداشت. نورجهان، برای نفوذ بیشتر در دربار، دختر خویش از علیقلیخان استاجلو همسر سابق خود را به شهریار، پسر جهانگیر، داد. در هزاروبيست، جهانگیر تحت تأثیر بدگوییهای علمای سنّی دربار، فرمان قتل قاضی نوراللّه شوشتری، عالم شیعی، را داد. این برخوردِ جهانگیر شگفتانگیز مینمود، زیرا وی به داشتن تسامح مذهبی شهرت داشت. به گفته بزمی انصاری معلوم میشود كه در زمان جهانگیر، برخلاف دوران اكبر، علمای سنّی نفوذ دوبارهای یافته بودند.
از هزاروبيست ويک تا هزاروبيست وهفت، حكومت جهانگیر با كامیابی نسبی همراه بود. سلطان خرّم (پسر جهانگیر) و خان اعظم (حاكم مالْوا)، رانا را سركوب و خراجگزار دربار آگره كردند. پس از آن بنگاله نیز تسخیر شد. در هزاروبيست وچهار، احداد افغان ، كه از زمان اكبر نافرمانی میكرد، سركوب شد و ملك عنبر/ عمیر حبشی نیز مطیع گردید. سلطان خرّم، دكن را فتح كرد و به شاهجهان *ملقب گردید.
جهانگیر در هزاروسي ويک، قلعه قدیمی و محكم كانگره را در شمال هند تسخیر كرد و از این فتح چنان شاد شد كه بهرغم سكونت هندوها در اطراف قلعه، دستور داد در آنجا گاو ذبح كنند و مسجدی بسازند. تقریباً از این زمان بهبعد، روزگار چندان بر وفق مراد جهانگیر نگذشت. در همان سال، صفویان قلعه قندهار را گرفتند. جهانگیر، بهسبب بیماریش، از شاهجهان خواست به مقابله ایرانیان برود، ولی شاهجهان كه از توطئه نورجهان برای دور كردن او از آگره و جانشینی شهریار آگاه بود، به بهانه خستگی لشكریانش، از رفتن به قندهار خودداری كرد. كمی بعد جهانگیر با مخالفت آشكار شاهجهان روبرو شد. در این میان، آصفخان و خانخانان و پسرانش جانب شاهجهان را گرفتند ولی شاهجهان در آگره نماند و در هزاروسي وسه به بنگاله رفت. در آنجا از برادرش پرویز و مهابتخان، كه در پی او بودند، شكست خورد و به دكن عقب نشست. سال بعد، مهابتخان كه صوبهدار بنگاله شده بود، از بیم نورجهان و آصفخان، نافرمانی آغاز كرد. به ادعای آزاد بلگرامی یكی از علل نافرمانی مهابتخان و طغیانش علیه جهانگیر، بدرفتاری جهانگیر با شیخاحمد سرهندی (صوفی معروف) بود كه جهانگیر او را شیاد و مكتوبات او را مهمل میدانست و در هزاروبيست وهشت حتی مدتی او را در ارگ گوالیار حبس كرده بود.
گویا شاهجهان و برخی از صاحبمنصبان با شیخ بیعت كرده و برای او احترام خاصی قائل بودند. جهانگیر فرماندهی لشكریان را، برای مقابله با مهابتخان، به آصفخان سپرد، اما به علت بیتدبیری آصفخان، لشكریانش در كناره رود بَهْت شكست سختی خوردند و جهانگیر و نورجهان به اسارت مهابتخان در آمدند. نورجهان توانست با حیله خود را نجات دهد، اما جهانگیر در اسارت ماند و مهابتخان او را بر تخت نشاند و بهنام او حكومت كرد. در هزاروسي وشش، آصفخان برای آزادی جهانگیر تلاش كرد، اما خود او و پسرش زندانی شدند. چندی بعد نورجهان با كمك لشكریان جهانگیر، در حملهای غافلگیركننده، وی را آزاد كرد. جهانگیر، پس از آزادی، با مهابتخان از در صلح در آمد تا جان آصفخان را نجات دهد. مهابتخان نیز به شاهجهان پیوست. جهانگیر، كه بیماریش در این زمان شدت گرفته بود، به كشمیر رفت و در راه بازگشت به لاهور، در بيست وهفت صفر هزاروسي وهفت در بیستودومین سال سلطنتش درگذشت. بهسبب اوضاع نابسامانی كه پس از مرگ جهانگیر بر سر جانشینی او پیش آمده بود، آصفخان از شركت در مراسم تشییع خودداری كرد و نورجهان، ناگزیر، پیكر جهانگیر را در لاهور در باغش دفن كرد.
جهانگیر كه خود را عادل و رحیم میدانست، در اوایل كار دستور ساختن زنجیری از طلا بهنام زنجیر عدل داده بود كه یك سرش به قلعه آگره و سردیگرش به ساحل دریا وصل بود تا هر وقت كسی دادخواهی داشت آن را تكان دهد ، اما، در واقع وی برای حفظ حكومتش هر قساوتی را مرتكب میشد. در عین حال، ادبدوست و هنرپرور بود و علاقهاش به نقاشی تا آنجا بود كه كارگاهی هنری را در اللّهآباد اداره میكرد. نقاشیهای این دوره در قیاس با زمان اكبر، از هنر ایرانی كمتر متأثر بود. مشخصه نقاشی در دوره جهانگیر بیشتر چهرهنگاری بود، هرچند به علت علاقه جهانگیر به طبیعت و پرندگان، نقاشیهایی از طبیعت نیز پدید آمد. جهانگیر از لحاظ معنوی ارتباط خاصی با نقاشان دربارش، بهخصوص عبدالسلام، برقرار كرده بود. وی حالات درونیش، از قبیل رؤیاها و ترسهایش، را برای آنها بازگو میكرد و آنان این حالات را به تصویر میكشیدند؛ ازاینرو، نقاشی در این زمان، خاصه در اواخر دوره جهانگیر كه اوضاع نابسامان بود، حالت نمادین به خود گرفت. جهانگیر به معماری و بهویژه به تزئینات داخلی بناها علاقه بسیار داشت و بناها و باغهای بسیاری در زمان او ساخته شد كه برخی از آنها هنوز برجاست. وی به پارسی و عربی و تركی تسلط داشت، اما پارسی، زبان رایج دربار بود و فرمانها به این زبان نوشته میشد. او مراسم نوروز را باشكوه خاصی جشن میگرفت. جهانگیر اهل قلم نیز بود و كتاب خاطرات او به نام جهانگیرنامه یا توزَك تیموری، كه به پارسی است، بر جای مانده است. او شرح رویدادها را تا سال هفدهم حكومتش شخصاً نوشت اما از نوشتن برخی رویدادها، از جمله ازدواجش با نورجهان، خودداری ورزید. سپس معتمد خان، به سرپرستی جهانگیر، وقایع دو سال بعد را تألیف كرد. چندی بعد، میرزا محمدهادی بر این كتاب تكملهای افزود كه قسمتی از نوزدهمین سال سلطنت جهانگیر و دوران حكومت شاه جهان را شامل میشود.
تشكیلات اداری و درباری جهانگیر همانند زمان اكبر بود، با این تفاوت كه تمركزگرایی تشكیلاتی كمتر و قدرت جاگیرداران و حاكمان محلی بیشتر شده بود. تشكیلات درباری مجللتر و دورویی و دسیسه و فساد بیشتر از پیش بود؛ جهانگیر سه بار در روز بار عام میداد. اما بیشتر كارها برعهده نورجهان و آصفخان بود. به گفته پلزرت (تاجر و دریانورد هالندی كه در خدمت شركت هالندشرقی بود و چند سالی را در هند سپری كرده بود)، شاه كه معمولاً نیمهبیهوش بود و اوقات فراغتش را به شكار میگذراند، به دخالت در امور مملكتی تمایلی نداشت. خشونت جای عدالت را گرفته ودربار بیثبات بود.
تسامح مذهبی جهانگیر سبب شد تا مذهب واقعیاش مشخص نشود. وی با كلام اسلامی، فلسفه هندو و آیین مسیحیت آشنا بود. برخی اروپاییان، مانند سرتامسرو ، سفیر انگلستان در هند، او را ملحد و برخی او را مسیحی دانستهاند. ظاهراً توجه او به ادیان گوناگون، بیشتر دلایل سیاسی داشته است تا مذهبی. هنگامی كه مناسبات جهانگیر با شاه صفوی برسر قندهار تیره شد ، جهانگیر در نامهای به خانازبك، با امیدواری به نابودی حكومت صفویان ، ایمانش را به تسنن و تنفرش را از مذهب شیعه اعلام كرد. جهانگیر در اوزان سكه تغییراتی داد و دستور داد تا نقش صورتش بر سكهها ضرب شود، كاری كه برخلاف سنّت اسلامی بود. وی هنگام حمله پرتغالیان به بندر سورَت فرمان داد كلیسای ژزوئیتها را تعطیل كنند.
در هفده سال فاصله میان شورش خسرو و شاهجهان، یعنی از هزاروچهارده تا هزاروسي ويک، سرزمین هند از آرامش نسبی برخوردار بود. جهانگیر از لحاظ جغرافیایی چیزی بر قلمرو اكبر نیفزود و فقط سرزمینهایی را حفظ كرد كه از مرزهای شرقی تا مرزهای غربی آسام و برمه را در بر میگرفت. بهجز شورش شاهجهان، موضوعی كه خاطر جهانگیر را همیشه مشغول میكرد، اوضاع دكن بود كه هیچگاه نتوانست به طور كامل بر آن تسلط یابد. افغانها نیز برای او مشكلساز بودند.
امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.