الا ای لعبت ساقی ز می پر کن مرا جامی
که پیدا نیست کارم را درین گیتی سرانجامی
کنون چون توبه بشکستم به خلوت با تو بنشستم
ز می باید که در دستم نهی هر ساعتی جامی
نباید خورد چندین غم بباید زیستن خرم
که از ما اندرین عالم نخواهد ماند جز نامی
همی خور بادهٔ صافی ز غم آن به که کم لافی
که هرگز عالم جافی نگیرد با کس آرامی
منه بر خط گردون سر ز عمر خویش بر خور
که عمرت را ازین خوشتر نخواهد بود ایامی
چرا باشی چو غمناکی مدار از مفلسی باکی
که ناگاهان شوی خاکی ندیده از جهان کامی
مترس از کار نابوده مخور اندوه بیهوده
دل از غم دار آسوده به کام خود بزن گامی
ترا دهرست بدخواهی نشسته در کمینگاهی
زغداری به هر راهی بگسترده ترا دامی.
ابوالمجد مجدود بن آدم متخلص به سنایی شاعر و عارف بزرگ و نامدار نیمهٔ دوم سده پنجم و نیمهٔ اول سدهٔ ششم هجری است. وی در سال ۴۶۳ یا ۴۷۳ هجری قمری در غزنین دیده به جهان گشود. چنانچه ازشعرسنایی برمیآید او به تمام دانشهای زمان خود آگاهی و آشنایی و در برخی تبحر و استادی داشته است. وی در سال ۵۲۵ یا ۵۳۵ هجری قمری در سن ۶۲ سالگی درگذشت. از آثار وی غیر ازدیوان قصیده وغزل و ترکیب وترجیع وقطعه و رباعی، مثنویهای وی معروف و بدین قرارند: مثنویهای حدیقةالحقیقه، طریق التحقیق، کارنامهٔ بلخ، سیر العباد الی المعاد، عشقنامه و عقلنامه. سه مکتوب و یک رسالهٔ نثرنیز به وی نسبت دادهاند.
سنایی غزنوی در آغاز جوانی، شاعری درباری و مداح مسعود بن ابراهیم غزنوی و بهرام شاه بن مسعود بود. ولی بعد از سفر به خراسان و اقامت چند ساله در این شهر و نشست و برخاست با مشایخ تصوف، درمنش، دیدگاه و سمتگیری اجتماعی وی دگرگونی ژرفی پدید آمد. از دربار بریده و به دادخواهی مردم برخاست، بر شریعت مداران و زاهدان ریایی شوریده و به عرفان عاشقانه روی آورد.سنائی در دورهی اول فعالیتهای ادبی خویش شاعری مداح بود، روش شاعران غزنوی، به ویژه عنصری و فرخی را تقلید میکرد. در دورهی دوم، که دورهی دگرگونی وی بود
، به نقد اجتماعی و طرح اندیشههای عرفان عاشقانه پرداخت. دربارهی دگرگونی درونی و رویكرد او به عالم عرفان، اهل خانقاه افسانههای گوناگونی را ساخته و روایت كردهاند كه یكی از شیرینترین افسانهها را جامی در نفحاتالانس این گونه روایت كرده است: «سلطان محمود در فصل زمستان به عزیمت گرفتن بعضی ازدیارازغزنین بیرون آمده بود و سنایی در مدح وی قصیدهای گفته بود. میرفت تا به عرض رساند. به در گلخن كه رسید، ازیكی از مجذوبان و محبوبان، آوازی شنید كه با ساقی خود میگفت : پر كن قدحی به كوری محمودك سبكتكین تا بخورم!
ساقی گفت: محمود مرد غازی است و پادشاه اسلام!
گفت: بس مردكی ناخشنود است. آنچه در تحت حكم وی درآمده است، در حیز ضبط نه درآورده میرود تا مملكت دیگر بگیرد.یك قدح گرفت و بخورد. باز گفت: «پركن قدحی دیگر به كوری سناییك شاعر!» ساقی گفت: سنایی مردی فاضل و لطیف است.
گفت: اگر وی لطیف طبع بودی به كاری مشغول بودی كه وی را به كار آمدی. گزافی چند دركاغذی نوشته كه به هیچ كار وی نمیآید و نمیداند كه وی را برای چه كار آفریدهاند. سنایی چون آن بشنید، حال بر وی متغیر گشت و به تنبیه آن لای خوار از مستی غفلت هوشیار شد و پای در راه نهاد و به سلوك مشغول شد.
در واقع سنایی اولین شاعر ي پس از اسلام بشمار میرود که حقایق عرفانی و معانی تصوف را در قالب شعر ارائه کرده است.او درسرودن مثنوی، غزل و قصیده توانایی فوق العادهای داشت. بد نیست بدانید كه سنایی دیوان مسعود سعد سلمان را، هنگامی كه مسعود دراسارت بود، برای او تدوین كرد و با اهتمام سنایی، دیوان مسعود سعد همان زمان ثبت و منتشر شد كه این خود حكایت از منش انسانی او دارد.
سنایی در عصر خودش یک شاعر نوگرا بود. بیشتر پژوهندهگان او را پایه گذار شعر عرفانی می دانند. کاری که او آغاز کرد، با عطار نیشابوری تداوم یافت و در شعر جلال الدین محمد بلخی به اوج خود رسید.
درونمایهی عرفانی و غزلسرایی عارفانه- عاشقانه، تنها نوآوری این شاعر بزرگ در ادب پارسی نیست. او در بیشتر قالبهای شعر پیش از خود بازنگری می کند و حال و هوایی تازه ای در کالبد آنان میدمد. برای نمونه اگر به سیر قصیده سرایی از فرخی و کسائی مروزی تا عصرسنایی نگاه کنیم، متوجه تکرار درونمایهها و تصویرها میشویم. در واقع انگار شاعران دیگر حرف تازهای در شعرهایشان نداشتهاند. شعرآنان فقط یک درونمایه داشت و آن هم ستایش پادشاه و اُمرا و وزرا بود، که حتا از نظر ادبی نیز دیگر چنگی به دل نمیزد و تازگی هم نداشت. یعنی اگر در قرن چهارم هجری قمری از خواندن مدیحه سراییهای فرخی سیستانی میشد از نظر ادبی لذت برد، در دوره سنایی دیگر خواندن این اشعار لذتی نداشت. سنایی با وارد کردن درونمایههای عرفانی، اخلاقی و اجتماعی، جان و روح تازهای به کالبد بی جان قصیده دمید. سنایی به جز درونمایههای عرفانی و اندرزهای اخلاقی؛ نوعی نقد اجتماعی را نیز وارد قصیده کرد که پس از او مورد توجه شاعری مثل کمالالدین عبدالرزاق قرار گرفت. سنایی در حوزهی قصیدهی عرفانی نیز نوآوریهایی داشته که خاقانی در این زمینه از او تاثیر گرفته است.
غزلهای عارفانه و عاشقانهی وی نیز راه گشای، غزل عرفان عاشقانه بود. بدین اعتبار میتوان گفت مولانا در غزل عارفانه، سعدی در سرودن غزل عاشقانه، حافظ در سرودن غزل عارفانه و رندانه همه بهرهمند از خوان سنایی هستند. مولانا كه خویش را وامدار عطار و سنایی میداند در بیتی از مثنوی این ارادت را نشان داده و گفته است: عطار روح بود و سنایی دو چشم او/ ما درپی سنایی و عطار آمدیم.سنایی با غریبهگردانی و آشنا زدایی از مفاهیم پُر شور غزل عاشقانه، از شعر بی روح و سرد زاهدانه فاصله میگیرد و با دمیدن درونمایهی عارفانه به مفاهیم غزل عاشقانه، معشوق ومی زمینی را به حاشیه میراند و معشوق و می آسمانی را به مرکز فرا میخواند.
شعر سنایی، شعری توفنده و پرخاشگر است. درونمایهی بیشتر قصاید او در نكوهش دنیاداری و دنیاداران است. او با زاهدان ریایی و شریعتمداران درباری و حكام ستمگر كه هر كدام توجیهگر كار دیگری هستند، بیپروا میستیزد و از بیان حقیقت عریان كه تلخ و گزنده نیز میباشد، هراسی به دل راه نمیدهد. البته وی از عافیت طلبی و تن به هر خواری دادن و دِرَم طلبی مردم نیز شکایت میکند.
سنایی با نقد اوضاع اجتماعی روزگارش، علاوه بر بیان دردها و معضلاتی كه دامنگیر زمانه شده است، نشان میدهد كه ، تفكر شبه یونانی بر تفكر شرعی و وحیانی غلبه كرده است؛ در صوفیان، صفایی نیست؛ مجالس ذكر، مجالس برنج و شیر و شكر شده است ؛ حرامخواری رایج و پارسایان خوب كردار منزوی شدهاند؛ و نشانی از جامعهی بسامان و نیک منشی فردی دیده نمیشود.
بخش عمدهای از درونمایه و اندیشه در قصاید سنایی بر مدار انتقادهای اجتماعی میگردد. لبهی تیز تیغ زبان او در بیشتر موارد متوجه زراندوزان و حكام ظالم است. سنایی با تصویر زندگی زاهدانهی پیامبر و صحابه و تأكید بر آن در قصاید، سعی دارد جامعه آرمانی مورد نظر خود را نشان دهد.
ترویج آموزههای زهد و عرفان نیز از مهمترین محورهای موضوعی در قصاید سنایی است. نكوهش دنیا، مرگ اندیشی، توصیه به گسستن از آرزوهای بیحد و حصر، ترویج قناعت پیشهگی و مناعت طلبی، کوشش برای به جوشش در آوردن گوهر حقیقی آدمی، از مضامین رایج قصاید اوست:
ای مسلمانان! خلایق، حال دیگر كردهاند از سر بیحرمتی، معروف، منكر كردهاند
شرع را یك سو نهادستند، اندر خیر و شر قول بطلمیوس و جالینوس، باور كردهاند
عالمان بیعمل، از غایت حرص و امل خویشتن را، سخرهی اصحاب لشكر كردهاند
خون چشم بیوگان است، آن كه در وقت صبوح مهتران دولت اندر جام و ساغر كردهاند
تا كی از دارالغروری ساختن دارالسرور تا كی از دارالفراری ساختن دارالقرار
بر در ماتم سرای دین و چندین ناز و نوش در ره رعنا سرای دیو و چندان كار و بار
آثار او عبارتند از :
حدیقه الحقیقه و شریعه الطریقه
سیر العباد الی المعاد
دیوان قصاید و غزلیات
عقل نامه
طریق التحقیق
تحریمهالقلم
مکاتیب سنائی
کارنامه بلخ
عشق نامه
سنائی آباد.
پس از آگاهی از فنون زبان و سخنوری، به عادت شاعران زمان به دربار رو آورد و در دستگاه غزنویان مسعود بن ابراهیم غزنوی(چهارصدونودودو–پنجصدوهشت/ ه-ق- و بهرام شاه بن مسعود (پنجصدويازده – پنجصدوپنجاه ودو ه-ق) مشغول و در ستایش شاهان دربار شعر میسرود.پس از سالها سکونت در غزنی وی این شهر را ترک کرد و راه «بلخ» را در پیش گرفت وآنچه که سنایی را از غزنی به بلخ کشاند، غیر از عشقی که در جوانی بدان گرفتار بود، تا حدی نیز امید به احسان «خواجه اصیل الملک هروی» داشت.در بلخ، سنایی از احسان خواجه اصل هروی بیبهره نماند اما زود میانه آنها بر هم خورد و تند زبانیهای سنایی او را گرفتار آزار و محنت کرد و بلخ را رها کرد و بار سفر به مقصد «سرخس» بست.در سرخس نیز کژخویی، بد زبانی و بینوایی خود را همراه برد و شکایت او از فقر و تنگدستی اقتصادی در این دوره از عمر او در اشعارش بازتاب یافته است.پس از آن سنایی به «هرات» رفت و مدتی در آنجا ساکن شد و سپس به «نیشابور»، «خوارزم»، «بلخ» و راهی حج شد.
پس از بازگشت از حج دوباره به بلخ آمد، اما زیارت مکه او را کاملاً دگرگون کرده بود و آثار تحول درونی و انقلاب فکری در سنایی آغاز شد و دل از ستایشگری و زندگی بیبندبار گذشته گرفت و به پرهیزکاری و زهد روی آورد.
سنایی پس از مدتی اقامت در بلخ، دوباره راهی سرخس شد و تا سالها به آسودگی در آنجا زیست و از ستایش و حرمت بسیاری در نزد مردم سرخس برخوردار بود.قوام الدین درگزینی» وزیر معروف عراق در دستگاه «سلجوقیان، در سرخس به جستجوی سنایی برآمد و خواست تا او را دوباره به دربار ببرد اما سنایی که دیگر سر صحبت با اهل دنیا فرود نمیآورد درخواست او را رد کرد و از سرخس بیرون شد.وی پس از خروج از سرخس به شهرهای خراسان مسافرت کرد و دوباره به زادگاه خود غزنی بازگشت اما دیگر هرگز به دربار سلاطین پا نگذاشت و مشغول سرایش قصاید زهدآمیز خود شد.این بار حضور سنایی در غزنی که پس از سالها رنج و مشکلات زندگی به آنجا بر میگشت رنگ دیگری داشت و دوستان و مریدان و حتی «سلطان بهرام شاه» نیز به او ارادت و محبت نشان میدادند.در این دوره است که او به سرودن قصاید معروف خود در زهد و وعظ و عرفان و ایجاد منظومههای مشهور «صدیقه الحقیقه» و «طریق التحقیق» و «سیر العبادالی المعاد»، «کارنامه بلخ»، «شریعه والطریقه» و امثال آن ها توفیق یافت و نخستین بار قصاید و منظومههای خاصی را به بحث در مسائل حکمی و عرفانی اختصاص داد.در مورد زمان درگذشت سنایی نیز چند تاریخ نقل شده است و دانشنامه ادب پارسی دري، سال وفات او را پنجصدوبيست ونوهجری ذکر کرده است.سنایی پس از درگذشت در زادگاهش غزنی دفن شد و مزارش از آن پس زیارتگاه خاص و عام شد.
آرامگاه این شاعر و عارف بزرگ ، در منطقه مغولان، در قسمت شمال بازار و مشرف بر رودخانه غزنی واقع شده است.
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا زین هر دو مانده نام چو سیمرغ و کیمیا
شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا
گشتهست باژگونه همه رسمهای خلق زین عالم نبهره و گردون بیوفا
هر عاقلی به زاویهای مانده ممتحن هر فاضلی به داهیه ای گشته مبتلا
آنکس که گوید از ره معنی کنون همی اندر میان خلق ممیز چو من کجا
دیوانه را همی نشناسد ز هوشیار بیگانه را همی بگزیند بر آشنا
با یکدگر کنند همی کبر هر گروه آگاه نه کز آن نتوان یافت کبریا
هرگز بسوی کبر نتابد عنان خویش هرکه آیتی نخست بخواند ز هل اتی
با این همه که کبر نکوهیده عادتست آزاده را همی ز تواضع بود بلا
گر من نکوشمی به تواضع نبینمی از هر خسی مذلت و از هر کسی عنا
با جاهلان اگرچه به صورت برابرم فرقی بود هرآینه آخر میان ما
آمد نصیب من ز همه مردمان دو چیز از دوستان مذلت و از دشمنان جفا
قومی ره منازعت من گرفتهاند بیعقل و بیکفایت و بیفضل و بیدها
بر دشمنان همی نتوان بود موتمن بر دوستان همی نتوان کرد متکا
من جز به شخص نیستم آن قوم را نظیر شمشیر جز به رنگ نماند به گندنا
غزلهای سنایی :
گفتی كه «نخواهیم تو را گر بت چینی!» ظنم نه چنان بود كه با ما تو چنینی
بر آتش تیزم بنشانی، بنشینم بر دیده خویشت بنشانم ننشینی
ای بس كه بجویی و مرا باز نیابی ای بس كه بپویی و مرا باز نبینی
با ما به زبانی و به دل با دگرانی هم دوستتر از من نبود هر كه گزینی
من بر سر صلحم تو چرا بر سر جنگی؟ من بر مهرم تو چرا بر سر كینی؟
گویی: «دگری گیر!» مها! شرط نباشد تو یار نخستین من و باز پسینی .
جمالت کرد، جانا، هست ما را جلالت کرد، ماها، پست ما را
دلآراما، نگارا، چون تو هستی همه چیزی که باید، هست ما را
شراب عشق روی خرمات کرد بسان نرگس تو، مست ما را
اگر روزی کف پایت ببوسم بود بر هر دو عالم، دست ما را
تمنای لبات شوریده دارد چو مشکین زلف تو، پیوسته ما را
چو صیاد خرد، لعل تو باشد سر زلف تو شاید، شست ما را
زمانه بند شستت کی گشاید چو زلفین تو محکم، بست ما را.
رباعی های سنایی :
غم خوردن این جهان فانی هوس است از هستی ما به نیستی یک نفس است
نیکویی کن اگر ترا دسترس است کین عالم، یادگار بسیار کس است.
تا این دل من همیشه عشق اندیش است هر روز مرا تازه بلایی پیش است
عیبم مکنید اگر دل من ریش است کز عشق مراد خانهی ویران بیش است.
آنجا که سر تیغ ترا یافتن است جان را سوی او به عشق شتافتن است
زان تیغ اگرچه روی برتافتن است یک جان دادن هزار جان یافتن است.
آن کس که بیاد او مرا کار نکوست با دشمن من همی زید در یک پوست
گر دشمن بنده را همی دارد دوست بد بختی بنده است نه بد عهدی اوست.
سنايي سرانجام پس از سالها دوري از وطن خود ، غزنين و سفرهاي متعدد ، كه با فراز و نشيبهاي فراوان و دگرگوني در احوالش همراه بوده است در پنجصدوهجده- ق ، از سرخس به غزنين رفت و تا پايان عمر در آن شهر تحت توجهات يك دوست كه خانه و وسايل زندگي را به او بخشيد ، در انزوا زيست و به جمع و تدوين اشعار و انشاء و اتمام حديقه الحقيقه مشغول شد . سنايي به گفته محمد بن علي الرقا در مقدمه حديقه در روز يكشنبه يازدهم ماه شعبان درگذشت . گويند در بستر مرگ ، از اين كه سراسر زندگي را چنين در كار سخن بود پشيمان بوده است
. تغيير حال سنايي ، مذهب سنايي ، سنايي و همچنين تصوف و زهد در ادامه فصل دوم كتاب حاضر توسط نويسنده مورد بررسي و كنكاش نظر قرار ميگيرد . دكتر ولايتي در اين فصل تاكيد ميكند كه اشعار دوران بعد از تحول او در قوت معاني وعمق تاثير از سخنان پيش از دوران تحول او ممتاز است و اگر شاعر در اشعار دوران پيش از تحول خويش مقلد شيوه استادان كهن بوده است ، در سخنان اين دوران بيشك مبدع و مبتكر است و اين شيوه سخن كه بعدها خاقاني و ظهير و كمال اسماعيل و اميرخسرو و جامي آن را تقليد كردهاند آفريده سنايي از شاعران باذوق بوده است و در عالم معنا قدمها زده و سخنان پخته گفته و از نخستين شاعران عارف پيشه است .
ديوان سنايي ، حديقهالحقيقه ، سيرالعباد الي المعاد ، كارنامه بلخ يا مطايبهنامه ، تحريم القلم و همچنين مكاتيب سنايي از جمله آثار مسلم او ميباشند . طريقالتحقيق ، عقلنامه ، سنايي آباد و عشقنامه نيز از آثار منسوب به سنايي ميباشد. فصول پنجم تا هفتم كتاب حاضر نيز زبان شعر سنايي ، تاثير او در شاعران و انديشمندان پس از خود و همچنين سنايي و نخستين نظام عارفانه در شعر را در معرض قضاوت خوانندگان قرار ميدهد . نويسنده كتاب در فصل ششم يادآور ميشود كه حكيم سنايي از نخستين شاعراني است كه در شاعران و انديشمندان پس از خود تاثير فراواني داشته است . بسياري از عالمان و شاعران مطرحي كه در قله شعر و عرفان اين مرز و بوم ميدرخشند سهم عمدهاي از زمينههاي فكري خود را از اشعار سنايي وام گرفتهاند و در مقابل عظمت روح و انديشه او را ستودهاند.
مولانا جلالالدين محمد بلخي در جاي جاي آثار خود به نيكي از حكيم سنايي ياد كرده است و بياغراق او را حكيم غيب و فخرالعارفين ناميده است . سنايي شاعري است كه نخستينبارشعر را به سمت اصليترين جايگاه خود ، يعني حكمت و عرفان ، سوق داد و پيامآور مفاهيمي عميق و انديشهاي پيچيده در قالب شعر شد . تا پيش از سنايي ، زماني كه در عصر او شعر در چنگال درباريان بود و با مردم چندان نزديك نبود ، فرو ريختن مضامين كهنه و كليشهاي و عرضه كردن درون مايهاي پرمغز و دور از مدايح متعارف شعري كاري بود كه هر شاعري از عهده آن برنميآمد .
مشاهير، بزرگان فرهنگي وادبي افغانستان، نوشته هاي قبلي نويسنده دررسانه ها.
سالها باید که تا یک سنگ اصلی زآفتاب
لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن
ماهها باید که تا یک پنبه دانه زآب و خاک
شاهدی را حله گردد یا شهیدی را کفن
روزها باید که تا یک مشت پشم از پشت میش
زاهدی را خرقه گردد یا حماری را رسن
عمرها باید که تا یک کودکی از روی طبع
عالمی گردد نکو یا شاعری شیرین سخن
قرنها باید که تا از پشت آدم نطفهای
بوالوفای کرد گردد یا شود ویس قرن.