اشک و لبخند

اشک ولبخند

عایشه با دو چهره متفاوت

حقایق تکان دهننده حاوی خشنوت نسبت به زنان را درهمه جا میتوان مشاهد کرد مگر نیازکنونی ما اینست که در باره سرنوشت کودکان وطن باید بیاندیشیم. زیرا تعصب جنسیت از آوارن کودکی بردختران کشورما مسلط است.
قاچاق، حمل ونقل مواد مخدرواسلحه ازعمده ترین منابع تامین کننده ودرآمد بزرگ جنائی بشمارمیرود، بدبختانه از وجود کودکان ذکور واناث کشور ما توسط تجاران آن مواد تامین میگردد.
زنان صرف نظرازوابستگیهای طبقاتی، عقایدمذهبی، رنگ پوست ونژاد متحمل درد، رنج وخشونت ازطرف مردان خانواده وهمسران شان قرارمیگیرند با تاسف بیشترین موارد خشونت علیه زنان ودختران جدی تلقی نمیگردد و شکل خیلی طبعیی برای صلح وبرقرار نمودن کشیدگی های قومی ونزاع خانوادگی مورد معامله قرار میگیرند.
خشونت علیه زنان ابعاد گسترده در سرزمین افغانستان دارد که اکثریت خشونت ها به هدف جریحه دار نمودن احساسات زن به شکل تهدید، برای بی ارزش جلوه دادن حیثیت زنان میباشد. تجاوز حتا در دایره ازدواج ها درافغانستان خیلی طبعی پنداشته میشود، در این راستا حتا فامیل زن ویا دختر بخاطر حفظ حیثیت ووقار خانواده گی، دخترا شان را مورد نکوهیش قرارمیدهند ازمدد رسانی با ایشان صرف نظر میدارند، حتا پدران نیزغیر مستقیم در تهدید دختران شان پرداخته که در حقیقت همکار با ظالم بوده نه برای نجات شخص مظلوم.
مثال این نوع برخوردها راعلیه کودکان و زنان افغان درچند سطر بعد مطالعه میدارید.
قرار راپورخبرنگاربی بی سی بنابرسنت پوسیده وغیر تحمل انسانی که تا اکنون درافغانستان مروج است دراثرکشت وخون که بین دو فامیل رخ داده بود، کاکای عایشه فرد ازخانواده که بعداً خانواده شوهرعایشه منصوب شد، به قتل رسانید. با پیروی از فرهنگ سنتی عایشه دوازه ساله و خواهرش کوچکش ازطرف کاکا وپدرش به پرداخت خون بهای مقتول “بد” معامله گردیدند. این فرهنگ نا میمون در قرن بسیت ویک هنوزهم در افغانستان مروج است، با پیروی آن فرهنگ عقب مانده دو دسته گل نو شگفته که هنوزشبنم سحرآنها راازخواب طفلی بیدارنکرده بود، بیرحمانه ازساقه اش” مادر” جدا وبرای دشمن فامیل، برای یک مرد که معلوم نیست چه انسان خواهد بود، چه سن وسال خواهد داشت، به یک طالب که در زندگی مخفی بسرمیبرد، تقدیم کردند، تا خون ریخته مقتول به بهای عمردو انسان بهشتی شستوشو گردد.
هرزمانیکه به رسانه های بیرون مرزی مینگرم ازپیشرفت زنان جهان درعرصه های مختلف لذت میبرم اما ازنگاه کردن به اخبارمربوط به افغانستان واقعاٌ وحشت دارم، شاید این حالت رااکثر مردم بااحساس ما نیزداشته باشند. زنان افغانستان درقرن بیست ویک هنوز هم مانند برده مورد استفاده ومعامله قراردارند. عقب ماندگی فرهنگ سنتی دست وپای شان را بسته وعاملین آن سنت عقب مانده، چهره وحشتناک ازمردم افغانستان را درجهان ارایه میدارند.
فرهنگ درمنعی حقیقی معرفت آداب واخلاق هرسرزمین میباشد، فرهنگ وطن کهن ما تنها فرهنگ فرسوده سنتی نیست اما بدبختانه که مرض مهلک سنتی مانند سرطان درکشور لاعلاج مینماید، ستم مرد سالاری وابسته به همین فرهنگ است، لذا پیوسته بدان عمل میگردد.
” آیا زنان آن سرزمین ازسنگ اند؟”
ستم گران بعضاٌ آنقدرمجذوب اعمال غیر انسانی خویش هستند که حتا درموقع عبادت خود را درحضورخدا قرارمیدهند مگراز سزا گفتن وخشم وظلم بردیگران لب به ندامت نمیگشایند وعفو تقصیرنمیخواهند.
غروردررگ رگ وجود شان حکم میکند وجزوجدان شان گردیده است. خصلت انسانی شان را زیرفشارخشم وخشونت قرارداده وازانسانیت منحرف و حیوان دوپا را تمثیل مینمایند.
آیا انسان های دنیا ازما فرق دارد؟… چرا چنین بی ترحم ونا بخشندگارهستیم ؟.
شوهرنام نهاد عایشه سلاح بردوش علیه دشمن داخلی وخارجی میجنگد، چه شهکاری تاریخی از خود بجا گذاشت که گوش وبینی زن “ناموس” خویش را در سطح بین المللی برید واین عمل زشت وغیر انسانی او با عث سر افگندی تمام افغانان عزیزگردید. دربرابرخشنوت که او برعایشه روا داشت، افراد اجنبی ترحم مینمایند، اشک هایش را به لبخند مبدل میسازدند وگوش وبنی بریده اش را پیوند میدهند. این پیوند شاید قلب عایشه را با انسانهای با ترحم دردنیا وصل نماید. وای برتو ای مرد نا مرد که همسرت را درسطح جهان گوش وبنی بریدی وبخود میبالی، این عمل زشتت را غیرت مینامی . مگرنمیدانی که جهالت غیرت نیست. غیرت دیگری هم بنام ترحم وجود دارد.

درمورد دکتور اناهیتا راتب زاد

غریب غربت غرب
در هفتادو نه سالگی اناهیتا راتب زاد

داکتر خاکستر

با عصای چوبی در اطاق قدم میزند و با گیسوانی سپید در مقابل تلویزیون می ایستد و به اخبار افغانستان، به تصویر هزاران زن و کودک مینگرد.”۱”.
آشنایی دارم فر هیخته، که رفته بود به دیدار داکتر راتب زاد،میگفت بیمار بود و خوابیده در بیمارستان،و دیده بود که کتاب میخواند و هنوز چنان است که بود :حمال امانت دار اعتقادات و اما باشوریدگی بسا کمتر از گذشته و یکمقدار هم وسواس و شکیکه های دوران بزرگ سالی و رنج غربت و دستان خالی و هزار مشکل دیگر. سالهاست که او، از زندگی سیاسی، پا پس کشیده است و درغربت آلمان،زندگی میکند. باری در جواب دوستی که پرسیده بود” رفیق آناهیتا، چرا در این غربت غرب در درمجالس نمی آیید؟ پاسخ داده بود :بسیار دوست دارم بیایم،اما وضع مالی ام اجازه سوار شدن به تاکسی را نمی دهد و وضع جسمی ام اجازه سوار شدن به سرویس را “۲” بی تاخیر با خودم گفتم : حال که تگ و تب شعار سر دادن و عصبیت ها و هیجانات فرو کشیده است ،چرا نابودن و ناشدن باز شناسی دگر باره ای او را،از دست دهم ؟ چه باک ازشیفتگانش که برنجند اگر بسان دگران، به ستایش بی آمیزش با او نپردازم و و به ناگفته ها بپردازم ؟

•••••

او در “گل دره” شمالی زاده شده است [۱۹۳۳]. پدر او “احمد راتب باقی ” از شیفتگان شاه امان الله، پس ازبه نشر سپردن سیزده شماره هفته نامه ” نسیم سحر ” به زندان نخست وزیر شاه زیست گاه ما، محمدهاشم افتاد و در همانجا ناپدید شد. پخش دست نویس یک شبنامه [زیر نام شغال بریتانیایی ] ظاهرا به مرگ او انجامید. او از خود دو فرزند بر جا گذاشت، اناهیتا و احمد جواد که هر دو با حمایت ماما ی بوت دوز پیشه و عیار شان، بزرگ شدند و با عسرت و حسرت بسیار. حاصل ازدواج راتب زاد با داکتر کرام الدین کاکر، وصلتی که سرانجام به گسست انجامید، سه فرزند است : جمیله ناهید، از بلند پایگان حزب و فعال حقوق زنان [خانم محمود بریالی از رهبران پرنقش نسل دوم حزب ] که در نتیجه انفجار راکت مخالفان دولت، توانایی جسمی اش را از دست داد و باچوکی عرابه دار، در غربت المان روزگار بسر میبرد، کنشکا کاکر، که آموزش دیده بلغاریاست و هرگز رخ به سیاست نکرد و” عبدالله کاکر ” فرزند دوم او، که در یک دانشگاه امریکایی، با عنوان پروفیسور، سمت استادی دارد.

اسناد تازه بیرون شده از آرشیف ک.گ.ب، نشان میدهد که همسر راتب زاد، داکتر کرام الدین کاکر، جز افرادی بوده است که در سالهای شصت میلادی در خدمت آن سازمان قرار داشته است. راتب زاد درس خوانده ی لیسه ملالی است [۱۹۵۷] در شیکاگو دو سال درس نرسنگ خوانده و در دانشسرای قابلگی کابل، سمت استادی یابیده است، که بعد تر توانست دانشکده طب کابل را به اتمام برساند.[۱۹۶۳] او به نوعی با خانواده شاه امان الله، پیوند خانوادگی دارد. نبشته اند که ملکه ثریا ذحتر محمود طرزی، خانم شاه امان الله، ظاهرا با او در قرابت بوده است[با خانواده طرزی] او دو بار به وزارت رسید و سیزده سال عضویت کمیته مرکزی و پنج سال عضویت دفتر سیاسی حزب را بر عهده داشت. وزرات های صحت عامه، تحصیلات عالی واطلاعات و فرهنگ عرصه کاری او را در دفتر سیاسی تشکیل میداد. با شگفتی تمام در یابیدم مخالفان بی شمار حزب خلق برغم معمول، بجز یک مورد [ سازمان راوا / مینا کشور کمال ] هرگز زبان به زشتی نمایی او نگشوده اند و دست به زشت تصویری او نگشتانده اند. راتب زاد را سازمانده بی بدیلی در میان زنان وصف کرده اند و اما هیچگاهی سخنران بر جسته نشمرده اند و یا لااقل من به چنین حملی، بر نخورده ام. او در سالهای حاکمیت، هیچگاهی موفق نشد از خود نگاره ای ماندگاری از یک شخصیت آزاده ای سیاسی بر جا گذارد واما پیش از هفتم ثور چهره آشنایی از یک فعال اجتماعی را میتوان به آسانی در او یابید. از راتب زاد چند نوشته در هفته نامه ” خلق ” و نیز ” پرچم ” به چاپ رسیده است و بیشتر در زمینه نابرابری حقوق زنان و نیز مسایلی در باب صحت.

یک فیمینست یا یک مبازر همردیف مردان در برابر قدرت قاهر ؟

میگویند که، کشف “داکتر راتب زاد” و دخل او در سیاست،بر میگردد به ببرک کارمل. در سالهای سیزده چهل و دو و یا چهل و سه، ببرک کارمل به طبعیت دگر خواهانه و نیز ظرفیت سنت شکنی و گرانبارگی اندیشوی او، در جامعه بسته آنزمانی، پی برد و به اعتفادات او در رد تیوری ” تفاوت فطری زن و مرد ” قانع گشت یا که قانع گشته بود.اینکه به مارکسیسم پی برده بود یا بعدا پی برد،که صورت جز است،پیدا نیست، و در هیچ سند چاپی هم،نشانی از واژه فمینیسم به چشم نمی آید.و این جای شگفتی نیست.واژه فمینیسم،زمان طلبید تا در جامعه روشنفکران ما، راه بگشاید.بر غم پنداشت عموم،نیم رخ ” فمینیستی ” او در پهلوی نیم رخ سیاسی او پر رنگ تر است. میگویند حضور او در دفتر سیاسی حزب،به عنوان نماینده زنان پذیرفته گشته بود، تا آنکه ریس جمهور نجیب الله، در برابری با ببرک کارمل، او را به باز نشستگی فرستاد.او هرگز نتوانست درقحاع الامر جنگ، راه حلی برای زنان پیش رو نهد.شاخ و بر گ جنگ، فرصت و مهلت مصلحت را از دست ربوده بود و طبیعتا کمتر برای زنان.

از راتب زا د تا قوماندان فیروزه
پس ازموسسه عالی نسوان که خانم ” زینب ” خواهر شاه امان الله پی نهاد [ ۱۹۴۳/ بعد ها با نام دمیرمنه ټولنه ] این ” سازمان دموکراتیک زنان” بود که در بیرون از گستره دولت، پایه گذاری شد و سازمان ” راوا ” پس ار هفتم ثور به عنوان دومین سازمان غیر دولتی سیاسی زنان مسجل گردیده است که مینا کشور کمال آنر در حاشیه سازمان مترقی جوانان ( مغروف به شعله ای ها ) پی افگند.بی درنگ باید پرسید : سوا از خاستگاه زمان،آیا درست است که سازمان دموکراتیک زنان به ابتکار داکتر راتب زاد به وجود آمده است ؟
و یا که تصمیم دفتر سیاسی کاملا مردانه حزب خلق، رای به ایجاد آن داد و راتب زاد را مجری آن برگزیدند؟
در گفت و شنود با فعالان نسل دوم سازمان، به زودی برایم نمایان گشت که،داکترراتب زاد در همسویی با زنان روشنگر و سرشناس چون ثريا، مومنه بصير، جميله، سارا و كبرا و چند تنی دیگر،سازمان زنان را در بیرون از ساختار حزب بنا نهادند و نه در درون حزب. و اما درست یکسال پس از ایجاد آن بود که،مواضع و یا که دیه سازمان با سیاست های حزب هم خوانی و همسویی و نزدیکی یابید و زمینه ها، بگونه ی فراهم گردید که سازمان، در کنار حزب به کار بپردازد تا بصورت آزاد. ظاهرا پیوستن راتب زاد به حزب دموکراتیک خلق افغانستان سبب شد، بسیاری از زنان که در تهدابگذاری سازمان با او،گام های موازی برداشته بودند،از او ببرند.
دوستی از بلند بایگان حزب، ضمن ایملی برایم نگاشته است :”سازمان زنان با دورنمایه یک تنظیم اجتماعی، مورد نظر راتب زاد بوده است نه چنانیکه، نیت گنگ هسته رهبری میپنداشت به عنوان یک سازمان فرعی در جنب حزب، و رفیق مادر را [داکتر راتب زاد را همردیفان حزبی او با همین نام یاد میکنند ] به نحوی قانع کردند و یا خود بدین اعتقاد رسیده بود که در درون حزب و با امکانات تشکیلاتی و آراستگی درونی آن،میتواند به گونه بایسته،در بسیج زنان بکوشد”.
اما سازمان زنان پس از هفتم ثور بود که، بیشتر به یک نهاد حزبی و دولتی مبدل شد و از حیث کار و عمل نتوانست، ماهیت اجتماعی خود را حفط کند و بیشتر به یک بنگاه دولتی شباهت پیدا کرد تا تجمع گاه خودکار زنان.و در انجام همان موسسه نسوان خانم زینب [ خواهر شاه امان الله و بنیان گذار آن ] و سازمان دموکراتیک زنان، سنگ بنای همین وزارت امور زنان در دولت کرزی گشت که کماکان همان نقش تزیینی را به عهده دارد و با قدرت اجرایی محدود عمل میکند.
ریس جمهور نجیب الله جای همیشگی او را در سازمان زنان، به خانم فیروزه سپرد[۱۳۶۶]،یک مدافع مسلح دولتی، که مایه اندکی از نوشتن وخواندن داشت و با دفاع از دهکده خود در برابر مجاهدین، نام آور گشته بود.پاکیزه کردن حساب ریس جمهور نجیب الله با ببرک کارمل،بدین گونه به زدودن نقش لااقل رسمی او در سازمانی که برایش رنج ها برده بود، انجامید.

در پارلمان

راتب زاد همراه با رقیه حبیب [ ابوبکر ]، معصومه عصمتی و خدیجه احراری [ چهار زن برنده در انتخابات پارلمان ۱۹۶۵ ] توانست به دوره دوازدهم پارلمان راه بیابد.در چهار ضلعی فرکسیون چپ پارلمان،رنگ برجسته ی او در پهلوی ببرک کارمل،نوراحمد نور و فیضان، نمادین تر مینمایید. رفتار ” رقیه ابوبکر” ببیشتر به عنوان یک عامل دربار برجسته گردیده است تا یک کاندید مستقل.نوشته اند که سید فاسم رشتیا وزیر مالیه و از مصاحبان دوران جوانی شاه،خواهرش رقیه ابوبکر [ حبیب ] را، به اشاره دربار،در برابر داکتر راتب زاد، علم کرده بود تا حضور او را کم رنگ کند. کارکرد های پارلمانی معصومه عصمتی،بیشتر به تسجیل و مهر سهم زنان و برابر نمایی آن در جامعه مردانه با تکیه بر داده های اسلامی،نمادین گردیده است و امانقش راتب زاد را در آن سالها،بیشتر به عنوان نماینده یک حزب مارکسیستی پنداشته اند تا یک فمینیست که جای درنگ و نیک نگریستن دارد. و شگفتا که همین” عصمتی” در سالهای حاکمیت حزب، درکرسی داکتر راتب زاد تکیه زد، به عنوان وزیر تعلیم و تربیه و ریس جمهور داکتر نجیب الله، ظاهر این انتخاب را با سهم دهی غیر حزبی ها در دولت، توجیه کرد و اما پیدا بود که در پس این انتخاب،مبارزه قدرت در درون حزب، که عملا به سه دستگی دچار گشته بود،نقش بازی میکرد.[خلقی ها،حامیان ببرک کارمل و همسو نگران داکتر نجیب ] و در جریان انتخابات پارلمان در کارته چهار شهر کابل بود که به تحریک مولوی محمد نبی محمدی،بر او تاختند و گذرش به بیمارستان کشید. جسارت او در آنزمان، برای شماری از زنان،نمادین گشت و به نوعی انگیزه جذاب مبدل گشت. تارک تلاش های سیاسی او را،مبارزات پارلمانی و بسیج زنان در پیش از هفتم ثور میپندارند، نه در دوران حاکمیت حزب.

درهمسویی با ببرک کارمل

داکتر راتب زاد هیچگاهی نخواست و یا که نتوانست از حیطه اتموسفیر سیاسی ببرک کارمل،بیرون گام نهد و فاصله و همبری افگند.نخست در سالهای قبل از قدرت گیری و بعد در موضیعگیری بر علیه تره کی / امین و بعد ها در تقابل با داکتر نجیب الله، گاهیکه همسویی با محمود بریالی را پذیرفت.[برادر ببرک کارمل که موفق شد اکثریت چهره های برجسته را در برابر ریس جمهور بسیج نماید.]
در اجماع ” مرد محور” حزب دموکراتیک خلق افغانستان،ناگفته پیداست که تصمیم گیرندگان محوری و خط فلکی، مرد ها بوده اند ونه زنان.حضور شگفتی آور راتب زاد درآن اجماع مردانه، یک بدعت و رسم و آهین نو تلقی میشد.حضور یک فمینست مارکس باور، در جمع رهبری یک سازمان سیاسی مردانه،هرچند نمادین تلقی میشد و اما همین نمادینه گی نفس رویداد،به عنوان یک مشخصه، راتب زاد را نام آور و زبانزاد روزگار کرد..گسستن از سنت ها، کمترین زیانش، زبان تلخ عوام است، که آنرا به جان خرید و از جان مایه گذاشت، از ۱۹۷۹ تا سال ۱۹۸۵ راتب زاد در دفتر سیاسی حضور داشت و در حمایت متداوم ببرک کارمل بود. مشعر و اگاه کننده نمایه مینماید که،حضور او در سالهای پیش از حاکمیت پر رنگتر جلوه میکند تا در سالهای حاکمیت،که عملا جنگ،حزب را در دورن دولت سوق داد و با اجبار راند و سارمان زنان بیشتر به یک بازوی سیاسی دولت تک حزبی مبدل گردید تا به عنوان یک سازمان اجتماعی،که ظاهرا باید چنان میبود.هر تغیری کوچک و یا بزرگ در درون حزب،یک ” تغیر منشعب مردانه ” بوده است و داکتر راتب زاد در تبعات آن، رفتار پیشه کرده است. اگر با احتیاط ذکر کنم، داکتر راتب زاد پس از هفتم ثور چنان که شایع است یک فعال سیاسی نبوده است و نقش او را تزیینی دسته میکنند، شاهد مدعا مگر سکوت ممتد و رفتار خموشانه او نبوده است ؟ میگویند اما، در پی ارزش افزایی قدرت زنان در درون حزب و دولت، معتمم دلسوخته ی بوده است و بار ها با این و آن، روی این مسله، درگیر گشته است. و این را آسان گیری نپندارید.

پیرنگی از مارکسیسم و فمینیسم ؟

شاخه روشنفکری مجاهدین در مورد او سکوت کرده اند واگر اشاره ی اندکی در کار بوده است، او را صاف و ساده مارکسیست تصویر کرده اند و اما زنان همسو نگر با او، تصویری یک فمنیست از او بر میکشند. مارکسیست ها هیچگاهی فمینیسم را با مفهوم اولیه آن، در درون مارکسیزم نپذیرفتند. باور مسلط مارکسیست همین بود که، برابری زن و مرد را در چهار اندام اجتماع، با مارکسیزم قابل تفسیر است و فمینیسم را یک باور بیشتر زایینده بحران و آشفتگی و ظاهر حالت سرمایه داری در اروپای غربی میشمردند.
وقتی سیاست مردانه بود، و زنان در آن سالها،تنها در پیرامون دربار بسیار مردانه شاه،دست به گشایش و اعمار میزدند،نقش یگانه ی سیاسی او در حزب،فرصتی بوده بسا ناب که آنرا باید به نحوی در خدمت باز نمایی جضور زنان درمیآورد که به آن توفیق یابید، هر چند نه در تطابق به آنچه برنامه سازمان رهنمود داده بود.نوسان میان یک فونکسیونر حزبی و مددگار اجتماعی زنان،نقشی بود که راتب زاد ضمان داشت. نقش بود دشوار و اما یک فرصت ناب.
هر چه که بود یا نبود، نام او با تاریخ سرشته گشته است. با هفتادو نه سال تجربه، در غربت غریب غرب، تکیه به بالشت کرده است و نفس میکشد. چقدر دلم میخواهد درب گفت و شنود با او باز شود و یکی از نادر نقش های او را در هفتاده و نه سالگی، دوباره بیبینیم : ناگفته های او را از انچه اتفاق افتاد و از آنچه نباید اتفاق می افتاد.
نمی توانم زیاد بنشینم، نمی توانم به دیوان تکیه کنم. هربار که بر زمین می نشینم و تکیه بر پُشتی می زنم، صدها مجاهد و طالب با آن چوب‌‌های دراز که بر سر زنان می کوبند در مقابل چشمانم جان می گیرند. ”در گفت و شنود با محققی.

آویزه ها و رویکرد ها :

ـــ مهربانم احمد شاه قادری را سپاسمندم که با یادآوری از دیدارش با داکتر راتب زاد، انگیزه این نبشته شد.
ـــ شماره ۱و ۲:نبشته ی از ابوالفضل محققی در باب داکتر راتب زاد.
ـــ دو بزرگواری را سپاسمندم که مددگارم شدند و نمیخواهند نام شان برده شود. هردو در کمیته مرکزی حزب، با داکتر راتب زاد همکار بوده اند.
Anahita Ratebzad Munzinger-Archiv
ــــ اناهیتا ناهید راتب زاد / ق.فضلی / اصالت
ـــ نجیبه هوتکی از فعالان حقوق زنان در اروپا، و داکتر حمیدالله مفید را سپاسگذارم که در باز نویسی داده های تاریخی مددگارم شدند.
و در اخیرباز نویسی گزارش آقای “اليوت” از کارمندان سفارت امریکا در کابل را،خالی از دلچسپی نمیبینم:
[اسناد لانه جاسوسی، شمارۀ ٢٩، افغانستان (١) : تاريخ ۳ می ١٩٧٨ / اطلاعات بيوگرافی دربارۀ کابينۀ افغانستان / دکتر آناهيتا راتب‌زاد”دکتر آناهيتا راتبزاد، وزير امور اجتماعی، در حدود سال ١٩٢٩ در کابل متولد شد. او در سال‌های ١٩۵١-١٩۵٣ در مدرسۀ نرسها در شيکاگو و مدرسۀ پژشکی در دانشگاه کابل حضور داشت. در حدود سال ١٩٦٠ عاشق ببرک کارمل شد و وقتی برای پارلمان در سال ١٩٦٧ انتخاب شد، با کارمل و نور احمد همکاری می‌کرد. “نور” به‌عنوان يکی از اعضای “اتحاد سه‌گانه کمونيستها در پارلمان” بود. گزارش شده که در سال ١٩٧٣ آناهيتا در کميتۀ مرکزی حزب پرچم بوده است.”

متن نگاره سفارت آمریکا را میتوان چنین اصلاح کرد : داکتر راتب زاد نه در سال ۱۹۲۹ بلکه در سال ۱۹۳۳ تولد گردیده استز داکتر راتب زاد نه در سال ۱۹۶۷ بلکه در سال۱۹۶۵ به پارلمان راه یابید داکتر راتب زاد نه سال ۱۹۷۳ بلکه از سال ۱۹۷۷ در کمیته مرکزی عصویت یابیده استز داکتر راتب زاد بنا به گواهی آکاهان همین عرصه،همکار خوب و اگر دقیقتر بگویم پیرو ببرک کارمل بوده است نه عاشق او.الیوت اتکا به آوازه ها کرده است و دقیق نیست. ذکر تاریخ ۱۹۶۰بسا جالب است،گاهیکه ببرک کارمل با داکتر راتب زاد آشنا نبوده است. و راتب زاد در شاخه پرچم حزب بوده است نه در حزب پرچم
در دانش نامه آریانا به یک اشتباه برخوردم که ذکر میکنم :
ـــ دانشنامه : احمد راتب در سال ۱۹۳۱ از افغانستان تبعید گرديد و در سال ۱۹۳۳ در تبعید درگذشت. احمد راتب نه در تبعید بلکه در زندان در گذشته است.

بر گرفته شده از سایت کابل ناته

معرفی شاعر نامور افغان “عایشه درانی “

عایشه درانی یکی ازلیسه های فوق العاده با شهرت شهر کابل بشمارمی رفت. نام آن لیسه را به ارج گذاری شاعرمعروف افغان که درنیمه دوم قرن دوازدهم می زیست، مسماء کرده بودند.
عایشه دختریعقوب علی ازقوم بارکزایی بود، درشهرکابل تولد شده بود. اویک برادربنام عمرخان که مانند پدرش وظیفه توپچی باشی داشت، داشت.
پدرش یعقوب علی وظیفه توپچی باشی، دردوره پادشاهی احمدشاه بابا درانی “ابدالی ها” داشت. درسه بارلشکرکشی های احمد شاه بابا به هند درجنگ سهم گرفته بود.
عایشه درسن هجده سالگی باعبدالصمد درانی محمود زی ازدواج کرد. یک پسربنام فیض طلب بدنیا آورد. پسرش نیزدرعهد تمیورشاه فرزند احمد شاه بابا درانی، توپچی باشی بود. فیض طلب دردوره دوم پادشاهی محمود سدوزی درجنگ کشمیر”سال 1227″ هجری به عمر 25 سالگی کشته شد.
مرگ پسرجوانش عایشه را گوشه نشین ساخت وتا ختم حیات، اشعارفراوان درسوگ فرزندش سرود.
عایشه در دور پادشاهی خاندان درانی درسن بیست سالگی”بعد از دو سال ازدواجش” به سرودن شعرآغازکرد. آن خانم بافضلیت افغان ازطبعیت شدیدآ لذت میبرد ودر وصف شفق کابل درحضورتیمورشاه درانی چنین سرود:
شفق را لاله گون دیدم نماز شام در گردون
مگرخورشید را کشتن که دارد دامن پرخون
ازطرف تیمورشاه مورد تقدیرونوازش قرارگرفت. عایشه بعد ازشهادت پسرش دیوان اشعارش را تکمیل نمود. اشعارش بیانگرحالات روحی وتمثیل اززندگی اوراداشت. درایام جوانی اشعاروغزلیاتش کاملا شاد ولذت بخش بود. در نیمه عمر اشعارش جنگها ولشکرکشی های خاندان درانی احتوا و بیان میکرد. بدبختانه دراخیرعمر به تلخ کامی زیست. تمام اشعار وسروده هایش درباره پسرجوان”25″ ساله شهیدش سروده شد.
آن مادرداغدیده بر روز پنجشنبه بتاریخ 26 ماه رجب سال 1232 هجری درقریه اونچی چهار دهی کابل روح ازقالب جسم آزاد کرد.
تاریخ دقیق تولد این شاعرگرانمایه، زن فاضل ودانشمند ومادرداغدید معلوم نیست. مگردانشمندان عمراورااز ورای اشعارش حدود 96 سال تخمین کرده اند. عایشه پس ازشهادت پسرجوانش، کلام شیرین شعرش، تلخ شد.
دیوان اوبه امر امیرعبدالرحمن خان درمطبعه سلطنتی طبع گردید.
نجاتم ده زغم های زمانه = به لطف خویش ای شاه یگانه
چه گویم ازفضای آسمانی= فتادم درمحیط بی کرانه

فرهنگ عقب مانده و غیر قابل قبول

خوانند ارجمند با مطالعه چند سطر آرزو دارم روی لینک که در اخیر موجود است فشار بدهید واهنگ زیبا را بشنوید. محترم سلطان همآهنگ با حنجر زیبایش اهنگ زیبا مراسم عروسی را زمزمه میکند.
با شیندن این اهنگ زیبا یادم ازآن مراسم عنعنوی وطنم آمد. زمانیکه کودک بیش نبودم، دیده بودم درمراسم عروسی وقتیکه عروس طرف خانه بخت میرفت، ازخانه پدرش جدا میشد، عروس ومادر وخواهرش چنان گریه پرسوز میکرد و حتا زنان جوان اقارب شان نیز میگریستند، عروس از گریه زیاد آرایش صورتش را خراب میکرد با چشمان اشکبار طرف خانه بخت میرفت مانند آن بود که بطرف خانه گور میرفت.
بعد ها برایم یک آمر پذیرفته شد، فکرمیکردم گریه نیز جزمراسم عروسی خواهند بود. درسن نوجوانی درمکتب با دختران هم سن وسالم از گریه پرسوز مادرعروس داستان های دلخراش شنیدم. راستی بارونکردنی بود ، جای آنکه در همچو مراسم ، وصال دوجوان ” دلها موج خوشی ومستی باشد چشمان خانواده عروس پیاله پیاله اشک میریخت. بعدها از تجارب مادران وخانم های جوان دریافتم که مسله باکره بود برای آن جامعه سنتی خیلی با ارزش بوده و حتا به قمیت جان بعضاٌ تمام میشد. نه تنها عروس ازآن ناحیه رنج میبرد حتا مادرعروسی نیز ارطرف پدرعروس لت وکوب میشد که چرا دخترت را مراقبت نکردی. بعضا میدیدم که مردان بی رحم که داد ناموسی داری میزدند، عروسی را فردای عروسی بخانه پدرش روان میکرد و آبرو فامیل عروس را در میان مردم میریخت. بهرحال زنان در افغانستان برای ظلم افریده شد اند باید با بی زبان ارتمام وجودشان فریاد برخیزد واما حق آه کشیدن را هم ندارند اما در بعض عروسیها آوازه داماد نیز درگوش ها زمزمه میشد که داماد را کس بسته نمود وشب زفاف رالذت نبرده است، مادر داماد جای آنکه از پسرش موضوع را سول میکرد در خانه ملا میدوید تا روی طالع پسر را بخواند….پول بدامن ملا میریخت. ملا که خود دکتور نبود. . بعضها درآن کشور همان قدر که به عقیده خویش راسخ اند، همان قدر کویر نیز میباشند، بعد از چند روز زمزمه ها خموش میشد وعروسی باید جام زهر را سرکشیده تا آخرعمربا بی میلی وبدون عشق در کنار یک مردنما زندگی میکرد. بعضاٌ اتفاد افتاده که خشو عروس را در این مورد مقصر دانسته است. داما بعداٌ برایش بچه نگهداری میکرد رسماٌ هم جسن بازی مینمود.
با مطالعه کتاب “آن سوی وحشت” نوشته وسرنوشت تلخ حمید نیلوفر باشنده تورنتو کانادا سوالات بسیارهموطنان ما که تا هنوزحل نشده است ، باید حل گردد. لطفاٌ کتاب را مطالعه و این واقعت تلخ را قبول نماید .
گرچه جناب حمید نیلوفر نویسنده نیست اما نوشته اورا باید قدر کرد زیرا باخودش صادق بوده وراز که ساله مردان افغانستان در سینه خود محفوظ میکردند ویک زن هم بخاطر شرم مردم میگرفتند وخانم مظلوم نیز رنج بیمیلی را تحمل میکرد، مگر ” آقا ویا خانم حمید نیلوفر” چنین نکرده است. نمیدانم چرا مردم بنام فرهنگ و رسم عنعنوی از واقعیت ها انکار میکنند.

سکینه یعقوبی

مطالب در باره سکینه یعقوبی :
تا حال اورا ملاقات نکرده ام .
بتاریخ 18 سپتامبر سال 2010 بنابر دعوت انجمن اجتماعی
Canadian women for women in Afghanistan
دریک ملاقات بزرگ انجمن های مختلف زنان کانادا که دربخشهای مختلف برای مردم افغانستان بخصوص زنان ودختران را کمک مینمایند ، اشتراک کردم. دراین نشست زنان کانادایی ازانجمن های مختلف با مردم افغانستان در تماس اند روی قضیه مهم جروبحث داشتند. موضوع داغ آن نشست بالای کار وزحمات بانو سکینه یعقوبی میچرخید.
خانم یعقوبی زاده سرزمین دلیران افغانستان است، درامریکا تحصیلات دررشته طب انجام داده است. وی بعداازختم تحصیل بنابر حمله عساکر شوروی درا فغانستان بوطن برنگشت، فامیل خودرا نیزبه امریکا انتقال داد، بعد برای کمک طبی بمردمش درکمپ های مهاجرین افغان درپشاور فعالیت نمود.
او بعدازسقوط طالبان درافغانستان رفت برعلاوه خدمات طبی به تربیه معلمین وآموزش دختران پرداخت. وی با تامین ارتباط با انجمنهای اجتماعی غیردولتی با زنان امریکا وکانادا معلمین را برای آموزش بیشتر و آشنایی به سیستم جدید تحصیلی به کانادا میگمارد. محفلیکه من اشتراک کردم بخاطرجمع آوری کمک نقدی، ومهیا کردن، جای بود وباش و تدارک ویزه برای سه تن ازمعلمین خانم یعقوبی برگذارشده بود.
زنان انجمن های ذیدخل که با خانم یعقوبی درتماس اند ازکار وفعالیت او به نیکویی یاد آورشدند و او یک شخصیت فاضل ، پرتحرک و انسان دوست خواندند.
خانم های اشتراک کننده درمجلس ازمشکلات زنان ودختران و درمجموع ازمشکلات تمام مردم افغانستان یادآوری کردند برای حل مشکلات نظریات وتجارب هم دیگرراجمع آوری نمودند تا با استفاده ازاستعداد زنان ودختران افغان برای احیای مجدد اقتصای، ارتقاع سطح دانش و آموزش زنان که آینده سازان کشورمیباشند، تصامیم لازم اتخازکردند تا بتوانند ازطریق انجمن های شان خدمت برای زنان ودختران آن سرزمین بنمایند. زمینه استفاده از استعدادهای زنان افغان را مهیا سازند.
عنقریب سه تن ازمعلمین بانو سکینه یعقوبی وارد کانادا میشوند و در ایالات ُSaskatchewan شهرSaskatoon برای سه هفته آموزش سیستم جدید تعلمی خواهند دید.
من تا حال اورا ملاقات نکرده ام، مگرازکارنامه های مفید اواگاهی کامل دارم. آرزو دارم سعادت نصیبم گردد و این شیرزن آزاده را ملاقات نمایم، ازتجارب زندگی وخدمت گذاری بمردم ازوی بیآموزم.
پیروزی های مذید براش خواهانم .

تجاوز جنسی

آیا منعی تجاوزجنسی را میدانید؟
تجاوز در حرم شخصی هرشخص با پاسخ بلالمثل جواب ارایه شده است. اما بدبختتانه در تجاوز ایکه بالای خانم ها در کشور های عقب ماند صورت میگیرید، پاسخ بجز خموشی ندارد.
افغانستان سرزمین که از طرف حاکمین نغمه دموکراسی خوانده میشود وازطرف دیگر تعصب و پیروی از مسایل سنتی زنان را در شنکجه روحی وجسمی قرار داده است.
در کشوری که فریاد زنان شنونده ندارد، صدا در گلوی شان خفه میشود اما همان افراد ایکه زیاد تر از فرهنگ سنتی استقبال میدارد بیرحمانه بانوان عزیز را مورد خشونت، لت وکوب و تجاوز قرار میدهند. با تاسف خبر شرم اورد ملا متجاوز را چندی قبل رسانه های افغانی منبی برتجاوز بالای دختران زیر سن انتشار نمود و علت انتشار قضیه حامله شدن دختر 13 ساله ای بود با خواهر کوچکش وهم قطاران دیگرش یکجاه مورد تجاوز یک ملا در یکی از ولایات افغانستان قرارگرفته بودند.. در اثر این عمل شرم آور از طرف حاکمین هیچ اقدام بر مجازات ملا نگردید.” کفر که از قبله خیزد کجا ماند مسلمانی”… در این هفته خبر شرم اور دیگر از طریف تلویزیون بی بی سی انتشارگردید. هشت تن از مردان نرغول بالای دختر معصوم دسته جمعی تجاوز نمودند. در مقابل این عمل زشت هیچ مرجعی اقدام قانونی نکرد. اما خوش بختانه یک برادر شریف هموطن حاضر گردید تا باآن دختر معصوم ازدواج نماید. همه تعنه ها وتوهین مردم محل را بنابر بیگناهی آن خواهر هموطن نا ندیده گرفت. دورد بر آن برادر عزیز که یکقدم از فرهنگ عقب مانده سنتی پیش تازیدند. این عمل مثبت برادر گرامی را تهنیت میگویم.
بدبختی زنان در کشور مااز حد فزون گردیده است . در گذشته ها بیاد دارم که اگر مردی مرتکب چنین جنایت میشد ، دختر ویا خواهرش که بازهم یکزن بود در مقابل جنایت وی به بد داده میشد این فرهنگ عقب ماند هیچ دردی را دوا نمیکرد جز ظلم دیگر بالای یکزن دیگر بود.
هموطنان عزیز هرگاه این نوشته را مطالعه میدارید، لطفاٌ در سایت بی بی سی فارسی بخش افغانستان بروید وآواز آن دختر معصوم وشوهر گرامیش را بشنوید.

قتل وزن ستیزی

قتل وزن ستیزی :
قتل زنان افغان سر مقالعه اخبار جهان است.
در اخبار سرتا سری تلویزیون کانادا بتاریع 16 جولای 2009 خبر دلخراش قتل سه خانم از یک خانواده افغان باشنده شهرمانتریال بدست نشر سپرد شد. پولیس کانادا بتاریخ 30 جون 2009 جسد سه خانم را بنام های رنا “شفیع” 50 ساله ، زینت “شفیع ” 19 ساله، سحر “شفیع” 17 ساله و گیتی “شفیع ” 13 ساله را که دریک موتر جا بجا و در کانال آب در منطقه کینگستن در قاصله ایالت انتاریو و کوبیک قرار دارد کشف نمود. آقای محمد شفیع 56 ساله که ریس فامیل میباشد خودرا متولد شهر کابل معرفی کرده است، مسوول درجه اول شمرده شد. قرار تحقیق پولیس آقای شفیع دارای دوخانم بود که خانم اولی”رنا فرزند امیر محمد ” را در انساد کانادا بنام دختر کاکایش معرفی کرده بود. طبق گذارش آقای محمد شفیع در سال 1979 ویا احتمالاٌ 1980 با خانم رنا عروسی نمود مگر از خانم اولش صاحب فرزند نشد وبا ر دوم با خانم طوبا عروسی کرد . از خانم طوبا دارای هفت فرزند بودند. درسال 1990 بنا برنا آرامی جنگ های داخلی ترک وطن کردند و محمد شفیع در”دوبی” برای پانزده سال زندگی و به تجارت قفروش املاک پرداخت. در سال 2007 مقیم کشور کانادا گردند. نظر به شهادات اقارب وهمسایه گان شان آقای شفیع یک آنسان سختگیر بوده وبرخلاف فرهنگ غربی برای فرزندان خود قیودات غیر قابل تحمل ایجاد کرده بود. بنابر همچو قیودات زینت دختر بزرگش چندی قبل از خانه فرار کرد. زیرا زنینت حق استفاده از تیلفون منزل را هم نداشت . آقای شفیع دختر بزرگش را انسان سرکش ونا فرمان میخواند. آقای شفیع تحمل دموکراسی جوانان را نداشت ودست برقتل سه دختر ویک خانمش زد. پولیس کانادا فعلاً آقای شفیع، خانم طوبا همسر دومی وی و حمامد پسر 18 ساله شان به اتهام قتل چهار نفر بازداشت نمود. قضیه هنوز تحت تحقیق قراردارد.بتاریخ ” 6″ اگست محکمه نهایی تعین گردیده است . سه طفل دیگر شان دارای سن قانوانی نبودند تحت حمایت دولت کلنادا قرار گرفتند. پول سرمایه آقای شفیع بجای انکه در خوشبختی فامیلش مصرف میگردید، برای جبران حادثه بمصرف میرسد . فرزندان دیگرش نیز از اثر همچو حادثه شاید به تکالیف روحی گرفتار شوند. خانم طوبا که هنوز 30 ساله میباشد در حقیقت همه فرزندانش قربانی گردید. برای یک مادر غیر تحمل است .

درباره هشت مارچ

دوستان گرامی سلام خدمت تان تقدیم میدارم
به امید صحت وسلامتی شما، قرار قول قبلی میپردازم به گذارش تاریخ 18 مارچ 2009 که در کالج کلسی در شهر ساسکتون به همت گروپ معلمین زن بخاطر جمع آوری اعانه برای معاش معلمین زن در افغانستان دایر شده بود از من فقیر دعوت گردیده بود تا در باره وضعیت زنان در گذشته وفعلی سخنرانی بدارم البته در حدود صد نفر حضور داشتند وقمیت تکت مبلغ 50 دالر بود که 25 دالر برای مصارف عذا تهیه شده بکار رفت ومبلغ 25 دالر متاباقی برای معلین افغنستان انتقال داده شد نا گفته نماند که زیاد تر مردم بعوض تشریف آوری صرفاً تکت بخاطر اعانه خریده بودند. محفل با موزیک افغانی آغاز شده بود ودر صالون توسط پروجکتور تصاویر از دختران مکتب ومعلمین آنها وتصاویر قشنگ از طبعیت خدا داد افغانستان انداخته میشد دوخانم که مسوول این سازمان دهی بودند از تجارب وانتقال پول سال قبلی شان گذارش دادند ویک خانم که از افغانستان برگشته بود چشم دید های خود را قصه کرد ، قصه ها غم انگیز وغبار آلود بود واقعا ً رفتار ظالمانه و کشتار بیرحمانه زنان افغان لرزه بر اندام انداخت. زمانیکه نوبت بمن رسید از شرایط گذشته وفعلی سخنرانی کردم واز جنگهایکه در افغانستان در طول تاریخ صورت گرفته یاد کردم وبرای شان علت ویرانی مملکت وعقب مانی جامعه را مربوط به تجاوزات بیگانه گان خواندم همه آنها در روشنی نسبی قرار گرفتند از جنگهایکه نام بردم از اسکلکندر کبیر ، منگولین ،بریتانیی کبیر، عربها ، روسها وامریکایی ها را در بر گرفت در گذارش آمده بود که افغانستان از نظر موقعیت جغرافیایی واهمیت اقتصادی و معادن دست ناخورد همیشه مورد تجاوز قرار گرفته است وهم چنان وضع زنان از نظر امنیت از گذشته تا امروز مقایسه گردید که برای شان جلب بود مخصوصاً در باره اعضای پارلمان افغانستان که گویا زنان تازه نظر به دموکراسی امریکایی در پارلمان راه پیدا کردند. من از سه زن ” خانم رقیه ابوبکر، خانم خدیجه احراری، وخانم دکتور اناهیتا راتب زاد نام بردم ودر قسمت خانم کبرا نور زایی وصالحه اعتمادی وزنیب عنایت سراج که در دولت افغانستان در پست های بلند کار نمودند واز شعراء افغانستان مانند رابعه بلخی ، عایشه دارنی، مخفی بدخشی، مخفی کابلی، وصدها تن دیگر در گذشته وحال یاد آوری گردید واز زنان گوینده ونطاق که در کدام سالها آغاز خدمت نمودند از “کتاب آوای ماند گار زنان ” یاد آوری شد . بر علاوه استقبال گرم از گذارش، حاضرین محفل سولات زیاد نمودند که بنده پاسخ گقت . در محفل از اشتراک کننده گان افغان با وجود تخفیف تکت کسی تشریف نداشت جز یک خانم بنابر دعوت دوست کانادایی اش حضور داشت وبس. مسوولین سازمان دهی در گذارش شان عدم حضور افغانها را بی تفاوتی در برابر وطن یادآور شدند زیرا از محصلین وافغانهای مقیم در شهر دعوت نموده بودند، بخاطر سرنوشت زنان، کودکان وشاگردان ومعلمین کشور تان با تخفیف تکت بیایند، که از عدم اشتراک شان همه شاکی بودند.
محفل در فضای دوستانه وبرای آمادگی های سال آینده ختم گردید.
برای بنده نسبت سخنرانی یک جلد کتاب اعطا نمودند از ایشان سپاسگذار هستم. با احترام ماریا دارو

کنفرانس بمناسبت هشت مارچ

هموطنان گرامی باعرض سلام خدمت شما مینگارم که بتاریخ سوم مارچ 2009 در شهر که زندگی دارم از بنده دعوت گردید تا در مورد پرابلم های زنان افغانستان صحبت نمایم آن محفل با شکوه به اشتراک حدود 300 نفر در یکی ازهوتل های شهر ما دایر گردید. بنده منحیث زن افغان طی یک سخنرانی 7 دقیقه یی از پرابلم ها ومشکلات زنان افغان در شرایط حاضر یاد آور شدم و در قطعه نامه محفل، همه مشکلات را درج و به مراجع ومقامات بالایی سازمان حقوق بشر پسردند. امید وارم زنان افغان در هر کجا که زندگی دارند با استفاده از مناسبت ها ومحافل هشت مارچ برای بلند کردن صدای خسته ودرد کشیده زنان افغانستان اشتراک وموضوعات داغ ومشکلات که هم اکنون دامن گیر زنان افغانستان است بگوش جهانیان برسانند.مشکلات را که من در سخنرانی خود یاد آور شدم خیلی قابل توجه زنان اشتراک کننده قرار گرفت هم چنان قابل یاد آوری میدانم که زنان در سرتاسر دنیا به مشکل مواجه میباشند ما نباید مایوس باشیم که تنها زنان افغان با وجود ادامه جنگ و اقتصاد از هم پاشیده دارای پرابلم میباشد در همین محفل از دو تن زنان سخنور که مشکلات شان را ایراد کردند هردو شان انقدر درد ناک وغصه آور بود که حرف تسلیت برای شان وجود نداشت . اما تفاوت در بین زنان هموطن ما تا زنان ممالک دیگر اینست که بعد از کنفرانس یک کمیسون منتخب پیگیرانه مشکلات قضایای شان را بدون پرداخت هیپ نوع مزد دنبال میدارند ودر صدد اصلاح نواقص و بررسی های مستند میبرآیند وبا مراجع ذیدخل در تماس میشوند مشکلات زنان درغرب با وجود که در کشور سرمایه داری زندگی دارند باآنهم از ضعف اقتصاد منشا ً گرفته وتا سطح اجتماع گره خورده است. اما جامعه زنان کانادا نمیگذارند که همچو حوادث روزتا روز اضافه شود. باید یاد آور شوم که بتاریخ 18 مارچ 2009 در یک محفل دیگر از من دعوت گردیده است تا در باره وضعیت زنان افغانستان صحبت نمایم که البته از فروش تکت این محفل برای سه تن از معلمین زن در افغانستان برای یک سال معاش تهیه وبکابل ارسال میگردد . این کمیسون وبا بهتر بگویم “اتحادیه معلمین شهر ما” هرسال طی محافل کنفرانسی از فروش تکت های محفل برای سه تن معلمین زن در افغانستان کمک میدارند همچو محافل بدون کنسرت بوده صرفاً جهت ارزیابی مشکلات زنان از طرف اتحادیه معلمین دایر میگردد نتیجه کنفرانس رابعد از اشتراک برای شما عزیزان تحریر خواهم کرد. با احترام ماریا دارو .

عروسی گدی


به یقین هر زن ودختر افغان از گدی بازی ایام کودکی خویش زیاد لذت برده اند ونشاد ان خاطره ها را بخاطر دارند، گدی ها زیبا بودند مگر نفس نداشتند زیرا قدرت نفس بدست کیسیست که تمام بشیریت وزنده جان های روی زمین را حیات بخشیده است هر گاه این طلسم بدست بشر میبود که برای تمام جامدات قوه بیان وتحرک میدادند چه جنایات را در قبال میداشت گلثومه

شکر الحمدالله که چنین نیست

مگر با آنهم زمانه تغیر کرده است.

پول وجهالات گدی های جاندار را اسیر میسازد، به تصویر گدی زیبا بنام گلثومه دقت نماید

که چه داستان غم انگیز وتلخ ازخدایان روی زمین دارد.

یک وحشی جنگ سالار پدرش رابقتل رسانید.

شرایط جنگ، عقب مانی جامعه اجازه کار برای مادرش نداد.

مرد خود خواه ومغروری دیگری مادرش را عقد نمود.

چون او از جنس لطیف زن بود بنام نان خور اضافی آن پندک گل را ازساقه اش (مادرش) نا جوانان مردانه قطع و جدا کرد وچون متاع بی ارزش برسربازار بفروش رسانید، هر گاه بچه میبود برای مزدوری شاید پدر اندرش او از خانه نمی راند.

یک مرد خر پول این کودک معصوم را که از دهنش بوی شیر میآمد در بدل پول درعقد پسر سی ساله خود دراورد ودر خدمت خانواده خویش قرارش داد.

گلثومه نازنین که صرفآ چهارمین بهار زندگی را پشت سر گذاشته بود از عشق، شهوت وتمایل جنسی بی خبر بود، بی خبر ازهمه چیز، در سن وسال گدی بازی خویش قرار داشت.

مگر نمیدانست که جسم نظیف، کوچکش مورد تجاوز قرار میگیرید ومرد سی ساله بنام شوهراو را به پول خریداری نموده است یعنی او زن خانه میشود و در خدمت خانواده چند نفری، مانند برده قرار میگیرد ولت وکوب میگردد شاقه ترین کار که از توان بزرگان بالاتر است انجام میدهد و شب در دهلیزاستراحت میکند بخاطرچی؟ ….. صرفآ بخاطر ” یک لقمه نان”.

ببینید که درسرنوشت این نازنین چه دستهای کثیف بازی نموده است.

انانکه مرتکب چنین جنایت گردیدند کسانی اند که فریاد اسلام ازگلوی کثیف شان برمیآید وهرپنج وقت در صف اول نماز گذاران قرار دارند.

با استفاده از نام مذهب مردم را- اغوا میدارند، تا اعمال غیر انسانی افشا نگردد.

مشکل اصلی نداشتن سواد و ندانستن اساسات علمی مذهب در جامعه است زیرا مذهب بشکل کورکورانه درکشور (90)فیصد بیسواد ما مورد قبول قرارگرفته است و نتیجه چنین میشود.

هر گاه مذهب وسیاست را مورد برسی قراربدهیم مانند دو مایشین کنترولیست که برای اجرای مقاصد شوم یکعده بکار میرود.

توسط آن مردم تحت اداره وکنترول زورمندان جاهل قرار میگیرند ومخصوصآ مردم عوام که از سواد بهرمند نیستند وخدا شناسی از طریق مطالعه علمی تتبع نکردند، صرفآ از زبان آخند های فروخته شده قبول، شستو شوی مغزی میشوند.

سیاست کتب خدایان روی زمین است که بالای مردم تحمیل میگردد بعضآ بنام دموکراسی وبعضآ بنام سوته کراسی مردم را پیش میاندازند وقوانین خود ساخته شان را برای تابعیت مردم از آن به زور در جامعه جاری میسازند مگر در همین قانون د نیایی نیز برای سن وسال ازدواج بشکل نمایشی فقره- ای وجود دارد .

مذهب عقیده شخصی ومربوط به وجدان هرفرداست و پیروی ازکتب آسمانی میباشد که مردم بدان متعقد اند زیرا در همه ادیان، بشر برای هم زیستی مسالمت آمیز، احترام بمقام انسان، عاری از ظلم و تعصب دعوت بعمل امده است، در هرچهار کتاب آسمانی چنین حکم مبنی برعقد نکاح ظالمانه طفل معصموم چهارساله وجوندارد.

ملا ، آخند و مولوی که مرتکب این جنایت گردیده است باید مجازات گردد اما نه ….نمیشوند.

زیرا در تمام کشور ها بخاطر دوام قدرت وادامه اندیشه های قدرت مندان وزروگویان مذهب وسیله دفاع از اعمال غیر انسانی (کشت وکشتار بی گناهان) ، فریب مردم عوام، دوام قدرت دولتی و سیاسی بشکل ماشین کنترول بکار برده شده است.

چنانچه هم اکنون و دوره های قبل در کشور ما چنین بوده است.

این نوع سو استفاده تنها در کشور ما نیست، بلکه در تمام کشور های مترقی و غیر مترقی ازعقاید مردم بخاطر بدست اوردن قدرت سیاسی استفاده گردیده وآنچه خلاف مذهب بوده عمل کرده اند کسب دانش علمی مذهبی در انحصار یکعده استفاده جویان قرار داشته است که با رژیم برسر اقتدار در زد وبند میبا شند.

اما درکشورهای مترقی مردم ازحداقل سواد بر خوردار اند با وجود ممانعت ها سطح دانش مذهبی خود را بلند میبرند تا جلو استفاده ملا واخند را سد گردند، چنانچه در امریکا در سال 2004 میلادی مردم پرده از روی جنایت هم جنس بازی ملا های کلیسا برداشتند.

دولت ها در تقویه اصول علمی واساسی مذهب وعقیده کمال بخرچ نمیدهند زیر از دانش مردم در هراس اند و میخواهند آنچه فرموده ملا ومولوی گماشته شده شان باشد در جامعه تطبیق گردد.

داستان گلثومه، طفل چهار ساله که عروسی گدی نموده است در هیچ کشور وهیچ مذهب چنین نبوده ” یک شهکار افغانی” است، نمونه از هزاران استفاده جوی ازدین مبین اسلام بخاطر پوشاندن عیوب زشت مردان قسی القلب میباشد.

گلثومه تا یازده سالگی که بهترین دوره نشاد کودکان است با زندگی مبارزه نمود.

هرگاه مادر گلثونه دست وپایش با زنجیر سنت عقب مانده بسته نمیبود و اندک آگاهی از دین

مبین اسلام میداشت واز خود دفاع کرده میتوانست ، تن با ازدواج طفل معصومش نمیداد

واز ابتدا طفلش را نظر به مشکل که داشت به هم چون مرجع تسلیم میکرد.

این طفل معصوم نسبت عدم مقاومت جسمی که قادر به اجرای کار های شاقه نبود ، هر روز توسط اعضای فامیل شوهر لت وکوب می گردید، موکننک میشد، با چوب و سیم برق مثل حیوان لت می خورد، وجود نازکش با اشیای فلزی داغ، سوختانده میشد وسرانجام اخطار کشتن از طرف خسرش نسبت مفقودی یک ساعت بند دستی زنانه، او را محبور به فرار از زندان شوهرداری نمود، شب را در زیر یک موتر تکسی در سرک سپری کرد وفراد همان تکسی دریور او را به پولیس ولایت مربوط تسلیم نمود.

گلثومه طی مصاحبه های رادیویی شرح زندگی تلخ خود را به زبان خود بیان کرده است که هر اسنان سنگ دل با شیندن آن به گریه میآید، او فعلا دریک یتیم خانه در ولایت کابل با اندک محبت تحت نظارت کمیسون حقوق بشر بسر میبرد.

فروش زنان ودختران معصوم از جمله میراث شوم ، مرد سالاریست که گلوی زنان و کودکان نازنین ما را می فشارد.

چه خوب است که بخاطر نجات هم چون انسا نهای مظلوم دست بقلم ببریم و واقعیت های تلخ زندگی هزاران زن افغان را بنویسیم تا عبرت برای دیگران گردد، اعمال زشت پدران وشوهران ویا برادران شان افشا و با عث نجات یک انسان شویم.

زنان مظلوم را قبل ازآنکه بدبختی دامن گیر شان گردد نجات بدهیم چنانچه چندی قبل یک مرد افغان در پشاور پاکستان دختر نه ساله اش را در بدل مبلغ پنجصد دالر امریکایی برای مرد شصت ساله بفروش رسانید اما به کمک افراد قلم بدست جنایت آن پدرسنگدل افشا، موضوع به کمسیون حقوق بشر رسید، دخترک نه ساله از ماجرای سرنوشت چون گلثومه چهارساله نجات داده شد.

خواننده عزیز شما را به تماشای فوتو های ذیل که جنایت انسان جاهل را بالای طفل معصوم که مثل اولاد خانواده شان حساب میشد جلب میدارم.

گلثومه با داغ های از جنایت انسان در بدن نازکش

پرده بکارت

پرده بکارت

(پرده محکومیت زنان)

سهیلا وحدتی : نوشته شما را در سایت وزین زندگی مطالعه کردم به تائید از نوشته شما وبخاطر یاداوری واقعیت های تلخ زندگی زنان چه در کشور افغانستان وچه در سایر کشور های جهانی بنا برتجاوز جنسی بر زنان تحمیل گردیده است باید بازگو بداریم تا حد اقلا توانسته باشیم رنج را که هم جنس های ما از تجاوز جنسی تا اخر عمر متحمل میشوند بگوش جامعه رسانیده باشیم واقعیتهای فروانی در تمام جوامع بشری از این ناحیه وجود دارد که خانم ها از افشای ان نسبت شرمساری فامیل در برابر جامعه در درون خود مخفی میدارند وبا وجدان ترین انسانهای که مورد تجاوز قرارگرفته اند درجامعه بی وجدان ومنفور شناخته شده اند این وظیفه روشنفکران است پرده از روی جنایات بردارند ومردم خود را در رابطه کمک بدارند از زندگی برباد رفته زنان داستان ها وقصه های بنویسند الف : اگر مردی مورد تجاوز قرار میگیرد دختر ی را بنام (بد) برای برای شخص تجاوز شونده مثل اموال معامله میگردد وزنیکه بنام (بد)دران خانه میاید در حالیکه معصوم ترین انسان است تا اخر عمر رنج میبرد .

ب: هرگاه دختری مورد تجاوز قرار میگیرد اولا کسی قضیه را افشا نمی کند واگر افشا هم شود بازهم یکدختر معصوم دیگر در قربانی ان از خانه متجاوز بنام (بد) مثل اموال هدیه داده میشود

روی این معاملات تجارتی که اصلا ننگین ترین عمل باید پنداشته شود بر خلاف جانبین بخاطر انتقام کشیدن از یک دیگر زنان را قربانی اعمال شوم خود میدارند .

امید وارم تا خانم های که از نعمیت سودا برخودار هستند پرده از روی واقعیت ها بردارند تا وحشت نداشتن پرده بکارت به قربانی هم جنسان ما تمام نشود .

از خواهرهم وطن ما که دست خوش عیاشی پدر خانواده گردیده بود تحریر میدارم .

هوای بارانی شهر پراشویب کابل نفس را در درون ستنه ام تنگ میساخت از دل تنگی وغرش باد وباران کنار کلکین به تماشاه رقص درخت های تنومندی که از شدت باد به زمین خم وچم میشدند …ایستادم ابر ها در حرکت شان دوام دادند و هوای اهسته اهسته روشن شده میرفت منتظر بودم تا لباس های را که قبلآ شستوشو کرده بودم به تناب بیاویزم زمان که لبا هارا اویختم شمیم اشناء بدماغم انباشت چشمانم برای در یافت این شمیم راه های دور ودرازی را پیمود وبا دو خط موازی دیده ام دوره های جوانی ودوره های مکتب استقلال وپوهنتون کابل را گز وپل کردم بیادم امد که در دوره های تحصلی من انسانکم بضاعت و مگر خوش سلیقه بودم یک پطلون برنگ کریمی داشتم ویکی برنگ فولادی مگر بخاطر که لباسم از یک نواختی براید همیشه با رفقایم جهت خریداری پیراهن یخن قاق به سرای لیلامی فروشی سر میزدم بیادم امد که این همان شمیم لباس های لیلامی است که دماغم به ان اشناست زیرا وضع اقتصاد ما چندان خوب نبود وپدرم یک مامور دولت بود برای خانواده هفت نفری که دو خواهر وسه برادر بودیم خریدن لباس جدید از توانائی پدرم بعید بود بناء بعضی روز ها همرای رفقایم به سر چارپائی ها ودکان های لیلامی سر گرم میشدم تا به ثلیقهلبا هایم بیافزایم یادم از روزی امد که با دوتن از رفقایم به سرای چندول رفته بودم دکان بدکان وچار پائی به چارپائی سرگرم بودیم به یک دکان داخل شدیم که مالک درک نداشت هر سه ما مصروف پالیدن لباس های مورد ضرورت خویش بودیم من کمی بداخل دکان پیش رفتم که صدای تنفس خفیف شینده میشد گوشهایم مسیر صدا را تشخیص میکردمگر در تاریکی که ازلباسهای کشال شده کوت نبد در عقب دکان سایه افگنده بود کسی را دیده نتوانستم تا اینکه چشمانم در تاریکی عادت کند که یکی از رفقایم صدا کرد (قسیم قسیم اینه این پیراهن برابر جانت است) دیدم که با شیند این صدا مالک دکان از زیر خرمن لباسهای کنج اطاق مثل یک خرس خون خوار بلند شد و باعصبانیت با ما برخورد کرد دو رفیق شله وچگره ئی او را بها ندادند ومن زیر

کا نه کنجکاو مسیر صدابودم اندک بعد یک قرص متهاب از زیر انبار لباس های لیلامی سر بلند کرد و روی چو ماهش را با چادری کهنه ئی پوشانید و به بهانه خرید لباس مصروف شد .

خون در رگ هایم به جوش امد طرف قد وقواره وکنج های دهن نصواری مالک دیدم مات ومبهوت ماندم بالاخره از دکان خارج شدیم در تمام راه گنس وگول بودم ورخسار چون ماه ان دختر مرا به یاد قصه های پدر کلانم انداخت که هروقت از دوی وپری حکایت میکرد .

بعد از دیدن چهره واقعی زندگی/که کثافات ان تحت شعار لطا فت ها وظرافت های زندگی /از دیده ما جوانان مخفی گردیده بود تماشا کردم ومسیر زندگی من برای ابد تغیر خورد زیرا دنیای ناپاک را به چشمان خود دیدم از خودم بدم میامد واز مرد ها بدم میامد هر روز که خود را در اهینه میدیدم تنفر وانرجار در قلبم زیاد میشد اما گره مشکل نا گشوده ماند زیرا نفر ملامت را نمیدانستم .

در انزمان من متعلم لیسه استقلال بودم میدیدم که هم صنفانم بعد از رخصتی جهت

تما شا وازار دختران لیسه عایشه درانی کنار دریای کابل میرفتند ودختران را پرزه باران میکردند اما قفل دلم با هیچ کس باز نمیشد سودائی وگنس وگول از رفیق های خود جدا میشدم طرف خانه میرفتم

اعضای خانواده ما نیز متوجه تغیر عادتم شده بودند به من میگفتند اول نوبت برادر کلانت است بهر صورت چند سال گذشت مگر ان قرص مهتاب را دو باره ندیدم .

در اواخر ماه حوت مادرم مرا برای خرید قیسی خشک به بازار فرستاد تا ان زمان از لذت قیسی خشک چندان اگاهی نداشتم قیسی تازه را میدانستم واز خشک ان خبر نداشتم از مادرم پرسیدم که برای چه قیسی خشک ضرورت دارد

مادرم گفت:

که بخاطر روز نوروز هفت س درست میکند (میوه تر کرده)

مادرم عادت داشت که سالانه یکبار دیگچه / سمنک / نزر بی بی هوا وبی بی مراد وغیره را جشن میگرفت چند روز بعد از نوروز مادرم سمنک انداخت من ازمادرم پرسیدم که در سمنک قیسی ضرورت نیست همه اعضای فامیل بالایم خندیدن که تا دیروز قیسی را نمی شناختی وحالا میخواهی در سمنک قیسی بیاندازیم مادرم با لبخند صمیمی مادرانه گفت برو قسیم جان یک چارک چار مغز برایم بیاور که به عوض قیسی در سمنک می اندازم .

شب سمنک پزی طبق معمول اقارب وخیشاوند ها وهمسایه های ارد میاوردند تا در محفل سمنک پزی حصه بگیرند محفل کاملا زنانه بود دختران دائره میزدند وزنان در دپچه زدند شب را سحر کردند .

صبح زمانیکه من اماده رفتن به پوهنتون شدم دیدم که همه زنان به دور لنگر گرم سمنک دست نیاز برای به مراد رسیدن شان بلند کرده بودند بعد از ختم دعا هر کس در کاسه که شب ارد اورده بودند سمنک پرکردند وطرف خانه شان رفتند درحالیکه دروازه حویلی باز بود دیدم صدای تک تک دروازه بلند شد وخواهرم صدا کرد دروازه باز است ومادرم صدا کرد قیسی جان چرا شب نیامدید مادرت هم نیامد ….

من که این مهتاب چارده را درشب جستجو داشتم درصبح روشن دیدم مهو تماشا صورت زیبایش بودم که به مادرم گفت خاله جان زود تر سمنک مرا بدهید که این صدا مثل بلبل سنگ شکن پرده های گوشم را درید در همین حال خواهرم صدا کرد قسیم سرت ناوقت میشود از صدای خواهرم تکان خوردم وبایسکیل خودرا گرفته طرف پوهنتون رفتم دوباره سوادئی شدم ……

شب از خواهرم پرسیدم که ان قیسی دختر کیست ودر کجا زندگی میکنند ؟

خواهرم گفت چه پرسان میکنی دختر همسایه ماست چند خانه بالاتر زندگی میکنند …مثلکه دلت را برده ؟

گفتم نی ..نی فقط میخواستم بدانم …خواهرم گفت

قیسی در مکتب ستاره همرای من یکجا بود من که به مکتب عالی رفتم او هنوز هم در مکتب ستاره بود اینه من مکتب را تمام کردم وقیسی هنوز هم در صنف هشت ویا نهم است….قیسی مکتب را خوب واساسی میخواند …اه راستی دوسال از من بزرگتر است یعنی که هم سن وسال توست …مگر هوشت باشد که دل نبازی چندان دختر خوب نیست .

چندین سوال دگر هم کردم که خواهرم ترسید وسولاتم را جواب نداد شانه هایش را با قهر بلند انداخت وگفت که دختر مقبول زن میلون نفر است هوشت باشد یک فامیل بد نام هستند .

حس کنجکاوی من زیاد تر شد بالاخره از مادرم پرسیدم مادرم چنین گفت :

پدر قیسی بالای یک دخترخورد هم سن وسال قیسی تجاوز کرد و شمسی دختر بزرگش را در (بد)داده است وان دختر که مورد تجاوز قرار گرفته بود بالای خانمش انباق شد …حالا مرد دوزنه صاحب یک تولی طفل است اقتصاد شان خیلی خراب شده مادر قیسی از دکان داران لیلامی لباس برای اطو کاری میاورد تا یک مشت پول بدست بیاورند …قیسی دخترک خوب اما نمیدانم که چرا شوهر نمی کند وگر نه هم سن وسال خودت است از خاطر پدرش هیچ کس دل نمی کند که از قسیس خواستگاری کند یک چند نفر هم که پیدا شد قیسی رد کرد …..حالا مادرش مریضی سل دارد و قیسی تمام امور خانه را بدوش میکشد ومادر اندرش هم سن وسال قیسی است …چندان در کار خانه بلد نیست

بعداز معلومات مادرم به اصل قضیه پی بردم که این دختر نازنین قربانی دگر بی عدالتی جامعه سنتی ما است …به بی گناهی قیسی تمام سلول های مغزم منفجر شد وان لیلامی فروش با لبان نصوار الودش به چشمم مجسم شد به بی عدالتی اجتماع می اندیشم که ما مرد ها قانون را بر نفع خود عیار کرده ایم کجاست عدالت اجتماعی که از حقوق این فرشته معصوم دفاع کند و به خاطر شرم مردم صدای خود را کشیده نمیتواند شوهر هم گرفته نمیتواند بخاطر که ما مرد ها انقدر از خود گذری نداریم اگر دختری را عروسی کنیم بنابرنداشتن پرده بکارت او را از خانه می کشیم و یا به شکل برده از وی تا اخر عمر استفاده میکنیم .

قیسی بیچاره باید جام زهر را سر بکشد وتا اخر عمر رنج ببرد که پرده بکارت اش از بین رفته است .

چندی بعد مادر قیسی وفات نمود وبعد از ان خانواده قیسی از کوچه علی رضا خان کوچ کردند و رد پای قیسی دو باره از نزدم گم شد.

از پدرم پرسیدم که خانواده قیسی کجا رفتند پدرم گفت ادرس دقیق ندارم میگویند که در کدام کوچه در باغ نواب زندگی میکنند روز ها به سر نوشت مبهم قیسی فکر میکردم ورنج میکشیدم و از ان به بعد فامیل نیز متوجه حالتم گردیدند چون برادر بزرگم عروسی کرده بود وخواهر م که دوسال از من خورد تر بود عروسی کرده بود پدر ومادر برای من سراغ دختران جوان را میگرفتند همه از طرف من رد می شد نا خود اگاه عاشق شده بودم مگر نمیدانستم که این عشق بخاطر مقبولی قیسی است ویا بخاطر بی گناهیش ….بالاخره برای پدرم از واقعیت که رنج میبردم قصه کردم

پدرم با وجود کارمند باسوادبود قهر شد وگفت که تومسوولیت تجاوز دگران را نداری تو چرا قربانی بدهی ؟

هرقدر همرای پدرم استلال کردم جای را نگرفت گفتم ای کاش مرد ها هم پرده بکارت میداشتند تا از نداشتن ان تا اخر عمر رنج میبردند این پرده بکارت نیست یک پرده محکومیت برای زنان است هیچ کس از تجاوز کننده بد گوئی نمی کند زن که مورد تجاوز قرار گرفته محکوم هم است بنازم به این عدالت …..ومهم تر از ان خود زن ها زیاد تر از مردان بالای انسان محکوم قضاوت غیر عادلانه می کند .

فامیل از ترس که من با قیسی عروسی نکنم از هر طرف بالایم فشار میاوردند که برای عروسی اجباری تن بدهم ..اما تلاشها بیهوده بود .

.یکروز همرای یک دوست دوره پوهنتونم برخوردم بعد از احوال پرسی مرا به یک فاحیشه خانه دعوت کرد …از وی پرسیدم که توکه زن داری چرا به فاحیشه خانه میروی ؟

با بی تفاوتی گفت :خانم برای مدت طولانی به خانه پدرش مزار شریف رفته است ؟

با شیندن این حرف بمی در مغزم انفجار گردید که اگر زنت در مزار با کسی اشنا شود چه احساس میکنی ؟

گفت: طلاقش میدهم …هردو باهم دعوا کردیم وخم پیچ کوچه های کهنه شهر کابل را طی کردیم وبه نزدیک یک خا نه رسیدیم رفیقم در را تک تک کرد یک مرد کهن سال در را باز کرد گویا رفیقم را می شناخت من متردد بودم رفیقم دستم را کش کرد زود داخل شو که همسایه ها نبیند ؟

پیر مرد ما را به خانه متروک رهنمائی کرد از رفیقم پرسید که این اقای نو است …

رفیقم گفت بلی این بی عقل تاحال عروسی نکرده وبا هیچ زن عشق نکرده است .

پیر مرد گفت که پول این اقا دوچند میشود ….هردو در اطاق های جداگانه رفتیم …

تمام افکارم پریشان بود ونمی خواستم به این عمل تن بدهم فکر میکردم که شاید با انجام این عمل پرده بکارت خودم از بین میرود …..دیدم که دروازه باز شد ویک خانم امد روی دوشک که نشسته بودم پهلویم دراز کشید من نه خواستم که رویش را ببینم او از من سوال کرد که دفعه اول شما است ؟

گفتم بلی من نمی خواهم …مگر همرای رفیقم اینجا به زور اورده شدم از من پرسید که عروسی کردی ….زن وفرزند داری ؟

گفتم نه …نمی خواهم عروسی کنم

عرق از سر ورویم سر کرد خانم بادست های لطیفش رویم را نوازش داد وگفت پروا ندارد من هم نمی خواهم صرفآ کمی قصه میکنیم بخاطریکه من هم مریض هستم او سرش را بالای زانویم گذاشت وبا انگشتان ظریفش سر وصورتم را نوازش داد وگفت بمرض لاعلاج مبتلا شدم …من بدون که به صورتش بنگرم پرسیدم که مریض هستی چرا این کار را میکنی …گفت مجبورت دارم …به خود جرئت دادم که وبه صورتش نگاه کردم دیدم که گم شده خود را پیدا کرده ام از وحشت چیغ زدم …تو …توقیسی هستی گفت بلی من قسیسی هستم …پرسیدم که چرا این کار را میکنی ……اشک یاس در چشمان اهو مانندش حلقه شد دو باره پرسیدم که چرا این کار را میکنی …میدانی من پشت تو میگشتم میخواستم همرایت عروسی کنم لب خند تلخ روی لبان مقبولش نقش بست و با اه سرد گفت از مرد ها این توقع ….تو میخواهی با یک فاحیشه عروسی کنی چرا زن برایت قات شده …گفتم پشت دگر گپ نگرد من سالهاست که ترا میپا لم مگر اصل جریان را برایم قصه کن که چرا به این کار تن میدهی گفت بالایم تجاوز صورت گرفت وزمانیکه مادرم را از دست دادم تمام امور منزل بدوش من افتاد پدرم دگر توانائی کار را ندارداز مجبوریت دوخواهر کوچکم را به طویانه خیلی گذاف برای مرد های مسن فروخت وحالا پیر شده کار کرده نمیتواند ….

وان زن دگر که با رفیقت دراطاق دگر عشق میکند مادراندر من است …من حالا دو طفل دارم که در کوچه بنام طفل های مادر اندرم معرفی اند … من حالا به مرض (ایدز) مبتلا شده ام اما پدرم مرا مجبور میسازد من که هر مرد را ملاقات میکنم برایش میگویم که مریض هستم بعض ایشان مرد های خوب اند ومگر بعضی ایشان بخاطر که پول میدهند مرا لت وکوب میکنند ……

باشیندن این واقعیت تلخ زار گریستم

پرسیدم که تو به تداوی ضرورت داری ..

گفت غصه نخور گپ از تداوی گزشته است .

چشمانم در نقش های قالین رنگ رفته اطاق کوک شد ……..

بعد از ان همیشه خبر اش را میگرفتم برای نان وادویه اش کمک میکردم روزی خبر مرگش بریم رسید در مراسم جنازه چند نفر بیش نبود زیرا یک فاحیشه از جهان چشم پوشید ….دل هیچ کس نسوخت و چشم هیچ کس نم نزد …فرشته ء که خود خواهی پدر بجای درس وتحصیل به کار شاقه اطوی کاری تن داد ومورد حمله وحشیانه مرد لیلامی فروش فرار گرفت و به فاحیشه تبد یل شد قیسی که مثل خواهر من خواهر تو صدها خواهر دگر هم وطن ما حق تحصیل حق زندگی وحق عشق ومعاشرت داشت

این که او کی بود و چرا دست به فحشا میزد کسی به واقعیت اعتراف نمیکرد مگر حالا بنام یک زن بد کاره شهرت یافته است وتن فروشی بخاطر نان پیدا کردن طفل های پدرش .

اگر داشتن پرده بکارت باعث دامن زدن فحشا گردد و زندگی شرافت مند انسان ها فدای این پرده شود از داشنتش.. ..نداشتنش بهتر است وگر مرد ها هم دارای چنین پرده بکارت میبودند شاید بالای کسی تجاوز نمیکردند

از همان روز تاحال برای ازدواج حاضر نشدم واز خودم نفرت دارم که مرد هستم

بقلم ماریا دارو تحریر شد