صفحاتی ازیک زندگی پرنشیب و فراز در وصلت وطن و در غربت هجرت (بخش سوم) : پروفیسرداکتر عبدالواسع لطیفی

wase_latifi

ای چنگ گسسته نغمه کن ساز    باروح شکسته شو هم آواز

ای روح بخوان ترانۀ غم     وی چنگ نوای درد بنواز

بهرحال، درین جریان سوختن خانۀ ما، شعله های آتش وصدای مهیب افتادن یک دیوار وسوختن دروازه هاوکلکین ها، لحظه به لحظه وحشتناکتر میشد ودرهمان گیرودار یادم از مرد دوره گرد و افسانه سرایی آمدکه بنام (سادو) گاهگاهی برای طلب صدقه به عقب درب حویلی مامی آمدوکتاب مصوری رابنام قصه های (جنت ودوزخ) روبروی ما میکشود وبانشان دادن تصاویر خیالی شعله های آتش دوزخ برای سوختاندن گنهکاران، داستان ترسناکی رانیزبه آن ضمیمه میساخت… من خیال کردم حادثۀ ناگهانی آن شب، نشانۀ از

همان دوزخ افسانیوست که مرد دوره گرد توضیح وهوشدارمیداد، لهذا برای نجات ازچنین بلیۀ بزرگ، هرچه دعاو نیایش ازمادرم در هنگام مصیبت هاآموخته بودم، زیرلب تکرارمیکردم وخداوندرابه کمک میطلبیدم. همه اعضای فامیل با دادوفریاد، سرآسیمه بهرسو می دویدند، پدرم وسایرمردان، ازهمسایه هاکمک خواسته سطلهای آب راروی آتش میریختند ویکنفرهم موظف شدتامامورین اطفاییه را ازحادثه اطلاع دهد…

این حریق مدهش ازسراچۀ منزل ماکه زن نانوای باتنور نان پزی و ذخیرۀ هیزم خود با(پشتاره های خار) درآن بودوباش داشت، منشأ گرفته ودراتاق های مجاور سرایت کرده بود… آن شب دیدم که وقتی مصیبت بزرگ رخ بدهد، انسانهای بااحساس وهمسایگان عزیز واقارب برای رهایی ونجات ازیک بلا ومصیبت ناگهانی، به کمک و معاونت وفداکاری های حیرت انگیزی مبادرت میورزند، همسایگان ما ازچهارجهت برای کمک وکشیدن لوازم اتاق هابه صحن حویلی وآوردن سطلهای آب، باعجله وسرعت تمام صرف مساعی میکردند ودرخاموش ساختن آتش خانمانسوزازهیچ معاونتی دریغ نمی نمودند یادآن عطوفت های انسانی وغمشریکی هاوتعاون وفداکاریها بخیر !

شایددرهمین لحظه همه ازخود بپرسیم که آیا درطول شبهاوروزهای مصیبت باری که خانۀ مشترک وطن دستخوش جنگهای مدهش و دهشت افگنیها وطعمۀ آتشسوزی های بزرگ پی درپی میگردد، هموطنان وهمسایگان ومردم دور وپیشی که شعله های خانه برانداز آنرا مشاهده ونظاره میکنند، بالاخیر روزی برای خاموش ساختن چنین حریق همه گیر، دست کمک وتعاون بهم خواهند دادوعطوفت  انسانی شان برخصومتها غلبه خواهدکرد؟ وآیا به عمق تاریک دیگر این فاجعه متوجه شده ایم که دوام بی پایان این جنگها ودهشت افگنیها وآتشسوزیها وراکت اندازیها وانفجارات ناگهانی، چه ضربه های دردناک روحی وعقده های مداوم دروجود کودکانی که نسل فرارا میسازند، بجا گذاشته است ؟

من که پس ازگذشت هشتادسال هنوزهم آن حریق نیمه شب خانۀ محقر اندرابی را بافریادهای مادرم بخاطردارم ویادبود آن افسرده ام میسازد، حالا کودکان معصوم وطن ازجریان جنگهاوخانه سوزیها چه خاطره های ترسناک وعقده های غامض واسف انگیزی خواهند داشت؟ میتوان به سادگی عمق فاجعه را دریافت .

راستی حسب یک تصادف دردناک، همین لحظه که این سطوررا (در30جون2015) مینویسم، ناگهان درصفحۀ تلویزیون یکی از رسانه های خبری داخل افغانستان، صحنۀ مهیب ودلخراشی رامشاهده میکنم که درشهرپرازدحام کابل یک انفجار وحشت انگیزوخانه برانداز عاملین انتحاری بوقوع رسیده وعلاوه بر ویرانی وآتشسوزی، چندین تن راکشته وچندین تن راشدیداً زخمی کرده است. درهمین گیرودار گریه وفریاد زن پریشان حالی به نظرمیرسدکه شوهرش، یا پدرنان آوریک خانوادۀ هفت نفری، قربانی بی نام ونشان این حادثۀ فجیع گردیده است… متعاقباً مرد شوربختی دریک خانۀ همجوار به خبرنگارمیگویدکه یکی ازکودکانش دراثرشنیدن ناگهانی انفجار مهیب وترسناک آنروز به ضربۀ یا (شاک) روحی وحمله قلبی سردچار شد…

بهرحال، این صحنۀ مدهش وپرماجرا به صحنه های فلمی جنگ دوم شباهت داشت که سینماگران روی پرده آورده اند، و زدوخوردها، بمبارانها وویرانیهایی راتمثیل کرده اندکه در رویارویی ابرقدرتهای متخاصم بوقوع میرسد، ویگان گنهکار وهزاران بیگناه به خاک و خون کشانیده میشوند وصدای دادخواهی قربانیان ومظلومان وتباه شدگان بگوش کس نمیرسد. کسانی مجروح ودرمانده روی جاده ها می افتند، کسانی باآخرین قدرت ازصحنه فرارمیکنند، کسانی زیر دیوارها ومنازل ویران جان میدهند، ولی غرش بمب افگنها وفیر توپهای ثقیله ودستبرد انسان به انسان ادامه می یابد… !

درهمین نظارۀ حسرتبار صحنه های تکان دهندۀ انفجار وحملۀ دژخیمان انتحاری، یادم میآیدازیک پارچه نوشته ام که مدتهاقبل در ترسیم حمله وتجاوز بدکاران وآدمکشان برکلبۀ یک مادر ستمدیده، بیوه زن یتیمدار به قلم آوردم ودرهمین تازگی درسایت انترنتی بانو ماریا دارو غبار وماهنامۀ پیغام نیزبه نشررسید، همچنان دریک پروگرام بخش فارسی صدای امریکابرای شنوندگان ارائه گردید. متن آن نوشتۀ انعکاس دهندۀ غمهای بی پایان یک ملت باشهامت و مصیبت دیده چنین است: ندای بیوۀ زن یتیمدار دژخیم تفنگدار:

ننگ برتو ُ بهرکشتن  بیوه زنان آمده ای  ؟

شرم  کن زنام  اسلام ُ غارتگر  ایمان آمده ای  !

وای  برتو! فرمانبر بیگانگان آمده ای !

برو ُ تفنگ آدم کشان را زسینه من  دور  کن

دست بردار از  کشتنم ُ ترک  این  عمل  منفور  کن!

بشنو ناله  پر  سوز  وگریه  فرزندان  مرا

صدای  شکست  دل  رنجور  یتیمان مرا ……

*****

تو خانه وکاشانه و مزرعه ما را بسوختی 

آتش کین و وحشت در  همه  جا افروختی

بنگر که  کودکانم  افسرده و بینوایند امروز

بیمار وبرهنه  وبی  دوایند  امروز

بنگر  که ما آب  خوردن و لقمه  نان نداریم

دادرسی  در این  کلبه ُ جز  خا لق  کون  ومکان نداریم

برو از  کشتن  تن رنجور من  دست بگیر

جز کودکانم ُ دراین خانه  هر آنچه  هست  بگیر !

برو به پاس  شام  غریبان و وقت آذان محمدی

به پاس  این  رکن  اسلام و اصل  ایمان  محمدی .

*****

لیک  بی  اثر  بود ناله و آه بیوه زن  یتیم دار

در دل  سنگ و وجدان خوابیده  ء دژخیم  تفنگدار

یکبار صدای شلیک تفنگ ودود باروت وهلهله برهوا شد

عفریت مرگ ُ چیره برآن کلبه بینوا شد.

فریاد برامد زیتیمان درآن  ماتــمکـــده ویران

وآن دژخیم تفنگـــدار در ان  شام  غریبان

بپا خاست و کمر بست پی  کشتار دیگران .

*****

جان داده بود  تن رنجور  ان  مادر  داغدار

زیر  شیلک گلوله آدم کش غدار..

شب  امد و سرد شد ان  کلبه پر ظلمت وویران

نماند درآن خانه جز  بوی  باروت و تن لرزان  یتیمان

نقش  بست این  حادثه  ننگین 

در یک  فصل  تاریخ  حسرت باروطن

یادگار  هجوم  کوردلان 

برمردم  آزاده و داغدار  وطن!