سوگ نامه : ثـریـا ثـمـر- دوست،خواهر و هم صنفی، شهید گل چهره «صدف »

                                                بنام خداوند  ·یکتا

                                          نمیدانم از کجا آغاز کنم ؟
                                                 از کدام درد بنالم؟
عزیزانیکه برای حقوق و امنیت مردم شان پرپر شدن بنوسم؟
یا عزیزانیکه در جنگ جاغوری مالستان و ارزگان قربانی و آواره شدن رابنوسم؟
مگر ما دردی کمی داریم ؟ یا دلی ما از توته های سنگ است؟
یا از رفتن خواهرم بنالم که دوازده سال مکتب را باهم با خاطرات خوب و بد سپری کردیم دوران دانشگاه و لیلیه چقدر دوران قشنگ و پر خاطره ی داشتیم ،
باهم بودیم باهم می رفتیم باهم تصمیم میگرفتیم باهم خوشحال بودیم او رفت……..
حالا من ماندم و یک دنیا خاطرات قشنگی که باهم داشتیم ما باهم قول خواهری داده بودیم انگار او نخواست که همیشه باهم باشیم زیر قول خود زد و رفت خیلی بی خبر در فاصله ده دقیقه یی خودش رفت و قولش را فراموش کرد….
او قلبی مهربانی داشت پر تلاش بود همیشه برای مردمش بهترین گزینه را انتخاب میکرد او احساس میکرد درد مردم را که چی رنجی میکشد
خواهرم مرا ببخش که وقتی به من نیاز داشتی پیشت نبودم وقتی پیشت رسیدم نفس های اخرت را میکشیدی داد و فریاد زدم سرپای داکتر افتادم که خواهرم را نجات بتی اما نتانیستن..
خواهرم با رفتنت کمرم را شکستی..


ازی به بعد باکی درد دل کنم باکی جنگ کنم با کی شوخی کنم اخ صدف……
هدف های مشترک ما چطور میشه هردویم آرزو داشتیم سیاست مدار شویم تو میگفتی وقتی سیاست مدار شوم نمیمانم مردم ام بیشتر ازی رنج بکشه ای قسمی ثابت کدی ؟
مه چگونه بدون تو ادامه بتم؟؟
رفیق تو همیشه میگفتی ثمر اگه تنهام بزاری میکشمت اما من حالا چیکار کنم تو رسما ترکم کردی ….
دیگه ساعت ها منتظر کی باشم سر کی داد و بیداد کنم که چرا ناوقت امدی باکی سر رنگ لباس جنجال کنم ؟ لباس های یک رنگ مارا چگونه بیپوشم ..
عزیزم تو گفتی این جمعه بریم خرید لباس خزانی بخریم من بدون تو چگونه خرید برم؟
رفیق برگرد قول میدم دگه باهات قهر نکنم که چرا با دیگرا دوست شدی حسودی نمیکنم
او دختری حساسی بود با اندک ترین گپ ناراحت میشد اما قلبی مهربانی داشت ناراحتی دوستانش را تحمل نمیتانست زود آشتی میکرد قشنگ ترین خاطرات که یادم میاید خاطرات لیلیه و پهنتون و اتاق مسافری بود که همیشه دعوا میکردیم که چرا نفر یکدانه نان آوردی باید دو نفر یک نان بیاری خرید که میرفتیم اولش دعوا میکردیم چون جور نمیامدیم که چگونه لباس بخریم روز های که بیرون می رفتیم تمام مسیر را پیاده میرفتیم میگفت بیا خوب خنده و شوخی کده بریم .
صدف کارهای فرهنگی را خیلی دوست داشت عاشق سیاست بود باهم پلان ها داشتیم
اما صدف رفت…..
لحظه که داکتر خبری ناامیدی را به من داد باور نکردم تا امروز منتظر بودم حتما زنگ میزنی اما گوشی برای همیشه خاموش شد بازم امروز باورم نشد تو رفتی تا وقتیکه پیکر ات را در بین چارچوپ که با رخت سیاه بسته بود دیدم کم کم باورم شد که رفتی یکدفه پیش چشمانم را سیاهی گرفت و قلبم بشدت تند تند میزد تلاش میکردم که مانع رفتنت شوم اما تو رفتی او هم تنها اخ صدف…..
رفتی ونگاهم نکردی پیش دوستانت که اونجا منتظرت بود به من فکر نکردی که ثمر بدون تو چیکار کند دیوانه
امروز صدف را روانه خانه پدری اش کردم
صدف دگه نیست…………..