
کشتی حیات ما همواره به سوی سواحل جدید
در شبستان ابدیت، بدون بازگشت رانده می شود
آیا روی اقیانوس زمان هرگز نخواهیم توانست
یک روز هم به خواست خود لنگر اندازیم ؟!
ای دریاچۀ سرد و وارسال به نهایت خود نزدیک می شود
و درنزدیکی امواج عزیزت که « او» نیز باید نظاره می کرد ،
بنگر من تنها آمده ام ، روی همان سنگی بنشینم
که تو اورا پهلویم نشسته دیده بودی .
توهمینطور روی سنگهای ساحلی ات پرشور وناله بودی،
همچنان امواجت درکناره های بریده ات درهم می شکست،
و باد موجه های کف آلودت را روی پاهای محبوب او درهم می پاشید.
آیابه خاطرداری که یک شب ماهردو باآرامی قایق می راندیم،
و از دور روی آب ها و زیر آسمان ها،
صدایی به گوش نمی رسید، جز برخورد دلنوازبیلچۀ چمچمه زن ها
که امواج پر ترنم ترا روی هم می کوبیدند ؟
ناگهان یک زمزمۀ دلنشین وناآشنا به زمین،
از سواحلت به انعکاس در آمد
و کلماتی را که برای من عزیزبود، چنین به صدا آورد :
ای زمانه پروازت رامتوقف ساز، وشما لحظات پرسرور زندگی ،
سیر همیشگی تان را توقف دهید،
بگذارید ازخوشی های زودگذر خود
دربهترین روز های حیات لذت ببریم …
ولی چه بسا دردمندان و شوربختانی که تمنا دارند
برای آن هاسریعتر بروید و زودتر بگذرید ،
بی توقف بروید وآلام شان راکه گلوگیرشان شده است باخودببرید ،
بروید و خوشبختان را فراموش کنید !
* * *
پس درین ساعات زودگذر همدیگر را دوست بداریم
عجله کنیم و شتابان شادمانی نماییم ،
سرنوشت انسان ایستگاهی ندارد و زمانه هم بی کناراست وساحلی ندارد،
او به سیرخود ادامه می دهد وما پیهم پدرود می گوییم .
ای ابدیت، ای عدم، ای گذشته ها وپرتگاه های تاریک،
شما باآن روزهایی که از مابه یغما بردید، چه می کنید ؟
جواب بدهید، آیا خوشیهای دلاویز راکه ربودید بما بازخواهید داد؟
ای زمانۀ حسود، آیا لحظات سرمستی و سرور ما
که عشق در مسیرموجه های پیهم خودسعادت را ارمغان می دهد،
میشودکه آهسته تربه پروازآید وباهمان کندی روزهای بدبختی ازمادورشود؟
آیا نمیتوانیم اقلاًنشانی ازگذشت شان را دریابیم ؟
آیا برای همیشه می گذرند و دور می شوند و به فنا می روند ؟
پدیدۀ زمانیکه آنها ربه ما داد وازما گرفت، واپس بما نخواهد داد ؟
* * *
ای دریاچه ، ای سنگلاخ های خموش و ای جنگل های تاریک ،
بگذارید در وزش نسیمی که زمزمه می کند و می لرزد ،
در پژواک صداهایی که ازکنارۀ تاکنارۀ دیگرت طنین می اندازند ،
در پرتو اختران وستارگانی که در آسمان می درخشند
و با انوار ملایم خود همه چیز را روشن می سازند،
و در انعکاس پرنالۀ باد ها و در زمزمۀ نیستان ها ،
درپژواک هرصدایی که می شنویم ودرنمای همه مظاهری که می بینیم،
و در همه رایحه هایی که به مشام می رسد ،
و در همه جا و بایک صدا بگویند :
آن ها همدیگر را دوست داشتند ! /