بال در بال با آن عقاب زخمی! : استاد پرتو نادری

 آخرین شعر آمده در گزینۀ « سفر در توفان » محمود فارانی، « عقاب زخمی » نام دارد. شعری در یکی از اوزان آزاد عروضی. عقاب زخمی شعری است نمادین و نماد مرکزی شعر همان عقاب زخمی است. این عقاب زخمی خود می‌تواند نماد روشنفکری باشد که با تمام دشواری‌ها تن به آسایش در پستی نمی‌دهد. یا نماد یک اندیشۀ تحول طلبانه است که پیشاپیش روزگار، راه می‌زند.

روشن‌فکر به آن سوتر از روزگار خویش می اندیشد و پیشاپیش زمان خود گام بر می‌دارد. چنین است که پیوسته با روزگار و آیین بستۀ آن در ستیز است. او آیین باز روشنفکرانه می‌خواهد و افق‌های روشن از عدالت اجتماعی. 

عقاب بر فراز بام دنیا رسیده، برای آن که به آن افق‌های دور و بلند دل بسته است.  در هوای رسیدن به طور است. بر بنیاد روایت‌های دینی، طور همان جایگاهی است که موسی با خدا با آن حقیقت برتر دیدار کرد و خدا با او سخن گفت. طور تجلی‌گاه حقیقت است. می‌تواند در شعر نماد حقیقت باشد. 

هر چند گاهی رنج این پرواز دور، سبب می‌شود تا گونه‌یی نا امیدی بر دل عقاب سایه افگند؛ اما با این حال او از رنج راه نمی‌نالد و تردیدی در ذهنش پدیدار نمی‌شودتا از اوج فرود آید. 

 شعر « عقاب زخمی» محمود فارانی دو بخش دارد. بخش نخست بیان وضعیت است. عقاب در امر رسیدن به آن افق‌ها، در امر رسیدن به طور به آن تجلی‌گاه حقیقت و در نهایت در امر رسیدن به حقیقت با وضعیت دشواری رو به رو است.

آن عقاب زخمی و آواره‌ام من

 برفراز بام دنیا 

کز پرش خون می‌چکد

در جام خورشید

بر تر از هر تیغه و هر سنگ خاره

بر تر از هر قلۀ پر برف

بر تر از هر ابر پاره

بال می افشاند اندر آسمان لاژوردی

خشمگین و خسته و خاموش

می زند منقار در چشم ستاره

با دل نومید با بال شکسته

از ستیغ نیلگون کوه سوی چرخ جسته

تیر خورده لیک از صد دام رسته

رشته امید از هستی و از پستی گسسته

 دل به آفاق بلند دور بسته

در تنش دیگر توانی نیست

زیر سقف سبز گردون آشیانی نیست

بال تبدارش دگر از کار مانده

چشم خون افشانش از دیدار مانده

( سفر در توفان، ص  74-75)

عقاب به سختی بال می‌زند، از پرش خون می‌چکد و از چشمانش نیز. در هوای رسیدن به طور به آن تجلی‌گاه حقیقت برتر که هدف اوست. همان هدفی که هستی او را مفهوم بخشیده است. این همه رنج را به جان خریده و از همه چیز گذشته است. او خود این پرواز را از قلۀ بلندی آغاز کرده است. این سخن به این مفهوم است، آن را که اندیشۀ بلند و همت بلند نیست، هرگز نمی‌تواند در چنین سفر پر مخاطره‌یی گام بر دارد!

کار روشنفکرانه نیز سفری است دراز، پر مخاطره و بی‌فرجام که تنها با گام‌های اندشه و همت بلند و به دور از تردید می‌توان آن را به پایان آورد. چنین است که گاهی رهروان اندیشه‌های روشنفکرانه از راه بر می‌گردند.

 خیلی هم سیاه روی بر می‌گردند تا به آسایشی برسند؛ اما همیشه چنین نیست. شماری راه را تا آخر می‌روند، تیر می‌خورند؛ ولی از پای در نمی‌افتند. اگر هم در این راه می‌میرند، این مرگ خود اوج زنده‌گی است، مرگ در راه رسیدن به  حقیقت جاودانه‌، خود زنده‌گی است، خود رسیدن به جاودانه‌گی است!

فارانی در بخش میانۀ شعر این دو راه را در میان می‌گذارد: نخست این که از بال‌های عقاب خون می‌چکد، او باید برگردد، به سوی هستی‌یی که در پستی‌ها وجود دارد؛ اما رسیدن به چنین هستی، زنده‌گی نیست؛ بلکه مرگ در پستی است. پستی خود هستی آلوده است و آن که زنده‌گی را در پستی جست‌وجو می‌کند در حقیقت به یک زنده‌گی و هستی آلوده تن داده است. 

باید او از راه بر گردد

راه دشوار بلندی‌ها

سر فرود آرد به پستی‌ها

بهر این آلوده هستی‌ها

( همان، ص 76)

شعر فارانی در این جا خواننده را به یاد این اندرز بیدل در « طور معرفت» می اندازد. بیدل خطاب به آنانی که از آزادی خود گذشته و با خوی مزدوری در ژرفای سخت زمین برای دیگران در جست‌وجوی سیم و زر، به کان کنی و جان کنی مشغول اند، به طعنه چنین می گوید:

اگر طبع تو سیم و زر پرست است

به پستی رو که دنیا سخت پست است

به این کوشش نباید بود مسرور

که این جا زنده‌ باید رفت در گور

( طورمعرفت، ص 30)                         

راه دیگری که این جا در شعر بیان می‌شود، راه اوج است، راه وارسته‌گی، راه رسیدن به میعادگاه و دیدار حقیقت و یکی شدن با حقیقت است.  

در « منطق الطیر» عطار می‌خوانیم که مرغان از هرگونه‌یی در جست‌وجوی رسیدن به سیمرغ، آن سفر دشوار و جان‌سوز را آغاز کردند؛ اما هرکدام در مرحله‌یی از پرواز ماندند و به این نتیجه رسیدند که این سفر را پایانی نیست و نباید در هوای رسیدن به سیمرغ جان داد. چنان است که از آن انبوه مرغان، شماری بر می‌گردند و تنها سی مرغ به منزل‌گاه می‌رسند و در می‌یابند که خود همان سیمرغ اند. درست چنان قطره بارانی که به دریا می‌رسد، دیگر خود دریاست، نه قطره باران!

«عقاب زخمی » فارانی نیز از راه بر نمی‌گردد. از بام دنیاها، از فراز ستاره‌ها و خورشید رو به پایین فرو نمی آید. در هوای هدفی که دارد به سختی بال می‌زند تا برسد به آن چشمۀ نور به طور به آن میعادگاه دیدار تا با آن حقیقت بزرگ و برین دیدار کند. برای آن که همۀ هستی در همان جاست و آن جاست که این عقاب زخمی خود به بخشی از هستی و به بخشیی از آن حقیقت بدل می‌شود! 

لیک با این خسته‌گی با نا امیدی

او به راه خویش می‌بالد

هرگز از رنجش نمی‌نالد

در دل گردون آبی

می‌رود تا مرگ

دیدگان تشنۀ او خیره مانده

بر کران‌های کبود دور

در تلاش چشمه‌های نور

در هوای طور

( سفر در توفان، ص76)

بر گرفته از کتاب چاپ ناشدۀ « پیشگامان شعر نو در افغانستان»

پرتونادری

امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.