وقتی این گزارش تلخ و خونین پخش شد که طالبان خانههای 400 خانوادۀ بدخشانی در کندز را ویران کرده و داراییهایشان را به یغما برده اند. شماری را هم تیر باران کرده اند به یاد این گزارش تلخ زنده یاد غبار افتادم که تاریخ تکرار میشود. دیروز مثلث سیاه و فاشیستی نادر، هاشیم و شاه محمود، یک چنین جنایتی چنیگزی بر مردم شمال روا داشته بودند و امروز مثلث فاشیستی کرزی، اشرف احمدزی و طالبان چنین میکنند.
این هم روایت غبار از کوچ اجباری 900 خانودۀ ترکمن از خان آباد به دستور شاه محمود!
« شاه محمودخان یک هزار خانوادۀ ترکمنی زبان را به شمول زنان و طفلان و پیران محبوس و پیاده در زیر جلو یک قطعۀ سواران محافظ و قوۀ حشری ځدرانی از خان آباد به کابل گسیل نموده و امر کرد که هر روز دو منزل طی نمایند. چون هوا گرم و فاصلۀ منزلگاه تا ده میل بود، محبوسین پیر و علیل در روز اول فقط توانستند که یک منزل بپیمایند. افسر محافظ از منزل نخستین “شوراب” شبانه توسط سواری به شاه محمودخان راپور داد که محبوسین نمیتوانند پای پیاده روزی از یک منزل بیشتر بروند. شاه محمود خان امر فرستاد که طی کردن دو منزل در روز حتمی است و اگر محبوسی از پای بماند کشته شود.
روز دیگر افسر محافظ این امر را به عموم محبوسین گوشزد نمود و امر حرکت داد. هنوز منزل دوم آق چشمه نرسیده بودند که سه نفر محبوس پیر و علیل از رفتار بازماندند، و سواران محافظ قضیه را به افسر محافظ گزارش دادند. افسر به ناچار امر شاه محمود خان را تکرار کرد، و سواران هر سه نفر را با گلولۀ تفنگ از زحمت زندهگی نجات بخشیدند. البته شاه محمودخان در اصدار چنین امری آدم منحصر به فرد تاریخ نیست. قرنها پیشتر چنگیزخان که به سمرقند مارش می نمود، چنین امر به قشون خویش صادر و گفته بود که حشریها بومی به غرض کشتن هموطنان سمرقندی خویش پیاده در جلو سپاه مغل حرکت کنند و گر به پای سوارۀ مغل نرسند کشته شوند. تفاوتی اگر بین این دو امر است، این است که چنگیزخان در قرن سیزده چنین امری صادر کرده بود و آن هم در مورد یک ملت مفتوحه و بیگانه، در حالی که شاه محمودخان در قرن بیستم سنت مردۀ چنگیزخان را احیا نمود؛ اما در مورد مردمی که خودشرا هموطن آنان وانمود میکرد.
در هر حال این گروه بدبخت با چنین وضعی از خانآباد به کابل کشیده شد و در ناحیۀ بتخاک اسکان شدند. از آن بعد ایشان درکارهای زراعتی اراضی ملاکین بزرگ به شمول املاک شاه محمود خان تحت بردهگی و استثمار گرفته شدند تا نام و نشان شان بر افتاد.»
( افغانستان در مسیرتاری ، ج دوم، ص 79)
این روایت غبار را از آن آوردم که سرود رزمی تورهجان در یک چنین شرایط خونین در ذهن مردمان شکل میگیرد و بر زبانشانجاری میشود و دیگر هیچگاهی تاریخ آن را فراموش نمیکند.
کشتن و به توپ پراندن هفت صد تن در هشت ماه و بعد کوچ جبری یک گروهی قومی و کشتن آنان در هر قدم خود یکی از جنایتهایی است که نادر و نظام خونین او اهرمنوار مرتکب شده است که خود گونهیی از کشتار نژادی است که میشود آن را با هلوکاست هیتلر مقایسه کرد.
این روایت غبار در حقیقت کیفرخواست تاریخ است در برابر نادرخان، برادران و نظام فاشیست و تمامیتخواه او.
سخن آخر این که باا فاشیزم از هرگونۀ آن، نه کشور ساخته میشود، نه ملت!