یک اشاره:
آنچه می خوانید، نظرات سی نویسندۀ انگلیسی زبان در رابطه با چرایی و چگونگیِ داستان نویسی ست که گاردین آن را در دو بخش منتشر کرده است. آن را به فارسی برگردانده ام با این نگاه که آشنایی با نظرات نویسندگان حرفه ایِ غیر فارسی زبان، می تواند برای دوستداران و علاقمندانِ به داستان و داستان نویسی مفید و حتی الهام بخش باشد.
اینبار نیز به روال همیشگی ام متن انگلیسی را با ترجمه فارسی همراه کرده ام که هم امکان انطباق فراهم باشد و هم مورد استفادۀ احتمالیِ علاقمندان زبان انگلیسی قرار گیرد. اینکه چه از آب در آمده باشد، به شما خوانندگان گرامی وا می گذارم اگر چه ترجمه از سوی این قلم را بحساب وسوسه های هر ازگاهی ای بگذارید که مرا با خواندن متنی به ترجمۀ آن می کشاند وگرنه هیچ انگیزه وُ خواست وُ هدفی برای اسم وُ رسم وُ ترجمه وُ مترجمی یا هر اتیکت و عنوانی به این معنا در من نیست.
گیل آوایی
***
1- مثل یک دیوانه بخوان اما سعی کن این کار را تجزیه و تحلیل گرانه انجام دهی که می تواند دشوار باشد چون هرچه یک داستان بهتر و اجباری تر باشد، نسبت به تمهیدات کمتر هوشیار خواهی بود. به این می ارزد که از این تمهیدات سر در بیاوری. هرچند این تمهیدات ممکن است در کار خودت مفید واقع شوند. می فهمم که تماشای فیلمها هم آموزنده اند. تقریبا هر فیلم مدرن هالیوودی بشکل مایوس کننده ای طولانی و بیهوده بزرگ است. در صورت تلاش برای نمایشی کردنِ فیلمهای بهتر با چند برشهای جدی کار کارستانی در هنرِ داستان گویی می شده است. که مرا می برد به………
2- مثل یک دیوانه ببُر. کم، زیاد است. من اغلب نسخه های خطی از جمله از خودم را می خوانم – چیزی که باید بگویم، فصل دوم و فکر کرده ام: » این قسمتی از داستان در واقع باید می شد که آغاز داستان باشد.» مقدار زیادی از اطلاعات درباره شخصیت و پیشنه شخصیت داستان می تواند با جزییات کوچکی منتقل شود. پیوستهای احساسی ای که به صحنه یا فصلی از آن حس می کنی از بین خواهد رفت همچنانکه به داستان دیگری می پردازی. در مورد آن معامله گرانه باش. در حقیقت……..
3- با نوشتن به عنوانِ یک شغل برخورد کن. منظم باش. بسیاری از نویسندگان در این رابطه دچار اختلال حواس هستند. گراهام گرینز مشهور است که هر روز 500کلمه می نوشت. ژان پلیدلی توانست 5000 کلمه پیش از نهار بنویسد. سپس بعد از ظهر را به پیام ایمیلی هوادارانش پاسخ می داد. کمترلغتی که من در روز نوشتم 1000 تاست چیزی که راحت است به آن برسم و چیزی ست، صریح بگویم، مانند… است اما خود را وا می دارم پشت میزکارم تا آنکه به آن برسم، بمانم چون می دانم که با انجام آن دارم کتاب را ذره ذره پیش می برم. آن هزار کلمه شاید آشغال باشند – اغلب هستند اما بعد همیشه بازگشتن به کلمات آشغال در تاریخی دیگر آسان تر است و آنها را به شکل بهتری در می آورد.
4- نوشتنِ داستان بیان خود یا درمان نیست. داستانها برای خوانندگان اند و نوشتن آنها به معنی مهارت، شکیبایی، بدونِ خود بنای تاثیر ساختن است. فکر می کنم داستانهای من همچون بودن چیزی مثل زمینِ نمایشِ سواریکاریست: کارِ من، خواننده را به بند کشیدن در ماشینشان برای شروع فصلِ یک است بعد چرخاندن و غژغژ انداختنشان از میان صحنه ها و شگفتی ها بر نفشه ای بدقت برنامه ریزی شده و در پایان قطعه ای مهندسی شده است.
5- به شخصیتهای داستانت حتی ناچیزترهای آن را احترام بگذار. در هنر، مانند زندگی، هر کسی در داستان خاص خود یک قهرمان است. می ارزد که شخصیتهای کوچک داستانها باشند حتی آنهایی که فقط بطور جزئی با شخصیت اصلی( پیشکسوت – م) تلاقی می کنند. در همان وقت…….
6- روایت را بیش ازحد شلوغ نکن. شخصیتها باید منفرد اما کارا مثل فیگورهایی در نقاشی باشند. ساختگی مسیح ، فکرِ هایرونیموس بوش در درد کشیدن صبورانه عیسی مسیح به چهارمرد تهدید کننده ای ست که دورش کرده اند. هر یک از شخصیتها منحصر بفرد است و هنوز هر کدام نمونه ای را ارائه می کنند و گزینه وار روایت گونه ای تشکیل می دهند که در کنار هم بودن چنان فشرده و حسابگرانه ساخته شدن، چنان قدرتمندترند. در مایه ای مشابه……
7- رونویسی نکن. از عبارات با حاشیه، صفتهای ویرانگر، قیدهای غیرضروری پرهیز کن. مبتدی ها بخصوص بنظر می آید فکر می کنند که نوشتن داستان به نوعی نثر گل افشان کاملا بی شباهت به هر نوع زبانی دارد که ممکن است با زندگی روزانه تقابل داشته باشند. این یک سوء برداشت درباره چگونگی تاثیر داستان را سبب می شود و می تواند با پیروی از قاعدۀ نخست زدوده شود. مثلا خواندن برخی از کارهای کالم توبین یا کورمک مک کارتی می توان کشف کرد که چه مقدار یک فرهنگ لغت محدود می تواند انباشت خیره کننده ای از یک سری احساسات را ایجاد کند.
8- آهسته وموزون پیش رفتن حیاتی ست. خوب نوشتن کافی نیست. شاگردان فراگیری نوشتن می توانند در خلق یک صفحۀ تکی از نثر خوب خیره کننده باشند. چیزی که آنها گاهی در رابطه با توان اینکه خواننده را به یک سفری با همه تغییرِ زمینه، سرعت و حال و هوایی که یک سفر طولانی مطرح است، بکشانند. دوباره من می فهمم که نگاه کردن به فیلم کمک می کند. بیشتر داستانها می خواهند به شیوۀ فیلمها نزدیک شوند، درنگ کنند، به عقب و جلو بروند.
9- دستپاچه نشو. در میانه نوشتن یک داستان، من معمولا لحظاتِ وحشت دلپیچه ای تجربه کرده ام همچنانکه به بیهوده گویی فیلم در برابر من فکر می کنم و دیدن ورای ان برای یک جایگزینی سریع، مرور استهزاء آمیز، خجالت دوستان، شکست کاری، کاهش درآمد، مالکیت دوبارۀ خانۀ، طلاق…… سرسختانه کار کردن از میان بحرانهایی مثل اینهاست، اگر چه همیشه مرا تا به آخر می برد، کنار کشیدن از میز کار می تواند کمک کند. از مشکلات حرف زدن می تواند به یادآوری چیزی که سعی می کردم پیش از شکست به من کمک کند. رفتن برای یک قدم زدن طولانی تقریبا همیشه مرا به فکر کردن درباره دست نوشته ها به یک راه تازه ای می کشاند. و اگر همه چیز، کاری از پیش نبرد، نیایش به سنت فرانسیس سالس ؛ قدیسِ حامی نویسندگان هست که اغلب به من در برون رفت از بحران کمک کرده است. اگر می خواهی تورِ خودت را وسیع تر بگسترانی می توانی به کالیوپ ، موش حماسه شعری نیز پناه ببری.
10- استعداد همه را مغلوب می کند. اگر نویسندۀ واقعا خوبی هستی، هیچ یک از قواعد لازم نیست. اگر جیمز بالدوین حس کرده بود که به ضرب تازیانه باید آرام و موزون پیش رفت، او هرگز نمی توانست به دستاورد شعریِ نیرومند جیئوانی ی روم برسد. بدون بازنویسی نثر، هیچکدام از باروری زبانِ دیکنز یا یک آنجلا کارتر نداشتیم. اگر هر کسی مقتصدانه با شخصیتهاشان بودند، گذر گرگ برای بقیه ما وجود نداشت. هرچند اهمیت قواعد سرجایش است و اساسن فقط با درک چیزی از این قواعد برای چگونگی کاربردشان است که می توانیم تجربۀ شکستن این قواعد را آغاز کنیم.
نوت : کاپی از سایت ارمغان ملی