شب یلدا و قصه های دور صندلی : بـــابـــک ســـیــاووش

صندلی   فاصلۀ بین غروب آفتاب از 30 قوس تا طلوع آفتاب در اول جدی را شب یلدا یا درازترین شب سال مینامند که در نیم کرۀ شمالی مصادف به انقلاب زمستانی میباشد.

یلدا برگرفته از واژه سریانی به معنی زایش و تولد است. ابوریحان البیرونی از این جشن با نام میلاد اکبر یاد نموده که منظور از آن میلاد خورشید میباشد. در آثار الباقیه بیرونی از روز اول جدی به عنوان خور نیز یاد نموده و در قانون مسعودی نسخۀ موزیم بریتانیا در لندن خورروز ثبت شده، در برخی منابع دیگر خرم روز نیز نامیده شده است. چله در موقعیت گاهشمارانۀ طول یکسال خورشیدی با کارکرد های فرهنگ عامه یکی در آغاز تابستان (تیرماه) و دیگری در آغاز زمستان (دی ماه) هر یک متشکل از دو بخش بزرگ (چهل روز) و کوچک (بیست روز) است. واژۀ چله برگرفته از چهل و مخفف چله صرفاً نشاندهندۀ گذشت یک دورۀ زمانی معین (و نه الزاماً چهل روزه) است.

چله و جشن هایی که در این شب برگزار میشود یک عنعنه باستانی میباشد. مردم روزگاران گذشته که کشاورزی اساس زندگی آنان را تشکیل میداد و در طول سال با سپری شدن فصل ها و تضادهای طبیعی خو گرفته بودند با تجربه از گذشت زمان کارها و فعالیت های خود را با گردش خورشید و تغییر فصول و بلندی و کوتاهی شب و روز و جهت حرکت و قرار ستاره گان تنظیم میکردند.

در افغانستان مردم امور ساختمانی و کارهای کشاورزی را در ماه جوزا بیشتر انجام میدهند و به این باور اند که چون روز خیلی دراز بوده از ساعت چهار و نیم صبح در آخرین روز جوزا تا هفت و نیم شب ادامه می یابد، می توان کار های ساختمان و امور کشاورزی و قلبه و جُغُل و بادنمودن گندم را در روشنایی روز بهتر از هر وقت دیگر انجام داد.

در دهات و روستا ها با فرارسیدن چلۀ زمستان امور کشاورزی و کشت و کار به تدریج متوقف گردیده با سرد شدن هوا مردم در ماه های میزان و عقرب گوسفندان را لاندی نموده و توت و تلخان و چارمغز و کشمش و سایر میوه جات و غذاهای گرم را به شب ها و روزهای سرد چله آماده میسازند. شبهای دراز چلۀ زمستان را مردم در اطراف پته های صندلی دور هم نشسته و از زبان بزرگان خانواده و قصه گویان دهات و قرأ و قصبات قصه های نجمان خاکی، رقیه و گلشاه، سلطان جمجه، جنگ بربر، شیرین و فرهاد، لیلی و مجنون، سنگتراش کوه طور، سلامان و ابسال، کلیله و دمنه، هزار و یک شب و غیره را می شنوند.

در یکی از قصه های شبهای زمستان پدری به فرزندانش میخواند:

نام من بودست سلطان جمجمه

من چو چوپان بودم و خلقان رمه

مال من از مال قارون بیش بود

صد چو قارون بر درم درویش بود

در قصۀ دیگری محاسن سفیدی به نواده هایش ابیات قصۀ شیرین و فرهاد را با صدای شیرین و پر طنین چنان میخواند که:

دل شیرینه راضی کو به هر نحو

که خسرو میبریش میشی پشیمان

در قصه سنگتراش کوه طور بابایی به فرزندانش با سوز و گداز چنین میخواند که:

سنگتراشی بود اندر کوه طور

میکرد سنگتراشی و میگفت یا غفور

در بعضی خانواده ها افراد صاحب مطالعه و آگاه از ارزشهای عرفانی و فرهنگی به خانواده هایشان قصه هایی از مثنوی معنوی، شاهنامه فردوسی و جنگ نامه های حضرت علی و امیر حمزه را میخوانند.

در روز هایی از چله زمستان که هوا خیلی سرد و برفباری به شدت جاری میباشد بچه های دهات به پلخمان جنگی، برف جنگی، برفی بردن به خانه های همدیگر، یخمالک زدن و غیره سپورت های رزمی میپردازند و از آن لذت میبرند و به این ترتیب در دهات و روستاهای افغانستان در چلۀ تابستان مردم مصروف کشت و کار و امور ساختمان و کارهای شاقه میشوند و در چلۀ زمستان به قصه خوانی و دیکلمه اشعار و ورزشهای رزمی می پردازند.