«اشتباهات ناشی ازقضاوتهای سطحی واحساساتی یاخوشباوری ها»
پس ازمرحله نخستین پرشور وشوقی که حین سهمگیری دراتحادیۀ محصلین درفعالیتهای حق طلبی وعدالتخواهی وانتقادات دستگاه حکومت وقت، اشتراک فعال داشتم وتبادلۀ نامه هایم باپروفیسرحیدر داور، عضوسرشناس ومبارز اتحادیه، نشرشده درجریدۀ مردمی امیدشاهد آنست، بعدها درچندین مرحلۀ دیگربخاطرخوشبینی های زایدوقضاوت های سطحی واحساساتی خویش درقبال رویدادهای داغ وظاهرا جالب روز، دچاراشتباهات ناشی ازخوشباوریهایی شدم که باعواقب ناگوار همراه بوده است. همینکه دورۀ هفت سالۀ تحصیلات فاکولتۀ طب رابادپلوم لیسانس (داکترطب) به پایان رساندم، یکباره باشوروهیجان وباشوق سهمگیری درراه اصلاحات وبهبودوضع جامع وشرایط زندگی شهروندان وامثال آن، باجمعی ازهمقطاران همفکر باجدیت خاص خواهان نوآوریها و تغییرات عام المنفعه درسیستم اداری واجراات حکومتی شدیم. درهمین راستا بعضی مقالات اصلاحی وانتباهی راچه به قلم خودوچه باترجمه از منابع فرانسوی برشتۀ تحریرآورده به نشرمیسپردم . یکی ازنوشته هایم روی همین موضوعات، مقالۀ بودتحت عنوان »مکتوب سرکشاده به صدراعظم« که دریکی ازشماره های جریدۀ خواندنی کاروان، زمان مدیریت مرحوم عبدالحق واله، درکابل عنوانی موسی شفیق درآغاز دورۀ صدارتش بچاپ رسید. ازآنجاکه بنده بزعم خودموسی شفیق را یک شخص تحصیلیافته ومدبر وروشنفکر ویک فرد طبقۀ عوام جامعۀ وقت تلقی میکردم،
باشعف وانتظارات زایدالوصفی باخودگفتم عنقریب تحولات بزرگی درمملکت رخ خواهد دادوضمنا محتویات مکتوب سر کشاده ام نیزشمۀ درجریان کارهاوپلانگزاری هاموثر واقع میشود، واز طریق مطبوعات درتحولات واصلاحات مترقی سهمی خواهم داشت، ولی اسفا که بزودی ملتفت شدم که درین قضاوت سطحی واحساساتی خود سخت اشتباه کرده ام، بطوریکه نه تنهامطالب آن نامه که با کوشش ودقت وخلوص تمام نوشته شده بود، کدام انعکاس یاپاسخی نیافت، بلکه شخص صدراعظم مرحوم موسی شفیق نیز زمینۀ مساعدی برای تطبیق پلانهای خود نیافت وقربانی کودتاهای بدفرجام وتباهکن چپی هاوماجراجویانی شدکه بازدوبندها ونقشه هاونیات سوء سیاسی در کمین اوبودند.
راستی دریک قسمت آن مکتوب سرکشاده که برمطالب آن کسی وقعی نگذاشت ومرابه اشتباه خوشبینی وانتظار بیجایم ملتفت ساخت، به صدراعظم شفیق ازاحتمال کارشکنیهاوخرابکاریها وحملات غافلگیرانۀ حریفان وفرصت طلبانی که درهرحکومت نوبنیاد، دست به فعالیتهای سوء مغرضانه میزنند، یادآورشده بودم وبطورمثال یک حادثۀ تاریخی جریان جنگ جهانی دوم، حملۀ ناگهانی در پرل هاربر تذکرداده بودم که چطور دراثربی غوری وعدم بیداری ونقصان آمادگیهای لازمۀ مسوولین قرارگاه مذکور، حوادث فاجعه باروتباهی هارخ دادودرسی بود برای کسانیکه مسوولیتهای بزرگ یک منطقه یایک کشوررابه دوش دارند، ولی درتحکیم وتقویۀ تدابیرامنیتی ودفاعی مقابل حوادث غیرمترقبه غافل وبی مواظبت میباشند.
بهرحال آن نامۀ سرکشاده هیچ ثمری بارنیاورد. درسلسلۀ همچوقضاوت های سطحی واحساساتی که هرتحولی رابا هیجان وبدون تامل کافی و همه جانبه وبدون بررسی عمق یک رویداد، فال نیک وگشایشی در امورکشورتلقی میکردم، درآغازاعلان جمهوریت بعدازرژیم شاهی و برقراری نظام نوجمهوری ازطرف محمدداؤودخان پس ازکودتای به اصطلاح سفید او، ازروی هیجان واحساسات وخوشباوری به آیندۀ بهتر ومترقی مملکت، بازهم قلم بدست گرفتم ودواثر رایکی دروصف و استقبال آزادی ودموکراسی ازشاعرآزادیخواه فرانسه، پول ایلوار زیر عنوان (آزادی، همه جااسم ترامینویسم !)، ودومی راازنویسندۀ دراماتیست وناقدچیره دست فرانسه، اوژن ایونسکو زیرعنوان (پادشاه خودش میمیرد) که درانتقال بردکتاتوری وخودکامگی ورژیمهای توتالیتر تحریریافته بود، ازکتابخانۀ لیسۀ استقلال بدست آوره ترجمه نمودم . این اثر وترجمۀ اخیرالذکر راکه عنوان زننده داشت، بخاطر جلوگیری ازتعبیرات سوء وسانسورمطبوعات وقت، باتعدیلاتی، اداپت کرده عنوان آنرا(تسلیم به حقیقت) گذاشتم وجهت اشتراک درجوایز مطبوعاتی سال به دوست وهممسلک گرامی ام مرحوم داکترعبدالرحیم نوین که وزیراطلاعات وکلتور وقت بود، ارسال کردم . تصادفا این اثر برندۀ جایزۀ مطبوعاتی دررشتۀ تیاتر ودرامه نویسی شد، ولی بخاطر همین حساسیتهاوتعبیرات گوناگون آن، کسی اقدام به آوردن آن روی صحنه نکرد. هنرمندشهیروپراستعدادتیاتر وطن مرحوم استادعبدالقیوم بیسد که بعدازتغییررژیم وکودتای کمونیستی، تنهاباانگیزۀ علاقۀ صادقانه برهنرتیاتر وارزیابی جنبۀ انتقادی (دکتاتوری وخودکامگی) درام رابه رژیسوری هنرمندفقید حمیدجلیا، روی صحنه آوردودرکابل ننداری به نمایش گذاشت، ازین جریان باهمه تفصیل آن آگاه میباشد که چطوردست اندرکاران وزارت اطلاعات وکلتوروقت، بابهره برداری سیاسی وحزبی، عنوان درام راباشیوۀ زنندۀ پروپاگندی خودتغییردادند. درینجاخاطرنشان بایدکردکه نویسندۀ درام اوژن ایونسکو، همانطوریکه نویسندۀ فرزانه وارجمندوطن رهنوردزریاب، شیوه های انتقادی اورادر یکی ازشماره های جریدۀ وزین کاروان بررسی ومعرفی کرده است، ایونسکو درصحنه های جالب ودیالوگهای پرمحتوای اثرمذکور شیوۀ قدرتمندان خودخواه وخودکامه ودکتاتور راکه میخواهندهمه امور و جریانات حتی مردن دراختیار ووابسته به تصمیم خودشان باشد، مورد انتقاد قرارداده بود.
راستی آنچه درشب اول نمایش دراز درتالارکابل ننداری جلب توجه کردودرآن دورۀ پرازسانسور وکنترول خیلی حیرت آوربود، همانا نغمۀ بودکه باروح درام سازگاری داشت ودربین وقفۀ هرپرده باصدای گرم وگیرای احمدظاهر چنین پخش میشد :
زندگی آخرسرآید بندگی درکارنیست
بندگی گرشرط باشد زندگی درکارنیست…
روزسیاه پدرود وجلای وطن : یقیناشمانیزخوانندۀ عزیزوگرامی، در همین لحظه همان روزسیاه ودردناکی راکه وطن شیرین راتنهایابافامیل خود اجبارا نسبت اشغال مملکت توسط اجنبی واختناق وتعقیب وترور وبسا رویدادهای زجردهندۀ دیگر ترک گفتید، بخاطرخواهیدآورد. درماه دسمبر1981 بودکه بنده نیز، تنها، پس ازینکه چندماه قبل آن همه اعضای خانواده ام(نخست دوپسرجوان وبعدهمسر ودخترانم) رااز راه پرخطر وپرمشقت ازسرحدات شرقی باوسایل نقلیۀ گوناگون وبعضا پیاده ازبیراهه ها روانۀ پاکستان ساختم، خودم دریکی ازتاریکترین وغم انگیزترین روززندگی ام، بابسی حسرت وواهمه ووسوسه های جانکاه، کابل عزیز، سرزمین مقدس مادری را طورپنهانی وفرار، به کمک یکی ازاقارب محترم وگرامی ام(محترم عبدالغیاث ارسلایی که خودپشتیبان صادق جهادبرحق افغانستان بود)، ترک وپدرود گفتم واز طریق غزنی وکتواز پس ازشش شبانه روزمسافرت پرمشقت، وارد پشاورشدم، درطول راه باسایرهمراهان بامشکلات وخطرات زیادی روبرو شدیم وبالاخیرباتبدیلی چندین وسیلۀ نقلیه وگاهی هم پیاده با خستگی زیاد سرحد را ازراه مخفی عبور وبخاک دیگران، درپاکستان داخل شدیم.
راستی درطول راه باری درنیمه هاش یک شب سردوتاریک وپرواهمه، دریکی ازبیراهه های یک دشت منطقۀ کتواز، موترلاری حامل ماتوسط یک مجاهدمسلح متوقف شد، مجاهدجوان تقاضاکردتامسافرین (فراریان)
یک نفرنمایندۀ خودراجهت تحقیق ومعرفی وبازرسی سرنشینان، نزدآمرش که درفاصلۀ دورتر زیریک خیمه وظیفۀ کنترول آن قسمت رابعهده داشت بفرستند. همراهان عزیزبنده رابه این وظیفه معرفی کردند، وقتی پس ازطی یک راه پرپیچ وخم واردخیمۀ مراقبت مجاهدین آن ناحیه شدم، باتعجب دیدم جوانیکه بحیث شخص موظف مامور بازرسی وتعیین هویت فراریان بود، بادیدن من درروشنی چراغ (هریکین) فورا بااحترام خاص ازجابرخاست وباچشمان حیرتزده در حالیکه به طرزلباس غیرعادی وسروروی گردآلود وضع پریشانم خیره شده بود، ازینکه مرانزدش جلب کرده بودند معذرت خواست وخودرا معرفی کرده گفت: شایدمرا بشناسید، من یکی ازشاگردان سابق شمادر مضمون پرازیتولوژی درفاکولتۀ طب ننگرهار بودم که گاهی ازکابل برای تدریس ما می آمدید، علاوتا درتبدیلی ام ازطب ننگرهاربه فاکولتۀ طب کابل در دورۀ کارهای عملی لابراتواروکلنیک کمک زیاد کردید، بعدترمن به مجاهدین راه آزادی وطن پیوستم و امشب نوبت نگرانی ام درهمین خیمۀ مراقبت است. هرکمکی ازدستم ساخته شده بتواند حاضرم… بهرحال پس ازچنددقیقه صحبت، پرزه خطی نوشت وبدستم دادوگفت تازمان عبورازسرحد، دیگرکسی مزاحمتان نخواهدشد ودررفع مشکلات باشماکمک خواهندکرد. درهمین حال وقتی باهم خداحافظی کردیم، این جملۀ جاودانی بیادم آمد :
تونیکی میکن ودر دجله انداز که ایزد دربیابانت دهد باز! (دنباله دارد)