صـفـحـاتـی ازیــک زنـدگـی پـرنـشـیـب وفــراز دروصـلـت وطــن و درغـربـت هــجــرت (26) :پــروفــیـسرداکـتـرعـبـدالــواسـع لــطـیـفـی

wase_latifi copy

     دل رفت وبه خون نشسته برگشت

     ای کاش نرفته بود از آغاز

  فرشته صفت هاهم می میرند… اما !

درمسیرکرامت انسانی، درحیم عشق وعواطف عالی ومردمداری، در روشنی محبت ونیکوکاری، نیک اندیشی وفداکاری، یادگارهاو خاطرات جاویدان ازخود بجامیگذارند وعاقبت درجبرزمان پدرودحیات میگویند… مرحومه فاطمه لطیفی همسرعزیز وفرزانه ورفیق شفیق بی مثال شصت سال زندگیم، یکی ازهمین فرشته صفتهای محبوب القلوب داخل وخارج افغانستان بود، که درجمعه شب سه هفته پیش جهان فانی را وداع گفت وتحریر این بخش زندگینامۀ مرا اشک آلودوحسرتبار ساخت، من بیت بالا را بیادبود یک لحظۀ فراموش ناشدنی زندگیش نوشتم که برایم ازدوران کودکی ونوجوانی اش حکایت میکردکه چطور نواختن آلۀ کوچک چنگ دلنواز رامینواخت که انعکاس آن تا ثریا میرفت… ووقتی درهمین اواخرسخت مریض وزمینگیرشد وشیرازه وچنگ حیاتش در طوفان سرگردان ودردافزای زندگی درهم شکست و گفتارپرلطف ودلنشینش منقطع میشد، چندمراع شعرمعروف چنگ گسسته راآهسته برایش چنین زمزمه کردم :

ای چنگ گسسته نغمه کن ساز   باروح شکسته شو هم آواز

ای روح بخوان ترانۀ غم   وای چنگ نوای درد بنواز

دل رفت وبه خون نشسته برگشت ایکاش نرفته بود از آغاز

بهرحال، فاطمه باهمه صفات فرشته صفتی که داشت عاقبت چشم از جهان پوشید… راستی درجملۀ هزاران خاطرۀ ماندگارش یکی همینست که دونسل رابا نیکی وفرزانگی خاص تربیه کرد وبه مدارج عالی تحصیلی رسانید:

نسل او مصادف به زمانی بودکه پرورش چهارطفل عزیز مارا درمدت تحصیلات تخصصی خودم وبود وباشم درخارج کشور(آلمان وفرانسه) بعهده داشت، نسل دوم نواسه هایش بودکه در تربیۀ خانوادگی، اجتماعی ومکتبی شان در آموزش زبان مادری شان صرف مساعی نمود وامروز هردونسل درایالات متحدۀ امریکابه مدارج وموفقیتهای شایانی دست یافته اند ومدیون رهنمایی هاوفداکاریهای آن مادر ومادرکلان عزیزمیباشند. فاطمه درعین زمان باداشتن مهارت بینظیر درخیاطی و بافندگی وگلدوزی، مدتها دریک موسسه خیاطی و رفوگری اجرای وظیفه میکرد ومعاش او پشتوانۀ خوبی برای تکافوی مایحتاج خانوادگی ما…

راستی اگرشما سلسلۀ زندگینامه امرامطالعه کرده باشید، من درحکایت آغازآشنایی ودوستی بی شائبه ام بافاطمه این بیت فال حافظ راتذکر دادم که : دل میرود زدستم صاحبدلان خدا را

دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

وچندروزقبل درآخرین روزهای زندگیش که خودمیل سفرنهایی و واپسین بسوی ابدیت ورحمت خداوندی داشت، این بیت حافظ شیراز درچهرۀ استخوانی ورنگ پریده اش انعکاس می یافت :

خرم آن روز کزین منزل ویران بروم

راحت جان طلبم وز پی جانان بروم

دلم از تنگی زندان سکندر بگرفت

رخت بربندم و با ملک سلیمان بروم

ومولیناجلال الدین محمدبلخی درغزلیات شمس سرودۀ ماندگاری دارد که چندبیت آن نیازفرزانگان آستان مرگ وابدیت راچنین پژواک میدهد : 

به روزمرگ چوتابوت من روان باشد

گمان مبرکه مرا درد این جهان باشد

جنازه‌ام چو ببینی مگو فراق فراق

مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد

فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر

غروب شمس وقمر راچرا زیان باشد

ترا غروب نماید ولی شروق بود

لحدچوحبس نمایدخلاص جان باشد

کدام دانه فرورفت درزمین که نرُست

چرا به دانه انسانت این گمان باشد

کدام دلو فرورفت و پر برون نامد

زچاه یوسف جان را چرا فغان باشد

دهان چوبستی ازینسوی آنطرف بگشا

که های هوی تو در جوّ لامکان باشد

دوست عزیزی که اعلان فاتحۀ فاطمه را درسایت پرمحتوای بانوی فرزانه ماریا دارو خوانده بود، بعدازاظهارتسلیت، ازمن پرسید که درلوحۀ مزارچنین همسروفادار و مادرفداکار چه خواهی نوشت؟ که به جوابش گفتم : می نویسم که

این مادری بود بس فرزانه و فداکار،  ازیادش مبرید

قلب شجیعش شکست و پدرود گفت حیات، دعایش بکنید

مطالعین نهایت عزیزوگرامی، درختم این یادآوری دردناک وغم افزا، قسمت اول زندگینامه یا اوتوبیوگرافی ام پایان می پذیرد، باردیگربه یادایام کودکی ونوجوانی ومحلۀ محبوب زادگاه مادری ام، کوچۀ پر صلح وصفای اندرابی که درآغاز این مجموعه به شمامعرفی کردم، می افتم وچندسطری ازپارچۀ شعرآزادراکه به استقبال شعرمعروف (کوچه) اثر فریدون مشیری نوشته بودم، به امیدختم فاجعه هاوبربادی های وطن وآرزوی بازسازی شهرعزیزکابل، به شما یادآورمی شوم :

آنجا… آن کوچه دیگر نیست، دردا که درکوچۀ دیگران بایدزیست،

آن کوچه که منزلگۀ مقدس مادربود، آنجاکه صلح بود وصفابود و همزیستی وهمرنگی،

آنجاکه چهچۀ دل انگیزمرغان سحرخیز، الهام بخش وآغازگر نوروز دگربود،

آنجاکه مهتاب پرشکوه واختران نیمه شب، برکلبه وکاشانۀ عشاق تا صبح نگران بود ،

آنجاکه نوای نی وسرود پرستوها دربهار، پیامبرشگوفه وگلبرگ ارغوان بود،

آنجا … آن کوچه دیگر نیست، دردا که درکوچۀ دیگران بایدزیست!

ویران شدآن کوچه باحربۀ خصمانۀ دژخیمان، شیون وفعان بشنو یا فریاد یتیمان،

همه سرگشته و وامانده، همه مغموم وهراسان، همه قربانی جنگ وجفا و سلطۀ دیگران،

آنجا… آن کوچه دیگرنیست! دردا که درکوچۀ دیگران بایدزیست! /