میخواهم سروده هایم در قالب ترانه با صدای خودم ماندگار شوند: میترا عاصی ارشادی

ﻫﻤﯿﻦ ﻋﻘﻠﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺳﻨﮓ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﺳﺎزد

زﻣﺎﻧﯽ از ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻫﺎی ﻣﺎ اﻓﺴﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﺳﺎزد

ﺳﺮ ﻣﻐﺮور ﻣﻦ! ﺑﺎ ﻣﯿﻞ دل ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻨﺎر آﻣﺪ

ﮐﻪ ﻋﺎﻗﻞ آن ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ دﯾﻮاﻧﻪ ﻣﯽ ﺳﺎزد

یادم می آید از سال های نوجوانی و روز های خوش مکتب با طنز و شعر و موسیقی پیوند عجیب و نا گسستنی داشتم و شب ها تا نیمه های شب در زیر لحاف، خواب را با خواندن کتاب های جنایی پرویز قاضی سعید فریب میدادم. روز ها از کتابخانه مکتب ملالی دیوان اشعار فروغ را امانت میگرفتم، می خواندم و زان پس همه را در دفترچه خود می نوشتم. این علاقه مندی همیشه با من بود و جسته و گریخته با نوشتن و خط خطی کردن روی کاغذ دل خود را خالی میکردم و از سوی دیگر با زمزمه کردن آهنگ های مورد علاقه ام پیوندم را با موسیقی بسته بودم


باری با اجازه پدرم به تقاضای مدیره مکتب ما حاضر شدم آهنگی را در کنسرت مکتب برای شاگردان مکتب اجرا کنم که از سوی همصنفان و شاگردان مکتبم مورد تشویق قرار گرفتم.
همیشه در ساعات تفریح با زدن طبل روی میز با دو سه علاقمند دیگر لحظات ما را با شادمانی می گذراندیم.
تمام کردن درس فاکولته و عروسی و خانه بخت رفتن دغدغه تقریبا همه خانواده های دختر دار سرزمین ماست.
یادم نمی رود وقتی دختر کاکایم نامزد شد یکی از بزرگان فامیل گفتند: بالاخره مادر پدر ها بالای سر تان قرآن گرفته از خانه شان بیرون تان میکنند. راست میگفت. تا هنوز این رسم در بیشتر نقاط آن سرزمین رایج است. خواب دیدن آرزو هایی خارج از محدوده زندگی خانوادگی حرام بود اما من خوشبختانه پدری داشتم که نه تنها برای ازدواج بالایم فشار نیاورد بل در تلخ ترین روز ها کنارم بود و حمایتم کرد. فاکولته را تمام کردم و بالاخره ازدواج کردم.
عاصی صدایم را دوست داشت. گاهی برایش زمزمه میکردم. در سفر ما به ایران روزی در راه مشهدتهران داخل کوپه ترن برایش ترانه (عزیزترین)عارف را خواندم و دیدم گریه اش گرفت. گفت صدایت سوز دارد و آهنگ هم غم انگیز بود، گریه ام گرفت. میترا! تو باید بخوانی روزی!
ولی سالها سپری شد و شرایط زندگی من هم تغییر نمود. عاصی را از دست دادم، از سرزمینم دور گشتم و دست و گریبان با مشکلات جدید در غربت شدم.
اما این مشکلات نتوانست مرا از پا در آورد. چون من به این باورم که انسان در هر بُرهه زمانی به مشکل بر میخورد اما ایستادگی و مقاومت در برابر مشکلات انسان را به پختگی و کمال میرساند.
فکر میکنم برای رسیدن به آرزو ها و خواست های ما هیچ زمانی دیر نیست. یکی از آرزو های من همانا ماندگار ساختن سروده ها در قالب آهنگ بود. از بد روزگار نتوانستم در این همه سال کاری انجام دهم. ولی بالاخره تصمیم گرفتم و دنبالش را با جدیت گرفتم. زمان بُرد ولی شد. میخواهم سروده هایم در قالب ترانه با صدای خودم ماندگار شوند.
امیدوارم بتوانم کار های کم ولی پر ثمری را درین عرصه انجام دهم که برای رسیدن به این هدف پشتیبانی و حمایت دوستان و هموطنانم را نیازمندم.
از برنامه «انتخاب با بیننده ها» در تلویزیون آریانا امروز شاهد پخش اولین کارم باشید. برنامه ساعت پنج به وقت کابل نشر میشود.