تئولوژی به معنای باور داشتن به حکمت اسمانی و یا همان الوهیت میباشد یعنی کسی باورمند به این باشد که خدای و الهی در اسمان است و برای اوغیر مستقیم وتوسط رابطی پیام و دستوراتی را صادر نموده است و این خدا و اله دارای تقدس میباشد و دستورات و احکام او نیز مقدس میباشد .
(تقدس به معنای ارزشی است که دست نیافتی میباشد) . در واقع تئولوژی ،نوعی نسبت وجودی خود با امری مقدس است»و تئولوژیک فردی است که به عقاید و اصول یک ائین و روشی پای بند میباشد و ان را قدسی میداند و نسبت به ان احساس مالکیت مینماید ..
بشر همیشه در اظهار اعتقادات خود و نوع باورهایش از کلمه “دین “استفاده میکند که در واقع منظورش همان تئولوژی میباشد . در حالی که تئولوژی در معنای نظری و مباحثه ای و تئوری میباشد ، تئولوژی، مجموعه منظمی از گزارشها ونقل و قولها و باورهای جذبی و جزمی است که بر پایه فرضیات میباشد .و این فرضیات حتی میتواند در حول و حوش امری قدسی (وحی و پیامی )باشد که مستقیم با آدمی مرتبط است .و این فرضیات و نقل و قولها میتواند به نسبتی که وجود دارند این مجموعه و نظامها را بسازد .
این نسبتها و فرضیات هم میتوانند بسیار قوی و ثبوتی باشند ، مثل وحی مستقیم وکلام شنیداری که شخص و یا اشخاصی انرا بوضوح میشنوند.و یا میتوانند بسیار ضعیف باشند مثل وحی بدون کلام ویا بصورت الهام که تنها یک شخص مدعی ان میباشد .ولی به هر حال هر دوی این (امر قدسی )را نیز خود ادمیان براساس اوهام و خیالت خویش میسازند و به انها باور مند میگردند .
این مجموعه و نظامهای تئولوژیک، بر اساس چهار چوب های ساخته شده از جانب خود بشر تدوین و بوجود میایند و سپس به نظامهای حاکمیتی تبدیل میشوند .برای مثال نظامهای تئولوژیکی مانند “یهودیت ، مسیحیت ، و اسلام ” که بر اساس یک شریعت تدوین و موجودیت یافته اند هر کدامم اینها بعنوان یک نظام تئولوژیکی میباشند .اینها دین نیستند چون دین نمیتواند دارای نظام و چهار چوب باشد .و باید نامحدود و برای کل باشد .باید جهانی بوده وبرای تمامی احاد بشر باشد .دین نمیتواند محدود به یک سرزمین .نژاد و قوم و زبان خاصی باشد .
در نظامهای تئولوژیک، تفسیر کردن وحی و الهام و یا همان امر قدسی ، تنها به کشف و یافتن معنای ان وحی و کلام محدود میشود، این در حالی است که در دین عمل تفسیر با پدیدارشناسی پیوند خورده است (یعنی درک حقیقت) و دین دارای امر قدسی و دور از دسترس نمیباشد وشخص دیندار بدنبال تفسیر معانی وحی و یا چیز دیگری نیست بلکه او تنها بدنبال یافتن حقایقی است که باید از این دین اسخراج نماید و این حقایق در واقع پنهان در دین است و بعنوان نامستورها(نانوشته ها) میتوان بیان نمود که نوشته نشده اند ولی وجود دارند .وشخص دین دار در پی آشکار سازی این حقایق میباشد.
در نظامهای تئولوژیک، شناخت بدست امده .محصول معانی و و سطح معانی گزارها و باورها و تصورات و تصدیقات فکری است و عقل بر انها سیطره ندارد، در حالی که در دین، دینداران بنوعی شناخت حضوری، غیرمفهومی و قلبی میرسند که خودشان را به این تصورات و تصدیقات فکری محدود نکرده، بلکه توجه و تأکید بر کشف کردن و پرده برداری از حقیقتی پنهان، نامستور و برزبان ناآمدنی است.
ایمان و باور در یک دین (برای مثال دین انسانیت )در واقع رسیدن به یک مفهوم است نه رسیدن به یک معنا، و تمامی اعمال و رفتار بروز یافته ، حاصل نوعی از فهم میباشد که ان را تماما تجربه مینمایند یعنی شعور و حضور میباشد . ولی در نظامهای تئولوژیک صرفا تفکر ها در حیطه معنا و شرح و بسط این معنا ها میباشد که منجر به تفسیر و تعبیر میگردد . و دارای شعور و حضور نیستند وتمامی معانی و تفاسیر و تعابیر بر شعار و گفتار کلامی ختم میگردند بسیار هم محدود میباشد .
تئولوژیک ها ،خارج از ان گزاره ها و تفاسیر نمیتوانند تجربه ای نمود و خروج از این تفاسیر و معانی بمعنی انکار امر قدسی است .. ایمان دینی، ، چگونه بودن و چگونه زیستن را از خود ادمی طلب مینماید و به او اختیار تام در این مورد میدهد . و همین چگونه بودن است که بهخودیخود سطوح و مراتب حضور و شعور را برای فرد مؤمن به دین را تعیین میکند. و لی در تئولوژی همه چیز برای ادمی مشخص شده و چگونه بودن و چگونه زیستن را برای فرد تئولوژیک مقرر و مشخص نموده اند و هیچ راهی هم برای بالا بردن سطح و مراتب شعوری و حضوری فرد باقی نگذاشته اند ،وچها رچوبی وجود دارد که خروج از ان کفر است و انکار امر قدسی .
تئولوژی هیچ گاه نمیتواند به سوی دین متمایل گردد و اگر فرض بر این باشد که یک تئولوژیک بخواهد رویکردی به دین داشته باشد ،دیگر نمیتواند نظام تئولوژیک خود را حفظ نماید ودیگر نمیتواند دفاعی از نظام خود که پر از فرضیات پیشینیان است داشته باشد . او دیگر نمیتواند این فرضیات را که بعنوان اصل و محور تفکر خود قرار داده و ان را به تاریخ های کهن ارتباط داده را جلوه گر خود قرار دهد. ولی هیچگاه یک تئولوژیک نمیتواند رویکرد دینی داشته باشد زیرا تئولوژی خود دارای یک چهار چوب زبانی و قومی و نژادی است و فرد تئولوژیک مجبور است در این چها رچوب قرار گیرد و پا را نیز فراترنگذارد .
و این درست نقطه مقابل دین است که خود را متعهد به فرضیات پیشینیان نمیداند بلکه خود را وابسته به آن حقیقتی میداند که خود را بر هر تفکری عرضه و آشکار میکندو جهان شمول است و برای تمامی احاد بشر میباشد چه در گذشته و چه در حال و چه در اینده .
پس بدین ترتیب، تئولوژیها (یهودیت و مسیحیت و اسلام )، برخلاف ظاهر و ادعاهای «گوش فلک کر کن»اش ،نمیتوانند یک دین جهان شمول و برای کل بشر باشند .ورویکرد و تمایل خودـبنیادی دارند و حاصل «اراده متمایل به قدرت» و سودای خام و محال سیطره بر جهان و منابع و منافع ان و همچنین برای بزیر سلطه کشاندن احاد بشری میباشد .
برتری جوئی از خصیصه های بارز این تئولوژی ها میباشد .تئولوژی ها امری زمخت و سخت و چیره ناپذیر میباشند و هیچ گاه نمیتوانند تغییر یافته و با جریان روز همگام و همراه شوند . و درست در نقطه مقابل خودآگاهی و دین قرار میگیرند که دارای بنیاد فرا تاریخی میباشند که فراسوی هر گونه نظامها و فرضیات پیشینیان و ایدئولوژی های خودساخته بشری و تاریخی قرار دارد.لازم به ذکر است که حلقه ها و جمعیتهای سری بعنوان یک دین شناخته میشوند که در انها امری قدسی وجود ندارد .و فرا تاریخی میباشند .
تنظیم : دکتر محسن مرادی