سرود سوگواران سر کن ای خنیاگر تاریخ ـ که آن یاقوت بی همتا، فتاد از افسر تاریخ : نویسنده – مهرالدین مشهید

سرود سوگواران سر کن ای خنیاگر تاریخ

که آن یاقوت بی همتا، فتاد از افسر تاریخ

این بیت از شاعر معنی آشنا، سخن شناسی ارجمند، سخنوری ذهین و فرهیخته مرد نام آشنا و محبوبی است که با داشتن حافظۀ توانا نه تنها در قلب های سخن شناسان معاصر کشور جای بس شکوهمند و دل پذیر دارد؛ بل برای تمامی دوستدران شعر بس گرامی و عزیز است. این بیت از شاعر گرانمایه، مهربان و همیشه ماندگار کشور استاد واصف باختری است که پهنا و گسترهء فهم و آگاهی هایش در عرصهء ادبیات و فرهنگ کشور بس ستودنی است و می شود گفت که از استثنایی ترین سخن سرایان بالاتر از غنیمت روزگار ما است. استاد باختری توانست تا با آفریدن اشعار بلند، گرانمایه و پرارج و با به کار بردن سمبول های عالی و اسطوره های زمان خود،  در نماد تصویر های بلند و بکر و بویژه سروده های جاودانه و مالامال از اندوه و درد های بی درمان و بی پایان جامعهء ببمار ما بر سکوی بلند شعر تمکین دارد و در ضمن با اشعار لبریز از مقاومت و سرشار از پایداری و امید به آینده نوعی ثبات و استقامت را برای خواننده گانش به ارمغان آورده است.

او این همه درد های بی پایان را حیرت زده و مبهوت به جان و دل می خرد و اما تلاش می کند تا به دیگران هنر استقامت و پایداری برای زیستن و درضمن یارای مقاومت و مبارزه را به ارمغان بدهد. به جرات گفته می توان که استاد باختری از انگشت شمار و استثنایی ترین سخن سرایان کشور است که با آفریدن اشعار بکر و زیبا و البته با کار برد سمبول ها و از اساطیر ادیان و فرهنگ های گوناگون؛ چون اسطوره های آريايی ، مثل سياووش ، داراب ، افراسياب ، رخش ، تهمينه ، نكيا ، سام ، جاماسپ ، زردان ، ترممان ، ورجاوند ، اسفنديار ، رستم ، كاووس ، ضحاك ، وخشور، کاویان، درفش کاویانی، آذر، آتشکده  و زال زر … به گونۀ مثال در این شعر که استاد باختری آن را برای سوگواری از وفات مرحوم غبار مورخ شهیر کشور سروده است.

الا ای پاسبان کوی وخشوران

سرود سوگواران سر کن ای خنیاگر تاریخ

که آن یاقوت بی همتا، فتاد از افسر تاریخ

الا یا پاسدار معبر تاریخ

به پا برخیز که اینک مهمانی تازه در راه است

بهران کاین مهمان هرگز نخواهد رفت بیرون از تاریخ

غبارش نام اما اخگر از آذر تاریخ

بلی گردن فرازی از تبار برتر تاریخ

الا یا پاسبان معبر تاریخ

فروزان دار آتشگاهء نام تابناکش را

برافراز این درفش کاویانی را فراز سنگر تاریخ

استاد باختری در این شعر پاسبان کوی پیامبران (وخشور یا زرتشت پیامبر آریایی ها) را برای استقبال از ابر مرد مورخی فرا می خواند که در چنگال بی رحم مرگ اسیر شده است. به همین گونه سرایندهء تاریخ را فرا می خواند تا به پاس بزرگ داشت از وفات مرحوم غبار سرود سوگواری را سر بدهد؛ زیرا که آن یاقوت بی همتا(غبار) از تاج تاریخ به زیر افتاده است و پاسدار معبر تاریخ را برای به پای ایستادن دعوت می کند که به میزبانی مهمان عزیز خود آماده شود. بخاطر این که این مهمان از تاریخ بیرون نمی شود؛ بلکه هر از گاهی در درون تاریخ مقام والا و حضور همیشگی دارد. به صراحت می گوید که این مهمان عزیز غبار نام دارد که قوغی از آتش پاره های تاریخ دردبار کشور است؛ نه بخاطر این که مرحوم غبار بزرگ ترین مورخ کشور است و بنیانگذار تاریخ تحلیلی در کشور است؛ بلکه بخاطر این که او مبارز راستین و علم بردار داد برضد بیداد تاریخ است و از گردن فرازانبرجسته و برتر تاریخ کشور است. دوباره برپاسبان معبر تاریخ فریاد برمی آورد که فروزان و چراغان کن آتشگاهی را که نام غبار برای همیش در آن در تلولو و تابناک می درخشد. بعدتر صدا می زند که برافراشته داشته باش، این درفش کاویانی (غبار) را در بلندترین سنگر های تاریخ؛ زیرا که او وارث کاوه است و لباس چرمی خویش را حالا چون درفش در ستون تاریخ محکم بسته است و هرگز سنگر را رها نمی کند تا درفش کاویانی به زیر افتد.

در شعر ” در بستر سكوت ” به دنبال فرهاد اساطيری است تا تيشه بر فرق پرويز تاجور بكوبد و در ” عبور از برزخ ” ، در جستجوي بودا و مزدك و زردشت و اساطير آريايی چون سام و جاماسپ است .

حال بودا كو و مزدك كو و زردشت كجاست

سام تا  بر سر ديوان بزند مشت كجاست

آن خردمد كهن خرقه ديرين جاماسپ

تا كه بر دفتر شيطان نهد انگشت كجاست

( از اين آيينه … ص 11 )

به همین گونه اسطوره های سامی و اسلامی، چون يهودا ، بابل ، قابيل ، ياران كهف ، ميكاييل ، شداد ، بلقيس ، سليمان ، آذر ، جبراييل ، مريم ، موسي و… را در اشعار می توان فراوان یافت.  به گونۀ مثال در شعر “عقاب از اوج ها” :

چنین گفتند در افسانه‌های باستان افسانه آرایان

که بابل، این ابرشهر

این سپیدار کهن در جنگل تاریخ

چو شد بر سرزمین‌های دیگر چیره

گل آزرم بر شاخ روان پژمرد سالاران بابل را

و هریک خویشتن را ایزیدی پنداشت

موجودیت این اسطوره ها در اشعار او نه تنها به غنای سروده های وی افزوده اند؛ بلکه حضور این اسطوره ها در پیج و خم غزل هایش، شور و جاذبۀ فراوانی نیز به غزل هایش بخشیده اند. گفته می توان که به غزل های او را رنگ حماسی بخشیده اند. او توانسته تا با تلفیق این اسطوره ها موفق به ایجاد نماد های جدید و به قول مرحوم براهنی آفرینش اسطوره های زمان خود شود. چنانکه شعر او تجسم عینی واقعیت های موجود در کشور است و اسطوره های ماندگار در شعر هایش تجسم عینی یافته اند. او توانسته تا به همت قریحهء تند و توانا و استعداد و حافظهء قوی و با به کار برد استعاره ها و تصویر سازی های منحصر به فرد با روحیهء ابتکاری و به کمک سمبول ها، سبک شعری منحصر به خود اش را بیافریند و ادبیات و فرهنگ مان را بیشتر غنا ببخشد و پویایی و بالنده گی عطا نماید. او توانسته تا با زبان ویژه شعر خاص زمان خود را شجاعانه بیافریند تا باشد که برای شعر شور و شعور ببخشد و آن را در جنبش و جهش همیشگی نگهدارد که به مثابهء شعر های جاودانۀ حافظ  چون سنگ شناوری از این سوی تاریخ به آن سوی زمان حرکت کند و هرگز نایستد و با انتقال شور، حماسه و شعور نسل های آینده را به جنبش و تکان و شور همیشگی نگهدارد.

هرچند استاد باختری توجۀ فراوان برای کاربرد سمبول ها و اسطوره ها دارد و پیهم برای ساختن اسطوره های زمان خود کوشا است؛ اما این به معنای فراموش نکردن آهنگ و موسیقی در شعر هایش نیست.  از این رو دغدغۀ او برای نمایش موسیقی بیرونی و یا وزن در تمام سروده هایش مشهود اند و ناخون بر دل می زنند. استاد باختری چنان عنایت به موسیقی و وزن در شعر دارد که نه تنها در شعر های “نیمایی”؛ بلکه در شعر های سپید خود نیز تمایل شدید برای وزن دارد و نمی خواهد که شعر اش بی وزن و بی موسیقی شود. او سعی کرده است تا به گفتۀ استاد جاوید، وزن و قافیه را در شعر های سپید مانند ” دو خط، دو خط موازی” که این گونه آغاز می شود:

ورق ورق نشود  تا كتاب سنبله ها

خداي را

دمي بياشوب أي باد خواب سنبله ها

چو خون لاله به هر پرسشي جواب دهد

به دشتبان كه بگويد جواب سنبله ها 

است ،  بازهم موزون و عروضي است :

دو خط ، دو خط موازيست در برابر شان

كدام سوست ندانم شتاب سنبله ها

چنان با بحر های شعری بهم بیامیزد که وزن و موسیقی اشعارش به گونه یی حفظ شود و هارمونی خود را هم حفظ کند. استاد باختری در این شعر از آغاز تا پایان قریحۀ والای خود دقیق به آزمون گرفته است و آن را به نمایش می گذارد. این شعر نشان می دهد که او چه گونه تلاش کرده تا وزن و قافیه را با بحر های شعری خیلی موزون و آهنگین بیامیزد. از این رو او مانند شاملو قافیه در شعر سپید را نیز الزامی می شمرد. گفته می توان که اندیشه و خیال در موجی پویا چنان  زنده و بنیادی و اندام وار در شعر استاد باختری به جریان افتاده اند که شعر او را چه در عرض و چه در طول از وحدت و هماهنگی خاصی بهره مند کرده اند که این ویژه گی را می توان در تمام شعر های  استاد باختری به تماشا نشست.

هرچند  در میان اشعار استاد باختری ، سروده های عاشقانه و پرداخت هايی كه مضمون غير اجتماعی دارند،  اندك اند؛ زیرا او شاعر اندیشه های اجتماعی و درد های مردم است و نه پردازندۀ بینش های فردی؛ اما این به معنای بی میلی او به سرودن غزل نبوده؛ بلکه او هر از گاهی که غزلی برای بیان حالت های روانی بجای دوای شفابخش می پردازد، باز هم در پی آن است تا افکار و اندیشه های فردی خود را در قالب اندیشه های اجتماعی تعمیم ببخشد. او چنان شیفتۀ درد های مردم خود است که حتا در حالت های ویژه که داد از شکوه های شخصی می زند؛ اما باز هم این شکوه ها را به زمینه های اجتماعی پیوند می دهد. این به دلیل آن است که او شاعر درد های مردم خود است و شاعر رنج های مردم باید با مردم باشد و درد مردم در شعراش بازتاب یابد تا مسؤولیت فردی خود را در قبال جمع برآورده بسازد و با زمان بودن خود به اثبات برساند. چنانکه در “ از ژرفنای برزخ ” و يگانه شعری كه در زندان پلچرخي سروده است. این ویژه گی شعر او را می توان حس کرد.

غزل های استاد باختری نه تنها رنگ و بویی از گلستان غزل های حافظ و گاه گاه مستی ها و شور هایی از مولانا را دارد؛ بلکه گویی از کوچه باغ های شعر رهی معیری، اخوان ثالث، نوروزی، نادر نادر پور، احمد شاملو و دیگران نیز عبور کرده و از هر کدام گلی چیده است و با هماهنگی گل های زیبای آنها باعستان غزل های خود را جاوادانه نگهداشته است. او توانسته است تا با زبان و بیان ویژۀ خویش که هنجارمند و رها از غل و غش است،  سرانجام عطر گل های غزل های شسته و رفتۀ خویش را به مشام دوستداران اشعارش برساند. نمونه هایی از غزل های استاد باختری:

آنکه شمشیر ستم بر سر ما آخته است

خود گمان کرده که برده ست، ولی باخته است

*****

دل از امید، خم از می، لب از ترانه تهیست

امید تازه به سویم میا که خانه تهیست

*****

دگر نه چشم به راه بهار آینه ام

که سنگ خورده ترین یادگار آینه ام

آقای لطیف ناظمی بدین باور است که اشعار استاد باختری از آغاز تا کنون چهار مرحله را پیموده است که دور نخست، مرحلۀ آرمان گرایی است و ایده آل های او را در هنگام جوانی بر می تابد. این اشعار او در واقع شور و جاذبه های فکری او را در موجی از احساسات انسانی به نمایش می گذارد که چگونه درد مردم داشتن در درونش زبانه می کشد و در شعرهایش به حضور پیدا کرده اند. نمونۀ آن را در در شعر ” عبور از برزخمی توان به وضوح احساس کرد:

مرا نويد است كه هرزه پويي ، درنده خويي ، ستيزه جويي ، فتد ز بنيان /

مرا اميد است كه كار ديوان ، فسون شيطان ، شكست ايمان ، رسد به پايان/

جهان ز خلق است ، عيان زخلق است ، نهان ز خلق است ، زمين ز خلق است ، زمان ز خلق است/

خوشا زماني كه خلق راند ، بر ين زمين ها ‏، برين زمان ها ، به عدل فرمان/

” از اين آيينه بشكسته تاريخ ” ص 112

استاد باختری در بحبوحۀ این آرمان گرایی ها، افکار آزادی خواهی بر او غلبه پیدا می کند و عواطف، خرد و خیال او را به خود می کشاند. پس از آن رنگ آرمانگرایی در شعر هایش ضعیف تر می شود و افکار آزادی خواهی در اشعارش شکل و شمایل جدید پیدا می کنند. این جا است که هوای گذار به باغ قرن بر سرش غلبه می کند و با دست یازی به چتر آبی و نگین نیلی برگ رو به سوی دست کوچک هر سبزه می نماید تا او رابه جنگل سبز امید فراخواند. در این اشعال نگاه کنید:

به باغ قرن گذاري كن

كه چتر آبي كاج و نگين نيلي برگ

و دست كوچك هر سبزه

ترا به جنگل سبز اميد فرامي خواند

شهاب زودگذر شد اگر ستاره تو  

ستاره دگري آفتاب خواهد شد

و آفتاب نمي ميرد.

( آفتاب نمي ميرد ، ص 57 )

در شعر ” نااميدي ، تنهايي و غربت”:

ز شهرستان مشرق نعره شيپور مي آيد

كه سالار سپاه سرزمين هاي عبير و نور مي آيد

بشارت باد !

بشارت چشم در راهان ميلاد شقايق را

سياوش شهسوار شهر آتش از ديار دور مي آيد

( از ميعاد تا هرگز ، ص 21 )

این مرحله تا زمانی ادامه دارد که شاعر خویش را در انبوهی از ناامیدی ها، تنهایی ها می یابد و از سویی هم غربت بر وی غلبه می کند. این سبب می شود تا در غم حسرت گذشته ها شعر بسراید و گذشته ها را با همه زشتی های شان به مثابۀ انتخاب بد، از دو گزینۀ بد و بدتر به استقبال گذشته ها برود تا باشد که گم شدۀ خود را در آنها پیدا کند. چناکه در شعر نمادين ” عقاب از اوج ها ” این احساس شاعر قابل لمس است.

مبادا برفروزان آتشي گز هيمه پاك روان ما بود روشن

فتد خاكستر تاريخ

كه گر خاموش شد اين تابناك آتش

نباشد واژه اميد را آرش

شبستان گسستن  را اگر از چلچراغ باز پيوستن فروغي بود

ز خون خويشتن – اين شبنم برگ گل هستي –

نگين سرخ بنشانيم بر انگشتر تاريخ

( و آفتاب نمي ميرد ص 4 )

تا آن که زنده گی اندکی برایش مجال می دهد و در حسرت گذشته گم شدۀ خود را نمی یابد و به جست و جوی یافته های تازه می برآید. او به زودی متوجه می شود که بدون عصیان و پرخاش رسیدن به منزل دشوار و تنها عبور از “هفت خوان رستم” است که می توان به منزلی از منزل ها برای مدتی رحل اقامت افگند. او موفق می شود تا مهر سکوت را بشکند و با قرار گرفتن در سکوی عصیان، دست به اعتراض و پرخاش بزند تا شعر اش رنگ دیگری یابد تا آنکه در یک جهش شگفت انگیز عصیان و سرپیچی در اشعارش رنگ تازه  می یابند. چنانکه  در شعر ” در بستر سكوت ” او موفق می شود تا به دنبال فرهاد اساطيري برود و با تيشه  وارد کردن بر فرق “پرويز تاجور” به کام خود نایل آید و با ” عبور از برزخ ” ، در جستجوي بودا و مزدك و زردشت و اساطير اريايي چون سام و جاماسپ می برآید تا آنان به یاری اش بشتابند.

حال بودا كو و مزدك كو و زردشت كجاست

سام تا  بر سر ديوان بزند مشت كجاست

آن خردمد كهن خرقه ديرين جاماسپ

تا كه بر دفتر شيطان نهد انگشت كجاست

( از اين آيينه … ص 11 )

أی تمام برگ های جهان ،

بيشتر از شمار شما

سنگ در فلاخن نفرين دارم

من از كنار سنگواره ء ارغون ها

از برابر تهي ترين پنجره ها ، گذشته ام

و نجواي زندانيان آواها

در نقب حنجره ها ، شنوده

( تا شهر پنج ضلعي آزادي ، ص 1 )

با استفاده از نوشتۀ لطیف ناظمی زیر عنوان :”در کاجستان شعر و شعور واصف باختری”

http://www.afghanasamai.com/asaausgabe/wordhtml/Nazemi-Bakhtari.htm

&&&&&&&&