سفر پرنده گان بیبال “
یا 
” خوشه های خشم افغانی ” عـبـدالله نایبی

من تنها برای شعر سرودن زنده گی میکنم
اگر زنده گی ام را بگیری
آنوقت
برای زنده گی کردن شعر خواهم سرود
بیرانژه ( شاعر فرانسوی)
وقتی رُمانسفر پرنده گان بیبالرا خواندم با شگفتی تمام خود را در دالانهای جادویی هنر و در دشتهایِ کاهی واقعیت یافتم. برای لحظاتیتیوری علمی در بارۀ آفرینش هنرییادم رفته بود؛ برای لحظاتی پیوند های پیچیدۀ هنر و ایدیالوژی یادم رفته بودند و از همین قرار، چگونه گیِ تأثیر پذیری از اشکال ایدیالوژیکِ بازآفرینیِ هستی یادم رفته بود.
رُمانسفر پرنده گان بیبالچنان ابعادی دارد که باید هم خواندن آنرا به همه گان توصیه کرد و هم به بهانۀ آن مسایل اساسی ادبیات را یکبار دیگر مطرح کرد و جایگاه چنین آثاری را در زنده گی جامعۀ درگیر شده در چرخهای زنده گی سای تاریخ بازسنجید. این بازسنجیاگر از دیدگاه بینش علمی یا متکی بر برداشت ماتریالیستی از آفرینش هنری مطرح گردیده باشدناگزیر با تمام برداشت های ایدیالوژیک (اگر نگویم تیولوژیک) از ادبیات و هنرِ حوزۀ فرهنگی افغانستان ، در تضاد باز نشدنی قرار خواهد گرفت.
مقدم تر از هنر و فراتر از هنر باید پیوند و رابطۀ واقعیت بیرونی یا عینیت هستی را با آنچه در پردۀ مفاهیم « شعور» و « ذهن » افاده میگردد، روشن ساخت. البته دورانی که « ذهن »، « شعور» و « روح » را چیزهای غیر مادی میپنداشتند دیگر به « پیش تاریخِ » تفکرِ بشر تعلق دارد. مفاهیمی چون ذهن ، شعور و روح را به حیث «هستیهایِ مستقلِ غیرمادی » انگاشتن به دورانی تعلق دارند که در آن انسان موجود فرا طبیعی و لاهوتی تلقی میشد و شاعر در میان انسانها، « موجود ابلیسی » معرفی میگردید. هم ماتریالیزم تاریخی و هم فلسفۀ زبانِ پُست مدرن ( به ویژه تفکر ویتگنشتاین ) به آن « بازی های زبانی » ُمهر پایانی زدند و راه شناختِ علمی را باز کردند
نی ذهن وجود مستقل دارد نی شعور و نی روح ! تنها موجوداتِ « ذهنمند » و «شعورمند » هستند که در یک مفهوم کلی بنام « انسان» جا داده شده اند. انسان است که با ظرفیتهای ویژۀ ساختاری ، فزیولوژیک و تاریخی اش توان آنرا دارد که از خود و از بیرون از خود آگاه گردد. سر چشمۀ این آگاهی هم واقعیت بیرون است و هم چگونگی ساختمان دماغ در یک متن زنده گی اجتماعی . آگاهی و زبان دو رُخ یک سکه اند. یکی بدون دیگری وجود ندارند. اندیشه و زبان دو جلوۀ یک واقعیت اند. آگاهی انسان ، بازتاب آیینه وار هستی نیست. آگاهی جهان را در اندیشه دوباره سازی میکند یعنی از جهان مادیِ عینی ، یک جهانِ ذهنی ، یک جهانِ اندیشیده شده ،یک جهانِ اندیشه میسازد. آشکار است که این دو جهان با هم یکی نیستند.

اما اندیشه خود یک پروسۀ مادیست نی یک هستی مستقل غیر مادی. آگاهی به دو گونه است: ایدیالوژیک و علمی. هنر و ادبیات به حوزۀ علم تعلق نمی گیرند. اما هنر و ادبیات خود ایدیالوژی نیستند بل پدیده هایی اند که ایدیالوژی را نشان میدهند و یا بهتر بگوییم وسایل ویژۀ نمایاندن ایدیالوژی اند. هنر آیینۀ ایدیالوژی است.
آلتوسر میگفت: « هنر، ادبیات ، رُمان ما را به « دیدن » وامیدارد، چون بازنمایی میکنند. در دیدن شناخت ( یعنی همان شناخت علمی ) مطرح بوده نمیتواند
مثنویِ مولانا جلال الدین شکلی از باز نمایاندن ایدیالوژی حاکم آن روزگار است که مغز آدمهای آن روزگار را فرا گرفته بود و به حیث یک «واقعیتِ لاهوتی » زیسته میشد. هنری که مولانا عرضه میکرد ایدیالوژیِ زیسته شده توسط آدمهای روزگار او را نشان میداد. ” انسان سالاریِمولانا ، بیانِ ایدیالوژیکِ « انسانِ ایدیالوژیک » است زیر سیطرۀ تیولوژی حاکم ! ما در ایدیالوژیِ زیسته شدۀ آن روزگار، در سرزنشها و توجیه های آفرینشگر آن روزگار (مولانا )، که همه آیینه یی را میسازند ، هستی ایدیالوژیک آن روزگار را باز مییابیم که چگونه به آدم ها «دید» میداد، چگونه پیوند های گروهی و اجتماعی را توجیه میکرد و چگونه ، به طور ایدیالوژیک ، در تداوم مناسبات اجتماعی شریک میشد.
رُمان معاصر ، همانند مثنوی مولانا ، ایدیالوژی را در معرض دید قرار میدهد که توسط آدمهای داستان از طریق تاروپود شرایط معین تاریخی و مادیِ شان زیسته میشود.
هنر و ادبیات با ویژه گی هایی که در بالا برشمردم داخل حوزۀ ستیز های اجتماعی میگردند. رُمان در بازنماییِ واقعیتِ اجتماعی که بخش زندۀ آن«ایدیالوژیِ زیسته شده توسط آدمهاست» (ایدیالوژیِ زیسته شده ، در مقام یک واقعیت ویژه) به یک ابزار ستیز اجتماعی مبدل میگردد. پابلوپیکاسو میگفت: «هنر وسیله یی برای تزئین خانۀ بورژوا نیست ، سلاحی است برای نبرد.» (1945)
ارغند در رُمان سفر پرنده گان بیبال « ایدیالوژیِ زیسته شده » را به حیث معمار نامریی زنده گی آدمها در متن یک واقعیت تلخ تاریخی نشان میدهد. نشان دادن رنج و تیره روزی یک زن افغان کار دشواری نیست ، ولی نشان دادن این که چنین زنی (مثلا ًعتیقه ) چگونه توهماتِ ایدیالوژیکِ مسلط را (که همه رفتارها و مواضع اش را چون جادوگری در طلسم خود دارند و آنها را رهنمون میشوند) زنده گی میکند و آنها را از طریق زنده گی خود به واقعیت تبدیل میکند، گرهی ترین مسأله است. این جاست که ادبیات به حیث «وسیلۀ ایدیالوژیک» درگیرِ نبردِ ایدیالوژیک میشود. از نبردِ ایدیالوژیک تا نبردِ طبقاتی فقط یک « دَوردادن سکه » فاصله است.
رمان «سفر پرنده گان بیبال» چون « خوشه های خشم» ( اشتاین بک) ، چون «پلی بر رودخانۀ درینا » ( از ایو آندریچ ،برندۀ جایزه نوبل ) چون «رود بار آهن» ( از سیرافیموویچ) یا «زنگها برای کی به صدا درمی آیند» ( ارنست همینگوی) ، اثریست تکاندهنده ، غافلگیر کننده ، بسیار گیرا و به یقین ماندگار. بازنماییِ هنریِ واقعیتِ سه دهۀ جامعۀ افغانی که انباشته از گسستهای دردآلودِ پیوند های اجتماعیِ چندین سده یی ، متوقف شدن ناگهانی سیر رؤیاها و آرزو های دیرینسال آدمها توسط رویداد های تراژیک ، فرو ریخته شدن تندیسه های بدریختِ ارزشواره هایِ کهنِ آزادی ُکش و بحران نظام ظالمانۀ اخلاقیات مسلط است ، کاریست بسیار دشوار که ببرک ارغند با چیره دستی هنری ، با وسواس یک باستانشناس و با موشگافیِ یک پژوهندۀ علمی از عهدۀ آن بدر شده است . تولستوی میگفت: « رهایی زن در دانشگاه و در پارلمان قابل طرح نیست، بلکه در اتاق خواب است که زن به آزادی میرسد.» (سوناتِ کروتزر) ولی ارغند در رُمان «سفر پرنده گان بیبال» نشان میدهد که « زندان واقعی زن افغان » در « ایدیالوژیِ حاکمِ زیسته شده » توسط زنان و مردان نهفته است، یعنی راه را نشان میدهد که برای رهایی زن افغان، باید مغز های مردان و زنان را از غبار سُربی دیرین سال ایدیالوژی ها آزاد ساخت و این آزاد سازی نخست از همه مستلزم برهم زدن مناسبات مادی یست که چون دامِ پاگیر و بالگیر بر سراسر هستی اجتماعی گسترده است و «سفر پرنده گان بیبال» راه برهم زدن این مناسبات را نشان میدهد.
شاید علاقه مندی بیسابقۀ زنان افغان به این رمان ناشی از همین بازنماییِ تردستانۀ رمزهایِ اسارت زنِ افغان باشد. در این زمینه نیز ارغند فرادستی خود را نشان داده است : به طور مستقیم مناسبات حاکم را با روی صحنه آوردن حاکمان تصویر نمیکند ، بل ، محکوم ترین موقعیت اجتماعی را چون « سست ترین حلقه» ( که همانا تعیین کننده ترین حلقه است) بر میگزیند و از طریق زنده گیِ جهنمی آن ، تمامِ زنجیر های اسارت آورِ خردکننده را نشان میدهد.
نویسندۀ« سرمایه» میگفت که « ظلم را تحمل ناپذیر کنیم ، یعنی، مظلومان را از آن آگاه سازیم!». « سفر پرنده گان بیبال» در نشان دادن راه آگاه شدن از ظلم به چنان پیروزیی دست یافته است که میتواند در مقام یک نمونۀ بی بدیل تا دیر زمانی روشنگر راه مظلومان باشد.
سه شنبه، 2007/11/27

www.ayenda.org