هرچند نمی خواستم در این مورد چیزی بنویسم؛ اما نوشته ها و بحث ها و ابراز نظر های مخالف و موافق در این مورد که بیشتر بار قومی دارند تا بار ملی، من را واداشت تا چیزی در این مورد بنویسم؛ اما تاسف آور این است که بسیاری رسانه ها چنان از خط تعهد ملی بیرون شدند و به رسالت تاریخی شان پشت پای زده اند که با افتادن در لاک های قومی هرچه در توان دارند، از آن برای گرم کردن بازار قوم گرایان و دامن زدن به تشنج خود داری نمی کنند. این که سیاستگران کشور بدون توجه به شرایط حساس کنونی بازار تنش های قومی را به بهانۀ توزیع شناسانامه های برقی گرم کردند و شماری ها آگاهانه و ناشیانه طبل وحدت ملی و شماری هم طبل بحران ملی را بر آن نواختند، نمی خواهم روی آن چندو چون آن بیشتر بیچم و فقط به این این شعر بسنده می کنم : “خشت اول گرنهد معمار کج تا ثریا می رود دیوار کج” با تاسف که این کجی ها تازه آغاز نشده و سر نخ آن دراز است. آغاز آن بر می گردد به دهۀ آخر شصت خورشیدی، درست زمانی که جهاد مردم افغانستان وابسته به دستگاۀ جهنمی آی اس آی شد و با تاسف فراوان که پس سقوط رژیم داکتر نجیب، این دیوار به کلی فروریخت، جاذبه های دینی مردم برای جهاد رو به پایان نهاد، انگیزه های شان برای جنگ ختم شد، در نتیجه گروههای جهادی
در لاک های قومی پنهان شدند و لبۀ تروازوی سیاست در کشور ما بیشتر به سوی قومی شدن سنگینی کرد تا به سوی ملی شدن و رفتن به سوی دولت – ملت شدن. ممکن این رویکرد ویژۀ سیاستمداران کشور ما نباشد؛ بلکه این بیماری مزمن به گونۀ سراسری جهان سوم را فراگرفته است که بیشتر عامل آن فقر فرهنگی و موجودیت شرایط استعماری، نیمه استعماری و یا در مجاورت استعماری می باشد؛ اما در افغانستان این نوسان سیاسی شدت بیشرت و همه چیز حال و هوای دیگری دارد و این تراژیدی دردناک تر از کشور های دیگر هنوز هم به شدت ادامه دارد. آنرهبران پابرهنۀ پشتون، تاجک، هزاره، ازبک، ترکمن و … و “پاتکی” های شان که از چندین دهه بدین سو با پشت پا زدن به جهاد و ارزش های آن و از سویی هم به آرمان های میلیون ها انسان مجاهد این سرزمین، این ملت را زیر نام جهاد مقدس بیرحمانه دوشیدند و حتا تمامی جاذبه های اسلامی آنان را هم نابود کردند وبه بهای این نابودی صاحب کاخ ها و ویلا های مرمرین و زمردین در داخل کشور و در شهر های بزرگ جهان شده اند و پایه ها و کنگرههای آنها را به بهای خون این ملت و از قاچاق هیرویین و اسلحه با فیروزه و زبرجد آراییده اند وحالا نیاز دارند تا به هر وسیله یی که ممکن است، این غارت های ضد اخلاقی را مشروعیت ببخشند و برای حفظ آن از هر وسیله یی سود جویند. این آقایان دیروز ابزار زیبا و ابریشمین دین را بر روی غارت ها و دزدی های خود روپوش قرار دادند و خود را زیر آن پنهان کردند تا که توانستند، دزدیدند و پس از سقوط طالبان بازی وارد مرحلۀ تازه شد و شماری ها که در غرب کار های خیلی شاق مصروف بودند و در فروشگاهها و خوراکه فروشی های کوچک و بزرگ و به کار های شاق تر از این ها جرخ زنده گی را لنگ لنگان به پیش می کشاندند و یا این که شماری به بهانۀ بیماری از کمک های رایگان کشور های غربی برخوردار بودند. پس از معاهدۀ بن فرصت ورود به افغانستان را پیدا کردند و با استفاده از فرصت توانستند با غارت های دولتی و اختلاس های کلان خیلی فربه و حتا شماری فربه تر از جهادخواران شوند، پول های هنگفتی را از کمک های جهانی و از جیب مردم مظلوم افغانستان دزدیدند، صاحب مارکیت های کلان تجارتی و شرکت های کلان انجویی و ساختمانی شدند. آنان از طریق اخذ قرار داده های کلان دولتی میلیون ها دالر را اختلاس کردند، صاحب قصر های افسانه یی شدند و توانستند تا رویا های ناتعبیر شان در کشور های غربی را، این جا تعبیر کنند. آنان چنان در زرق و برق این دارایی های باد آورده غرق شدند که بدست آوردن پول های هنگفت در یک ساعت در افغانستان، بجای 12 تا 20 دالر معاش در بدل یک ساعت کاری در غرب، این بیچارهها را به کلی از خود بیگانه کرد و در هماهنگی با جهادخواران تا که تواسنتند، گلو های این ملت را فشردند، بدتر از داراکولا ها و آتیلا های تاریخ خون این ملت را چوشیدند و حالا چنان مست بادۀ تاراج و غارت اند که یکی با پای گذاشتن بر روی تمام تعهدات حزبی و جهادی و اسلامی و دیگری با زیر پای نهادن تمامی تعهد های مردم سالاری که در غرب به آن سوگند خورده بودند و وفاداری شان را به آن اعلام کرده بودند؛ هرچه در توان داشتند، از غارت و تاراج مردم افغانستان خود داری نکردند و امروز بر بنیاد گزارش سازمان های جهانی بیشتر از 54 درصد مردم افغانستان زیر خط فقر زنده گی می کنند و از داشتن ابتدایی ترین نعمت زنده گی محروم اند؛ اما این آقایان نه تنها از تمامی نعمت های زنده گی بهره مند اند و درناز و نعمت زنده گی غرق اند؛ بلکه بیشتر اعضای خانواده های شان درخارج از افغانستان به سر می برند و از بهترین امکانات آموزشی برخوردار هستند. این آقایان حالا که از خون ملت فربه تر از هر زمانی شده اند و بار دیگر سخت به جان مردم بیچارۀ افغانستان افتاده اند و برای بهره داری های سیاسی از آنان درفش قومیت را بر تارک سر های آنان می کوبند. در حالی که اقوام گوناگون افغانستان از سال ها بدین سو در کنار هم زنده گی کرده اند و هیچ مشکلی نداشته و مرز های جغرافیایی کشور را بحیث افغانستان تجزیه ناپایر پذیرفته اند. تصویر حقیقی این واقعیت را در زنده گی شهری و در بازار به خوبی می توان مشاهده کرد که چگونه اقوام ساکن در کشور در کنار هم به زنده گی و کار صلح آمیزادامه می دهند؛ اما سیاست مداران گروههای جهادی و سیاسی پیشین اعم از راست و چپ و حلقه های لیبرال و دموکرات برگشته از غرب خلاف تعهدات فکری و سیاسی شان برای حفظ دارایی ها و بقای ثروت های بادآوردۀ شان، هر کدام ماسک قومیت را به رخ کشیده اند و طوری به آرایش قومی پرداخته اند که گویام عزیزتر از دایه ها در حق قوم خود به قول معروف داشک تمساح می ریزند. آنان سخت در تلاش اند تا به بهانه های گوناگون اقوام کشور را به جان هم اندازند و با ایجاد قطب های قومی و ایجاد دیواری های فولادین میان اقوام کشور به اهداف سیاۀ خود برسند؛ زیرا آنان می دانند که از تمامی گروههای جهادی و سیاسی و حلقه های لیبرال دموکرات مردم افغانستان نفرت دارند و این نفرت و انزجار برخاسته از بی رویگی ها و ناکارایی ها و ناسپاسی های آنانی است که خود را زیر چتر گروههای جهادی و سیاسی پنهان کردند و ماسک زیبای دین و مردم را بر رخ کشیدند که بعد حلقه های لیبرال و به اصطلاح دموکرات از آنان هم پیشی گرفتند؛ حالا که تمامی راه های سالم بر روی شان بسته شده، اعتماد و باور مردم را از دست داده اند و ناگزیر شده اند که برای بقای هیمنه و طنطنه های کذایی خود تخم نفاق را در میان اقوام ساکن در کشور بکارند و سر آنان را در کشمکش های قومی گرم نمایند. سیاستمداران افغان که در اصل به ارزش های قومی خود هم باور ندارند و در طول چهل سال گذشته در عمل نشان دادند که ششیر زن مرد کیست و نامرد کیست و چه بسا افسوس که با مردی ها و رادمردی ها هم بدرود گفتند. حالا که بازی زیر نام دین به کلی به خط پایان خود رسیده است و با تاسف که خود را به گونۀ کذایی در لاک قومیت پنهان کرده اند، در حالی که در اصل به ارزش های قومی خود هم ارج نمی گذارند؛ بلکه قومیت را سکوی پرشی برای رسیدن به قدرت برگزیده اند تا از آن نه برای خدمتگذاری؛ بلکه برای ثروت اندوزی بهره بگیرند. مردم ما این تجربۀ تلخ را از سال ها است که با گوشت و پوست خود احساس می کنند.
جریان های قوم گرا و منادیان تباری در افغانستان که جز دغدغه یی برای بقای قدرت، آنهم بخاطرحفظ منافع شخصی، وسوسهء دیگری ندارند و چنان در محور منافع شخصی و اندکی هم گروهی اسیر و از خود بیگانه شده اند که شاید گاهی از فاشیزم هتلری هم سبقت جویند؛ دغدغهء قومی چنان آنان را در چنگال آهنین خود خورد کرده و در تنگنای گنبد آهنین خود به اسارت برده است که حتا فرصت اندیشیدن روی ارزش ها و محور های منافع ملی را هم از آنان ربوده است. این گرایش به چنان بیماری مزمن در آنان بدل شده است که حتا از دامن زدن به خطرناک ترین مسایل ملی به بهای بازی با منافع ملی هم خودداری نمی کنند. این سبب شده تا آنان بجای اندیشیدن روی منافع ملی و تمرکز روی ارزش های آن، برعکس با رویکردی معکوس بحران آفرینی کنند و می خواهند تا با بحران آفرینی های روزافزون سلامت و ثبات افغانستان را بیشتر به خطر مواجه کنند. قوم گراها با استفاده از فقر فرهنگی و ناآگاهی های مردم هر از گاهی از هر پیشامد استفادهء ابزاری می کنند و با کشیدن پردهء تقدیس بر روی ارزش های قومی از آن تابو درست می کنند که با تاسف این تابو سازی ها به شیوه های متفاوت در کشور ادامه دارد. چنانکه در این روز ها موضوع درج واژهء افغان در شناسنامه های برقی بیش از آنکه به بحث ملی بدل شود، به بحث قومی بدل شده است. طرف های مخالف و موافق چنان مسأله را باروتی کرده اند که اوضاع سیاسی کشور را هر روز بیشتر از روز دیگر وارد تنش آفرین ترین بحران هویتی کرده اند. در حالی ک این جنگ برنده ندارد و بازندۀ اصلی مردم افغانستان است. هرچند از هویت تعریف های زیادی شده و جاذبهء هویتی حتا جهانی شدن فرهنگ ها و تمدن ها را هم به چالش برده و گفتمان هویتی را وارد بحث های جدید کرده است که در این میان بحران هویت خود از پیشامد های جدید در جهان معاصر است که اصطکاک ارزش های جدید را با ارزش های کهن وانمود می سازد. به قول دورکیهم جامعه شناس فرانسوی، این بحران زمانی فرا می رسد که جامعه یی ارزش و معیار های شدۀ گذشته را رها و برای پذیرش و هضم معیار های جدید ناتوان می شود که جامعه و فرهنگ را دچار بحران هویت می کند. با تاسف که اکنون جامعهء ما به گونه دستکاری شده وارد چنین بحران شده است. ادامهء این گونه بحران ها بویژه در کشور ما که سخت درگیر جنگ با تروریزم و مواد مخدر است و از فساد اداری رنج می برد، خیلی زیانبار و حتا خطرناک تر از هر کشوری است که ما را از کاروان ترقی هر روز عقب تر نگهمیدارد.
بحرانی که باید سال ها قبل حل می شد و باتاشف که نشد، برعکس بزرگتر می شود و حالاچنان سخت و سنگین رسوب کرده است که حل و فصل آن از دست ما به این زودی ساخته نیست، اگر کاری هم مقدورو لازم باشد، خیلی زمانگیر است. حال که چنین است چه باید کرد و آیا با کاسه و کفلیز برسر هم زدن و اتهام وارد کردن ها بر یکدیگر ممکن است که این درازراه کوتاه کرد و یا برای پیش گیری از فاجعه منتظر فرصت ماند. این در حالی است که واژهء “افغان” از سال های درازی بدین سو بحیث هویت هر باشندهء این سرزمین قبول شده و در قانون اساسی هم سجل شده تا هر شهروند افغانستان باید افغان خوانده شو. در این شکی نیست که واژهء افغان و اوغان و افغانه از هزار سال پیشتر در تاریخ از شاهنامه فردوسی تا حدودالعالم، تاریخ یمینی، تاریخ فرشته، ابن بطوطه، الملل و النحل بیرونی، تاریخ بیهقی، تاج التواریخ، سراج التواریخ (۱) به قوم خاصی خطاب شده، در این شک و تردیدی نیست و در این جا ممکن نیست در پیوند به ریشهء تاریخی آن به نقل قول های مرحومان هر یک چون کاتب، حبیبی، کهزاد، غبار، فرهنگ بیشتر اشاره شود و یا به گفته ها و نامه های سیدجمال الدین افغان، دانشمند و فیلسوف بزرگ افغانستان،احمدشاهء ابدالی، موسس مملکت افغانستان و عبدالرحمان خان بانی مرز های کنونی کشور استناد شود که کلمهء افغان چه پیش از سلطنت احمدشاه بابا و چه بعد از آن نه به کل کشور؛ بلکه به یک قوم خاص گفته شده است. چنانکه این موضوع در نامهء احمدشاه بابا به خلیفهء عثمانی سلطان مصطفی ثالث و نوشتهء سید در کتاب “نیچیریه” (۲) و در فصل چهارم کتاب”تتمه البیان فی تاریخ الافغان”مبنی بر خواندن زبان افغان ها پشتو و یا افغان ها در جنوب و جنوب شرقی افغانستان زنده گی می کنند، صراحت دارد. هم چنین احمد شاه بابا از ايل و يا قبيله اي بنام “ايل جليل افغان” ياد نموده است. این واژه در صفحات دیګر این کتاب (۳) به تکرار آمده است که به صراحت از قبیلۀ افغان نام می برد.
به همین گونه در ادبیات سیاسی عبدالرحمان خان(۴) هم کلمهء افغانی هم ردیف با “پشتو” و”پتان” ذکر شده است. وی به همین گونه در کتاب خود از واژهء افغان به نام یک قوم یادآور شده است. هرچند در صفحهء ۲۲۶ یک بار “ملت افغانستان” یاد کرده است. آقای فضل رحمان فاضل(۵) در نوشتهء تحقیقی خود تذکر به عمل آورده که شاهان پسین افغانستان، چون قانون اساسی دورهء نادر خان، واژه های “پشتو” و “افغان” و هم چنان “پتشتو” و “افغانی” را مرادف هم ذکر کرده اند. همچنین در فرمان ظاهرشاه (۶) به کاکایش شاه ولی از زبان پشتو به لسان” افغانی” یادآوری شده است. گفتنی است که در دایره المعارف بریتانیا واژهء “افغان” به مجموعه قبایل جبال سلیمان به کاربرده شده که مرحوم حبیبی(۷) در “تاریخ افغانستان در عصر گورگانی هند” نیز نوشته که واژه های “پشتون”، “افغان” و “پتان” به یک معنا به کار رفته اند. از سویی هم “ده افغانان” در شهرکابل و “گذر افغانی” در شهر فیض آباد دلالت آشکار بر این دارد که افغان نام یک قوم خاص است. هر چند در گذشته ها طوری واقع شده که نام یک قوم حاکم بر تمام یک ملت ذکر شود. چنانکه اروپاییان در عصر ” مادها” ایرانیان را “ماد”، در زمان هخامنشی و ساسانی “پارسی” و در عصر اشکانیان “پارت” و عرب ها با تقلید از یونانیان و رومیان ایران را فارسی و کشور شان را “فارس” نامیده اند.
در این شکی نیست که کشوری به نام افغانستان در این دو قرن اخیر ظهور کرده و زمانی به نام “افغانستان و ترکستان” و زمانی هم “افغانستان و ممالک محروسهء” آن نیز خوانده شده است که پیش از آن قلمرو کنونی کشور یک پارچه نبود و تحت حاکمیت های محلی و مهاجمان شمال و غرب و جنوب در قلمرو های گوناگون به گونۀ پراگنده اداره می شد که دعوا بر سر جغرافیای واحد را پیش از دو قرن منتفی می سازد و نشان می دهد که پس از دوران مهاجرتهای بزرگ و تجزیه شدن آریانای قدیم یا ایران کهن، قلمرو واحد و شناخته شده یی در تاریخ وجود ندارد که دلالت به خراسان دیروز و یا افغانستان کنونی کند. مثلی که افغانستان کنونی متفاوت از افغانستان دوران احمد شاۀ ابدالی است و خراسان دیروز هم بخش هایی از افغانستان کنون و ایران را در بر می گرفت.
هدف از سخنان بالا اشاره به جایگاه و مقام تاریخی یک قوم با شهامت افغانستان است که از هزاران سال بدین سو در کنار سایر اقوام کشور به زنده گی باعزت و پرغرور ادامه داده اند که در زماه آرامش در کنار هم به گونهء مسالمت آمیز زبسته اند و در زمان جنگ در یک سنگر بدون هرگونه تبعیض و تفاوت همدل و همنوا در برابر دشمنان سوگند خوردهء این کشور پایمردانه رزمیده اند و حماسه ها و شهکار ها آفریده اند و هیچ گاهی یکدیگر را تنها نگذاشته اند. این حقیقت غیر قابل انکار را در قیام های بزرگ ملی برضد مهاجمان تاریخ از سکندر مقدونی تا چنگیز مغل و ساسانی ها، صفوی ها، انگلیس ها و شوروی پیشین و مهاجمان دیگر از خود نشان داده اند، ثابت کرده اند و حماسه های بجا ماندنی آنان گواۀ روشن این ادعا است. این حضور باهمی و جاذبهء سرشار ملی اقوام گوناگون کشور خشم دشمنان را برانگیخت و برای رسیدن به اهداف ضد انسانی شان خواستند، از طریق مزدوران شان تخم نفاق را در میان مردم این کشور بکارند. چنانکه امروز می بینیم که مزدورانی در لباس تاجک و پشتون و ازبک و هزاره تحت نام قوم درفش بحران آفرینی را در کشور برافراشته اند و هر یک با کوبیدن سنگ تقدیس قومیت در سینه آتش نفاق را در کشور دامن می زنند. در این میان این پرسش باقی می ماند که حالا واژهء “افغان” بحیث هویت در قانون اساسی ذکر شده و نام کشور به نام افغانستان یاد می شود. برای تغییر آن اگر لازم باشد، باید لویه جرگهء تعدیل قانون اساسی دایر شود، دایر شدن چنین جرگه امر ساده یی نیست و هنوز در این مورد اجماع ملی شکل نگرفته است و از سویی هم جنگ با تروریزم نه تنها تمامیت ارضی، اقتدار ملی و وحدت ملی را تهدید می کند؛ بلکه بیش از همه هویت ملی را نیز به خطر رو به رو کرده است. پس در چنین شرایط شکننده طرح این گونه اجندا ها تحت هر نام و از سوی هرکسی که صورت می گیرد؛ خلاف منافع ملی و اقتدار ملی است و سلامت و ثبات شکنندۀ کشور را بیشتر شکننده می سازد و معنای آب ریختن در آسیاب دشمن است و دعوا بر سر هویت در شرایط کنونی شبه دعوا بر سر شستن و یا مسح پاها است؛ آنهم در شرایطی که هر لحظه امکان قطع پا های هر شهروند افغانستان می رود. گفتنی است که هویت[1] در لغت معنای، حقیقت و ماهیت چیزی و یا پاسخ به سؤال چه کسی بون وچه گونه بودن است و در تعریف فلسفی: هویت همان حقیقت جزئیه است. از دیدگاه جوهرگرایان ماهیت گرا، هویت ها مثل جوهرها ثابت و تغییرناپذیر هستند. در این دیدگاه هر هویت دارای دو چهره؛ یکی ثابت و پایدار است؛ و دیگری متغیر و سیال است. ساختارگرایان، هویت را برساخته یی اجتماعی می دانند که آنرا پرداختۀ شرایط اجتماعی انسان ها تلقی می کنند. در نظریات گفتمانی، هویت ها دست آورد گفتمان ها هستند که مقولات اجتماعی را هم ساخته و پرداختۀ گفتمان ها میداند. از این نظر واقعیات اجتماعی در گفتمان ها زاده می شوند و شکل می گیرند؛ زیرا گفتمان ها سیال هستند. از این نظرهویت ها هم سیال، متغیر و دگرگون شونده قبول شده اند که ظرفیت های پذیرش چند هویتی انسان را توجیه می کند. (۸) که برتافته از دو مولفۀ رابطه با دیگران و رابطه با خود می باشد. پس هویت یک حقیقت غیرقابل انکار است و دفاع از آن حق است و اما نباید این حق را به ناحق معاوضه کرد و آن را درپای خوکان به قربانی گرفت.
هویت ملی از مقوله های قرن بیستم است؛ البته به این معناست که افراد یک جامعه، نوعی منشأ مشترک را در خود احساس کنند. (۹). در تعریفی دیگر: «هویت ملی، مجموعه ای از نشانه ها و آثار مادی، زیستی، فرهنگی و روانی، است که سبب تفاوت جوامع از یکدیگر می شود؛ و لذا، هویت ملی، اصلی ترین سنتز و حلقۀ ارتباطی بین هویت های خاص محلی و هویت های عام فراملی است». در تعبیری کامل تر هویت ملی، مجموعه ای از گرایش ها و نگرش های مثبت نسبت به عوامل، عناصر و الگوهای هویت بخش و یکپارچه کننده در سطح یک کشور به عنوان یک واحد سیاسی است. (۱۰) که در کل ارزش های ملی، دینی، جامعه یی و انسانی را بر می تابد و دارای ابعاد گوناگون اجتماعی، تاریخی، جغرافیایی، سیاسی، دینی، فرهنگی، زبان و ادبیات می باشد. علمای علوم جغرافیا، به سرزمین و تاریخ مشترک؛ دانشمندان علوم اجتماعی، به زبان و دین مشترک و دانشمندان علوم سیاسی، به ساختار سیاسی مشترک، ملیت و ملت و جامعه ی مدنی تأکید شده است.
این در حالی است که کشور با یک توطیهء خطرناک بین المللی رو به رو است و تروریزم جهانی آن را تهدید می کند. در چنین حالی باپافشاری و نفی هویت چقدر می توان برنده شد و این در حالی است که شانس بازنده گی و فرسوده گی سیاسی تا سرحد از هم پاشی کشور و سقوط آن به دامن تروریزم بیشتر متصور است و این دعوای هویتی چقدر کشور را به قهقرا می برد. در آخرین تحلیل آنچه را که از این دعوا بدست می آوریم ضرر آن بیشتر از نفع آن است و کشور را به پرتگاه بحران می افگند و آیا ایستادن بر سر پرتگاه برابر به سکوت در برابر تنش هویتی بهتر نیست و یا دامن زدن به تنش برابر به افتادن به پرتگاهء نابودی و بحران نیست. آیا سکوت در برابر این پروندۀ ناتمام به مراتب بهتر از دامن زدن به آن نیست و شاید از جمله کارنامه های خوب آقای کرزی سکوت در برابراین موضوع و اجتناب اش از توشیح شناسنامه های برقی بوده است. این در حالی است که عبور از ایستگاۀ هویت یگانه گزینۀ منطقی برای حفظ ثبات و سلامت کشور است که به مثابۀ منطقی ترین و معقول ترین سکوت معنادار می توان از آن استقبال کرد؛ زیرا جز این راۀ دیگری برای خروج از بن بست موجود نیست و ماندن و “بودن” در ایستگاۀ هویت معنای انتخاب از دو گزینۀ، سقطوط در پرتگاه و یا افتادن در کام شیر را دارد که انتخاب هردو گزینه خطرساز وخطر آفرین است و پس بهتر است که با زدن راۀ میان بر از هردو عبور کرد.
از اشارهء بالا فهمیده می شود که در دعوای هویتی دو طرف مخالفان و موافقان هر دو بازنده اند ولجاجت دو طرف برابر به بازی با سرنوشت مردم افغانستان است. موافقان باید بدانند که تحمیل هویت یک قوم بر تمام اقوام نه تنها خلاف اصول شهروندی است؛ بلکه اصل برابری و برادری را برای زیستن در فضای مسالمت آمیز خدشه دار می گرداند. به همین گونه مخالفان باید فکر کنند که در چنین شرایط دشوار تغییر نام هویت و کشور ممکن است و این در حالی است که چنین تغییری ناممکن است. تغییر آن نیاز به شرایط دارد که کم ترین لازمۀ امکانات آن رسیدن به اجماع ملی است. در این میان آنانی ببشتر معروض به خطا اند که می دانند، تصمیم های بحران زا سلامت و ثبات کشور را بیشتر به خطر می افگند و اما باز هم به اجرای آن متوسل می شوند. در آخرین تحلیل در این شاخ و شانه کشی ها کسانی که بازنده اند، تنها مردم مظلوم افغانستان است که غرق زنده گی نگون بخت خود اند و لحظه یی هم فرصت اندیشیدن به این را ندارند که در زیر واژهء ملت در شناسنامه های شان کلمهء افغان نوشته شود و یا این که کلمهء ملت در آن به کلی حذف شود تا دست سیاستگران از سر کل مردم افغانستان کوتاه شود؛ زیرا سیاستگران کشور چنان روزگار بدی را بر سر این ملت آورده اند که با غارت کردن دارایی های مادی و معنوی شان و حتا فرصت اندایشیندن دراین موارد را از آنان گرفته اند. در حالی که حق دارند، روی این مسایل تصمیم بگیرند و اما چنان کوبیده شده و کوبیده می شوند که در برابر هر سیلی از ناچاری روی دیگر خود را پیش می کنند. دلیل اش این است که تمامی جاذبه و شور آنان بوسیلۀ آقایانی کشته شده است که امروز دهل قومیت را به گردن افگنده اند و از بام تا شام می کوبند. تنها آنانی فرصت اعتراض و اقرار را دارند که از سویی تحریک و تمویل می شوند تا افغانستان و مردم اش بیشتر از این تباه و برباد شود که در آخرین تحلیل مردم افغانستان قربانی یک تیوری توطیۀ خطرناک درون دستگاهی و بیرون دستگاهی اند. یاهو
منابع و رویکرد ها :
۱ – نخستین بار كلمه «افغان» در آثار مكتوب به عنوان «اسوهگانه» در زبان سانسكريت آمده است. مرحوم فرهنگ می گوید که «تصديق كلمات «اسواگا» در مهابهاراته و «آسواگانه» در زبان سانسكريت بهحيث شكل قديم كلمه افغان دشوار است، [۳]که بعد ها بهصورت «اوهگانه» تخفيف يافته است. آقاى علىاكبر جعفرى، محقق ايرانی، نيز ریشۀ افغان را در سانسکریت و اوستا می جوید و می کوید که در اصل اپگهانه (Apaghâna) به معنى افگننده و دفاع كننده و جنگنده وغيره آمده است. [۴] اما در سـانسـكـريـت واژههای اوگـنـه (Avagana) به معنى «جدا گرديده از قبيله و قوم»نیز آمده است. در بند ششم کتیبه های سنگ نوشته هاى پهلوی و یونانی نقش رستم، در زمان شاپور اول بین سال های٢٦٠ تا ٢٧٣ ميلادى، در شمار رجال دربار شاپور، نام «ويندهفرن ابگان رزمه ود» ذكر شده است. سپرنگ لينگ[٧]، محقق آمريكايى كه بار اول اين كتيبه را خواند و در مجله سامى آمريكا، در سال ۱۹۴٠ ميلادى، مقالهاى درباره آن نوشت، كلمه «ابگان» را با واژه «افغان» يكى دانست.[٨] در این کتیبه كلمه ابگان (Abgan) نیز ذكر شده كه جز همين افغان كنونى چيزى ديگرى نخواهد بود.»[٢٢] مرحوم حبيبى احتمال مىدهد كه «ويندهفرن ابگان رزمهود» (ويندهفرن سالار جنگ افغان) شايد يكى از سپه سالاران افغان بوده باشد.[۱٠] در شاهنامه فردوسى نيز دوبار واژه «آوگان» و یک بار واژه «ابگان» در عهد ساسانى آمده است. هرچند در مورد واژه های «ابگان» و «اپه كان» به واژه «افغان» اختلاف نظرهايى وجود دارد. وارتان گريگوريان، «ابگان» و «اپه كان» را متعلق به قوم آذربايجان می داند. [٢٠]هرودوت[٢٣]، موّرخ يونان باستان، كه از قوم «افغان» به نام «پَكْتُويه»[٢۴] (پشتون) نام برده است. قواعد زبانشناسى مؤيد نظر آن گروه از دانشمندانى است كه كلمات «ابگان» و «اپه كان» و «آوگان» را با «اوه گان» و «اوغان» و «افغان» يكى دانسته اند.
ورهها ميهيرا[٢۵]، ستارهشناس و شاعر هندى، كه در قرن ششم ميلادى مىزيست. در چندين بيت در کتاب منظوم، خود نام «افغان» را به صورت «اوه گانه» به کار برده است. آ. فوشه[٢٧]، محقق فرانسوى، در كتاب «راه قديم هند و باختر به تكسيلا»، اين كلمه را قـديمتريـن شــكل يـاد شــده واژه «افغـان» در قـرن شــشـم ميـلادى مىدانـد.[٢٨] آقاى حبيبى مىنويسد:كلمه «افغان» حداقل ۱۴٠٠ سال قبل نزد هنديان شهرت داشته و مؤلفان هندى آن را به كار برده اند.»[٢۹] مقارن ظهور اسلام (در حدود ٦٣٠ ميلادى)، «هيون تسانگ»[٣۱]، راهب بودايی در سفرنامه خود از سرزمينى به نام «او – پو – كين»[٣٢] ياد مىكند. پيش از او فاهيان، يكى ديگر از زايران چينى، اين ناحيه را كه مسكن اصلى قبايل افغان است، به اسم «لو – ئى» يعنى «روه»[٣٣] مىخواند. از اين گذشته، ابونصر محمد عتبی در تاريخ يمينى نام «افغان» را آورده و از حضور افغانان در لشكر سلطان محمود خبر مىدهد و بيهقى هم اين خبر را تأييد مىكند. ابن اثير در «الكامل فى التاريخ» اين كلمه را بهصورت قديمى آن يعنى «ابغان» مىنويسد[٣۵]. ابوريحان بيرونى نام افغان را چندين بار ياد كرده است و مىگويد كه آنان در كوهستان غربى هند كه همان كوهستان سليمان است زندگى مىكنند. ابن بطوطه، سياح مراكشى، در نيمه اول سده هشتم هجرى قمرى مىنويسد: «كابل در گذشته شهر بزرگى بوده و اكنون قريهاى از آن باقى مانده كه طائفهاى از عجم كه «افغان» ناميده مىشوند در آن سكونت دارند. افغانان در كوهستانها مواضع مستحكمى دارند و مردمى بسيار قوى هستند.»[٣٦] به همين ترتيب، ساير مؤلفان دوره اسلامى، مانند: فخر مدبر در «آداب الحرب و الشجاعه»، منهاج سراج جوزجانى در «طبقات ناصرى»، حمداللّه مستوفى در «تاريخ گزيده» و محمدقاسم در «تاريخ فرشته» وغيره بارها از كلمه افغان و اوغان ياد كردهاند. به هر حال، در گذشته كلمه «افغان» نزد فارسى زبانان به معناى قوم «پشتون» به كار گرفته مىشد.
http://www.afghanpedia.com/projects/libraries/articles/getarticle.jsp?article=79
۲ – حبيبي، رييس انجمن تاريخ آن زمان ، ” نامة احمد شاه بابا به نام مصطفى ثالث عثمانى” ، سرطان 1346
۲ – افغان ؛ سید جمال الدین، “نیچیریه” ؛ فصل چهارم کتاب”تتمه البیان فی تاریخ الافغان” ؛ صفحه، 16و ۱۷٫
۳ – همان منبع ِ صفحه های 18 و 19 و 22
۴ – عبدالرحمان خان ِ تاج التواریخ صفحه های ۱۸۸، ۲۶۴ و ۲۷۲
۴ – همان کتاب ِ صفحۀ ۲۲۶
۵ – فضل الرحمن فاضل ؛ در مقالة تحقيقي ؛ سایت سرنوشت ؛ ماه نومبر سال 2005
۶- قانون اساسي دوره نادر شاه كه به نام اصول اساسي دولت عليه افغانستان ياد مي شد و به زبان هاي دري و پشتو در بيست و شش صفحه به تاريخ 8 عقرب 1310 شمسي نوشته شده بود.
۷ – حبیبی ؛ عبدالحی ؛ “تاریخ افغانستان در عصر گورگانی هند” ص
۸– تاجیک، محمد رضا (1379)، فرهنگ و هویت ایرانی، فرصت ها و چالشها ( میزگرد)، فصلنامه ی مطالعات ملی، ش4، ص۱۷-۱۸.
۹ – یوسفی، علی (1379)؛ «فرهنگ و هویت ایرانی، فرصت ها و چالش ها (میزگرد)»، فصلنامه ی مطالعات ملی، ش4، (26 و27)
۱۰ – حاجیانی، ابراهیم (1379)؛ «تحلیل جامعه شناختی هویت ملی در ایران و طرح چند فرضیه»، فصلنامه ی مطالعات ملی، ش5، (197)