دوزخ دنـیا : یـوسـف کـهـزاد

ای وطن ، داغترین دوزخ دنیا شده یی

بـــــرسرملت خـــود،خط چلیپا شده یی

تیغ فرزند خودت، سینۀ پاک تودرید

زیر پـــــای قدم خویش،تۀ پا شده یی

دامـــن پاک توآلـــــوده به تریاک شده

همه مجموم توگشتند که لیلا شــده یی

هرکجا مینگری، نقش ونگارنسب است

به تماشای خودت، غرق تماشا شده یی

پاره شد صفحۀتاریخ تو از دست رقیب

تنـی ویــــرانه تر ازپیکر بودا شده یی

دوستان جمله زمینای توسیراب شدند

تو چرا تشنه تراز ساحل دریاشده یی

دیدۀ از خــــود وبیگانه، قدمگاه توشد

باهمه بیکسی ات ، محرم دلها شده یی

بــــعد ازین طاقت فریاد ندارد دل من

باخبر باش، که بازیچـــۀ دنیا شده یی

قصۀ عشق تو گرم است، به هر شهر ودیار

ای وطن، با توچه گردند که رسوا شده یی

سالها دست نوازش بسرت کس نکشید

چقدر پیش خودت بیکس وتنها شده یی

تــو مپنــدار که رفتیـــــم فراموش شدی

من فدای سرت ای خاک که بی ما شده یی.