میترا ارشادی عاصی کیست؟ مصاحبه کننده : مـریـم جـدیـر

  شناخت من با میترا ارشادی عاصی برمیگردد به سالهای خیلی دور، آنگاهی که پدران و مادران ما دوستان همدل و همصدا بودند. به آن زمانهای که دوستی ها با صفاتر و سفره عاطفه ها رنگین تر بود. میترا دختری سرشار از استعداد و شاگرد ممتاز لیسه عالی ملالی بود و ما که در صنوف پائینتر درس میخواندیم ، همیشه به دید تحسین و بلند به او و همقطاران اش مینگریستیم.
بعد همه در روزمرگی و حوادث ناخواسته زندگی سرگردان شدیم، تا آنکه نوید خوش ازدواج میترا را با عاصی بزرگ شنیدم . اما دیری نگذشت که خبر تلخ رفتن عاصی رسید . شاید قرار زندگی همین بود که باردگر با هم روبرو شویم هر چند این دیدار با اشک و درد همراه بود.
جریان زندگی باز هم ما هر دو را در یک مسیر قرار داد و در غربت سر از یک سرزمین بلند کردیم.
در گفتگویی به سراغ او رفتم برای شناخت بیشتر این بانوی توانمند و موفق . با ما همراه باشید.

از روند زندگی تان بگویید، میترا کیست؟

اولین فرزند خانواده ام هستم که در یک تابستان داغ و آفتابی در شهر کابل چشم به دنیا گشودم واز تولد تا مهاجرت در شهر دوست داشتنی ام کابل بسر بردم.


میترا اسمی که بی نهایت دوست دارمش و ممنون پدرم بخاطر انتخاب این اسم هستم. دختری که آموخته بود در دروس مکتب همواره موفق باشد و با نتایج خوب و عالی در آخر هر سال تحصیلی اش به خانه برگردد. دختری که مثل اکثر دختران سر زمینش تلخ و شیرین روزگارش را چشیده و تجربه نموده است.
کوه هاییکه همواره تکیه گاه من بوده و هستند سه برادرم اند که از کودکی تا نوجوانی با صمیمیت گذراندیم و جالب است بدانید که برخلاف طرز برخورد خانواده ها با دختران فامیل که پسران در آنجا حکمران و کنترول کننده دختران خانواده هستند، در خانه ما برادرانم همواره مرا و مادرم را در امور خانه کمک میکردند و وظایف خانه بین ما تقسیم بود. این فضا را مادر و پدرم ایجاد کرده بودند.

تحصیلات اکادمیک میترا؟

مکتب ابتدایی و عالی را در لیسه ملالی به پایان رساندم. سال 1364 از لیسه ملالی فارغ و درهمان سال شامل دانشکده زراعت دانشگاه کابل شدم. چهار سال دانشکده را با جدیت و علاقه مندی به پایان رسانده در سال 1368 از دیپارتمنت اگرانومی فارغ شدم. میخواستم در کدر دانشکده بمانم و درخواستم را به ریاست دانشکده پیش کردم. ولی از آنجاییکه ماندن در کدر دانشگاه مستلزم یک سلسله مراحل اداری و علمی بود، باید صبورانه منتظر میماندم تا هفت خوان رستم را رد میکرد . بخاطر مشغول بودن و در عین حال بخاطر علاقه مندی ای که به گویندگی داشتم در زمستان سال 1368 در شعبه نشرات خارجی رادیو به صفت پرودیوسر برنامه فرانسوی مقرر شدم، که در کنار همکاران و گویندگان برنامه گاه و بیگاه من هم گویندگی برنامه را پیش می بردم. یک سال کار در رادیو افغانستان برایم مملو از خاطرات خوش و دورۀ سرشار از تجربه و آموزش بود. گاهی هم با ترجمه سروده هایی هندی به فارسی و خوانش شان در برنامه «ساعتی در نیمه روز» لذت می بردم. در اواخر سال 1369 خبر تقررم را از محترم صدیق ضرابی رییس دانشکده زراعت شنیدم و از همان سال به حیث استاد در دانشکده زراعت به کار آغاز نمودم. سال هایی پر بار و سرشار از خاطرات تلخ و شیرین.

فعالیت خود را در زمینه ادبیات چگونه آغاز کردید؟

بیاد دارم در صنف شش یا هفت مکتب بودم و سخت علاقمند کتاب های داستانی و پولیسی .کتاب های پرویز قاضی سعید را از کتاب خانه مکتب امانت می گرفتم و شب ها بجای خواب دزدیده دزدیده می خواندم. هیجان داستان مرا وا میداشت تا کتاب را در یک شبانه روز تمام کنم و به سراغ دیگری بروم. خوانش و سرایش هم از همان کتابخانه مکتب آغاز شد. اولین کتاب هایی شعر که خوانده ام از فروغ فرخزاد و سهراب سپهری بود. از طنز های جلال نورانی خوشم می آمد. کم، کم سرودن را آغاز کردم در کنارش گاهی طنز هم مینوشتم و آنرا برای همصنفانم می خواندم. در انجمن نویسندگان جوان ثبت نام کردم و پای ام به انجمن باز شد. اشتراک در برنامه های شعر و دیدار با نویسندگان پیشکسوت با عث تشویق و ترغیب بیشترم گردید. تا اینکه جنگ های داخلی در کابل همه چیز را با خودش نابود کرد و به یغما برد.

از چه زمانی شعر گفتن برای تان جدی شد؟

سرودن شعر در سال های اخیر غربت برایم جدی شد و کم کم همان حس و حالی سال های نوجوانی را در وقت سرودن حس میکردم . البته شاعری در محیطی که سر و کار آدم با زبان بیگانه است و مردم همزبان ات نیستند کار راحتی نیست. بیشترین وقت و تمرکز را همین روزمره گی ها میربایند .ولی گاه و بیگاه هر از گاهی وقتی به سراغم می آید دست به دستش میدهم و همرایش قدم میزنم.

بهترین کتابی که تا حال خوانده اید؟

نمی توانم از جمله این همه نویسنده و شاعر انتخاب کنم چون برای من آثار خیلی ها خوب و عالی بوده است. چارلز دیکنز در باره دیوید کاپرفیلد خیلی زیبا نوشته. کتاب طلا در مس را زیبا یافتم، صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز، پدران، پسران و نوادگان پائولو کوئیلو و خیلی های دیگر. آثار نویسندگان خود ما را نیز می خوانم و بیشترینه خوانش حالا در انترنت اتفاق می افتد چون موبایل ات را همه جا داری و هر زمانی موقع میسر شد در هر کجایی باشی میتوانی بخوانی.

زیباترین فیلمی که تا حال تماشا کرده اید؟

فلم های زیادی تماشا کردم در طول زندگی ام. اما گاهی بعضی فلم ها تاثیر به سزایی در روان انسان میگذارد. من زمانی فلم هندی زیاد میدیدم چون آن موقع بازار فیلم های هندی گرم بود. اما از زمانیکه اروپا آمدم به ندرت فلم هندی دیده ام. یکی از فلم های خوب که در این سال ها دیدم فلم دنگل از کار های عامر خان است.
او را یک هنرمند متعهد و علاقه مند به چالش های اجتماعی از جمله نقش زن ها در جامعه یافتم.
فلم هاییست که هرگز فراموش شان نمی کنم؛ و با هر بار دیدن شان گریسته ام. the untouchables و 12 years a slave و
من فیلم های که حتی تاریخ تولید شان از قبل تولد من هستند را هم دوست دارم مثل (برباد رفته) و (کلوپاترا).

ثار چه شاعرانی را بیشتر مطالعه میکنید و در سرودن تحت تاثیر کدام شاعر هستید؟

وقت زیادی برای اینکه بنشینم و کتاب بخوانم ندارم. برای همین بیشتر آثار شاعران را از طریق رسانه های مجازی تعقیب میکنم. اما این بدین معنی نیست که کتاب های شان را ندارم و یا نمی خوانم. شعر خیلی از شاعران جوان کشور خود را دوست دارم و اکثریت شان دوستان خوبم هستند. من فکر نمی کنم تحت تاثیر کدام شاعر مشخص باشم و این را شاید خوانندگان بهتر بتوانند پاسخ بدهند تا خودم.

از دید شما شعر گفتن قابل یاد گرفتن است یا ذاتی؟

به نظر من شاعران دو نوع اند یکی آنهایی که ذاتی شاعر اند و بدون سرودن نمی توانند زندگی کنند و شعر مثل جریان خون در رگ رگ شان جاریست و نیاز به سمت دهی هم ندارد . دگر شاعرانی که علاقه مند شعر هستند ،آرام آرام یاد میگیرند ، شاعر میشوند و موزون می سرایند. ولی جنس اول در حقیقت شاعران واقعی اند.

از مهستی عاصی بگویید؟

مهستی بانوی بزرگ زندگی من است. تکیه گاه روز های بد و لحظه های سخت و همراه شادمانی ها و سرگذشت هایم. دختریست مثل آیینه بی غل و غش و صمیمی، در ضمن اندک رنج و حساس. دست هایش هنوز آثار دوران کودکی را دارد و گاهگاهی مثل همان دوران های کودکی اش آن دستان را میبوسم. دست های هنرمندی دارد. نقاشی در حال حاضر بخش بزرگ وقت های فراغت اش را میگیرد و با نواختن پیانو کمی فاصله گرفته است. سال آخر ماستری اش را در رشته کمپیوتر پروگرام میگذراند.

تا کنون چند شعر برای مهستی دختر تان سروده اید؟

به یاد ندارم چند پارچه برایش سروده ام ولی بیشتر برای سالروز تولدش نوشته ام. گاهی بدون هیچ مناسبتی برایش نوشته ام. باری در یک برنامه مکتب اش روی سن با همصنفانش برنامه داشت و همانجا برایش سرودم.

شنیدیم و دیدیم که میترا آواز میخواند، آنهم بدین قشنگی؟

سال های 1360 و 1362 مکتب بودم که با همصنفانم می خواندم وروی میز مینواختیم .این شوق در حدی بود که آوازه اش به گوش مدیره مکتب ما رسید و در یکی از برنامه های مکتب با اجازه پدرم یک آهنگ هندی اجرا کردم.
وقتی با عاصی ازدواج کردم گاه و بیگاه برایش زمزمه میکردم و خیلی دوست داشت روزی او شعر بسراید و من بخوانم. این صدا و آرزو سال ها در وجودم خاموش و مرده بود. حتی نمی نوشتم. نمی رسیدم بنویسم ،چون آنقدر درد سر زندگی دست و پا گیرم شده بود که فراموش کرده بودم آرزو هایی دارم. از سال 2012 به این سو دوباره آن حس و شوق در من بیدار شد و در کنار سرودن خط خطی های بی سر و پا، کمپوز هایی هم درست میکردم. تا بالاخره جرات کردم و یکی از سروده هایم را خودم خواندم. اسمش را گذاشتم اندوه.
کار اولم در سال 2015 ثبت شد اما بنابر معاذیری تا هنوز نشر نشده است. ولی بالاخره نشر خواهد شد. به مناسبت سالروز شهادت عاصی یکی از سروده هایم(پرنده) را در همین شب و روز به گوش دوستداران موسیقی رسانیدم.

جایگاه زن افغانستانی را در دنیای شعر و ادبیات چگونه یافتید؟

شعر و ادبیات زن از سال های قبل وجود داشته ولی پس از حکومت طالبان جریان سریع رشد شعر و ادبیات در سال های اخیر در بین زنان نویسنده و شاعر ما پررنگ تر گردیده است. داریم شاعران خوب که زیبا میسرایند و سبک های جدید و مدرن را در حوزه های مختلف ادبی تجربه کرده و بی ترس میسرایند. اما شرایط نا امن و محدودیت های اجتماعی و خانوادگی هنوز هم خیلی از زنان و دختران را از کار های فرهنگی باز میدارد. هنوز خود سانسوری ها وجود دارد و یک زن راحت نمی تواند مثلن از احساس عاشقانه ،از لذایذ طبیعی زندگی برهنه بنویسد، آنطوریکه مرد ها مینویسند. نویسنده مرد هر چه برهنه و عاشقانه بنویسد حرفی نیست ولی یک زن حتمن مورد پرس و پال قرار میگیرد و سوال هایی چون برای کی سرودی؟ عاشق شدی؟ چه گپ است؟ مطرح میشود. هنوز که هنوز است با همه آزادی بیان ،شاعران و نویسندگان زن قربانی عقاید و سنت های حاکم بر جامعه بوده و نتوانسته اند آن جایگاهی را که لایقش هستند بدست آورند.
در مورد باقی فعالیت های فرهنگی تان میخواهیم بیشتر بدانیم؟

در کنارشعر و موسیقی که به عنوان تفنن پیش میبرم شان چون هیچگونه منبع عایداتی برایم نداشته، من معلم کودکستان هستم و یک بخش کودکان را با دو سه همکارم رهبری میکنم. معلم رهنما هستم برای شاگردان دانشگاه که میخواهند معلمین آینده شوند. کار های ترجمه بخش کودکستان ها را در صفحه زبان مادری پیش میبرم. تصنیف هایی میسازم و روز هایم را با همین مصروفیت ها به شام میرسانم.

اولین دیدار تان با عاصی بزرگ؟

عاصی را به عنوان شاعر در خیلی از برنامه های فرهنگی دیده بودم ولی هرگز تصور نمی کردم روزی شریک زندگی ام گردد. برای اولین بار در یک صحبت جدی در دفتر ریاست رادیو با او مواجه شدم که سوال بارانم کرد وبه اشکال مختلف پاسخ سوال هایش را از من گرفت. بعد از آن دیدار دیری نگذشت که نامزد شدیم. بعد ها فهمیدم که آن ملاقات برای معرفی ما ترتیب داده شده بود. من قرار بود در برنامه اردو نطاقی کنم و درخواست بدست در دفتر رییس رادیو مانده بودم و خیلی کلافه که چرا هر چه مراجعین هستند میایند و میروند ولی کار من اجرا نمی شود تا بالاخره فهمیدم حرف از چه قرار بود.

بزرگترین آرمان و عمیق ترین حسرت؟

بزرگترین آرمان: از گفتنش می ترسم چون خیلی عزیزانم با همان آرمان زندگی را وداع گفتند و به آن نرسیدند. و جالب اینجاست که این آرمان به بزرگترین حسرتم تبدیل شده است.

به یاد دارم که سه روز بعد از شهادت عاصی بزرگ برای گرفتن مصاحبه نزد تان آمدم. با هم به خانه شما رفتیم. آخرین لحظات بودن عاصی را با اندوه نگاه کردیمآن خامه و صفحه باز یادداشت های سفر نامه اشآنقدر درد داشت . آنروز میترا شکسته بود. چه شد آن میترا دوباره اینهمه قوی و استوار سربلند کرد؟

چگونه قوی شدم؟ سوال جالبیست. من با صراحت می گویم اگر در افغانستان زندگی میکردم شاید نمی توانستم صاحب چنین قوتی که امروز هستم، باشم . چون راحت سرکوب میشدم. اما پس از رفتن عاصی و سپس پدرم که تکیه گاهم بود، باید با قوت بیشتر سر پا میایستادم. بزرگ کردن فرزند 9 ماه به تنهایی کارراحتی نبود. غربت با همه سختی هایش نتوانست مرا مغلوب بسازد و حضور دخترم در کنارم قوت قلبی شد . هر صبحی که بیدار میشدم و به او نگاه میکردم انرژی می گرفتم. میدانم که خواستن توانستن است.

کدام شعر تان را بیشتر دوست دارید؟

نمی توانم پاسخ دقیقی بدهم چون هر کدام در آن لحظه ای که سروده ام برایم عزیز بوده و بازتاب غم و اندوه و یا شادی دلم .برای همین زیاد اند شعر هایی که دوست شان دارم.

فرصت نشد که با تو کمی گفتگو کنم
باران اشک های خودم را سبو کنم
رفتی ولی به ذهن و دل من نشسته ای
با خویش خاطرات ترا زیر و رو کنم
بفرست نامه ای و دلم شاد کن دمی
شاید که عطر دست تو از نامه بو کنم
شب ها که چشم تو به رخ ماه بنگرد
در آسمان، نگاه ترا جستجو کنم
رفتی و نیستی که ز صبح تا به پای شب
هرقصه را چگونه بتو مو بمو کنم
قسمت نبود با تو سر آرم جوانی ام
عمر دگر کنار تو من آرزو کنم

ترتیب و گفتگو: مریم جدیر

اکتوبر ۲۰۱۸ناروی

از  صفحه  زنان  پیشگام  افغانستان برای  تان  انتخاب  شده  است.