قبای بتن و نی زر و زیور دارم
نه توان دارم و نی شخص توانکر دارم
انبار غم سر غم حالتم ناهنجار است
نه پدر دارم و مادر نه برادر دارم
ذوق مکتب بسرم لیک توان نیست مرا
سیم و زر نیست نه آن علم منور دارم
رمق اندر گلویم، بسکه چنان نالانم
خون دل میخورم و رنج فزونتر دارم
بر بست طالع و اقبال و محبت تقدیر
بخت واژگون ره تاریک دل آذر دارم
خم شد قامت شیخان و شباب خانه بدوش
گله از جاهل و نادان و ستمگر دارم
لشکر ظلم سرا پای وطن لانه نمود
شِکوه از میر و ملک، رهبر کشور دارم
کر شد گوش فلک، ناله و فریاد نشنید
یا الهی چه لباسیست که در بر دارم
بهر آزادی کشور، دل و جان میجنگم
نه هراس از تبر و دشنه و خنجر دارم
گرداب حال دل طفلک معصوم بنوشت
دشمنی با ستم خلق، چو اژدر دارم
…… گرداب ۲۰۱۸–۱۰–۹