تعصب چشم ها را کور و عقل ها را ذایل کرده و ملت ها را به تباهی می کشاند: مـهـرالـدیـن مشــیـد

  تعصب در لغت به معنای تمایل شدید به یک شی یا پدیده  است، تمایلی که می توان، انسان را به سوی از خود بیگانگی ببرد و تو بودن او را زیر پرسش ببرد.  این تمایل می تواند، قومی، زبانی، گروهی و ایده ئولوژیک باشد که ریشه های آن بر می گردد به تمایلات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و تاریخی که هر یک بر دیگری اثر گذار اند. تعصب و عصبیت در اصل یک بحث اخلاقی است، ریشه در واژۀ عصب دارد و به معنای رگ و  پی هایی است که مفاصل را به هم پیوند می دهد. از این رو هر گونه پیوستگی را تعصب وعصبیت نامیده اند؛ اما عصبیت از لحاظ اخلاقی یک امر نفسانی و باطنی تلقی شده است که در نماد دفاع از خویشاوندان و قوم، چه این تعلقات دینی، مذهبی، مسلکی و یا تعلقات میهنی، آب و خاک باشد، ظهور می کند. این گونه تعصب زشت بصورت عموم از اخلاق فاسد و رذیله دفاع می کند که مفاسد اخلاقی و رویکردی را به بار  می آورد.  تعصب در آیات قرآنی هم در مورد ادعا های بی دلیل و انحصار طلبانۀ یهودو نصارا چنین آمده است” یهودیان گفتند:مسیحیان هیچ موقعیتی -نزد خدا- ندارند»، و مسیحیان نیز گفتند:یهودیان هیچ موقعیتی ندارند -و بر باطلند”؛ در حالی‌که هر دو دسته، کتاب آسمانی را می‌خوانند و باید از این گونه تعصب‌ها برکنار باشند. ” این آیه سرچشمه اصلی تعصب را، جهل و نادانی معرّفی کرده است؛ زیرا افراد نادان همواره در محیط زندگی خود زندانی اند و غیر آن‌را قبول ندارند، به آیینی که از کودکی با آن آشنا شده‌اند هر چند خرافی و بی‌اساس هم  باشد، به آن وفادار اند. [۷] شماری اندیشمندان دلیل دل نشینی و تایید گری تعصب را در چگونگی بیان آن تلقی کرده اند.

چنانکه “نیل پستمن” در کتاب خود نوشته است «کلید تمام باورهای متعصبانه این است که همگی خود تأییدگر هستند؛ البته نه بخاطر آن که نادرست اند؛ بلکه باور های متعصبانه طوری ارایه می شوند که گویی هیچ وقت نادرستی آنها نمی تواند، نشان داده شود.”

این در حالی است که همگان می دانند، اصل این بحث ریشۀ سیاسی دارد و هر از گاهی که پدیده های فکری و باورهای اعتقادی و قومی و زبانی سیاسی می شوند و یا بار سیاسی پیدا می کنند. در این حالت تمامی ابعاد فکری آنان چه زشت و چه زیبا تحت شعاع نگرش خاص سیاسی قرار می گیرد. در این صورت است که سیاست گران ناکام و بدنام که در اصل برای مردم پیامی ندارند و از میان مردم رانده شده اند، برای بدست آوردن منافع شان از هر پدیدۀ فکری وتعلقات قومی و زبانی بهره جویی می کنند. اینجا است که عصبیت قومی نقطۀ بارز سود جویی برای سیاستگران استفاده جو است. در این حال تعصب هم درنماد تمایل شدید به قوم و زبان و سمت چربی بیشتر پیدا می کند که در کل ریشه در تمایل شدید سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی دارد. برای گشودن کلافۀ سر درگم آن باید دنبال عوامل رفت و آن عوامل را باید کشف کرد که با تاسف در کشور ما عوامل آن در کنار عقب مانی های فرهنگی، بیشتر برخاسته از دخالت های شبکه های استخباراتی است که برای مزدور ساختن افراد وابسته به خود هر از گاهی تنور تعصب ها را در جلوه های گوناگون آن در کشور ما داغ تر می سازند.هرچند علل وعوامل این تعصبات پیشینۀ تاریخ هم دارد که برخاسته از ستم ملی و استبداد حاکم بوده است؛ اما  پس از تهاجم شوروی و بعد از آن جنگ های داخلی، در موجی از وابستگی های افتضاح آلود گروههای جهادی و سیاسی کشور به شبکه های استخباراتی و اکنون هم حضور امریکا این تضاد ها را درشت تر کرده و بر تصبات قومی و زبانی افزوده است. هر از گاهی که برای تفاهم اقوام زمینه یی بوجود آمده، با راه اندازی توطیه های خارجی ها به کمک عمال شان، از میان رفته است. چنان که پس از تهاجم شوروی به افغانستان انگیزه های وحدت ملی میان اقوام کشور به گونۀ بی پیشینه یی ظهور کرد که به دلیل نهادینه نشدن و به آگاهی نرسیدن آن، به زودی شکار توطیۀ خارجی ها شد و هر روز عمیق تر می شود.

ملت های دیگر توانسته اند تا با عبور از فراز و فرود تحولات سیاسی و اجتماعی به آگاهی های انسانی، اجتماعی، تاریخی، جغرافیایی، منطقه و جهانی نایل آیند و با شکستاندن دیوار های آهنین تعصب به مقام دولت- ملت یا دولتی ملی نایل آیند. امروز در اروپا می بینیم که چگونه شهروندان آن بدون در نظر داشت قوم و زبان در محور دولت ملی جمع شده و در سایۀ ارزش های متعالی شهروندی به زنده گی خود ادامه می دهند. دلیل اش این بوده که ملت های یادشده با قرار گرفتن در سکوی بلند نه، بر تمامی  مظاهر تعصب  نه گفته اند و برای ساخت و ساز مدنی و فرهنگی یا مادی و معنوی باهم بسیج شده اند؛ اما با تاسف که  در کشور ما تعصب به مثابۀ دانۀ سرطانی چنان از قاعده به راس هر روز فربه تر و خونین تر می شود و در بسیاری موارد به گونۀ کورکورانه، خرافی و جاهلانه در انسان ها چنان نیرومند تبارز می کند که حتا چشم حقیقت بین انسان های عادی چه که حتا دانشمندان شان  را کور و درجهء واقعیت نگری را در آنان به صفر تقرب می دهد. تعصب در نماد های گوناگون چون تمایل شدید و کورکورانه به قوم و زبان و نحات و حتا عقیده بروز و چنان بر عقل و آگاهی غلبه حاصل میکند که اتکا به نفس و اعتماد به خود را نیز از انسان می گیرد و او را هار و از خود بیگانه می سازد. این خودبیگانگی انسان را به آدم های عقده یی و از خود راضی و بهانه جو بدل می کند که به بیماری شدید خودبزرگ بینی دچار می شوند. این آدم ها خود را عقل کل حساب کرده و جهل شان به درجهء جهل مرکب می رسد و چنان احمق می شوند که در هنگام راه رفتن در زمین، شاید به زمین بگویند” منت دار باش که سرت راه می روم.” هرچند تعصب در جلوه های گوناگون آن زشت و منفور است و اما زمانی که تعصب در آدم ها به حس شدید نفرت بدل شود. در این صورت نفرت در انسان ها به حس انتقام جویانه مبدل می شود که به گونۀ خطرناکی جامعه را تهدید می کند. 

در این میان تعصب زبانی و قومی زمامداران و سیاستگران زشت ترین و جاهلانه ترین اشکال تعصب است که خیلی خطرناک و ویرانگر بوده و سبب تباهی و بربادی ملت ها شده است. چنانکه فاشیزم هتلری به مثابۀ یک جریان فاشیستی و تمامیت جان بیشتر از بیست میلیون انسان را گرفت. این گونه تعصب انسان را از سکوی انسانیت به سکوی حیوانیت سقوط می دهد.

هدف از اشاره به نکات بالا خط بطلان کشیدن بر تعصب نیست؛ بلکه هدف از آن اشاره به ابعاد زشت و منفور آن و نه انکار آن است؛ زیرا تعصب بر مصداق شعر حافظ بزرگ با سرشت انسان گره خورده است و در نبود آن سرشت انسان آسیب پذیر می شود. از این رو  تعصب با احساسات انسان گرهء ناگسستنی خورده است و انسان بدون احساسات زنده گی کرده نمی تواند. هرگاه احساسات از زنده گی انسان بیرون شود، تمامی شور و عواطف انسانی او می میرد. بنا بر این تعصب داشتن در انسان ها یک امر عادی است و اما بحث بر سر نحوهء داشتن  و پروراندن آن است که چگونه باید آن را پرورید. ازاین رو هنر تعصب داشتن برتر شمرده شده است؛ زیرا این می تواند، در سمت و سو دهی تعصب نقش آفرین و کارساز باشد تا تعصب خشک و کور را با نور آگاهی به پدیدۀ بالنده و پویا بدل کند، فرصت های تحول و تکامل و پیشرفت را در جامعه میسر بسازد و بالاخره انسان را پله به پله برای رسیدن به آستان الهی به یاری شور عواطف انسانی نزدیک می سازد. از این رو تعصب در حد احساس به نحوی، نه تنها در غنای خورده فرهنگ ها تاثیر مثبت دارد؛ بلکه متضمن نوعی پیوستگی میان فرهنگ ها، اقوام  و مذاهب نیز می گردد و این تعصب سازنده خوانده شده است. این گونه تعصب مانع تبدیل شدن تعصب به نفرت و نفرت انگیزی می شود و با تاسف که درکشور ما  از آن خبری نیست.

پس تعصب پویا، هوشمندانه و آگاهانه نه تنها زیبا که حقیقت آفرین بوده و غنابخش و تکامل دهندۀ انسان و جامعه نیز می باشد. این گونه تعصب سبب استحکام پیوند های معنوی در جامعه شده و احساس وطن دوستی و خیانت زدایی و توانایی مبارزه با دشمتان وطن را برای انسان می آموزد. این گونه تعصب هرچند در حوزه های مختلف تاثیر مثبت دارد؛ اما اثرات آن دراستحکام وحدت ملی، همگرایی اقوام، پویایی و تکامل فرهنگی، بویژه در حوزۀ زبان بدور از سیاسی کردن آن ستودنی است و درضمن نباید زبان ها را قربانی لهجه ها کرد و به بهانۀ لهجه های گوناگون میان یک زبان دیوار های آهنین کشید. این گونه تعصب بیشتر از همه فرصت ها برای پویایی و تکامل زبان را در جامعۀ ما بوجود می آورد و زبان  ها را از مرگ حتمی نجات می دهد؛ زیرا زبان حیثیت پدیدهء زنده را دارد، به رشد و غنامندی نیاز دارد و اگر جتین نشود، می میرند. جنانکه صدها زبان به نسبت پرورده و بالنده نشدن تا کنون مرده اند. یک زبان زمانی از مرگ نجات می یابد که همگام با ترقی و پیشرفت حرکت کند و قدرت پذیرش آن بلند برود. این ایجاب خلاقیت های زبانی را می کند تا ظرفیت های آن به کار گرفته شود. این زمانی ممکن است که زبان در برابر دهها انکشافات و اختراعات روزانه با ایجاد واژه های جدید پاسخگو باشد. 

در این میان از ظرفیت های بالنده گی یک زبان نمی توان انکار کرد که یک زبان دارای ظرفیت ها و جاذبه های سرشار شدن و ساختن و آفریدن که حتا باوجود فشار های ممتد چون رود خروشان حرکت کرده و خلاقانه به رنده گی خود ادامه داده است و می دهد. از همین رو سیاست های زبان ستیزی در طول تاریخ بویژه در برابر زبان های پویا و بالند ناکام بوده است و جز خشم و نفرت زبانی را ایجاد کرده است، پیامد دیگری در پی نداشته است. هرچند از گلوی این زبانها گرفته اند و  به بهانه های گوناگون خفه اش کرده اند و اما نمرده و با اندک ترین فرصت دوباره جان گرفته است.این توانایی زبان حتا مجال آه گفتن در دل زبان ستیزان را کشته است و بر تمامی سیاه کاری های شان خط بطلان کشیده است.

در حالی که این گونه بحث ها ریشۀ سیاسی دارد و هر از گاهی که پدیده های فکری و باورهای اعتقادی و قومی و زبانی سیاسی می شوند و یا بار سیاسی پیدا می کند. در این حالت تمامی ابعاد آنها چه زشت و چه زیبا اند، تحت شعاع نگرش خاص سیاسی قرار می گیرند که جفای آشکار به پدیده های یادشده است. در این صورت است که سیاست گران ناکام و بدنام که در اصل برای مردم پیامی ندارند و از مردم رانده شده اند، برای بدست آوردن منافع شان از هر پدیدۀ فکری وتعلقات قومی و زبانی بهره برداری های سیاسی می کنند. اینجا است که عصبیت قومی نقطۀ بارز سود جویی برای سیاستگران استفاده جو می شود که عوامل گوناگون دارد. برای گشودن کلافۀ سر درگم آن باید دنبال عوامل رفت و عوامل را باید کشف کرد که با تاسف در کشور ما عوامل آن نه تنها برخاسته از رسوبات زمامداران گذشته است و پیشینۀ تاریخی دارد که امروز در نتیجۀ  دخالت های شبکه های استخباراتی رنگ دیگری به خود گرفته است که شبکه های شیطانی برای مزدور ساختن افراد وابسته به خود هر از گاهی تنور تعصب ها را در جلوه های گوناگون آن داغ تر می سازند.هرچند علل وعوامل این تعصبات پیشینۀ تاریخ هم دارد که برخاسته از استبداد است و اما تهاجم شوروی و بعد از آن جنگ های داخلی و وابستگی های افتضاح آلود گروهها به شبکه های استخبارات و اکنون هم حضور امریکا این تضاد ها را درشت تر کرده و بر تصبات قومی و زبانی افزوده است.

عصبیت های قومی اثرات ناگواری بر پیشرفت های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی برجا گذاشته و مانع پویایی فرهنگی می شود. این عصبیت به مثابۀ دانۀ  سرطان بر تمامی حوزه های زنده گی سیاسی و فرهنگی  سنگینی می کند. بویژه زمانی که زمامداران با شلاق قومی بخواهند، سرنوشت یک ملت را قربانی خواست های قومی شان نمایند. در این صورت بدترین امتیاز طلبی قومی جای پیشرفت مردم سازی وملت سازی را می گیرد. در این صورت است که زمامداران قوم گرا با استفاده از قدرت هر آنچه در توان دارند، برای برتری و بقای یک قوم از آن استفاده می کنند. آشکار است که در این حال اقوام دیگر در معرض بدترین توطیه های نظامی، سیاسی و اجتماعی و اقتصادی قرار می گیرند. در چنین حالی زمامداران قومی در جامعۀ بیماری مثل افغانستان که قربانی جنگ تروریزم و آماج حمله های وحشیانۀ انتحاری و انفجاری آنان است، بیشتر از هر کشور قربانی تبعیض و امتیاز طلبی های قومی زمامداران می شوند. زمامداران قوم گرا برای رسیدن به اهداف قومی، بجای متمرکز ساختن تمامی  قوت ها در راستای نابودی دشمنان مردم افغانستان برعکس از آن ها برای برتری جویی های قومی استفاده می کنند. در این صورت است که مردم افغانستان در معرض آشوب های گوناگون از جمله نسل کشی های بی رویه و حتا خطرناک تراز تروریزم قرار می گیرند.

حال بر حکومت ها، گروهها، نهاد های سیاسی و جامعۀ مدنی است تا با کار مشترک هر چه درتوان دارند، برای نابودی مظاهر تبعیض در عرصه های گوناگون استفاده کنند تا گلیم این بیماری مزمن و کشنده را از کشور ما جمع کنند. هرچند نقش گروه های سیاسی و نهاد های مدنی و رسانه یی را نمی توان برای محو مظاهر هرگونه تبعیض دست کم گرفت؛ زیرا این ها می توانند، نقش بزرگ روشنگری را در این راستا داشته باشند؛ اما نقش دولت ها برای نابودی تبعیض و برچیدن بساط آن حیاتی و تعیین کنده است؛ زیرا نابودی مظاهر تبعیص نیاز به کار پیچیده و هماهنگ  ملی در عرصه های سیاسی، فرهنگی و نظامی و امنیتی دارد و این کار از عهدۀ دولت ها به شمار می رود. از این رو نقش دولت های سازنده و تعیین کننده است تا با راه اندازی راهکار های موثر و ملی مردم را برضد هر نوع برتری جویی های قومی و زبانی و سمتی بسیج کند. واه حسرتا به حال ملتی که زمامدارانش بر روی آتش تبعیض و برتری جویی های ضد انسانی و ضد تاریخی و ضد ملی باروت بریزند و بدین وسیله تیغ از دمار ملت های شان بیرون کنند تا به بهای نابودی و بازی با سرنوشت مردم شان جادۀ توطیه و کشتار بیرحمانه را بر روی شبکه های استخباراتی قدرت های منطقه وجهان فراهم کنند و بدین وسیله به زنده گی ننگین شان ادامه بدهند. یاهو