حیدری وجودی آخرین حلقه از سلسلۀ شاعران عارف : پرتو نادری

اگر سخن به مطلقیت نگفته باشم، استاد حیدری وجودی را میتوان آخرین حلقه از سلسلۀ شاعران عارف در افغانستان دانست.
حالا شاید چنین بزرگوارانی در گوشه و کنار این سرزمین زیست میکنند و با دم گرم عرفانی خویش در پیکرۀ شعر شور و حالت عارفانه می آفرینند؛ اما با دریغ من در زمینه اطلاع و شناختی ندارم.
استاد حیدری و جودی نه تنها در عرفان نظری و عملی جایگاه بلند و ستایش بر انگیزی دارد؛ بلکه شعرهای او خود منبر با شکوهیاست که پیوسته از آن پند، اندرز، عشق و بینشهای عارفانه چنان طیفی از نور در دلهای اهل دل راه گشوده است.
این عشق و بینش به ویژه غزلهای او را به چشمهسار گوارایی بدل کرده است. چشمهسار شفاف، سرد و گوارایی در یک تموز داغ. چشمهساری که تا می نوشی، پیوسته می خواهی بنوشی و بنوشی.


او را میتوان حلقۀ وصلی در میان شاعران کلاسیک و مدرنیست نیز خواند. با آن که او هیچ گاهی نخواسته است تا گامی به آن سوی دیوارهای پست وبلند اوزان عروضی بردارد، با این حال من جایی نشنیده ام و گاهی هم از او نخواندهام که در برابر جریانهای نوین ادبی به مقابله و پر خاش بر خاسته باشد. آن گونه که شماری چنین کرده اند.
پیوسته از استاد حیدری در گفت و گو هایش و یاهم در نشستهای رسمی و غیر رسمی شنیدهام که شاعران جوان مدرنیست را به فرا گیری ادبیات کلاسیک، معیارها و موازین شعر کلاسیک پارسیدری فرخوانده است.
حیدری بر این نکته تاکید داشته است که بدون آگاهی از ضابطههای ادبیات کلاسیک نمیتوان از نو آوری ومرحلۀ نوین در شعر و شاعری سخنی به میان آورد.
البته تاکید حیدری برآگاهی ازادبیات کلاسیک، مکتبها و جریانهای ادبی گذشته به مفهوم مخالفت و پر خاش او در برابر جریانهای نوین ادبی نیست.
برای آن که هر مرحلۀ تازه و نو بر اساس یک مرحله کهنه شکل میگیرد و پدید می آید . از این نقطه نظر هیچ چیز تازه و بدون ارتباط با گذشته در هیچ زمینه علمی، ادبی و هنری نمیتواند وجود داشته باشد.
حتا میتوان گفت که هیچ اختراعی هم نمیتواند کاملاً نو باشد. هر اختراعی در حقیقت ادامۀ گذشته است و عناصری کهنه را در خود دارد. منتها این عناصر دریک پیوند نو و تازه در یک ساختار تازه هویت تازه و عملکرد تازه می یابد.
من به یاد دارم که بار ها حیدری وجودی شعرهای آن شمار شاعرانی را که پس از سالها تجربۀ موفقانه در عوالم عروضی به عوالم عروض آزاد و شعر سپید راه زده اند با شعرشاعرانی که به تعبیر اهل کمپیوتر
«
شارت کت» راه زده اند و یک شبه شده اند پست مدرنیست، مقایسه کرده و گفته است: تا زمانی که شاعری سرایش در اوزان عروضی را با موفقیت تجربه نکرده باشد نمیتواند یکی ویک بار در عوالم شعرآزاد عروضی و سپید گل کند و اقبالی به بار آورد.
این گونه نگرش و دریافت از جریان شعر معاصر افغاستان مخالفت با جریانهای مدرن شعری و ادبی نیست.
چنین است که حیدری به حلقۀ پیوند در میان شاعران نسل کلاسیک و مدرن بدل می شود. چنان که او در یک جهت دوستی و ارادت استواری با صوفی عشقری داشته و روزها را در کنار او به سربرده و در جهت دیگر یک چنین محبت، عشق و ارادت را به واصف باختری شاعر مدرنیست و یکی از راه گشان شعر نیمایی و سپید در کشور و شاعران دیگری از این تیره و تبار نیز داشته است.
روزگاری که این همه ادبیات و فرهنگ فر و شکوه خود را از دست نداده و ارزش انسان ها با معیار های بازار آزاد سنجیده نمی شد، دفتر حیدری در کتابخانۀ عامه جایگاه دیدار شاعران ، نویسنده گان و پژوهشگران و جایگاه بحث های دلنشین ادبی بود. بزرگان بحث میکردند و جوانان می آموختند. شمار زیادی از شاعران جوان از همین نشست ها راه خود را به سوی ادبیات و رسانه ها باز کردند. از این نقطه نظر او گاهی خود به مانند یک نهاد فرهنگی اثر گذار بوده است. من نمیدانم که این روز ها کتابخانۀ عامه چه حال و هوایی دارد! اما تا جایی که می دانم هنوز زمزمۀ:

بشنو از نی چون حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند

از حلقه مثنوی خوانان که به دور استاد حیدری در کتابخانۀ عامه گرد می آیند ، بلند است. باری در پیوند به این جایگاه او گفته بودم:
هر هفته در روز های دوشنبه و پنج شنبه، آن گاه که خورشید کابل در آن سوی کوههای پغمان غروب می کند، صدایی ازکتابخانۀ عامۀ کابل بلند می شود :

بشنو از نی چون حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند

این صدا ، صدایی است که از حلقۀ مثنوی خوانی حیدری وجودی به گوش می رسد .صدای شاعری که سالهاست با مشعل جاودانۀ اندیشه و کلام مولانا جلال الدین محمد بلخی در سرزمین تصوف و عرفان راه می زند. در این دو روز پیوسته شماری از جوانان دلبسته به ادبیات و عرفان به کتابخانۀ عامۀ کابل می آیند، به دور حیدری وجودی حلقه می زنند و به آموزش مثنوی معنوی می پردازند.

سالهاست که حیدری در کنار شعر وشاعری، جوانان علاقمند به ادبیات عرفانی و به ویژه مثنوی معنوی مولانا جلال الدین محمد بلخی را با راه اندازی حلقات مثنوی خوانی ، آموزش می دهد. از این نقطه نظر او بر شماری از شاعران نسل بعد تر از خود حق استادی دارد. از این نقطه نظر هیچ کسی به پیمانه او در گسترش مثنوی خوانی درپایتخت کشور تلاش نکرده است. حتا آن گاه که شلاق به دستان رسیده از جهنم تعصب و کوردلی بر هر چه روشنایی ، عشق و ادبیات بود تازیانه می کوبیدند و دشتها و کوچهها را لبریز از هیا هوی تاریکی کرده بودند. نمادهای فرهنگی تاریخی را از بین می بردند و در شهر پلخمری کتبخانه حکیم ناصر خسرو بلخی را تارج کردند و بر انبوه کتابها آتش زدند، حیدری وجودی در آن سوی مرزهای غربت در پشاور پاکستان همچنان مشعل مقدس مثنوی خوانی را بر افروخته نگهداشت.

بشنو از نی چون حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند
از نیستان تا مرا ببریده اند
وز نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هرکسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش

او روی پاره گلیم غربت نیز حلقه مثنوی خوانی راه اندازی میکرد و جوانان پناهندۀ افغانستان را با شعر و عرفان مولانا آشنا می ساخت. گویی برای آن به پاکستان آواره شده بود تا نگذارد که این مشعل مقدس به دست متعصبان کوردل خاموش گردد. گویی با این مثنوی خوانیها تلاش میکرد تا نسل جوان پناهنده هیچگاهی ریشههای خود را از یاد نبرند تا آن دور مانده گان از اصل خویش در اندیشه و تلاش روزگار وصل خویش باشند.
چون دور غربت پایان یافت، حیدری بار دیگر مشعل مثنوی خوانی را در کتابخانۀ عامۀ کابل روشن ساخت. عمرت دراز باد! استاد حیدری وجودی که گاهی فکر میکنم که با این کار خورشیدی را به تنهایی بر دوش می کشی!
همان خورشیدی که این روزها در هرگام هزاران تیر زهر آلود به سویش پرتاب می کنند. می دانیم که آسوده گی پرواز خفاشان در زیر چتر تاریکیاست نه بر فراز گنبد خورشید!
حیدری را میتوان آخرین حلقه از سلسلۀ شاعران عارف و متصوف در افغانستان گفت. او هر چند بنا بر دشواریهای زنده گی نتوانست به آموزشهای تخصصی و عالی بپردازد ؛ ولی از همان سپیده دم جوانی به خود آموزی در عرصۀ ادبیات پرداخت و بعداً با شماری از استادان و شاعران پیشگام شعر و ادبیات در شهر کابل روابط دوستانهیی ایجاد کرد و بدینوسیله توانست تا از محضر استادان شعر و ادبیات معاصر افغانستان مانند صوفی عشقری، شایق جمال، خال محمد خسته، ملک الشعرا بیتاب، استاد نوید، فکری سلجوقی و بعداً واصف باختری فیض ببرد.
این پیوندها در یک جهت نه تنها سبب رشد استعداد شاعری و آفرینش های ادبی او گردید؛ بلکه در جهت دیگر زمینۀ شناسایی او را در حلقات ادبی و فرهنگی شهر کابل به حیث یک شاعر جوان و با استعداد، نیز فراهم کرد. او هم اکنون نه تنها یکی از شاعران سرشناس و قابل احترام در افغانستان است؛ بلکه در تمام حوزۀ گستردۀ زبان پارسیدری نیز شاعر شناخته شدهیی است.
حیدری سالهاست که در کتابخانۀ عامۀ کابل کار می کند و امروزه این دو نام چنان با هم آمیخته است که یکی یاد آور آن دیگری است.
حیدری شاعر کلاسیک سرا و پابند به سنتهای ادبی کهن ا ست. او به فرمهای مدرن رغبتی نشان نمی دهد. در فرمهای کلاسیک فرم دلخواه او غزل است، به حق او یکی از غزل سرایان موفق و پیشگام افغانستان است. او در شعر عارفانۀ معاصر جایگاه بلندی دارد. شعر او از نظر زبان روان ، پیراسته، آهنگین، و به دور از ابهام مخل و نا زیباست که بیشترینه با موضوعات و رگه های عرفانی آمیخته است. هر گونه دریافت شاعرانه در شعر او با تصوف و عرفان در می آمیزد.
با این همه او در تصویر پردازی ، زبان تازه و مدرن دارد. او در ارائۀ تصاویر شعر هایش از ترکیبها و ارائه های تازه استفاده می کند.
گاهی غزلهای او از چنان شور عاشقانه، زنده گی، امید و عاطفه سرشار است که خواننده را به شگفتی اندر می سازد که این همه آتش عشق در سینه این شاعر شست و اند ساله چگونه زبانه می کشد.
چقدر خوشبخت اند آنانی که سینه و هستی شان به جایگاه مقدس آتش عشق بدل می شود واین چه سینه های پاک و بهشتی است که این همه سوزنده گی عشق و عرفان را در خود جا داده است.
در روزگاری که سینههای دنیا پرستان به صندوق ماران بدل شده است این گونه شاعران چه مقدار خوشبخت اند که نه تنها سینهها؛ بلکه تمام هستی در نظر آنان به تجلیگاه عشق یار بدل می شود. به گفته ابوالمعانی میزا عبدالقادر بیدل:

هجوم جلوۀ یار است ذره تا خورشید
به حیرتم من بیدل ، دل از کی بر دارم

من سینۀ بزرگ استاد حیدری را همچنان لبریز از آتش عشق و عرفان آرزو میکنم! مردی که اگر در خوابهایش و رویاهایش گل گلاب می بیند آن را نه در شاخه یی می بیند، بلکه در چمنی می بیند. چمنی که خود به یک دشت گل گلاب استحاله پیدا می کند.
دیشب چمنی به خواب دیدم
یک دشت گل گلاب دیدم

پرتونادری
عقرب 1387
شهرکابل