( بخش 11 ) یاد داشت هایی از یک سفر

محمد عالم افتخار

((روشنفکری)) های تخصصی  و  سؤال های بنیادی ی هستی و اجتماع

در نخستین روز هایی که تازه وارد هند شده و به طور اساسی دغدغه ای  جز  رسیده گی  به  صحت پسر و سپس  صحت  خود  نداشتم ؛  تصادفاً (1) در حالت انتظار ؛ نشستی را ناظر بودم  که  در بخش پذیرایی ی انترناسیونال شفاخانه بیل کپور هندوستان وقوع می یافت . در ساحه علاوه  بر تعدادی از افغان ها ؛ تعدادی از اتباع عراق و کشور های افریقایی نیز موجود بودند ؛ یکی از آنان حین ورود  به اینجا توسط  قرائت بلند السلام علیکم و رحمت الله و برکاته و ورد و صلواه  طولانی که  در کشور ما معمولاً در آخرین لحظات فاتحه خوانی ها  ادا می شود ؛  فضا را به لرزه انداخت . او که بدینگونه  توجه ها را به خود معطوف داشته بود ؛ ادامه سخنانش واکنشی را بر انگیخت و محترمانه دعوت  به آهسته  صحبت کردن گردید ؛ ولی دیگر کس به کس  کاری نداشت .همزمان جوانی که گویا زبان ما و رهنمای ما بود ؛ به حساب آمد گپ ؛ حکایت میکرد ؛ که دو سه سال  پیش از این که در همین شفاخانه « ترین = تر ینینگ ( تطبیقات آموخته ها در عمل )» داشت ؛ روزی  شاهد آمدن دختر یکی از پروفیسور های مربوط  در شفاخانه بود . د ختر به حدی غیر قابل تصور زیبا بود و او و دیگران تا آن زمان چنین آدمیزاد زیبا را  حتی در فیلم ها و در تخیلات خود هم ندیده بودند . زن و مرد و پیر و جوان همه محو شده بودند تا آنکه  دختر در اتاق کار پدرش از نظر ها پنهان شد . … کسی که افغان خوش پوش و خوش تیپ معلوم میشد ؛ در هنگام تمامی سخنان ورد خوان عرب و این  هموطن ؛ ظاهراً از تهء دل «الله الله» میکرد و «خدا ؛ خدا» میگفت .

راوی سخنانش را با این جملات به پایان برد :

هند سرزمین عجیبی است و زیبایانی دارد که شاید در کوه قاف هم  پیدا نشود . اما بیشتر  بدوی  و نارس است و از جمله معلوم نیست که همان زیباترین آفریدهء آفریدگار نصیب کدام  کور موش شد !

کسی از همگنان افزود : او دختر یک پروفیسور طب این شفاخانه عالی بود و گر نه ؛ من قبول می کردم که «خربوزهء خوب نصیب شغال است!» . او حتماً جورهء مناسب خود را یافته و حالا اولاد های آنان چه زیبایانی باشند !؟

و آنکه ؛ در حال «تسبیح انداختن» تشریف داشت ؛ بدون «برو و بیا» افزود : … و چه مسلمانانی شده باشند !!!!!؟؟؟؟؟ ( میدانم باور کردنش سخت است ولی حقیقت قطعی میباشد !)

جوانترین همراه و همنشین ما خطاب به وی اظهار داشت :

داکتر صاحب ! به چه دلیل فکر می کنید که اولادهء آنان ؛ ( که هندوان اند و خواهند بود ) مسلمانانی شده اند و شاید بشوند ؟!

من که تازه متوجه شده بودم ؛ این عالیجناب داکتر و طبیب هم هست ؛ سخت جذب دیالوگ شدم . جناب دکتور فرمودند :

خوب الله تعالی که به کسی چنان حسن عنایت کند ؛ این توفیق را هم میدهد که صاحب بهترین دین یعنی اسلام باشد !؟

به خود گفتم :

چشمت روشن ؛ که تا کنون این قسمت از قرآن و اسلام را نخوانده بودی !؟

با تأسف که از طرف پروفیسور یورولوژی علامت دادند که نوبت شماست و من ناگزیر از ترک صحنهء فلسفه و اشراق بی بدیلی گشتم .

اما حتی زمانی که معالج مربوط  تکالیفم  را می پرسید ؛ من در دنیای دیگری بودم :

باید آن دختر  و سرگذشتش  را پیدا کنم  و در واقع ببینم ؛ آیا ذاتی که آنهمه زیبایی به او ارزانی داشته بود ؛ لزوما‍ً دین مشخصی هم  به او و اولاده اش تعیین و تکلیف کرده است یا چطور ؟

بعد تر دریافتم که اگر به این جستجو ادامه دهم یا پولیس هند اخراجم میکند ، یا سر و کارم  به زندان خواهد کشید و یا…!
ولی  در مقابل به جستجوی صاحب این باور و باور ها بر آمدم . خیلی زود معلوم شد که ایشان به واقع هم دکتور طب در کشور خودم افغانستان استند ؛ و کنیهء شان (( بچهء ملا )) است ؛ چرا که قبله گاه  محترم شان شغل ملا امامی داشته است و بالنتیجه استخوان عزیز شان با نان ختم  و زکات  و قربانی … سخت شده  و تصادفاً به جای اینکه حسب معمول ؛ «شرعیات» بخوانند ؛ دانشگاه طب رفته  و دیپلوم  و  جواز طبابت دریافت  نموده اند . تکیه کلام های « الله الله و خدا خدا » که پدر مغفور شان مدام مذکور می داشته اند ؛ مانند میراث به ایشان منتقل گردیده است .

جالبترش ؛ این بود که بگو مگو پیرامون نظر دکتور ملازادهء مان پسان هم ادامه یافته و جناب شان اصرار فرموده اند که نه تنها اولاد آن زیبا دختر موصوفهء هندی بلکه باید دیگر اولادهء هندوان هم پس از این ؛ مسلمان کلان شوند یا مسلمان به بار آیند ؛ چرا که حالا همه جا ثابت شد که  اسلام  بهترین است !

معلوم است که عشق و شیفته گیی این محترم به دین آبایی اش ؛ از چندین لحاظ  قابل  تقدیر و احترام میباشد . ولی گفتنی است و به خاطر سپردنی ؛ که هر مؤمن ؛ مؤمن بهای خود را « بهترین » میداند و به مجرد اینکه « بهترین » ندانست ؛ دیگر آن ؛ مؤمن بها آناً محو و مضمحل شده است ؛ و چنان دادگاهی درین زمینه  که بر له کسی  و بر علیه جانب یا جانب های مقابل  او رأی دهد و این  رأی پذیرفته شدنی باشد ؛ نیز هنوز در عالم بشری هستی نیافته و احتمالاً هرگز هم موجود نخواهد شد .

اما تقریباً به فحوای « دشمن دانا بلندت میکند = بر  زمینت میزند نادان دوست» چنین شور و شیدایی  عجیب ؛ هرگز به نفع اسلام و هیچ دین و عقیده ای نیست ؛ چرا که حتی بدون بروز دادن گستاخانه هم ؛ به معنای تخطئه و تحقیر و توهین همه عقاید و مذاهب دیگر است . این عمل در هیچ کجای دنیا و در هیچ زمانی برای احدی خوش آیند  نیست و لو به دلایلی تحمل و اغماض هم گردد .

پیرامون اینکه همچو افکار از نظر (( روشنفکری ی تخصصی = دانش های طبی )) ایشان ؛ چگونه ارزیابی می شود پسانتر بر میگردیم ولی ؛ حالا در همین راستا تنها عنصر (( گاو)) را در معتقدات هندوان اندک مرور میکنیم که بخصوص مسلمانان محترم «تقریری» )3) حایز چنین شور و شیدایی ؛ سخت علاقه دارند ؛ از این (( پاشنهء آشیل )) بر هندوئیزم …متعرض شوند و پیروز گردند !!!

—————

اینکه گاو ؛ دقیقا‍ در روان مذهبیون هند چه جایگاهی دارد و از کسی تا کسی چه تفاوت هایی به هم می رساند ؛ زیاد معلوم نیست ؛ ولی آنچه مسلم می باشد این است که در شمار« ارابه های خدایان » هند ؛ گاو سفید ارابه ( وسیلهء نقل و انتقال ) بگوان شیوا  دومین بگوان از جملهء ثلاث اعظم آئین ودایی است ؛ و همین خود کفایت میکند که این حیوان نجیب مقام مذهبی بزرگی داشته باشد !

بر علاوه تمثال بگوان «شنی دی» خدا ، رب النوع و یا مؤکل روزشنبه ؛ هم همراه با گاو ؛ است . این بگوان حایز چنان مقام بلندیست که هرهندی مؤمن که عزم کار و کسب و تلاش معاش و سفر… میکند ؛ از حضور او با احترامات جلیله میگذرد و از او تمنای کامیابی و مراد یابی مینماید . معهذا گاو ؛ با وصف داشتن چنین مقامی  نزد هندوان ؛ در امور قوش و قلبه  و خرمن کوبی  و انتقالات  در اینگونه  کراچی ها … دایماً فعال  میباشد . البته  گاو های شیری بیشتر به دلیل  مادر بودن از همچو تکالیف آزاد اند و آزادانه  میان شهر و بازار نیز تردد می نمایند . ( درین روز ها  ؛ گرم شدن بیشتر هوا متناسب است با کم شدن تردد آنان بین بازار ها و جاده ها . )
گاوی معمولاً سفید و جوان  نزدیک یگان یگان مندیر ؛ با حرمت و خدمت گذاری ی قابل توجه  و منجمله شست و شو های منظم نگهداری میشود  و عقیدتمندانی به جانب آن ادای احترام میکنند .
بر علاوه دوره گردانی سوالگر یا اعانه طلب ؛ گاهی گاوی را به طرز عجیب آراسته نزدیک خانه های مردم می برند و غالباً ( برای آن ! ) پول جمع آوری میکنند .

ولی حتی از این حیوان نجیب و عقیدهء عامه نسبت به آن ؛ شیاطین دو پای ؛ بهره برداری های شنیع  و فجیعی نموده اند و حتی الامکان اکنون نیز می نمایند .

یکی از موارد را چنین حکایت میکنند که حین به راه افتادن اقتصاد جدید هندوستان در عرصهء زراعت ؛ دولت یا تصدی های بزرگ عامه  به  دهقانان دهکده های دور دست هند منجمله  تراکتور های سبک دادند تا با بهره برداری کوپراتیفی از آنها و سایر تسهیلات مدرن ؛ سطح تولیدات را بالا برده  زحمت کار بر دوش خود و حیواناتی مانند گاو  را سبک سازند . مدافعان سیستم تولید فئوالی و فرهنگ منحط مربوط ؛ بیم داشتند که  با ورود ماشین آلات و میتود ها و ابزار های علمی در زراعت ؛ مناسبات کارگر زراعتی ( دهقان مزدور) با کار فرما ( خان و راجا و فئودال ) و شعور و فکر دهاقین تغییر میکند  و این موجب  سست شدن موقف ها  و منفعت های غارتگرانه و بی دغدغهء موجود آنها میگردد .

لذا در یکی دو مورد یا هم بیشتر طبق تدبیری شیطانی ؛ شبانه  تعدادی گاو  را به طرز مرموز هلاک  و در محلات عبور و مرور عامه  قرار داده ؛ فردا توسط مبلغان مزدور به  شدت  و همزمان  تبلیغ کردند که  بگوان ها در برابر این بدعت عکس العمل نشان داده  و قسم اعتراض خود کشی نموده اند و اگر به این بی دینی پایان داده نشود ؛ ممکن است بلا های عظیم نازل گردد .

راویان این اخبار میگویند : همان بود که مردمان سادهء بیش از یک دهکده  یا منطقه ای از دهکده ها ؛ هراسان شده بر  تراکتور های بیزبان یورش بردند و آنها را توته نمودند . بنده وقتی این اخبار نسبتاً قدیم را شنیدم سخنان علامه سید جمال الدین افغانی در ذهنم تداعی گردید و مرا غرق تفکر دور و درازی نمود . میدانیم که علامه ؛ باری در مورد مسلمانان هند که آن وقت پاکستان وجود نداشت ؛ شکوه کنان فرموده بود : « وقتی از ایشان می پرسید  که از اسلام چه میدانید ؛ جواب میدهند که : الحمد الله گوشت گاو میخوریم !»
درین حد که می بینیم اگر مسلمانی « الحمد الله گوشت گاو میخوریم !» بوده ؛ هندوئیت نیز « شکر گاو را مقدس میداریم !» بوده است و چنین بستر عقیدتی – روانی – فرهنگی ؛ چه ساده به شیاطین زمین و زمان مجال داده است تا محضاً به منافع  و امیال ستراتیژیک خود ؛ هندو و مسلمان را به جان هم انداخته عظیمترین و ننگین ترین فاجعهء بشری را تحت نام « استقلال مسلمانان » و « استقلال پاکستان »  به راه اندازند و فهو المراد به کرسی بنشانند . متأسفانه هر جا و هر وقت که  معتقدات مذهبی چنین مورد بازی ی مغرضانه  و استعمال سیاسی قرار گیرد ؛ نتایج کما بیش  مشابه  به بار می آورد ؛ به ویژه که سطح فرهنگ و دانش  و سواد مذهبی ؛ توأمان با سواد و معلومات عمومی نازل باشد . در افغانستان هنوز سلطنت محمد ظاهر شاه  برقرار بود که با یک قاضی آشنا شدم . او که محمد شریف نام داشت در جغتوی غزنی هنگام تصدی قضاوت ؛ با خوانین و عمال مورد حمایت  دربار به خاطر صدور احکام اسلامی و حقانی به نفع مظلومان ؛ ضدیت و تصادم پیدا کرده پس از دسیسه ای طرد مسلک  و محروم وظیفهء قضاوت شده بود ؛ اینک دار الوکاله ای دایر ساخته از مراجعان دفاع  قلمی و یا فراتر می نمود .
همو ؛ روزی در محضر چندین نفر پیشبینی کرد که اگر زمام امور دینی  و قضایی افغانستان چندی دیگر هم به دست نیمچه ملاهای متعصب سلطان پناه  و خان پناه …باقی بماند و گله های مردم همچنان هدف از مسلمانی  یک  تعداد ظواهر و روایات پخش شده از سوی سلطنت و ملوک طوایف را بدانند و بس ؛ فاجعه ای که به نام « اسلام و آزادی » بر سر هندو و مسلمان ( در هند بزرگ ـ 1946-1947) آمد ؛ بر سر پشتون و تاجیک و شیعه و سنی … آمدنی است . اگر همین حالا کس صدا کند که « هله بینی ی تان را پشک برد » ؛ نه « عالم ! » حاضر و قادر است به بینی خود دست برده حقیقت را معلوم  و دسیسه را خنثی کند و نه « عامی !» . از این قسم ملک و مردم ؛ دیگر انتظار چه را داشته باشیم !؟
آنروز من و شاید دیگرانی ؛ می پنداشتیم که قاضی اسیر عقده علیه سلطنت و ارباب زور و زر است ؛ لذا هذیان میگوید ؛ مگر روزی که بانگ « هله بینی ی تان را پشک برد… !!!» بلند شد ؛ دیدیم  که چه اتفاق افتاد .

پیشوایان دین که اکثراً رهبران و قوماندانان جهاد شدند ؛ چنان به نوکری ی آی ایس آی  و پنجابی های ملیتاریست پاکستان و ابلیس های عرب و غرب درآمدند که  باور کردنی نبود و نیست  و از اسلام  چیزی بیشتر جز همان « گوشت گاو خوردن » و فراتر « گوشت آدم خوردن » به نمایش نگذاشتند .

من بیش از یکبار با قاطعیت به عرض رسانیده ام که به  گناه  حاکمیت جباران غریزه محور طی قرون متمادی بر عالم بشری ؛ معتقدات مذهبی ی توده های مردم که به آن در هر حال احتیاج حیاتی – مماتی دارند ؛ اساساً بر مسموعات و شایعات و تلقینات غافلگیرانه  اتکا  دارد نه بر متون منصوص  و مکتوب مقدس و معتبرموجود مذاهب لذا طرح و یاد دهانی ی این حقیقت که در هیچ نص قرآنی و سایر کتب معتبر فقه و حدیث (کمتر مشبوه) ؛ حتی به اشاره هم جواز آنچه که تیکه داران اسلام کشور ما در سه چهار دههء اخیر انجام دادند  و کماکان بر آن مصر و مستقر استند ؛ و پیش از آن همچو تیکه داران جنایت پیشه  و مزدور در هندوستان انجام داده بودند ؛ وجود ندارد ؛ کاری زاید و بی فایده است . و این کار به مراتب زاید و بی فایده در مورد ملا داکتر محترم یاد شدهء مان میباشد که صرف مانند فرزند خلف ؛ چیزهایی از پدر گرامی شان و نیز افواهات و شایعات محیط  گرفته و باور فرموده اند .
و با تأسف که این باور ها تا جائیکه عمیقاً روانی شده اند ؛ دیگر جز به مدد عالی ترین تکنیک های روانکاوی  و رواندرمانی ؛ تعدیل پذیر و اصلاح پذیر هم نیستند . ولی برای آنانیکه امکانات تعقلی دارند ؛ مشهودات و مستندات یاد شده کافی و شافی است که به استنتاج منطقی ی سازنده و تعیین کننده  دست یابند و جلوی بروز همچو نابخردی های اسف انگیز را در خویشتن بگیرند .

و اما روشنفکری ی تخصصی یعنی دانش طبی  چی !؟

میتوان شک داشت که  تیکه داران اسلام ؛ اصلاً بر قرآن و حقیقت اسلام تماس یافته بوده باشند . چرا که مکاتب و مدارس و دانشگاه های نامنهاد اسلامی تقریباً همه ایدئولوژی های استتار  شدهء حاکمان  وقت  در اسلام ؛ را تدریس و تحمیل می کنند و اساساً استعداد هایی را دشمن می دارند که  پرسشگر و  جستجوگر بوده و پی نصوص کلاسیک اسلامی بگردند ؛ که چه بسا کفری و ممنوعه  در حساب اند . وقتی اصل و حق در  آن سطح چنین است ؛ دیگر از ملای ده و ملابچه اش اصلاً گله ای نیست ؛ ولی مثلاً شش سال خوانش و دانش در فاکولتهء طب  با تجهیزات و لابراتوار و تطبیقات ؛ چرا نمی تواند ؛ کسی را همین قدر دراک و فهیم سازد که اکسیجن از محیط بلافصل مادی استنشاق میشود و نه از نلکهء تخیل و بالون وهم  و آرزو.

جهت رسیده گی بهتر به این پرسش ؛ اجازه دهید اندکی دامنه را بگسترانیم .

همین هفته سپری شده بود که باز؛ در همان تالار برایم بخت ملاقات با یک  هموطن انجنیر میسر آمد . ایشان شخصیتی خیلی حساس و دراک بوده  و نسبت به اشخاص و مقامات افغانی که  به هر دلیلی در هند کار و مسئولیت یا رفت و آمدی دارند ؛ دیدگاه انتقادی داشتنند و حتی مواردی را حکایت کردند که مسئولان را چگونه هنگام تخلفات وظیفوی و اخلاقی تعقیب و ثبت ویدیویی و افشا نموده اند .
معهذا پرسش بزرگی آزارشان میداد و آن اینکه اطبای هندی برای خانم های افغان که مشکل حامله شدن دارند ؛ حین مراجعه ؛ بیشتر « سپرم » تزریق میکنند . ایشان شاهد صحنه ای بوده اند که کدام مرد هندی گفته است :من ازدواج نکرده ام لیکن اولاد های زیاد دارم ؛ چرا که فلان مرکز صحی سپرم های مرا خریداری و ذخیره مینماید و سپس به خانم های نیازمند زرق میکند ؛ در نتیجه من فرزندان زیادی را به دنیا می آورم !!
این انجنیر جوان و حساس که نه به شکل داکتر ملازادهء ما بلکه به طریق عمقی و تعقلی معتقدات اسلامی ی خویش را عزیز میدارند ؛ از این پیشامد متأثر گردیده و دچار این معما شده اند که آیا یک چنین «سپرم» ؛ بر اسلامیت فرزندانی که به دنیا می آیند ؛ ضرر و خطر ندارد !!؟؟
متوجه استید که این پرسش از  دیدگاه معینه  وزین و قابل تأمل میباشد .
تصور اینکه  تیکه داران اسلام از قماش رهبران معظم !!!!!!!!!!!!! جهادی و طالبی افغانستان  که این دین بزرگ را خواهی نخواهی به « الحمدالله گوشت گاو ( و گوشت آدم ) میخوریم !» خلاصه کرده اند ؛ به این یا سایر پرسش های مشابه یا هم ثقیل تر پاسخ دهند ؛ خود یک بلاهت ننگین است .
اصلاً این پرسش مذهبی نیست ! پرسش علمی است و به دلیل آن موضوع مذهب نیز اینجا و در دیگر موارد نظیر آن ؛ موضوع علمی میشود .

اتفاقاً در یاد داشت (8) این سلسله ؛ زیر عنوان (( بشر باید دوران کودکی بهتری داشته باشد! )) آمده است که :« نوزاد هر حیوانی ؛ یک حالت کوچک همان حیوان مشخص است ؛ ولی نوزاد بشر مشخص ؛ حالت کوچک همان بشر مشخص نیست . محراق مسئله همین جاست و لاغیر !
هدف از مقولهء « بشر مشخص » یک شخصیت شخیص اجتماعی – فرهنگی میباشد . مانند یک مسلمان با سواد متوسط الحال ؛ یک هندوی فقیر مکتب ندیده ، یک سیکهه ثروتمند با دانش ، یک عیسوی متخصص مرفه ، یک بی مذهب فیلسوف کم درامد ….نوزاد یعنی کودکی که از هرکدام اینها به دنیا می آید ؛ برخلاف دیگر جانوران ؛ حالت کوچکی از هیچکدام آنها  نیست .

آیا لازم است این حقیقت ذریعهء تجربه ثابت شود ؟
اگر بلی ؛ پس لطفاً گوسالهء یک گاو مشخص یا نوزادی از هر جانور مشخصی را که مایلید ؛ بلافاصله پس از ولادت ؛ ببرید نزد گاو یا جانور مشخص دیگر در مکانی کاملاً متفاوت ؛ این گوساله با شیر و خلقیات و عادات و ذهنیات گاو مشخص دیگر هم ؛ بالاخره  چیزی است تقریباً از همه جهات مانند مادر ( و پدر) اصلی !
اما نوزاد یک مسلمان با سواد متوسط الحال ؛ را بسپارید مثلاً به یک هندوی مکتب ندیدهء فقیر ؛ حدوداً شش سال پس که  نخستین  و مهمترین مرحلهء  کودکی ی بشر است ؛ شما 100 فیصد با یک چوچه هندوی مکتب ندیدهء فقیر مواجه میباشد که هیچ تشابهی با مسلمان با سواد متوسط الحال ندارد و کذا و کذا و کذا !!!

چرا چنین است ؟  زیرا که بشر فقط  یک موجود بیولوژیکی نیست و حتی آدمیزاد تا زمانیکه در حدود مرز های بیولوژیکی است ؛ بشر نیست !
بشر بودن ؛ اجتماعی – فرهنگی بودن میباشد و ابعاد اجتماعی – فرهنگی ی شخصیت بشر در رحم مادر ساخته نمیشود و ساخته شده نمیتواند . لذا دوران کودکی در بشر به خاطری طولانی است که مغز او ؛ ابعاد اجتماعی – فرهنگی را در پیوند با محیط بلا فصل ؛ ساخته برود.
بزرگترین نادانی ی نسل های پیشین و قسمت اعظم نسل های موجود ؛ نادانی در قبال خدا یا کائینات نه ؛ بلکه در برابر (( دوران جبری و هدفمند و قانونمند کودکی )) بوده است و میباشد . »
وقتی اصلاً بشر شدن پس از به دنیا آمدن آغاز گردد ؛ مسئاله در مورد مسلمان شدن یا اهل عقیدهء دیگر شدن ؛ علماً حل است ؛ حتی نظر عجیب داکتر ملازادهء ما هم لا اقل از همین جهت به حقیقت نزدیک میشود که نسل های آیندهء بشری احتمالاً متعقدات دینی ی خویش را آگاهانه و با تحقیق و توزین بر خواهند گزید و نظام های کورکورانه و تحمیلی دیروزی و امروزی تا ابد نخواهند پائید !
ولی بازهم برای آنانی که نیاز دارند ؛ از معمای « سپرم یا سپرماتوزئید» سر در آورند ؛ مختصراً  باید گفت : سلول اولیه و پایه ای موجود زنده غالباً به گونهء دو نیمه در دو بدن – یکی نر و دیگری ماده – پیدایش می یابند . سلول بشری متشکل از 46 کروموزوم است ؛ سپرم  که نیمهء این سلول میباشد حاوی 23 کروموزوم است و 23 کرموزوم دیگر در تخمک وجود دارد . نطفهء آدمی وقتی منعقد میگردد که تحت شرایط الزامی  و در محیطی  کاملاً سالم ؛ این دو تکهء سلولی به هم رسیده ؛ سلول واحد شوند و آنگاه است که تکثر سلولی شروع میشود .
در نظام طبیعت ؛ جنس نر که سپرم در او تولید میگردد با جنس ماده  تفاوت شگرف و حساسی دارد . در بیضهء موجود نر همزمان میلیون ها سپرم تولید میگردد که در بشر طئ یک یونت لابراتواری ؛ متجاوز از 10 میلیون است و بایستی باشد .اما در جنس ماده یا زن که تخم و تخمک تولید میگردد ؛ تعداد آن چنان قلیل است که حیرت می آفریند . زن بشری ماهوار صرف 1 تا 2 و بسیار بسیار به ندرت تا 5 و 6 و 7 تخمک میتواند تولید نماید . اگر از استثناءات بگذریم قاعده همان 1 تخمک است و اینک فقط  بر اساس حساب احتمالات ؛ از میلیونها سپرم که به سوی تخمک رها میشود یکی قادر میگردد که وارد آن شده و به عملیهء القاح بیانجامد .
لذا علی الرغم فرهنگ جاهلانه و حتی شوم مردسالاری ؛ اصل – تخمک میباشد ؛ نه سپرم ؛ و بر علاوه همراه  با تخمک ؛ همه آنچه برای تکامل تصاعدی ی حیات الزامی است ؛ در بدن زن ساخته میشود .
بدینگونه مولود آدمی طبیعتاً به زن مربوط و منوط است ؛ و پس از تولد هم که دورهء تکوین اجتماعی – فرهنگی اش آغاز میگردد ؛ شروع از زبان ( زبان مادری !!) که اساس اجتماع و فرهنگ هر دو میباشد ؛ تا دین و اخلاق و سایر ارزش ها و ارزش نماهای کودک – خاصتاً از صفر تا 6 ساله گی – علی القاعده  توسط زن و مادر تعیین و تثبیت می گردد . لذا اسلام و مسلمانی ی نوزاد و کودک بشری هم  به زن و مادر مربوط  میباشد و نه  به لحاظ  مادی و نه  به لحاظ معنوی ؛ مرد (و پدر) در مورد نقش تعیین کننده ندارد .
اینکه امروزه سپرم از مردان معین و سالم بشری اخذ و ذخیره میشود ؛ به خاطر سهولت وصول و اقتصادی بودن آن است و الا هم از طریق تکثیر (DNA) و هم از طریق تغییر و مهندسی ی ژنتیکی ی سپرم حیوانات دیگر خاصتاً بوزینه ، خوکچهء هندی و سایرجانوران نزدیک به بشر ؛ میسر است که سپرم نیرومند برای لقاح اضطراری مانند واحد های دیگر دوایی ؛ تولید و استفاده شود .

بگذار کنگره های حماقت مرد سالاران به لرزه در آید . حقیقت علمی در همه ساحات همین است و جز این نیست و خوشبختانه همین حقیقت به گونه های صریح و رمزی در قرآن مقدس ما مسلمانان مورد  تائید و تأکید همه جانبه است ؛ که اگر توفیق دست داد به صورت علیحده و با تفصیل به آن نیز خواهم  پرداخت .

اینکه امروزه در اثر ترقیات علمی و تکنولوژیکی ؛ بشر پیشرو قادر گردیده قانونمندی های طبیعت در این عرصه ها را باز شناسد و از خون و هورمون و تخمک  و سپرم و دیگر اجزای مهم  تن و پیکر آدمی « بانک ها » درست نموده و به آنانی که  محتاج  اند و محتاج  می شوند ؛ عندالموقع کمک برساند ؛ همه و همه مسایل علمی اند و فقط  و فقط  و تنها و تنها باید توسط  علم پاسخ گفته شوند ؛ مخصوصاً ادیان اولیه  و آنیمستی و متولیان کلامی ی آنها حق و صلاحیت ندارند که در زمینه دهل  و ولولهء جاهلانه و کورکورانه  ساز نمایند ؛ و هم  نباید بشر عاقل  به آنها رجوع  و احالهء مسأله نماید.

بدینگونه در پاسخ به پرسش اساسی ی این مبحث باید گفت که تحصیلکرده گی ها و یاد گرفته گی های تخصصی در غیاب اطلاعات عمومی و معرفت شناسانه در بارهء طبیعت و قوانین عمومی و تعیین کنندهء آن ؛ نمیتواند جز در همان عرصهء اختصاصی جوابگوی مسایل باشد . دیپلوم ها و دکتورا ها – اگر حسب استحقاق و لیاقت و نورماتیف های الزامی کسب شده باشد – چیز های با ارزش و با حرمتی  استند ولی نباید مانند « دستار» که بر سر « هفت یک » خوانان و قاری ها ( که نه زیاد تصادفاً معلولیت نابینایی میداشته باشند ) بسته میگردد ؛ موجب خود گم کرده گی شود .

دیپلوم ها و دکتورا های انجنیری ی برق و ساختمان و الکترونیک .. و طب اطفال و داخله و استخوان و پوست و ولادی و نسایی …؛ اگر چه در کشوری مانند افغانستان نشانهء پیشرفت و تعالی ی علمی و اجتماعی است و نظر به سطوح پایانتر سواد و اصلاً بیسوادی ی بیرحم سرتاسری ارزشمندی های بزرگ دارد ؛ ولی با تأسف که جوابگوی پرسش های متعدد و غامض و غامض شونده که نوع بشر در گسترهء اجتماع گسترده و گسترده تر و فرهنگ و مناسبات سیاسی و دیپلوماتیک و مشکلات در تن و روان و محیط و ایکوسیستم … با آن دست در گریبان است ؛ نمی باشد و کلانترین پیروزی است اگر بتواند در همان ساحه معینهء خود ثمر دهد و به بار نشیند که به رأی العین می بینیم بدون آبدیت شدن و غنی شدن شبا روزی بار لازم نمیدهد و ثمر مطلوب و غایی ندارد !!!

لذا نه خوب است که ارباب محترم این القاب و عناوین بیش از حد توان و صلاحیت ؛ بالک و نولک بزنند که خرابی و افتضاح می آفرینند و نه دیگران دچار توهم توقعات بیجا و بیمورد از اینان محضاً به حساب « اسناد اصولی » دست داشتهء شان گردند !
و انگهی بنابر گفتهء فورمولوار اینشتاین :
بشر موجودی است محدود شده  در زمان –  مکان ! لا اقل به غریزه باید دریابیم که کجا تشریف داریم ؛ زمانی که ما در آن نفس میکشیم چه برهه ای از تاریخ عمومی ی بشر است ؟
البته جز بشر موجود حیهء دیگری تاریخ  ندارد و از زمان چیزی نمیداند !

——————————————–

رویکرد ها و شرح عکس ها :

1 – یکی از دوستان گرانقدر ؛  ذیل بخش نهم این یاد داشت ها چنین نگاشته اند :

محمد اعتمادي

من از منتقدان برخي نظريات جناب آقاي عالم افتخار از جمله همين عنوان نوشته‌ي شان و اعتقاد به اصل ماركسيستي تصادف هستم، وليكن از صداقت، فرهيختگي و تلاش ايشان براي نشر انديشه هاي شان قدرداني مي نمايم.اي كاش رهبران حزب دموكراتيك خلق مانند ايشان به همان انديشه و ايدئولوژي خودشان هم صداقت مي داشتند، شايد ملت افغانستان را به اين روز سيه گرفتار نمي كردند و انسان هاي وارسته چون آقاي افتخار كه به آن حزب و ايدئولوژي خدمت هم كرده اند اين گونه گرفتار ناملايمات و نامردانگي ها نمي شدند.

شاد میشوم اگر ایشان و یا هم عزیزان صاحب نظر دیگر بدیل واژهء «تصادف» را به من ارائه بدارند تا دیگر از این واژهء به قول محترم ایشان « مارکسیستی » بی نیاز گردم . ضمنا‍ً من هنوز نقدی از ایشان جایی پیرامون نوشته های ناقابل خود ندیده ام ؛ اگر چنین نقد یا نقد ها صورت گرفته باشد ؛ تشنهء دیدن و خواندن و مستفید شدن از آنها هستم .

2 – پل زیبا و مستحکم هوایی  و نمایی از قسمت فضایی ی خط  میتروی دهلی جدید بین شادیپور و موتی نگر

3 – (( مسلمانی تقریری )) واژه و اصطلاحی است که همچون ره آورد فرهنگی – مذهبی ی شکوهمند و غرور آفرینی !!! از « جهاد » و کرامات آی ایس آی و عاملان « بازی ی شیطانی » در سالیان « جنگ سرد » برخاسته و توسط دگروال محمد یوسف کرنیل و امام  و پیشوا و قوماندان بلافصل رهبران معظم !!!!!!((جهاد مردم افغانستان!!!)) در کتاب عجیب و بسیار پر خوانندهء (( تلک خرس )) گویا شهامت و قهرمانی مردم افغانستان  به آن مربوط  و منوط  دانسته شده است !

4 –  نمایی از یک پروژهء بسیار بزرگ جالب در دهلی که به خاطر صرفه جویی  در زمین  ؛ سرک بزرگ و طویل  دو طرفه  و وسیع در فضا  بر بستر  رود خانه ای ساخته  شده  است .

5- این عکس های زیبا که گویایی مطالب را ده چندان کردند ؛ از سایت زیبا  و پرغنای دکتور احمد شاه فرهت متخصص کودکان و فوق تخصص نوزادان کاپی شده است :

http://www.ahmadshahfarhat.com/

یا دداشت :

الف – متأسفانه نتوانستم به محبت ها ؛ پیشنهادات ؛ نظرات  و حتی واکنش های هیجانی دوستان زیادی که نسبت به بخش نهم و دهم این یاد داشت ها نشان داده اند ؛ بپردازم . از همه صمیمانه سپاسگذاری نموده  و در عین زمان به اطلاع ایشان میرسانم که  اگر تسهیلات متوقعه  میسر شود ؛ جلد نخست این  یاد داشت  ها با ویرایش لازمه  و غنای تصویری بیشتر چاپ مطبوع خواهد شد . لذا اگر عزیزانی بر آنها تقریظ یا نظر مفصلتر مینگارند و یا به ترتیب دیگری مایل اند ؛ در این امر شرکت نمایند ؛ فرصتی هست ؛ لطف کنند با ایمیل بنده تماس بگیرند :

a.eftkhar@yahoo.comalemeftkhar@gmail.com

ب – به پاسخ پرسش بسیار جدی و سنگین و سهمگین خانم سحر عزیز از پونه  ؛ شاید بتوانم در هفته آتی قسماً بپردازم  که اینجا مطرح فرموده اند :

http://www.payam-aftab.com/fa/news/14866/توده‏ها؛-آنقدرها-هم-احمق-نیستند!-(بخش-دهم)-/-محمدعالم-افتخار

 

یادداشت: برای مطالعهء بخش های قبلی «یاد داشت هایی از یک سفر»، لطف نموده بالای لینک پائین کلیک فرمائید:

http://www.ariaye.com/dari8/siasi/eftekhar.html