حیدری وجودی با قـافـلۀ شـعـرا حــرکت کــرد واز عـشق الـهام گـرفـت در خرگاۀ سبز عشق و کوچه باغ غزل هایش قسمت هشتم : مهرالدین مشید

  موانست ها و همزبانی های دیر پای او با شعرای گرانمایۀ روزگارش ، شدن های پیهم و عطشناک او را بیشتر به تلطیف گرفت و حضور دایمی او در محافل آنها سبب شد که قطره هایی گرانبهایی را از رود طبع روان و قریحۀ توانا و خیلی ظریف آنان به تماشا بگیرد ، در آیینۀ شفاف آن قطره های زیبا دنیای آشفتۀ روحی خویش را بیشتر صیقل نماید و هر لحظه با دست یابی به نایافته ها و گم شده های خویش ، ظرفیت و مهارت  به خویشتن رسی و خود یابی های بازگشت به خویشتنی های اصیل ، کامل و سر شار از معنویت را بار بار در آنها به تجربه بگیرد  . این سوخت و ساخت های پیهم هر  آن از خامی های او کاست و به پختگی های او افزود .از همین رو او شاعر مجسم و وارث راستین نسلی از پاک بازان و حقیقی ترین راهپیمایان وادی پر فراز و فرود عشق و عرفان به حساب میرود و می شود گفت که او آخرین قافله از قافله داران غزل سرایانی است  که هنوز با همت تمام پیرانه سر بار غزل های سبز عاشقانه را با اشتیاق تمام به دوش میکشد . و از برکت شوق گزیده و بی پهنای این اشتیاق است  که او در آخرین قطار قافله داران پاکباز عشق و معرفت قرار بگیرد و با شرب دمادم از چشمۀ زلال معنویت آنان بی اندکترین تانی کاخ بلند شعر را در

سرزمین پر وقار عرفان به بار و برگ قناعت بنشاند؛  اما در این فراز و فرود هر آن دیدگاه های عرفانی او پیرامون انسان وهستی متکاملتر گردیده و زوایای دید او در گسترۀ وسیعتری از افکار عرفانی بارورتر میگردید واز عمق و پهنای بیشتری بهره مند میشد .  او که از فیض حضور صاحب دلان روز گارش چون استاد بیتاب ، شایق جمال ، صوفی عشقری ، مولانا خسته و مولانا قربت بسا چیز ها آموخته بود و در سایۀ تجارب عرفانی آنان به رمز و راز سیر و سلوک پی برد. بویژه روابط استوار و دایمی او با جناب عشقری قابل تذکر است که وی از حضور این شاعر استثنایی جامعۀ ما که استغنای معنوی اش زبانزد خاص وعام است ، بسا چیز ها آموخته و با اشتراک همیشگی اش در خوان پرفیض و روح نواز همه بویژه شایق جمال و عشقری بزرگ  به رمز و راز طریقت و حقیقت و همیاری این دو پی برده است .  آموخته های او از مردی فرهیخته و عاشق پیشۀ عیار صوفی ارجمند  که عیاری و رادمردی او در خوان “زیبا و بی آلایش “شلغم بتۀ” مزه دارش مانند آفتابی به همگان نمایان است ، چون ستاره های پردرخشش در آسمان اشعارش می درخشند .  آری چه بزرگ است ، اموزش از مردی که به قول نیچه ” ابرمرد” میدان عشق و متانت است که ابرمندی های ناب انسانی او در اشعار دل انگیزش رخ مینمایند . چنانکه    ملک الشعرا استاد بیتاب ، ملک الشعرا قاری عبدالله ، غلام محمد نوید و بهایی جان برخی اشعار صوفی عزیز را از سروده های بزرگترین شعرای معاصر افغانستان دل انگیز تر دانسته اند . حقا که  او شاعری عیار و عاشق پیشه یی ثابت قدم بود ، در سرایش غزل به شیوۀ کهن چنان دست بالا داشت که نشانه های از شعر امروز را هم میتوان در آنها یافت . وی در به کار بردن اصطلاحات عامیانه و واژه های غیر فارسی ید توانا و مهارت خاصی داشت که کمتر شاعری به مقام والایش تمکین نماید . حضرت صوفی که شاعری آزاد مشرب ،  صوفی وارسته و عاشق پیشه یی بی باک بود ، چنان در پای عشق ارجمندش تا پای مرگ استوار و بدون اندکترین دلهره  زانو زد که ثبات و استقامتش دربرابر فراق دیر پا حتا آرمان آه گفتن را بر دل های داغدار بجا گذاشت . او عمری بار غزل های زیبا و دل انگیز را به قول استاد واصف باختری پیزانه سر بدوش کشید و دمردانه به پای عشق تا هنگام پیری قدم رنجه نمود ، گرچه او در این منزل دشوار هر آن پیرتر میشد ؛ اما برعکس غزل هایش از کوره راهان پیری هر لحظه خوانتر و شادابتر از گذشته تجلی میافتند . به این ترتیب او پیرانه سر چنان بار  جوانترین غزل های بایسته و شایسته را تا دم مرگ به پیش کشید و غزل هایش را با توجهی شگفت آوری از بحران معنایی وارهانده و هم از آشفتگی واژه ها تا حدودی رهانیده است و از همین رو عجیب ترین واژه های خارجی و اصطلاحات عامیانه در شعرش قامت آرایی خاصی دارند که با نیش زنی های عارفانه و ماهرانه جامعه را به نقد گرفته اند . چنانکه در این شعر :

یا در این شعرش : زلف یارهمچو فنربه پیچ وتاب

بیرابطه نخواهد بود اگر گفته شود که تاثیر گذاری ظریفانۀ این گونه اشعار  صوفی را در اشعار پیشتر حیدری وجودی میتوان بوضوح به تماشا گرفت   . به گونۀ مثال دراین شعر : زد لحاف صندلی ام را دل آغا چکه و پاو . حیدری با پیوستن با این کاروان سبز قافله داران شعر و غزل راۀ خود را برگزید و با چیدن  فیض عشق و عرفان از حله های زمردین آن بر مصداق شعر زنده یاد فرخی سیسانی : “با کاروان  حله برفتم ز سیستان   با حلۀ تنیده ز دل بافته ز  جان” از سیستان بیخودی ها وارهید و در حله های  تنیدۀ با صد دل  بافته  و آرایش یافته با شیرۀ  جان  ، خودی های خود را در شوری شگفت انگیز به  آرایش گرفت و چه زیبا به آرایش گرفت و پیرایشش بخشید .او توانست تا  این شور ، شور انگیز درونی خویش  را از  عشق و اندیشه آذین ببندد تا در اوجی از احساس  و عواطف اندیشۀ خود را به بار و برگ بنشاند و درست زمانیکه اندیشۀ شاعری به قوام میرسد و در انتزاع فکری بی مانندی چنان روح اندیشه را در شی میوزد که گوی شی را از میان اشیای گوناگون به سکوی انتزاع نشانده است و به راستی این سخنتی اس آلیون (۳)تحقق میکند که میگوید : شاعری که می اندیشد ، درحقیقت معادل عاطفی اندیشه اش را بیان میکند . در واقع با این گونه بیان شعری است که شاعر دمی آرام گرفته و با سرودن عاشقانه ترین شعر روح ملتهب و مضطربش آرام میگیرد . از همین رو  خواننده می تواند عاشقانه ترین لذت ها را در فضای اهتزاز  امواج حریرگون چنین شعری دریافته و با خوانش آن تسکین گم شدۀ خود را از پشت ابر های سیاۀ هجران و بیقراری ها دریابد . تنها در شعر عاشقانه است که دوست داشتنی ترین جذبات انسانی به آرامش کشیده می شود و آدمی در فضای روح پرور و دل انگیز آن تسکین می یابد . در چنین شعری گویی شاعر دست به کشف استثنایی زده ودر یک لحظۀ خاصی جامه یی از واژه ها را به سر و دوش احساسات خود آذین می بندد تو گویی که احساساتش در زیر خیمه های زنجیری وازه ها  تجسم عینی یافته اند .  از همین رو رضا براهنی (۴) بدین باور است  که شعر جاودانگی یافتن استتباط احساسات است از یک لحظه از زمان گذرا  در جامۀ واژه ها . روابط پایدارش با این مردان بزرگ  سبب شد که دست کم به پیچیده گی هفت شهر عشق به قول شیخ بزرگ عطار اندکی آگاهی یافته بود و خویش را در راستای خمی از اولین کوچه های آن پیدا کرده بود . یک گام فراتر نهاد و برای دستیازی به چشمه های ذلال معرفت بیشتر از پی تجلی نوری قدم  برداشت و بسوی آن شتافت که عطار با دیدن او گفته  بود : آتش به دل های سوختگان عالم خواهد زد . آری او از پی آن نوری حرکت کرد که عطار آنرا پیشتر از تجلی اش در سیمای مولانای روم در عالم حال مشاهده کرده بود . آری در نور تابناک این آتش بود که نی شیرین تر و پر جاذبه تر از هر زمان به نوا در آمد ، داستان غم انگیز انسان را بحیث موجود تاریخی در گلوی نی از آغاز تا انجام زمان دمید ، روح آشفتۀ او را در فریاد های درد آلود مرد و زن در گسترۀ زمان به تصویر کشید و فراق همیشگی او را از عشق ازلی  و داد ابدی در بستر نیرد های سنگین روز گار با شکوه های دل انگیزی ارایه نمود . آری حیدری نیز ار پی نوای نی شتافت ، برای رهایی انسان از رنج بی پایان زنده گی در آن اندکی دیگر دمید تا باشد که روح دردمند انسان زمانش را کمی تلطیف نماید و تا باشد که سینه های شرح شرح از فراق در پای شاخ های  زرد انتظار با شربی دمادم از چاشنی  اشتیاق حظ آذین  گردد .او که پیام رسای ادبی و عرفانی  ماندگاری را از نسل شاعران ارجمند و صمیمی گذشته بویژه  شایق جمال ، صوفی عشقری ، مولانا خسته و مولانا قربت را با خود داشته و ازسر نهادن به آستان این مردان بزرگ و عارفان والانظر و دراز دست تصوف و عرفان کشور  کسب فیض و معرفت های زیادی کرده است . این مردان فرهیختۀ فرهنگ پاسداری ، ادب دوستی و شعر پروری هر یک تک شناوران حوزۀ شعر معاصر کشور بوده و غواصان استثنایی دریای بیکران شعر و پل اتصالی میان شعر کهن و نو کشور بودند . این ها بودند که غزل و غزل سرایی را وارد فصل تازه یی  نمودند او از حضور این شخصیت های گرانمایه بسا چیزها آموخته و به رمز و راز عشق و دوست داشتن  در رکاب این مردان بزرگ پی برده و بزرگترین بار امانت صفا و راستی را از خوان بیدریغ و پرسخاوت آنان به ارمغان برده است . آری از چنان خوان با قناعتی که ازکاسه های پربار صبرش ولایت انسان موج میزند ؛ ولایتی که انسان را به معراج کمال میرساند و تا نزدیکی های صدره و قاب و قوسین در زمان بی انتها یی رمز نزدیکی خدا با انسان را به نمایش گذارده و به یاری موجود شدید القوتی زگنار های موج گستر پیام  الهی را بدون آنکه صاعقه یی به زمینش افگند ، به گوش و هوش می شنود و امانت و سلامت برای دیگران میرساند . با آنکه او با نسل  شاعران کنونی کشور رابطۀ تنگاتنگی داشته و با شاعران فرهیخته یی چون استاد واصف باختری ، … عمر درازی را با هم سپری نموده و خاطرات ارجمند و دوست داشتنی ییرا از نشست های ادبی با آنان دارد .این بدان معنا نیست که پیوستن و محشور بودن او با این شخصیت های پربار و سر شار از ظرافت های ادبی و شعری ، رابطۀ او را با شاعران گرانمای یی  چون واصف باختری ، الهام سرخابی ، رحیم الهام ، سلیمان لایق، لطیف ناظمی ، فارانی  و عزیز شاعران و نویسنده گان دیگری کمرنگ گردانیده  باشد ، بویژه استاد واصف باختری که خیلی با جناب حیدری موانست داشت و بخشی ازاوقات غیر رسمی خویش را با او در شعبۀ مجلات و جراید کتابخانه های عامۀ کابل سپری  می نمود .  اینها در واقع مردان هنجار شکنی در بستر شعر و زبان دری بودند و هستند که با گام های استوار شعر معاصر و اوزان نیمایی را در شعر دری به کار برده و حتا در نحوۀ کاربرد این اوزان هم تحولاتی بوجود آوردند . اینها که در یافته بودند آگاهی های علمی ، فلسفی و تجربی انسان در حوزه های مختلف محصول جوهرۀ مرموز شک انگارانۀ انسان است که شناخت او در هر مرحله یی از تاریخ به نحوی متحول شده و تکامل مینماید .   از سویی هم فهمیده بودند که  شاعری یک مشرب  و یک شیوۀ خاص  زنده گی است . در این نوع زنده گی پیوند ارگانیکی میان “من” و  “مای” شاعر و وضعیت ادبی  او یک امر مهم بوده و تنها از طریق خواندن مستمر و هوشیارانۀ  آثار چاپ شدۀ آنها  میتوان به  این پیوند ها بحیث یک اصل انکار ناپذیر پی برد تا به من بیدار آنان آگاهی حاصل نمود ؛ زیرا من شاعری که با ادبیات زنده روزگار ما در گسترۀ ادبیات جهانی پیوندش را از دست بدهد ، در این صورت او را مرده حساب باید کرد .اینها که درک کرده بودند ، شعر در بسترهای اجتماعی گوناگون از نگاۀ شکل و محتوا دگرگونی هاییرا می پذیرفنه و در فضای باز   سیاسی گسترده تر و پویا تر می گردد و این پویایی شامل شکل و محتوا گردیده و حتا د رشماری موارد به قالب شکنی ها انجامیده و مضمون و محتوای شعر را نیر تغییر میدهد  .

قسمت نهم وپایانی

قافیه و مفعله را گوهمه  سیلاب ببر پوست بود پوست بود درخورمغزشعرا

از همین رو در فضای اختناق سیاسی شعر ناگزیرانه خود را در میان قشری پنهان داشته است تا از خطر حتمی و آشکار نظام در امان بماند . شاعر در این زمان که توانایی ها و جرئت فاش گویی ها و آشکار گویی ها را از دست میدهد ، ناچار میگردد تا فریاد های درگلو شکستۀ خویش را در قالب سمبول ها و استعارات ارایه نماید . در این حال شعر به سوی  پیچیده شدن و ابهام پردازی روی می آورد که نتیجۀ آن اشعار عرفانی و فلسفی است . فصلی ازعرفان اسلامی به نحوی در برابر اعتراض در برابر نظام حاکم شکل گرفته و شاعر مجال یافته تا اندیشه های اجتماعی خویش را در قالب های عرفانی بسراید . زشتی های جامعۀ خود را در مثل های ناب و گزیدۀ عرفانی ارایه نماید واز هم یک گام پیشتر گذاشته و افکار علمی ، فلسفی ، تصوفی  و دینی خود را نیز در زیر  چتر سرایش های عرفانی پنهان  نموده است . مثل های مولانای بزرگ  روم در مثنوی باز گو کنندۀ افکار فلسفی وعرفانی او است . این پنهان کاری ها چنان محتوای شعر را پر بار گردانیده و که حتا شاعر در شماری موارد توانسته است تا جهانی ار مفاهیم را در یک واژه یا یک بیت و یا یک مصراع بنگنجاند . گرچه گاهی این گونه شعربه دلیل پیچده گی رسایی پیام خود را از دست میدهد ؛ اما چنان مفاهیم پر بار و گرانسنگ را به نسل های آینده انتقال میدهد که زمینه ساز بسیاری از تفسیر های و تعبیر های علمی برای دانشمندان در آینده شده است  .

                                                                                         

در کناراین فراز و فرود ها شعر وادی های پر فراز او پر فرود دیگری را نیر طی مینماید . زمانی شعر  چنان در دنیای سرشار از غربت معنوی سیر و سفر مینماید وچنان غریب می گردد که دچار تحول خودی شده و درتار و پود آن جنبش عظیمی جاری میگردد . بعد تر آبستن تحولات گوناگون گردیده و در نتیجه به یک جریان سنت شکنانه و هنجار افگنانه مبدل می شود که با فروریزی فورم و حتا محتوا در زبانی بکر با ساخت و بافت تازه و بالاخره  با سبکی دیگر ، به شیوۀ منحصر به فرد خودش تجلی مینماید . بستر های اجتماعی بسته فضای بیرون شعری را بصورت کل در فضای درون شاعر فرو برده و موج وسیع  و سرشار از درونگرایی را در پهنای دل و دماغ او به شور درمی آورد . زمانیکه واقعیت های بیرون و رویداد های زنده گی  به ذهن نویسنده و شاعرهجوم می آورند و او در نهایت ناگزیری ها از فریاد بازمانده و فریاد های در گلو شکستۀ به درون خود فرو برده و این فروبری  های پی آپی  شاعر را هرچه بیشتر درونگرا مینماید . این درونگرایی که در نتیجۀ سرهم ریزی رویداد های دنیای  بیرونی به دنیای درونی شاعر شکل میگیرد .  این درونگرایی با روح عصیانی  شاعر عجین شده و به التهاب دردناکی تبدیل می شود و از همین رو عرفان در اوجی از التهاب روانی در روان شاعر شکل گرفته و مفاهیم ذهنی  او را در یک جریان نیرومندی به سوی غنای معنایی سیر میدهد . به غنا رسیدن مفاهیم انتزاعی در ذهن شاعر نیروی شناخت عرفانی او را تحریک نموده و در نتیجۀ این فعل  و انفعال ذهنی مفاهیم بزرگ عرفانی در اندرون او به نیروی اشراق شکل می یابند . از سویی هم این التهاب روانی است که دنیای بیرون و دنیای درون نویسنده و شاعر را بهم می تند و در بافت شگفت آوری یکی را با دیگری وصله و پیوند می دهد ؛ البته این وصله و پیوند جدا از وصله های نامتوازن و نامانوس شعری است . این وصله در کویری داغ و تفتیده یی صورت میگیرد که خود تاریخ دردناکی است بر صورت جغرافیای اشراق که سرزمین پهناور دلش خوانند . این التهاب دیگر در خود نمی  گنجد و از خویشتن خویش فراری می گردد و نویسنده و شاعر است  که این فرار های خویشتنی را به بیرون سمت و سو داده و درجهانی از شفافیت معنایی در قالب شعر سرو صورت تازه یی میدهد . این  شعر که با نیروی شگرف با قالب شکنی های بی مانندی از کوره راۀ درون به بیرون راه باز کرده است . با  آنکه با گذشته ها پیوند دارد ؛ اما به دلیل ناتمامی ها تمایل شدیدی برای پیوستن به آینده های درخشان و دگرگونه دارد . این دگر خواهی ها او را با قوت تمام به سوی سرایش شعری می کشاند که هرگز در قالب های کهن نمی گنجد . این شعری است  که در نهایت عصیانگری ها اظهار وجود کرده است ؛ زیرا این شعر با ابزار های تازۀ روشمندانۀ شناخت مجهز است .

از سویی دیگردر بسیاری موارد قالب های شعری به زندانی برای شاعر مبدل میگردد و چون زنجیری رشته های احساس وتخیل او را چنان بهم می بندند که چشمۀ سرشار قریحۀ ذاتی شعری او را نیز به زنجیر می بندد تا از هر نوع جنبش و تراوش بازماند .  چنانیکه مولانای روم این شهپر جبریل سخن زمانیکه مستی بی پایان و شور عریان سرتا پایش را فرا گرفته و موج ستیزنده و عصیانگری ذهنش را به گروگان میگیرد . خویشتن خویش را در برابر انبوهی از مقاهیم  تفسیر ناذیر عاجز یافته  و نغمه رهایی از خویشتن را از سرگرفته و می خواهد ناگنجایی های خویشتنی را در درون شعر بریزد ؛ اما بزودی متوجه می شود که قالب های تنگ شعری در بحر های گوناگون عروضی گنجایش فاش گویی های او را ندارند ، از همه ییزاری می جوید و فریاد برمیدارد :

قافیه و مفعله را گو همه  سیلاب ببر    پوست بود پوست بود در خورمغز شعرا    

برای این پیام آور جبریل سخن فورم اعم از قافیه و عروض به گونۀ زندان و ظرف محدودی در می آیند که تاب و توان سخن ملکوتی را نیاورده و به قول خود او ” می نگنجد بحر اندر کوزه یی” ، به کوزه شکنی ها می آغازد تا بحر بی پایان سخن را در بستر فراخ بشکن بشکن قالب های متداول شعری جاری بسازد . گرچه او با استفاده از این قالب با ریختن قسمتی از بحر در یک کوزه ؛ زمینۀ تلاقی محدود و مطلق و متناهی و نامتناهی را دریابد ودر ظرف کوچکی زیر نام “کوزه” در زمان و مکان خاصی در زیر درخت سدره به فاصلۀ دو قوس ملاقات انسان را با خدا به نمایش  گذاشته و قوت لاهوتی را در سایۀ  ملکوتی  با نیروی شدیدی در انسان پله به پله  تاملاقات خدا بنمایاند ؛ اما باز هم عطش پایان ناپذیر او سیراب نشده و آرزوی عبور به آنسوتر ها در دلش چنگ میزند و وسوسۀ شور انگیزی سرتا پای وجودش را فرا میگیرد . اینجا است که دیگر این کوزۀ مراد ، دیگر برایش مطلوب نیست و در برابر بحر بی انتهای طلب او خوردی  می نماید . از آنرو او جز رهایی از این بن بست دیگر چاره  یی ندارد و رهایی هم زمانی میسر گردد که کوزۀ مراد شکسته شود و بحر آگاهی های  فراتر از وهم وگمان در آسمانی  از مفاهیم به خروشانی آغازند . این جا است دیگر مولانا بی تاب شده ، تاب و توان دیگری میطلبد و ناگزیر که فرمان کن فیکنی صادر نماید . از اینرو سیلاب را فرمان میدهد تا هر چه سریعتر قافیه ومفعله  را یکسره زیر رو سازد تا باشد که دنیایی از عشق و شوری از وجد در جهانی سرشارتر از تماشایی شوق در سیمای دیگری در شعر رخ بنماید . او که از سنگینی و زمینگیری زمین  و زمینیان بیزار و دلگیر شده بود ، بی پروا و بی باکانه به پرواز می آید تا هر چه با صلابت و با وقار سبکسار و سبک پرواز در آسمان عشق جلوه نماید . او که عشق زمینی را در  کوزه یی با به جریان در آوردن بحر بی انتهای عشق آسمانی  رنگ الهی داده است  ، با دور ریختن قافیه و عروض از تار و پود شعر یارای  آنرا دریافته است تا سبک بال ، مستان وخیزان دست شعر را گرفته و عریانتر از هر عریانی یی تا آسمان ها با خود ببرد . شعری که دیگر در بند قافیه دلش تنگی نمی نماید و زنجیر های مفعله بر پایش سنگینی  نمی کند . این شعری است که در پهنایی از آزادگی ها و فارغ از قید و بند ها بکر ترین و نابترین مفاهیم را در اوجی از عواطف و احساسات به نمایش میگذارد .

مولانای بزرگ با آنکه قافیه و مفعله را از ویژه گی های شعر و به کار بستن آنها را در خور و شایستگی شاعران  میداند ؛  اما زمانیکه طبع سرشار و قریحۀ جوشان او به فوران می آیند و عشق هم در جذبۀ بی مانندی به بال و پر گشودن می آغازد . در آنصورت است که برای مولانای شوریده حال و پیامبر سخن قافیه و عروض مانند کوهی بر روانش سنگینی کرده و ناگزیر از آنها بیزاری می جوید . از همین رو شاعران قالب شکنی ها وقالب ریزی های شعری را در ارضای احساس خودش و مخاطبانش جستجو مینمایند و بدین باور اند که بهترین شعر آن است که بتواند احساسات و عواطف شاعر را بصورت بایسته  و شایسته در خود بگنجاند . چه غزل ، مثنوی ، رباعی ، دوبیتی ،  نیمایی وشعر سپید

زمانی هم پرداختن به قالب های خاص  شعری گره گشای روح سرشار وخواست های بلند اجتماعی شاعر نبوده  و شاعر با تلاش خستگی ناپذیر به جستجوی مخاطبان خویش می برآید . شاعر زمانی موفق به ارضای مخاطبانش میگردد که قالب نگری های خاص شعری را ترک نماید  ، بویژه  زمانیکه او در می یابد قالب های شعری موجود پاسخگوی خوبی برای نیاز های درونی و بیرونی مخاطبش نیست ، با یورشی قالب شکنانه دست به  ایجادگری  قالب های تازۀ شعری میزند . 

شاعر برای فایق آمدن بر قالب شکنی ها و سنت افگنی های شعری از واژه ها  کمک خواسته و ماهرانه و آگاهانه کلمات را در زیر ساطور تجارب خود به استخدام میگیرد تا وظیفۀ شاعرانه وانسانی خویش را نسبت به شعر که همانا ادای حق کلمه است ، به خوبی انجام بدهد . گرچه زمانیکه طبع شعری شاعر به جوش می آید ، انبوهی از واژه ها بر وی هجوم آورده و حافظه اش در نتیجۀ یک درگیری بی سابقه با تخیلش احساسات و آگاهی او را به چالش میکشاند که گزینش های  شاعرانه را در او محدود میسازد . در این میان شاعر ناگزیر است تا از این قبض خود را رها ساخته و پرخاشگرانه دست به گزینش واژه ها بزند تا بر سایۀ انبساط روانی دست یابد . در این هنگام است که واژه های خاصی در دست اول به سراغ شاعر می آیند . از همین رو است که هر شاعر با چند کلمه سر و کار پیدا می کند و همان کلمات تعریفی از زنده گی را برایش ارایه میدهند . به گونۀ مثال شاعری واژه هایی مانند عصیان ، قیام ، جهش و … و شاعری سکوت ، غروب ، شفق و… وبه همین گونه شاعری واژه های دیگری جز این ها را می پسندد . این چند واژه در ساختار شکلی و محتوایی شعر او نقش بایسته داشته، بر بسیاری از کلمات در حافظه اش حاکمیت پیدا مینمایند  و با حکمروایی شاعرانه بر دیگر واژه ها در فضای تخیلش فرمان میرانند.

گاهی ها شرایط فرصت های خوب را از نویسنده وشاعر میگیرد و توانایی ها و خلاقیت های او را از روییدن باز میماند و در نتیجه استعداد ، خلاقیت و تازه آفرینی های  آنها در زیر گرانسنگ دیوار های عبور ناپذیر ناگفته باقی میمانند  . کمتر شاعرانی اند که دست به جسارت زده اند تا نوع گزینش زنده گی خصوصی رمز موفقیت، در عینی و شعری نمودن تجربه های  فردی آنان شود  ؛ اما با تاسف که این رویکرد استثنایی شماری شاعران سبب شده تا برداشت  شماری ها  نسبت به او فراتر ازدیدگاه  های مثبت نگرانه و منفی نگرانه نرود . در حالیکه شعر این گونه شاعران خیلی عمیق بوده و جایگاۀ آنان در ادب معاصر، بنا بر دریافت خاص از شعر و آفرینش های تازۀ آنان نگاهى‌ تازه به شعر فارسى‌ داده است . این ویژه گی های شعری  جایگاۀ چنین شاعران  را بویژه در میان شاعران زن مانند فروغ فرخزاد شاعر ایرانی برجسته و بارزتر گردانیده است  . او در جامعه یی که نیاز ریشه هایش را هر لحظه می پوساند ، دست به تهور زد ، انقلابی را در شعر زنانه بوجود آورد و به کار خلاقانه پرداخت که شمار زیادی از شاعران معاصرش فراتر از مرثیه خوانی ها گام ها را به پیش ننهاده بودند .  او توانست که درچنین جامعۀ تنگ  خویش را از تنگنا های فکری برهاند  با قبول از دست دادن ها به پیش تازد،  آنچه را از دست داده ، از آن دست شسته و با همتی زنانه آنها را بدورریزد؛ زیرا او دریافته بود تا چیزی را از دست ندهد، به چیز تازه یی دست نمی یابد . او توانست که از خودش ، خود را رها بسازد و از خودمانی ها رهایی یابد ؛  زیرا در خود ماندن خود شناسی را به چالش کشیده و نیرو های ناشگفته در انسان را از شگفتن باز میماند . ای کاش فروغ ها بار بار زنده می شدند و بار بار  تکرار می گردیدند  و عظمت شعر فارسی دری را  هر چه با شکوه تر و شاداب بیشتر از این به اوج ها می کشاندند. این بدین معنا  نیست که شعر دری ایستایی و غنامندی اش بازمانده است؛ بلکه به همت ژرف تفکر، پرواز تخیل و عمق  تبحر شعرای بزرگ زبان دری هر روز بیشتر از روز دیگر به پرواز تازه تر می آید و قافلۀ آخرین سخن خدا در زمین به جابلقای زبان و جابلسای بیان در سیمای شعر تازه تر باکره تر رخ می نماید.

 

پا نوشت ها:

* – رجوع شود به فصوص الحکم ابن عربی

wisdom.ihcs.ac.ir/?_action=articleInfo&article

۱ – آریایی ها بعداز مهاجرت از سغدیانا  و مرگیانا (مرو ) به بلخ آمدند و کوه های هندوکش به قصد تعقیب جادۀ تابستانی مهاجمان به سوی هند در طول “پندیشیر” (پنچشیر) و رود کابل فرود آمدند . گرشمن دانشمند غربی ، به استناد از منابع یونانی چنین نظر دارد . (۱۵۸)

۲ – . موجودیت منطقه آریو در نزدیک پریان پنجشیر نشان می دهد که آریایی ها نامهای دوست داشته تاریخی و فرهنگی را به مناطق زیست شان می گذاشته اند.

۳- سیروس شمیسا ، نقد ادبی ، چاپ سوم تهران ، ص ۲۰۶

۴  – رضا براهنی ، طلا د رمس ، چاپ دوم سال ۱۳۴۷  ، انتشارات کتاب زمان ، ص ۹  

آثار حیدری وجودی که تاکنون به چاپ رسیده اند:

۱– عشق و جوانی

۲– رهنمای پنجشیر

۳– نقش امید

۴– لحظه های سبز بهار

۵– سالی در مدار نور

۶– سایۀ عمر

۶– صور سبز صدا

۸– میقات تغزل

۹– لحظه هایی در آب و آتش

۱۰– آوای کبود

۱۱– دو بیتی ها و رباعیات

۱۲– ارغنون عشق

۱۳– شکوۀ قامت مقاومت

۱۴– غربت مهتاب