بیداری های ملی و میهنی در کشوری؛ مانند افغانستان که سخت درگیر بحران های شدید امنیتی ، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بوده و از چهل سال بدین شاهد جنگ های ویرانگر و ناامنی های دوامدار بوده است، نوشدارویی را ماند که در کام یک ملت خسته از جنگ ریختانده شود. بویژه اکنون که کشور درگیر جنگ تحمیلی و مبارزه با تروریزم است و در عین زمان زمامداران و سیاستگر انش سخت درگیر اختلات بوده و موج سنگیینی از دشواری ها زمامداران، سیاستگران، مردم و کشور را تهدید می کند و فساد اداری، غارت، تاراج، قانون ستیزی، تبعیض قومی و برتری جویی های زبانی در کشور بیداد می کند. نه تنها این که اختلاف میان زمانداران و سیاستگران به مثابۀ کابوسی بر روان مردم افغانستان سنگینی می کند؛ بلکه این حالت فضای تیره و تاری را بوجود آورده است که بجای همگرایی، تحمل پذیری، همدیگر پذیری و سازش پذیری ها برعکس واگرایی، نقاق قومی و زبانی، سازش ناپذیری و دشمنی های رنگارنگ را میان مردم نیز دامن زده است. این سبب تشکل لاک های فولادین قومی و مذهبی و گروهی در کشور شده است؛ حیثیت نوشداروی حیات بخش یا پادزهر را دارد که ملت هایی مانند افغانستان را از خواب غفلت بیدار کند و بر از هم گسیختگی های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و ن نفاق و تبعیض های قومی و گروهی آن پایان بدهد و وحدت ملی، اقتدار ملی و استقلال ملی آن را دوباره اعاده کند. ثبات سیاسی و اقتصادی در کشور تامین و بحران فاجعه بار کنونی مهار شود و منافع ملی بازتعریف شود.
هرچند بیداری ملی به معنای واقعی کلمه تحقق یک سلسله ارزش های معنوی و اخلاقی در جامعه است که در یک روند به قوام می رسند و متضمن بلند رفتن ارزش های فکری و فرهنگی در جامعه است که شگوفایی های معنوی را در پی دارد. این گونه بیداری های ملی هدفمند و دقیق بوده و بر پایه های عقلانیت در یک جامعه جان می گیرد که بازدهی و نتایج آن هم در اکثر موارد معقول و منطقی می باشد. کشور هایی که شاهد همچو روند بیداری های ملی بوده اند، توانسته اند به پیشرفت های بزرگ و معنوی و مادی نایل آیند و در صف کشور های مترقی و پیشرفتۀ جهان قرار بگیرند. در این صورت است که بیداری ملی یعنی جان گرفتن خودآگاهی های انسانی، اجتماعی و تاریخی و جغرافیایی و به شگوفایی رسیدن ارزش های والایی چون آگاهی آزادی و عدالت سمت و سویی درستی پیدا می کند. در محور چنین بیداری رسالت های انسانی در پیوند به جامعه و تاریخ به کمال می رسند و مسؤولیت های انسانی انسان در قبال مسایل انسانی، اجتماعی، زمانی و مکانی معنای درست پیدا می کند. در این صورت است که بیداری فراقومی و فراگروهی و فرامذهبی در افراد جامعۀ ما جان می گیرد و ارزش های والای انسانی و اجتماعی در محور اخلاق فضیلت مابانه بارور می شود.
این درحالی است که اوضاع سیاسی و نظامی کشور در موجی از اختلاف داخلی میان رهبران حکومت و از سویی هم میان ارگ و گروه های سیاسی و در ضمن بحران رو به افزایش سیاسی و نظامی و مداخلهء کشور های پاکستان و ایران و روسیه و بازی های گاه بر سم و گاه بر نعل امریکا با افغانستان و زد و بند های پیدا و پنهان امریکا با پاکستان و دست درازی این کشور از پشت با طالبان؛ هر روز پیچیده تر و شکننده تر می شود و در این میان مرغ زمامداران و سیاستگران کشورهر روز یک لنگ تر می شود و هیچ یک حاضر به پذیرش چهار چهاریک نه بل هر کدام خود را بیشتر از پنج چهاریک تلقی می کنند. در این “میدان خدا و راستی” و هر کدام پنج چهاریک، تنها توده های میلیونی خاموش افغانستان اند که بازی با سرنوشت شان را در چنگال آهنین مردانی ناگریرانه به تماشا گرفته اند که بیشتر برای منافع خود و کمتر و حتا هیچ به منافع مردم نمی اندیشند و از این رو هاج و واج مانده اند. حال زمان آن رسیده است که بر مصداق این شعر مرحوم داوی” کله ای مستت اگر بیدار می بود بد نبود” کله های مست و خوابیدهء این ملت از خواب غفلت بیدار و تا قادر به رقم زدن سرنوشت شان شوند. هرچند این بیداری ها در مقطع های گوناگون تاریخ به قربانی گرفته شده اند و به بهای برباد دادن سر های سبزی آرزو های با شکوهی به تباهی کشانده شده اند، شاید هم دلیل اش بار احساساتی بوده که بر پشت آن بیداری ها وزنه افگنده اند که از بار عقلانیت حرکت های بیدارگرانه را کاسته است. در همین حال مردم افغانستان از پرحرفی ها و کم و هیچ عمل نکردن های رهبران دولتی و گروهی کشور خسته و ورشکسته و مایوس شده اند. در این حال چگونه ممکن است تا بیداری ملی به ثمر بنشیند و بسیج مردم به نتیجه برسد. هرچه باشد، حال که کار به ” آب تا گلو و بچه زیر پای” رسیده و بر مصداق این سخن ” آب که از سر بلند شد و چه یک نیزه و چه صد نیزه” چه کاری می توان انجام داد و دنبال چگونه بسیجی می توان رفت که در نتیجهء کشت تخم بیداری ملی در زمین خشک و سوختۀ آن، نهال بیداری سبز شود و به ثمر بنشیند تا باشد که انتظار رستگاری و فلاح را در کشور جنگ زده و غرقه درخون و آتش را جستجو کرد که این شعرحافظ بزرگ ” شب تاریک و بیم موج گرداب چنین حایل – کحا دانند حال ما سبک ساران ساحل ها” عرض حال آنان را دارد.
در این شکی نیست که شرایط برای بیداری ملی بیش از هر زمانی فراهم شده است؛ اما چگونه ممکن است تا از “هفتاد خوان” دشواری ها پیروزمندانه عبور کرد تا بتوان جشن بیداری ملی را با هرچه با شکوه گرامی داشت، زیرا ملت ما را تاریک ترین شب های ظلمانی و وحشت امواج و گرداب های خطرناک چنان مورد تهدید قرار داده است که تنها خود می دانند که چه حالی دارند و سبکساران ساحل ها را هرگز ممکن نیست تا که حتا اندکی هم از حال آنان آگاهی داشته باشند. در هنگام نوشتن این مقاله شعر تاریخی و زیبا و حماسی مرحوم عبدالهادی داوی تحت عنوان ” بد نبود” در ذهنم تداعی کرد:
در وطن گر معرفت بسیار میشد بد نبود
چاره این ملت بیمار میشد بد نبود
این شب غفلت که تار و مار میشد بد نبود
چشم پر خوابت اگر بیدار میشد بد نبود
کله مستت اگر هشیار میشد بد نبود
این شعر واقعیت تلخی را در ذهنم تداعی کرد و این باور را در من تقویت کرد که مردم افغانستان در برهه های گوناگون تاریخی با دشواری های متعددی دست و پنجه نرم کرده اند و در هر مقطعی از تاریخ زمامداران مستبد و مزدور و فاسد بر آنان حکومت کرده است و بیداری های ملی آنان را زمامداران و سیاست گران بیرحمانه به غارت برده اند که آن همه از عقب این شعر فریاد های خسته و دردبار مرحوم داعی زبانه می کشد که چگونه درد ملتی را به جان خریده بود و برای رهایی آنان از چنگال شاۀ مستبد و مزدور فراخوان بیداری را سر داد.
شعر “بد نبود” از مخمس های مشهور مرحوم عبدالهادی داوی است. این شعر به قول براهنی از همان شعر هایی است که مانند سنگ شناور از آن سوی قرن به حرکت درآمده و به ما رسیده و به سوی نسل های آینده در حرکت است. به هر عصر و به هر نسلی که می رسد آنان را از خواب غفلت بیدار ساخته و به خیزش و قیام واداشته و به شور و تحرک جدید وامی دارد. این بیت این پیام را به گونۀ واضخ می رساند که در هر برهه ای ازتاریخ زمامداران مستبد و سیاستگران مزدور سرنوشت مردم افغانستان را بیرحمانه به بازی گرفته اند و آرزو های انسانی آنان را قربانی اهداف شوم قدرت طلبی و ثروت اندوزی خویش نموده اند. مخاطب داوی در این بیت بیشتر مردم است و آنان را به بیداری و هوشیاری فراخوانده است تا بیشتر شکار اهداف شوم زمامداران مستبد و مزدور نشوند. داوی در این شعر ملت در خواب غفلت رفتهء آن روز را که امروز روزگارش بدتر از آن است، به بیداری و مبارزه و قیام در برابر ظلم و بیداد گستری فراخوانده بود که هر چند فراخوان او از آنسوی تاریخ شروع شده است و هنوز هم ندای آسمانی آن در مرز و بوم ما جاری است و به چنین فراخوان بزرگ اشد نیاز است تا مردم برضد وحشت و تروریزم و ستم و فساد هرچه بیشتر بسیج شوند. داوی در این شعر واقعت های عینی جامعهء آن روز را به نقد گرفت و با انگشت نهادن بر نابرابری ها و ناروایی های آن روزگار حکومت دست نشاندهء حبیب الله را به شدت مورد اتنقاد قرار داد. داوی در این شعر همگان و بویژه جوانان را مخاطب قرار داد و بر غفلت زده گی آنان تاخته و برای شان گفت، ای کاش کله های مست و غرق در بی خبری شما زودترهوشیار شود تا در برابر حکام ستمگر و فاسد و عیاش آن روز گار قیام کنند و با چنگ و دندان بر فرق وی بکوبند. این شعر تکرار دردبار تاریخ در کشور را ارایه می کند که هر از گاهی تاریخ به گونهء خونباری در این کشور تکرار شده است. این شعر که 109 سال پیشتر از امروز سروده شده، از پرماجراترین شعر های داوی است که خشم امیر را برانگیخت و او در حاشیهء یکی از شماره های سراج الاخبار، داوی را جوان خطرناک خواند و حضور او را در شورای تحریر این اخبار برای سایرین چون طرزی و دیگران خطرناک خواند. داوی در شعر هایش به نام مستعار پریشان تخلص می کرد.
ګفتنی است که در کنار شعر”بد نبود” مشهور ترین شعر مرحوم داوی “بلبل گرفتار” است که هر دو شعر از اشعار پرماجرای او بود که رخداد های پی در پی به دنبال داشت. داوی در این دو شعر در برابر استبداد داخلی قدعلم کرد و بر بی عدالتی ها و تجاوز خارجی انگشت تند انتقاد گذاشت. وی در این دو شعر احساسات مردم را برانگیخت و مردم را به انقلاب فراخواند. از این رو این دو شعر خشم حکومت را برضد او برانگیخت. این دو سرودۀ داوی در شعر مقاومت دوران مشروطیت جایگاۀ بس بلند، ستودنی و تحسین برانگیز داشت.
شعر “بلبل گرفتار” از اشعار نمادین مرحوم داوی است که گویا مشت کوبنده بر فرق استبداد بود و هشداری بود، برای زمامداران مستبد آن زمان که در بستر خواب آلود جامعۀ آن روزی نفخ آگاهی و صور آزدی را دمید. وی در این شعر به چند نکتۀ مهم اشاره کرده است که خیلی قابل توجه است. در این سروده بلبل به مثابۀ سمبول آزادی و بلند پروازی نقش مرکزی و نمادین دارد. وی خواسته با این زبان اشاره به آزادی ای کند که در آن زمان در قفس فولادین استبداد حبیب الله اسیر شده بود. داوی در این شعر با اشاره به بلبل در میان قفس، خواست تا به شاه بفهماند که مردم آفغانستان را در آن زمان هرچند در قفس آهنین و زنجیر اسارت بسته است، اما به وی هشدار داد که قفس ها و زنجیر ها زود است که بشکنند و آنان به تعبیر شعر صوفی صاحب عشقری “که بشکن بشکن است امشب” شاهد بشکن بشکن خواهند بود.
وی در ضمن دوری بلبل از وطن را به ماهی تشبیه می کند که از آب بیرون کشیده شده و برای بازگشت به آب قلبش بی صبرانه می تپد. وی خطاب به شاۀ نگون بخت می گوید، هرچند با تبعید هایی خواسته تا آزادی خواهان و هرگونه جنبش استقلال طلبانه و مشروطه خواهانه را بیرحمانه سرکوب کند. وی خاطر نشان کرده که هرچند شاه دامنۀ آزادی را تنگتر نموده و بلبلان را در قفس افگنده و شماری را هم از وطن رانده است. اما بلبل گرفتار هیچ گاهی مسؤولیت بزرگ خود را در برابر وطن و مردم فراموش ننمود و هرگز خاموش نخواهد شد و فریاد های آزادی خواهانه و اسارت زدایانۀ خویش را هر از گاهی بر فرق مستبدان کوبید و به این ترتیب بر صیاد حاکم نفرین و خشم خود را ابراز کرد که هرگز توانایی آن را نداشت که برای رهایی کشور از اسارت دست دوستی به سوی آزادی خواهان دراز کند. وی برای شاۀ ستمگر را فهماند که بلبلان آزادی حاضر اند تا در قفس های آهنین جان بدهند و اما تسلیم جور نشوند.
این هم بخشی از شعر بلبل گرفتار:
سحرگهی بشنیدم زبلبلی به قفس که مردم ازغم و درد الم نپرسد کس
که از چه می کشم این نالهها نفس به نفس چرا گذشت مرا عمر در فغان چو جرس
چرا به غیر فغان نیست کار و بار مرا چرا حیات به گردن شده است بار مرا
داوی از همان آوان نوجوانی گرایشهایی به سوی سیاست و ادبیات داشت. در دوران لیسۀ حبیبیه از استادانی چون؛ مولوی عبدالرب و مولوی سرور واصف آموزش و پرورش سیاسی یافت و به همین گونه ذوق ادبی او را عبدالغفور ندیم و قاری عبدالله پرورش دادند. در همان سالها اندیشههای مشروطه خواهی به لیسۀ حبیبیه راه یافته بود. او بعد از پایان آموزش، در سرارج الاخباربه حیث محرر یا عضو گروه دبیران به کار آغاز کرد.
او بعد از پایان آموزش، در سرارج الاخباربه حیث محرر یا عضو گروه دبیران به کار آغاز کرد. سراج الاخبار به گونۀ یک کانون ادبی – فرهنگی که عمدتاً هم آهنگ باخط جنبش مشروطیت نشرات داشت، زمینهیی آن را فراهم ساخت تا تواناییهایی داوی در زمینۀ آموزش سیاسی، نویسندهگی و شاعری بیشتر شگوفا گردد. درهمین سالها زبان ترکی را نیز به آن پیمانه فراگرفت که می توانست نوشتههایی را از منابع ترکی به زبانهای پارسی دری و پشتو ترجمه کند.
داکتر روان فرهادی در این مورد نوشته است شعر ” بلبل گرفتار” ماجرایی را به بار آورد که امیر ناگزیر شد تا بر حاشیۀ سراج الاخبار چنین بنویسد: « نوشتههای پر ایما و آزادیخواهانۀ این جوان (عبدالهادی داوی) کار سراج الاخبار را به مشکلات رو به رو می کرد و از آن جمله است شعری به قلم ” پریشان” نام مستعار داوی. (۱) محمود طرزی می گوید، امیر حبیب الله در گوشۀ آن شمارۀ سراج الاخبار نوشته بود” معلوم شود پریشان کیاست” و این یک زنگ خطر، برای محمودطرزی و باقی هیاًت تحریر جریده بود!» (۲) “سحرگهی بشنیدم ز بلبلی به قفس که مُردم از غم و درد و الم، نه پرسد کس”
کفتنی است که امیر حبیب الله از سال ۱۹۱۰ تا ۱۹۱۹ تحت حمایت انگلیس در افغانستان فرمانروایی کرد. در دهۀ نخست سلطنت او جنبش مشروطیت جان گرفت و آن را سرکوب کرد. پس از آن که تحولات بزرگ سیاسی کشور های منطقه را فراگرفت و در کشور های همسایۀ اصلاحات سیاسی بوجود آمد. وی ناگزیر شد تا دست به یک سلسله اصلاحات بزند. وی نخستین کار که کرد، تبعید شده گانی را به کشور فراخواند که در دوران پدرش از کشور اخراج شده بودند. در میان تبعید شده گان اشخاص با فهم و صاحب درایت مانند محمود طرزی بود که از زنده گی در ترکیه تجربه داشت و با فرهنگ جدید اروپا آشنایی حاصل کرده و در ضمن یکی از شاگردان سید جمال الدین افغان بود که از افکار اسلام سیاسی او متاثر شده بود. طرزی پس از بازگشت از ترکیه در سال ۱۹۱۱ به نشر جریدۀ سراج الاخبار همت گماشت و افکار اصلاح طبانۀ و ترقی خواهانۀ خود را در آن به نشر رساند. وی در مدت ۲۵ سالی که در استانبول زنده گی داشت با افکار ملیون ترکی و پان اسلامیسم سید جمال الدین آگاهی حاصل کرده بود. چنانکه خانم مه اسکانیسی نویسنده و کارشناس دوره های سراجیه و امانیه افغانستان می گوید: “برای افغانان که هیچ آشنایی با رسانۀ چاپی نداشتند، سراج الاخبار دریچه باز برای شناخت دنیا و شناختن خودشان گردید.” وی به این باور است که طرزی از حامیان سرسخت دین اسلام بود، و قرآن را رهنمای همه معاملات دنیا و آخرت می دانست. ولی تاکید داشت که دین هیچ گاه مانع ترقی و پیشرفت نیست. و از طریق سراج الاخبار مسلمانان را به یکپارچگی برای بازیافتن قدرت از دست رفته اسلام فرا می خواند. کاظم آهنگ استاد پیشین دانشکده ژورنالیسم در دانشگاه کابل نیز سراج الاخبار افغانیه را معرف دانش ها و هنرها و نظریات جدید آن زمان می داند و بر تنوع مطالب و تاثیر گذاری آنها تاکید دارد.
شماری بدین باور اند که پس از توقف انتشار جریده شمس النهارکابل در میانۀ سالهای ۱۸۷۰ میلادی، در ظرف بیش از سه و نیم دهه نشریۀ دیگری در افغانستان منتشر نشد، اما یک شماره “سراج الاخبار افغانستان” به مدیریت مسئول مولوی عبدالرووف کندهاری.به نشر رسید؛ اما آگاهان در مورد بود و نبود این نشریه نظریات متفاوتی دارند. در این میان مرحوم عبدالحی حبیبی مورخ و محقق سرشناس افغان ، مرحوم کاظم آهنگ مولف کتاب “سیر ژورنالیسم در افغانستان” و دکتور اسدالله شعور نویسنده افغان و برخی دیگر وجود آن را تائید می کنند که عدۀ دیگری وجود سراج الاخبار افغانستان را رد می کنند.
داوی از مردان سخن فروش نبود؛ بلکه او از مردان سخن سنج و سخنوری شجاع و رسالتمند بود که هرگز هوس سخن فروشی نداشت و هر از گاهی هوای گفتن سخن نغز و شور انگیز و حماسه آفرین و آزادی خواهانۀ پارسی دراو زبانه می کشید. حقا که داوی سخنوری شجاع و سنخن سنجی آگاه بود و هرگز هوای سخن فروشی در سر او خطور نمی کرد. او سخنوری بی باک و شجاع بود که به راز خموشی ها هم آگاهی داشت و درست برمصداق این شعر مولانای بزرگ: “هرکس هوس سخن فروشی داند — من بندهی آنم که خموشی داند” مولانای بزرگ در این شعر آنانی را مخاطب قرار داده است که سخنور و سخن سنج نیستند، بل سخن فروش اند و هوس به حراج نهادن سخن را دارند و چه بجا است که پذیرفت، تفاوت های فاحشی میان سخنور و ( سخن سنح) و سخن فروش وجود دارد و فرسنگ ها میان این دو فاصله است. مولانای روم برای سخن فروشان یعنی آنانی که سخن را نه برای ارجگذاری به آزادی، آگاهی و عدالت ، بل برای مداحی ستمگران و زورگویان به بهای ریختن سخن در پای خوکان تاریخ، سخن فروشی می کنند، توصیه می کند که بهتر است تا خموشی اختیار کنند. مولانای روم با صراحت سیمای سخن فروشان را افشا کرده ومی گوید که هر کس نیت آنانی را می داند که هوس سخن فروشی دارند؛ یعنی سخن را قربانی اهداف هوس آلود خود می نمایند. مولانا با تاکید و اعتراض بر سخن فروشان هوس باز می گوید، من بنده آن کسی هستم که راز خموشی ها را می داند. خاموش اختیار کردن به مراتب سودمند از گفتن سخن هرزه و هوس است و حکم سخن فروشی را دارد. پس چه برحق و سزاوار است که دکان سخن فروشی را بست و برج و باروی آن را با سکوت مرگبار آذین بست و بر دروازۀ آن قفل های فولدین آویخت. در غیر این صورت ستمگر زمان را معبود خواند، معبودای جور را به تحسین و تقدیس گرفت، در پای معبد استبداد سرسجود نهاد و با آزادی، آگاهی و عدالت برای همیش بدرود گفت و منادیان را فرمان داد تا ناقوس های شرم آلود سکوت را به صدا درآورند و جنازۀ آزادی بیان و سایر آزادی های بشری را نه با هتک حرمت، بل محترمانه به خاک بسپارند و اما به رسم وفاداری و ارج گذاری به آزادی به خاک بگویند تا نعش آزادی را به امانت قبول کند.
مرحوم داوی از محدودشاعرانی بود که عمر خود را صرف و ایحاد اصلاحات در کشور نمود. وی از استثنایی ترین سخصیت هایی بود که در شرایط خیلی خطرناک با سرودن اشعاری چون ” بد نبود” و ” بلیل پریشان” در واقع حکم به زندان رفتن خود را صادر کرد. در حالی که این اشعار بیانگر نجوای شاعران با احساس است که آرزوی اعتلا و ترقی کشوردر سرشان موج می زد و کم ترین خشونت در مقابل زمامدار را در قبال نداشت. هرچند داوی به جرم سرودن شعر ” بد نبود” مورد خشم شاه قرار گرفت و از عضویت هیآت تحریر سراج الاخبار محروم شد و اما چراغی را که او درکاخ فرهنگ کشور روشن کرد، به خاموشی نگرایید و یکی پی دیگر تازه نفسانی وارد میدان شدند و به این چراغ روغن ریختند و به آن روح تازه دادند. داوی از جمله مشروطه خواهانی بود که تهور فکری او چراغی بر فراز راهء آن عده افرادی شد که سخن برای گفتن داشتند و اما جرات اظهارش را نداشتند. صدای بلند داوی الهام بخش شاعران و نویسنده گانی شد که درمناطق دور دست کشور زنده گی می کردند و اما صدای آزادی خواهانهء آنان به گوش کسی نرسیده بود. سراج الاخبار در واقع پاتوغ مشروطه خواهان بود ک به صدای رسای تمامی شاعران ک نویسنده گانی بدل شده بود که تا آن زمان خود را در آیینهء جامعهء خود نمی دیدند. سراج الاخبار باطوق صمیمانه و پرحلاوتی بودکه زبان های محلی چاشنی نازه ای بود، بر سر خوان ادبیات و فرهنگ کشور که با حضور شاعرانی از هر دیار، این سفره رنگین و رنگین تر می شد؛ اما این ماهء عسل ادیبان و فرهنگیان و روزنامه نگاران کشور چندان دیرپا نماند ک با خاموش شدن چراغ مشروطه و به زندان رفتن مشروطه خواهان خاموش گردید تا آنکه پس از کشته شدن امیر مستبد بوسیلهء شاخهء دربار مشروطه خواهان حامی امان الله خان در شکارگاهء کله گوش، مشروطه خواهان از زندان آزاد شدند و فصل تازهء جنب و جوش مشروطه خواهان آغاز شد. گفتنی است که در زمان امیر حبیب الله شاخه ای از مشروطه خواهان به دور سردار عنایت الله برادر شاه امان الله حلقه زده بودند. با حلقه زدن نویسنده گان و شاعران به دور محمود طرزی خسر شاه امان الله، مطبوعات کشور جان تازه گرفت و تشرات زیادی چون امان افغان و ستاره .. با مدیر مسوولی مرحوم غبار و نشریه های دیگری مجال نشر یافتند. با تاسف که با سقوط جکومت امانی و پادشاه شدن نادر پس از یک سال دوران فتور امیر حبیب الله کلکانی مشروطه خواهان دور دو هم به زندان رفتند و فصل خونبار کشور تحت حاکمیت نادر جلاد آغاز شد و با کشته شدن نادر بوسیلهء عبدالخالق هزاره تنش های سیاسی درکشور بالا گرفت و ده ها آزادی خواه به شمول داوی،محمودی، غبار، شایان، خلیلی و شخصیت های آزادی خواه و آزادی اندیش دیگر به زندان رفتند و هاشم جلادکاکای ظاهرشاه صدها تن را کشت و به رندان ها کشید. این وضعیت تا زمان شاه محمود کاکای دیگر شاه ادامه بافت و تا آنکه او بر رسم پرده کشیدن بر سیاه کاری های هاشم خون خوار زندانیات را از زندان ها آزاد و بیشتر شان را به فراه و بدخشان تبعید کرد و به نایب الحکومه های وقت وظیفه داد تا آنان را تحت نظر داشته باشند. این دوران تا آن زمان ادامه یافت که قدرت اصلی به شاه رسید و با برکناری داوود از مقام صدارت قانون اساسی جدید به تصویب رسید و فصل جدیدی پس از سال ۱۳۴۳ در کشور آغاز شد که از آن به عنوان دههء دموکراسی یادآوری می شود. شاه در این دوران با شماری مروطه خواهان مدارا کرد و هرچند ” افغانستان درمسیر تاریخ ” نوشتهء مرحوم غبار تا آخر در زتدان سانسور شاه قرار گرفت.یاهو
منابع :
۱ – ( سال ششم- شماره 12 – پنجم دلو 1295.)
۲ – مقالات محمود طرزی ،ص 20.