عبدالحق واله فرزند عطاالحق خان صاحبزاده متولد «۱۵» حوت سال «۱۳۰۶ » هش – شهر کابل بوده و مرحوم عطالحق صاحب زاده پدر مرحوم واله در دوران نادرشاه و ظاهر شاه پسرش مدت نه (۹) سال عمرش را در زندان گزرانید. زیرا مرحوم صاحب زاده در زمان امیر حبیب الله خان کلکانی وزیر خارجه افغانستان بود و برای حفظ اسناد دوران استقلال صادقانه همت گماشت ُ وی تمام اسناد را توسط عبدالغفار خان مدیر آرشیف در گاو صندق ها حفظ نمود. وزیر مختار انگلیس بنام « همفریزر» که در سقوط دولت و خلع نمودن امیر امان الله خان نقش خیلی فعال را بازی نموده بودُ از پدر شادروان واله خواسته بود تا در مقابل یک میلون پوند اسناد استقلال را بوی بدهد. چون او نپذیرفت بار دوم دو میلون پوند برایش پیشنهاد نمودُ اما بازهم جواب رد شینده بود ُ بار سوم پیشنهاد نمود که برعلاوه مبلغ پیشنهاد شده ُ در هر کجای دنیا خواسته باشد حکومت برتاینه زمینه آسایش را برایش فراهم میسازد و در غیر آن کشته خواهند شد. پدر مرحوم واله گفته بود : { من انگلیس ها را مردم خیلی هوشیار فکر میکردمُ حالا معلوم شد که آنقدر هوشیار نیستیدُ اگر پدران من وبرادرانم شهادت را قبول نمیکردندُ با شما نمی جنگیدیم فلهذا بکنید هر آنچه میتوانید من از مرگ نمی ترسم و اسناد را نمیدهم.}
مرحوم صاحب زاده به زندان عمر سپری میکرد و عبدالحق واله پسر یک مرد زندانی بود او رااز صنف چهارم مکتب ابتداییه اخراج نمودند. مگر « واله»
مستعد انقدر سواد آموخته بود و بیشتر دانش و آموزش را نزد ملا خانگی آموخت . زمانیکه پدرش « عطاالحق صاحبزاده» از زندان رها گردید به امر و هدایت وزیر وفت معارف بعد از سپری کردن امتحان سویه دوباره در صنف چهارم لیسه غازی شامل مکتب گردید. مرحوم واله زمانیکه در صنف نهم لیسه غازی بود چون انگلیسی فوق العاده میدانستُ « چترا » اثر تاگور رااز انگلیسی به دری ترجمه کرد و در همان وقت ترجمه او حایز جایزه تشویقی گردید. او بعد از ختم بکلوریا شامل دانشگاه کابل گردید و در رشته حقوق و علوم سیاسی شناسنامه لیسانس را بدست آورد و بعد از ختم پوهنتون در وزارت امور خارجه شامل وظیفه شد. بعد از یک مدت بنا بر تقاضای سردار محمد نعیم خان در ریاست مستقبل مطبوعات بحیث مدیر اول نشرات مقرر گردید. بعداز یکسالُ کفیل آژانس باختر و سپس بحیث مدیر نشرات رادیو کابل وقت ایفای خدمت نمود. بعداٌٍ بحیث اتشه مطبوعاتی در سفارت افغانستان در « لندن » انگلستان مقرر شد چندی بعد دفتر مرحوم واله در واشنگتن انتقال نمود ُ و در امریکا مجله افغانستان نیوز «اخبار افغانستان» را به زبانهای انگلیسی و فرانسوی بنشر میسپرد.
چندی بعد دوباره بکابل آمد و بحیث مدیر عمومی روابط عامه ریاست مستقل مطبوعات که بعداٍ « روابط خارجه » نامیده شدُ تقرر حاصل کرد. بعد در وزارت مطبوعات بحیث ریئس کلتور و چند ایامی هم بحیث ریئس ارتباط خارجه ایفای خدمت نمود و در عین زمان ریاست رادیو افغانستان را نیز به عهده داشت. آخرین وظیفه رسمی مرحوم عبدالحق واله ریاست مطابع دولتی بود که در همان زمان کتاب جنجال برآنگیز « افغانستان در مسیر تاریخ » اثر شادروان میر غلام محمد غبار طبع شد و در اثر آن شادروان واله از وظیفه برکنار گردید.
مرحوم واله زمانیکه محصل دانشگاه کابل بود عضویت اتحادیه محصلان را داشت و در تمام جلسات اتحادیه حضور فعال داشت و نمایشنامه ی را نوشت و با اشتراک دیگر محصلین درام را بنمایش گذاشته شد و صدراعظم وقت بالای تمام محصلان غضب شد مرحوم واله نیز از جمله ممثلان و نویسنده آن اثر بود.
مرحوم واله شخصیت برجسته فرهنگی و دارای قلم توانا بودُ او مدتی مدیر مسوول و بعداٌ صاحب امتیاز ی روزنامه پر تیراژ » کاروان» بود وی با قلم توانا وتراجم خیلی پز قدرت این روزنامه را پیش میبرد که هیچ روزنامه ی قدرت محتوای ادبی و تراجم وی را نداشتند زیرا مرحوم واله با ادبیات قوی و زبان شیرین فارسی دری مطالب را ترجمه میکرد و تمام نازکخیالی های نویسنده را حفظ مینمود.
شخص واله نیز شاعر نازکخیال وشیرین طبع بود و تمام آثارش منشاء طبیعی داشت و واقعیت های دوران را بااستعمال لغات و اصطلاحات عامیانه تبارز میداد اشعار واله زنگ و بو و زیبایی خاص دارد.
تالفیات مرحوم واله
اول – تاریخ تیاتر در سه جلد
دوم – لب لباب ( ترجمه)
سوم – دیوان اشعار واله
واله جنت نشین همانطوریکه صاحب قلم توانان و شخصیت شناخته شده ی فرهنگی بودُ هنرمند توانا و معروف نیز بود ُ دوستان وهموطنانیکه با او معرفت داشتنداز حکایات شیرین او مستفید شده اندُ صحبتهای پر خاطره اورا فراموش نمیکنند. در این بخش کتاب میخواهم یک سند تاریخی که بقلم شحص مرحوم واله خیلی هنرمندانه نوشته شده است و جناب محترم فرید جان واله پسر مرحموم واله آنرا بدسترسم قرار داده استُ با تشکر از لطف شان آنرا بخاطر اهمیت فرهنگی و سیاسی آن نقل می نمایم :{ من عبدالحق اله پسر عطاء الحق صاحبزاده از ولایت پروانُ در کابل تولد شدم. چون مادرم قبل از من دو سپرش را از دست داده بودُ زیارت به زیارت گردش کرد و بند بسته کرد تا من بدنیا آمدم. هنگام تولدم پدرم کفیل قوماندان قوای مرکز بود ُ وقتیکه چهل روزه شدم پدرم بحیث سر پرست طلاب هوای در ماسکو مقرر گردید. وی نمیتوانست از من دل بگیرد مرا در بغل گرفته بود و اشک میریخت. پدرش خواجه خان صاحبزاده « پدر بزرگم» به سروقتش رسیده برایش گفت:« من از پسر چهل ساله ام دل میکیرم و تو از پسر چهل روزه ات نمیتوانی ؟ برخیز وپی کارت برو….در غیابت پدرم برایم یک لاله گرفتند که به اصطلاح سلمان بود و استاد « شیرین» نام داشت. او برایم از چوب بالای یک نجار یک عدد پاکی و ماشین ساخت که با آنها سر های خویشاوندان را درست میکردم.
پدرم مامایم را با خود به ماسکو برده بود که برای خودش وسردار محمد هاشم خان سفیر افغانستان ُ از دهات نزدیک پایتخت مرغ میخرید و به این دو نفر پخت درست میکرد زیرا ایشان گوشت حرام نمیخوردند و نماز پنجگانه خود را در جماعت ادا میکردند. پدرم امامت را به عهده میگرفت و یگانه مقتدی او سفیر « هاشم خان» بود.
ایشان در دربار امیر حبیب الله خان باهم دوست بودندُ چنانچه سردار هاشم خان قوماندان گارد سلطنتی و پدرم صاحب منصب گارد بود. یک روز یکشنبه در تابستان کوتاه ماسکو هوس کردند به جنگل بروند. در عرض راه موتر سفارت در رود خانه بند ماند. پسران ودختران روس که در انجا شنا میکردند موتر سفیر رااز آب کشیدند و در این وقت این دونفر چشمان شان را بسته بودند تا چشم شان به بدن عریان یکی آنها نیفتد.
پدرم نیز در هنگام تحصیل محصلان افغانی از موقع استفاده کرده پیلوتی آموخت ولی استادش بوی اجازه پرواز نداد زیرا چشمانش قدری ضعیف بود.
وقتی پدرم بعد از سه ونیم سال از ماسکو برگشت از یکطرف مردم قوم سنگوخیل شنوار شوریده بودند و از جانبی در شمالی داره دزدان بیداد میکردند و از جمله حبیب الله کلکانی پول خزانه ی دولت را که از ولایات شمال بسوی بکابل اعزام میشد از راه می ستند و آن را بین مردم فقیر تقسیم میکرد که اورا روز بر روز محبوب میساخت.
اعلیحضرت امان الله خان پس از باز گشت سفر طولانی خود در اروپاُ ترکیه و ایران استقبال گرمی که از وی بحیث پادشاه کوچکی بعمل آمد که بریتانیای کبیر را شکست داده بودُ خیلی مغرور وسرتنبه شده بود و گاه گاه بر دین اسلام میتاخت و انرا باعث عقب مانی کشور مینامید.
او فکر میکرد که ملا ها قشریست که واقعاٌ از اسلام نمایندگی میکنند در حالی که چنان نبود. یکروز در لویه جرگه پغمان بر مولوی عبدالغنی موسوم به مولوی قلعه بلند تاخت که چرا در مجلس تسبیح می اندازد و وظیفه میکندُ همین مولوی بود که کمر حبیب الله کلکانی در قلعه بلند بحث امیر حرب بست و با او تا کابل رفت. روز جمعه بود و برای مولوی « آنچو » گفت :( امروز نماز جمعه را تو بده و در خطبه بگو که امان الله کافر شده و ما کمر حبیب الله بحیث امیر حرب بسته و بکابل میرویم و امان الله راعزل میکنیم). مولوی انچو مانند اکثر ملا ها حین دادن خطبه هیجانی شده بود ُ هدایت استاد ش را فراموش کرده گفت: « ما حبیب الله را امیر حرب گرفته ایم » از آن روز به بعد حضرت بزرگ جامعه «پیر» حبیب الله هر آدم معتبر را میدید از او در مجلای طولانی بیعت میگرفت. بهر حال امان الله پدرم را با یک عند مشر دیگر بنام محمد هاشم خان که از قوم محمد زایی بود به جلال آباد فرستاد تا به سرگردی فرقه ی آنجا با شنواری های بجنگد . ولی متاسفانه قوماندان فرقه محمد گل خان مهمند فرقه را با تمام اسلحه آن به شنواری ها سپرده بود و ایشان« شنواری ها» خود را به جلال آباد رسانیده و سراج العمارت را چور کرده آتش زدند.
این دوصاحب منصب «پدرم ومحمد هاشم محمدزایی» (کاکای محمد ظاهر شاه) به باغ شاهی رفتند خانه سامان آن به ایشان اطلاع داد که شنواری ها شهر رااشغال کرده اند.
ایشان مجبور شده به سرخرود رفتند و یکی و دو شب را به دلهره گی در انجا گذرانیدند و به معیت صاحب خانه و ناظر آن عازم جلال آباد شدند. پدرم ینفورم وتفنگچه خود را در خانه دوستش گذاشت ولی سردار محمد هاشم خان به اصطلاح خودش جلد « شیر » را حفظ کرد چون حرف پدرم را نشنید وقهر بود از پدرم جدا شده وپیش پیش روان بود که چند شنواری دریشی و تفنگچه او را گرفتند و با محمد هاشم خان در جدال لفظی بودند که پدرم با دوستش به سر وقتش رسیدُ ناظر به شنواری ها صدا کرد که آنها را نمی شناسید و باید دریشی وتفنگچه سردار را پس بدهید و شنواری ها هم چنین کردند. بعد هر دو صاحب منصب عازم بهسود شده با چاله « ژاله» از رود خانه گذشتند و هی میدان وطی میدان کرده خودرا به لغمان رسانیدند. سردار محمد هاشم در لغمان به قطعه زمین های خود رفت و پدرم بخانه خسر خود که بنام ملامحمد جان یاد میشد رفت شب را گذرانید و برای خسرش گوشزد کرد که او را در مسجد معرفی نکند مگر خسرش بخاطر بلند ساختن حیثیت خود او را به ملا مسجد و نمازگذاران معرفی کرده گفت « عند مشر صاحب داماد من و برادر محمد صدیق خان است که حاکم اعلا و فرقه مشر شرقی بود» ملا با شنیدن این حرف تصویر ملکه ثریا را به پدرم داد و گفت امان الله کافر شده این تصویر نیم برهنه زنش است. واین تصویر ملکه ثریا در سفر اروپا از طرف انگلیس ها به هزاران نسخه چاپ و تکثیر شده بود.
فردا پدرم عازم تگاب ونجراب شد از کوهستان خود را به ده قاضی رسانیدُ شب را گذراند و فردای آن در چاریکار سوار لاری شد تا کابل برود و وضع مردم مشرقی را به امان الله خان راپور بدهد در این وقت اعلیحضرت امان الله خان خود را خلع و عوض خود برادر کلانش سردار عنایت الله خان معین السلطنه را به پادشاهی گماشت.
معین السلطنه با عمویم شیر جان یکجا حافظ قران شده بودند ُ وی با دختر محمود ظرزی بنام فخریه ازدواج کرده بود او مرد پارسا ومهربانی بود که بجز شکار وعکاسی شوق دیگر نداشت. او از طرف پدرش موظف شده بود از امور نظامی سرپرستی کند زیراامیر حبیب الله «پدرش» اورا نهایت دوست داشت امیر حبیب الله خان چندین پسر از چندین زن داشت که بزرگترین انها سردار هدایت الله خان نام داشت و معین السلطنه بود او از مادر تگابی بود که نواسه ی محمد عثمان خان سپرسالار وخواهر غلام محمد خان فرقه مشر بود.
معین السلطنه فاقد جاطلبی بود مگر با سیاست های امان الله خان مخالف بودُ او یک دوره در ارگ و بعد در خانه اش واقع چهاراهی ملک اصغر نظر بند بود ولی بعد تر امان الله خان بروی مهربان شد وآزادش کرد.
زمانیکه امیرحبیب الله کلکنی پادشاه شد به سردار عنایت الله خان اجازه داد تابا خانواه اش به ایران برود ولی سردار هدایت الله خان و سردار محمد عثمان خان را به جرم خیانت به به برادر و ولینعمت شان اعدام کرد. محمد صدیق خان مجددی به احترام که اولاد حضرت مجددی استُ مزاحم نشد. وقتیکه دو نفر را اعدام میکرد آنها را به گل خانه نزد خود خواستُ به سردار هدایت الله خان گفت :« تو به برادرت جه کردی که با من کنی؟» و به سردار محمد عثمان خان اظهار داشت که:«تو سالها نایب الحکومه ی امان الله خان بودی و به او نمک حرامی کردی و جزایت اعدام است.»
شاه امان الله خان از سبب وطن پرستی و ترقی خواهی محبوب القلوب مردم کابل ُ در روز های اخیر دربین کابلیان تفنگ توزیع کرد تا ازسربام های شان بالای کوهدامنی ها فیر کنند. او در بیانیه ی خود در یم خیمه گرد وسرپوشیده نزدیک پل باغ عمومی کنونی شهروندان کابل را به جنگ با اشرار تشویق کرد ولی از جمعیت صدای برنخاست وقتی که خلع شد برادرش وسرداران دیگر و سرشناسان کابل جوقه جوقه دستار برسر وبودنه ها در دست برای بیعت به او در باغ بالا رفتند. سردار غلام فاروق سراج مشهور به « سردار آغا» به نویسنده ی حکایت کرد که وی با برادرش عزیز خان به باغ بالا رفته بود و در آنجا از طرف شیر جان وزیر دربار معرفی شدند و تبصره کرد که امان الله خان این طور برادران جوان داشت واز دست چهار تا دزد شکست خورد؟.
حقیقت این بود که امان الله خان از سبب اصلاحات پیش از وقت خود در میان توده ها محبوبیت خود را از دست داده بود.
سردار حسین جان پسر سردار محمد عمرخان که با امان الله خان در سفر اروپا همرکاب بود روزی به من و شادروان اکادمیسین احمد جاوید در منزل خود حکایه کرد که { جارج پنجم پادشاه انگلستان به امان الله خان یک موتر «رالس رایس » بخشیده وگفت :( فرزندم تو بسیار جوان وفاقد تجربه هستی و عجله داری که هرچه زود تر کشور خو را ترقی بدهی ُ حکومت برتانیه برایت «۳۰۰» میلون پوند کریدت میدهد هرقسم فابریکه که میخواهی از انگلستان بخر و نکته دوم برایت میگویم این است که دعوت لینن را قبول نکن و به روسیه سفر نکن زیرا با زرق و برق ظاهری تو را می فربیند.} امان الله خان موتر را پذیرفت اما از اخذ کریدیت و فسخ سفر به رویسه سرباز زد. بقول سردار حسن حان مشوق در این راه غلام صدیق خان چرخی بود که وزیر خارجه وهمسفر ودر ضمن « باجه» امان الله خان بود. همچنان در این سفر ملاقات با مصطفی کمال ریئس جمهور ترکیه نیز سحنانی در باره اصلاحات رد وبدل شد. مصطفی کمال به او اظهار داشت: پسرم تا زمانی که یک اردو ممقوی ومنظم نداشته باشی دست به اصلاحات نزنی که مردم ما وشما بسیار محافظه کار اند.
بهرحال معین السلطنه که ولینعمت شیر جلان وپدرش خوجه جان صاحبزاده « لاله ی (امیر حبیب الله خان شهید» وامر دفتر معین اسلطنه بود از شیر جان خواهش کرد که برایش از ارگ سه صد هزار (سه لک) افغانی بدهد و محمد صدیق مجدد از سفارت برتاینه برایش طیاره گرفتُ پدرم عطا الله صاحبزاده با چشم گریان از معین السلطنه خواستُ اورا نیز با خود ببرد. او گفت : ( اگر ترا باخود خود برم برادرانت را دزدان خواهند گشت.) از طرف دیگر سفارت برتانیه اظهار داشت که نام عطا الحق صاحبزاده در فهرست مسافران طیاره نمیباشد. این قصه را من از زبان خانم افندی همسر معین السلظنه در منزلش شیندم که در ضمن از صداقت پدرم نیز اظهار داشت.
در جنگ استقلال خواجه جان صاحب زداده یک لشکر قوی تشکیل داد که در آن عطا الحق و شیرجان دو پسرش «کاکا وپدرم» نیز اشتراک داشتند و علیه انگلیسها خوب جنگیدند. در این وقت پسر دومش محمدصدیق خان کند مشر (جگرن) بود بقول غلام دستگیر پنجشیری در آغاز جنگ وقتیکه سپه سالار صالح محمد خان بکابل آمد انگلیس ها تارکه را فتح کردند ولی محمد صدیق خان مشت ریگ را از زمین برداشت چیزی خواند و چف کرد بطرف انگلیسها می افگند و آنها عقب نشینی کردند و به این ترتیب قوای افغان چه ملکی وچه عسکری خود را تا تورخم رساندند و انگلیسها تا پشاور عقب نشینی کردند. امیر امان الله خان در همان جان به محمد صدیق خان فرمان فرقه مشری فرستاد. ….
حقیقت این بود که نادرخان سپه سالار با برادرانش سردار محمد هاشم خان وسردار شاه ولی خان از فرانسه آمده بودند و نادر خان سلطنت را برای خود میخواست. نادر خان در فرانسه و هاشم خان در روسیه ( که قبلا تذکر د اده شد) سفیر افغانستان بودند و برا در کهتر شان (شا ولی) را شیر جان در جنوبی «وپگتیا و پکتیکا امروز» ریئس تنظیمه مقرر کرده بود زمانیکه نادرخان آمد در جاجی در سرحد با یک گروپ از سربازان برایش لوی سلامی گرفت. امان الله خان با سیاست غلط خود این خانواده را آرزده ساخته بود و اگر عده ی برای حفظ تخت وتاج او میجنگیدند «ملانصرالدین» عصر خود شمرده میشدند. نادرخان در دوره کارش بحیث وزیر حربیه امان الله خان امور سرحدات را نیز در دست داشتُ از این سبب سران قبایل را میشناخت ُ از ایشان استقبال خوب بعمل آمد ویک قلعه را در مرکز جاجی در اختیار شان گذاشتند ودر آن نادرخان وشا ولی خان و همراهان شان که از پشاور آمده بودند از قبیل محمد افضل خان ناصری که بعد ها معاون حربیه مقرر شدُ الله نواز خان ملتانی ُ یعقوب حسن خان پنجابی ُ چراغ علی که بعدا ها نایب سالار مقرر شد و به «شاجی صاحب» شهرت داشتُ داکتر فقیر محمد خان داکتر حیوانات و هاشم خان برادر نادرخان در آن قلعه در مرکز جاجی زندگی میکردندُ همه از راه جگدلگ به مشرقی رفتند در آنجا به همرایی معشوق جان حضرت و عبدالرازق سرمه دارد (پدر داکتر صمد حامد) که برای برادر کهتر خود تبلیغات میکردند چه مضمون تیلغات در روزنامه اصلاح چاپ سنگی گاهی به مدیریت یعقوب حسن خان وگاهی بمدیریت نصرالله خان پسر حاجی نواب خان لوگری که از گردیز چاپ میشد و تبلغات شفاهی را بردار ش ( محمد هاشم خان) در مشرقی میکردُ چنین بود ( ما برادران با قبول فدا کاری بزرگ چنانچه اهل و عیال سپه سالار صاحب در دست دزدان اسیر استُ آمده ایم تا مملکت را از شر دزدان نجات بدهیم و تاج وتخت اعلیحضرت امان الله خان را اعاده کنیم. و بقول فقیر محمد خان (پدر وزیر محمد نگهت هنرمند تیاتر) سیزده (۱۳) نفر از نقاط مختلف هند برتانیوی به هدایت انلگیسها با نادرخان برای جاسوسی همراه شدند که خود هم در ان جمله بودم. و همچنان انگلیسها دو هزار ملیشه ی تعلیم یافته وزیری را به کمک پسه سالار نادر فرستاد.
یکروز محمد صدیق خان فرقه مشر برای مذاکره نزد سپه سالار نادر رفت و از بهر احتیاط یک کندک عسکر را با ماشین دار با خود برده وقلعه را محاصره نمود در درون قلعه بین فرقه مشر و نادر خان سپه سالار روی این موضوع مشاجره صورت گرفت و گفت که نادر خان میخواهد تاج وتخت را برای خود بگیرد و او بحیث جنرال امیر حبیب الله مانع او میشود. نادر در جواب گفت : آیا برای سلطنت مرا شایسته میدانی یا حبیب الله دزد را ؟…. فرقه مشر «محمد صدیق »برایش گفت چون برای حبیب الله بیعت کرده ام نمیتوانم خیانت کنم. و این بیت را خواند که بلای جانش شد:
{چراغی را که ایزد برفرزود = هر آنکس گل کند ریشش بسوزد.}
یک عده ریش سفیدان جاجی ومنگل در مجلس نشسته بودند و سخنان این دو را می شنیدندُ نادر به آنها اشاره کرد که فرقه مشر را بگیرند وبکشند ولی یکتن از ریش سفیدان از احتیاط کار گرفت و گفت صبر کنید و نگاهی به بیرون افگند ملاحظه کرد که درو را دور قلعه محاصره است. به اتاق آمد و موضوع را به نادر خان حالی ساخت و فرقه مشر را از بالا خانه پایین انداخت. فردای آن بین محمد صدیق خان فرقه مشر ونادر خان در نزدیکی شهر گردیز جنگ درگرفت که قوای محمد صدیق خان پراگنده شد و خود او را یک دوستش بنام حاجی پهلوان کتوازی وبرادرانش روی چهار پایی انداخته تا ده قاضی پروان به شانه خود حمل کردند که بعداٌ حاجی پهلوان پدر (عبدالحکیم خان کتوازی ) از طرف ( آی آس آی ) در پشاور شهید شد.} ختم.
این نبشته نمونه کوچک از حوادث تاریخی که بقلم شادروان عبدالحق واله از قصه های که از زبان پدر ش عطا الحق صاحبزاده و دیگران شنیده بود ُ ان را در رشته تحریر در آورده است نمایانگر تمام وقایع تاریخی و فرهنگ ُ نفوذ ملا ها در سایت با تعلیم انگلیسها و خیانت نادر خان و برادانش بود. که برای مدت طولانی کشور را به عقب بر گردانیده تا بالاآخره در خانواده خود نادر شاهی جا طلبی ها اوج گرفت و سرانجام به مشوره ظاهر شاه ُ داوود خان در سال (۱۳۵۲)هش- به سلطه سلطنتی خانواده نادری خاتمه داد و پیآمد آن کودتای سفید داوود خان یک کودتای خونین (۱۳۵۷)هش- را در قبال داشت. کشور عزیز ما در طول تاریخ در بین قدرت های بزرگ جهانی مانند « سنگ آسیاب » خورد و خمیر گردیده است ُ که عامل عمده ان عدم درک عوام از پیشرفت وترقی جهانیُ وعدم توجه قدرت مندان در تعلیم وبیداری مردم میباشد. امروز در قرن بیست ویکم هنوز در کشور بیعدالتی فریاد میکشدُ اکثریت مردم از دانش و آموزش بسیار ابتدایی بهره مند نیستند. ترقی و انکشاف در هیچ کشور بدون دانش و آموزش میسر نیست.
برگرفته : از کتاب هنرمندان تاریخ ساز تیاتر ؛ اثر ماریا دارو – سال طبع ( 2013) میلادی در کانادا .